انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

خواهر دوست داشتنیه من


مرد

 
عالی مینویسی داداش
خیلی خوبه
دمت گرم
     
  
مرد

 
قسمت ششم (راوی : حسین)

-آههه مطمئنی از این نرگس؟
+اوهوم...
دوباره لبامون رو لبای همدیگه قفل شد...با ولع لباشو میخوردم و با دستم شونه هاشو میمالیدم...تخت اتقه نرگس خیلی نرم و خوب بود...آروم رو تخت انداختمشو خودمم روش خم شدم ...لباشو دوباره مکیدمو آروم سرمو به سمت لاله گوشش حرکت دادم...لاله گوشش و غرقه بوسه کردمو یبار میک زدم...صدای آه کشیدنش در اومده بود...رفتم سمت گردنشو با برخوورده نفسام با گردنش،حشری میشد و خودشو میمالید رو تخت...چنتا بوسه ام از گردنش کردم و شروع کردم به باز کردنه دکمه های مانتوش...بعده مانتو تاپشم در آ<ردم و دوتا سینه بزرگ ، زیره سوتین صورتی رنگش نمایان شد...با دهنم افتادم به جونه چاکه سینه هاش...صداش بلند شده بود...آروم سوتینشو باز کردم و سینه هاش مثل فنر اومدن بیرون...بباورم نمیشد...مثال اینجور سینه رو فقط تو فیلمای سوپر دیده بودم!سفت...سر بالا...بزرگ...خلاصه بهشتی بود واسه خودش!آروم سینه هاشو میخوردم و نوبتی مک میزدم...نرگس سرمو گرفته بود و فشار میداد به سینه هاش...همزمان یکیو میخوردم با دستم با اونیکیش بازی میکردم...دستمو به شیکمه عضله ای و لطیفش میکشیدم...چقدر بدنه این دختر سکسی بود!رفتم پایین تر و شیکمشو غرقه بوسه کردم...همزمان با دستام ساپورتشو تا زانوش کشیدم پایین و شرت ست سوتینش پیدا شد...رفتم پایین ترو روناشو میبوسیدم...با برخورده نفسام با رونش اه میکشید...خیلی حشری بود...منم حشری تر کرده بودمش!با دندونام شرتشو کشیدم پایین.میخواستم اذیتش کنم و اطراف کسشو میخوردمو میلیسدم
+آهههه حسیننن توروخدا بخورششش...وای دارم دیوونه میششششششم....آههههه
وقتی دیدم خیلی حشریه دهنمو گذاشتم رو کسش...حالا نخور کی بخور...با زبونم با چوچولش بازی میکردم و لبه هاشو آروم گاز میگرفتم...یکم دیگه لیس زدم که ناله هاش به جیغ تبدیل شد و یدفعه با دستش سرمو محکم فشار داد...همزمان با خیس شدن لبو صورتم متوجه شدم ارضا شده...اولین باز بود میدیدم یه دختر انقدر آب میره ازش!چقدر خوب و حشری بود....
+آهههه...مرسی حسییین...حالا بخواب نوبته منه!
با خوشحالی دراز کشیدم و نرگس اومد روم...غرقه بوسم کردو تیشرتمو همزمان در آورد...بدنو شیکمه عضله ایمو بوسید و دکمه و کمربند شلوارمو باز کرد و تا زانو هام کشیدش پایین...همزمان ساپورته خودشم در آورد و پرت کرد گوشه اتاق...زل زد تو چشمامو زبونشو آورد بیرون و به سره کیرم زد...آه کشیدم...میخواست انتقام اون اذیت کردنامو بگیره!هی اطرافشو بوس میکرد و زبون میزد ...منم چیزی نمیگفتم که کم نیارم...بادستاش تخممو گرفت و شروع کرد ماساژ دادن...داشتم از شهوت میمردم!پاهامو خم کردم(جوری که زانو هام جمع شه،رو به سقف)اینطوری به تخمام تسلط بیشتری داشت...همزمان که میمالید یدفعه یه ناخنشو گزاشت دمه سوراخ کونم...چون بدنم همیشه شیو بود تنم تمیز بود...برخورده انگشته اون با لبه سوراخ کونم همانا و ناله کشیدنه من همانا!چقدر این حرکتش حشری کننده بود...با ناخونش اطراف سوراخمو میمالید و با لبخند نگام میکرد...دیگه کم آوردم
-آهههه...باشه تو بردی...بخورش حالا....
+خواهش کن دیگه
-خبببب...خواهش میکنم بخورش دیوونههههه
با یه خنده ای خم شد و همونطوری که با انگشتش سوراخمو میمالید،کیرمو کرد توی دهنش...شروع کرد به ساک زدن...داشتم بهترین لحظه های زندگیمو تجربه میکردم.. یدفعه انگشتشو کرد توی دهنشو آروم وارد کونم کرد...این حرکتو تو فیلم سکسیا دیده بودم...خیلی لذت بخش بود!البته واسه همه نه...من با اینکارش یاده سربازیم افتادم...یاده 3 تا از دوستام به اسمای محمد و صادق و جواد...3 تایی که اول بزور ولی بعدش با میل خودم کونم میزاشتن...از اون موقع تا الان به حسه گیه درونم توجه نکرده بودم...فکر میکردم فقط بچگیه.اما یه سری چیزا همیشه باهاتن...جزوی از زندگیت...هزچقدرم نادیده بگیریشون بازم وقتی یادت بیفتن نمیتونی ازشون بگذری...مخصوصا اگه یه فانتزی سکسی باشه که دیگه فبها!چشمامو بسته بودم و لذت میبردم که نگشتشو در آورد و کیرمم از دهنش در اومد...چشمامو باز کردم...اومده بود رو شیکممو داشت کیرمو به کسش میمالید
-آهههه...مگه پردا نداری توله سگ؟
نرگس زد زیره خنده
+پرده؟مگه سال 56ه الان آخههههه
اینو گفتو یهو نشست رو کیرم و سرش رفت تو...همزمان با هم یه آه کشیدیم...کیرم تقریبا 19 سانت بود و کلفت...دوباره پاشد و نشست رو کیرم...انقدر این حرکت و تکرار کرد تا بالاخره با برخورده کونش با رونه پام،تمامه کیرمو تو کسش جا داد...تو 21 سال زندگیم اولین باری بود که کس میکردم!در عرض 2 روز،مخه یه دخترو زدم و گاییدمش...چقدر این آزادی خوبه...چقدر این سفرو تغییر زدنگیمو دوست داشتم!
با دستام پهلوهای نرگسو گرفتمو کمکش کردم بالا و پایین شه...خودش دوباره حشری شده بود و ناله هاش بلند شده بودن...موقع ارضای قبلیش خوب حالتاشو حفظ کردم...برای من خیلی مهم بود که یه دختر ارضا بشه...حسه گی که از اون موع توی مغزم بود و کنار گزاشتمو با دستام زیره باسنشو محکم گرفتمو همونطوری که دراز کشیده بودم،شروع کردم رو به بالا با سرعت تلنبه زدن...بالاخره بعده 10 12 تا تالنبه یه جیغی زد و اینبار با خیس شدن کیرمو اطرافش،متوجه شدم ارضا شده...همونطوری خم شد رو من و لبامون دوباره رو همدیگه چفت شد...پاشدم و با کمک به نرگس،داگ استایل نشوندمش...از پشت کردم تو کسشو شروع کردم تلنبه زدن...نزدیکای ارضام بود که یدفعه کیرمو کشیدم بیرونو همه آبمو رو کمرش خالی کردم...خدای منی!فکر کنم نزدیک به 7 ماه بود – از بعده سربازیم – که ارضا نشده بودم...یه گالن آب رو کمرش خالی شد!نرگس از خستگی همونطوری دمر رو تخت افتادو منم کنارش افتادم...بعده چند ثانیه تازه سره حال اومدمو چشمامو باز کردم...نرگس داشت نگام میکرد...از لبخندش لبخند زدمو پاشدم با دستمال،کمرشو تمیزه تمیز کردم.زنگ زد به رستورانو دوتا چلو کباب سفارش داد...بغلش کردمو همونطوری رو تخت غرقه بوسش کردم...دوسم داشت...دوسش داشتم...با خیلیا رابطمون فرق داشت!بالاخره غذارو آوردن و حساب کردم...بعده ناهار ساعت تقریبا 5 بود که رفتم نمایشگاه...احمد هنوز نیومده بود.بعده سلام و احوال پرسی با آقا رضا نشستم پیشش و کمک کردم که حساب کتابارو انجام بده...ساعت 6 بود که بالاخره احمد اومد...خیالم راحت بود که پیش زهره ایناس و لااقل حواسش هست بهش...چون بهش اعتماد کامل داشتم و مثل داداشم بود.ذوق داشتم که زودتر برم خونه و تیپ جدید زهره رو ببینم...برام جالب بود که بدونم آبجیم اگه مثل دخترای تهرانی تیپ بزنه چجوری میشه...به نظرم خیلی خوب میشه...چون واقعا یه زیبایی خدادادی داره!
خبری از مشتری نبود و ساعت 8:30 بود تقریبا که نمایشگاهو بستیمو راه افتادیم سمت خونه...تو راه میگفتیم و میخندیدیم...نمیدونم احمد چش شده بود که انقدر کیفش کوک بود!تازه گوشیشم همش دستش بود و اس بازی میکرد...فکر کنم حسودیش شده که من یه دختر به اون خوبیو اتو زدم!خوشگل نبود که بود...پولدار نبود که بود...خلاصه همه چی تموم...مهم تر از همه اینکه همو دوست داشتیم!احمد داشت با گوشیش اس میداد که طی یه حرکت خیلی سریع گوشیشو از دستش قاپیدمو شروع کردم با صدای بلند خوندن اسا
-گلم؟؟؟؟؟خاک تو سره زن ذلیلت کنن!!!
خیلی تقلا میکرد گوشیو بگیره...اسارو با صدای بلند خوندم:
-عشق من چطوریاس؟
+خوبه خوب...دارم لباسامو نگاه میکنم!
-همون جدیددا؟
+آره دیگه...خیلی خوگشلن!
-بعله...خیلیم خوردنی میشی توشون!!!
+عههه...دیوونه نشو دیگه...
به اینجا رسیدم که گوشیو موفق شد ازم بگیره...آقا رضا از خنده نفسش بند اومده بود...خوده منم همینطور!
-احمد حالا کی هست طرف...بدبخت گیره چه گرگی افتاده!آخه از رو لباس میخوای بخوریش؟
دوباره آقا رضا با صدای بلند خندید...احمد یه خنده شیطونی کرد و گفت:
+حالا بی لباس یا با لباس...دختره خوش هیکلو نازو باید خورد!حالا کارای دیگم باید کرد که دیگه زشته بگم
آقا رضا: خاک تو سرت کنن که انقدر بیشعوری یعنی...حیفت نمیاد بخوریو نکنی؟
دوباره هممون خندیدیم...ولی فکرم یکم درگیره احمد شد...اون خنده ای که کرد خیلی واسم عجیب بود!عموما وقتی یه آتیشی میخواست بسوزونه اینطوری میخندید!
یکم دیگه گفتیم و خندیدیم تا بالاخره رسیدیم دمه خونه و ماشینو بردیم تو پارکینگ و با هم رفتیم تو...همه چراغا خاموش بود...
اقا رضا:شهنواز؟زهره؟کجایین شما؟
یدفعه چراغا روشن شد...شهنواز جلوی در وایساده بود...با یه دامن و پیراهن...
شهنواز:و شهنواز تقدیم میکند...مدل جدیده زهرهههه!
چشمامون چرخید به بالا...این کی بود داشت از پله ها میومد پایین؟چه خوشگله...چه خوش هیکله...چشمامو یکم تنگ کردم ...وای خدای من!زهره؟یعنی انقدر خوش هیکل بود و من نمیدونستم؟چرا این لباسارو خریده اصلا؟اینطوری که همه نگاها روش زوم میشه!نگاه کن چجوری داره حمد نگاش میکنه...کاملا معلومه بهش چشم داره!
یه نفس عمیق کشیدم
حسین منطقی باش...دیشب این همه شهنواز باهات حرف زد...این جور چیزا عادیه...خودتم که تیپ نرگس و امثالشو دیدی...پس خیالت راحت!اصلا بره بیرون 4 تا چشم دنبالش باشه....چی میشه مگه؟آسمون که به زمین نمیاد!
زهره آخرین پله رم طی کرد و رو زمین وایساد...منو مردد نگاه میکرد...یه لبخندی زدم و یهو دوییدم طرفشو بغلش کردم...همونطوری یه دور چرخوندمش
-ماشالااااا...چه خوشگل شدی آبجیه نازه مننننن!!!وای وای چقدر این خانوم نازه آخهههه...قربونت برم منننن
زهره خیلی ذوق کرده بود...واقعا خوشحال بود...خوشحالیش...آرزوی دیرینه من!
بالاخره از بغلم در اومد و شروع کردم به تشکر از شهنواز...آقا رضا و احمد –بی منظور و با منظور – شروع کردن به تعریف از لباسا و هیکل و خوشگلیشو همه چیش...طبیعتا قبلا عصبی میشدم...اما اینبار کیف میکردم!چقدر آبجیم خوبه که اینا دارن میمیرن از دیدنش!!!رفتم بغله آبجیمو دستمو انداختم دوره کمرشو با هم به سمت میز شام حرکت کردیم...زهره شالشو در آورد و انداخت رو مبل...
-میخوای بریم لباساتو عوض کنی راحت باشی؟
زهره:نه داداشی جونم...همینطوری خوبه خوبه!البته اگه عیب نداره!
-عیب؟دیوونههههه....دارم میمیرم از ذوقه این تیپ جدیدو خوشگلیییییت
یه بوسه از لپش کردم و همه نشستیم سره میز و شروع کردیم...دوباره حرفای چرت و پرت و همیشگی...بعده شام خوردن هممون واقعا خسته بودیم...واسه همین شب بخیر گفتیم و با زهره رفتیم سمت اتاق خواب...همینکه رفتیم تو دکمه ها مانتوشو باز کرد و با تاپ ولو شد روی تخت
+داداشیییی؟
-جون داداشی؟
+یجوری نیست؟
-چی؟چجوری؟
+لباسام دیگه...نمیدونم...یجوری دیگه...حس میکنم بده!
-نه قربونت برم من...خب تازه تیپت عوض شده و یکم طول میکشه بهش عادت کنی..تازه...من تو نمایشگاه روزی 100 تا دختر میبینم که تیپشون اینطوریه...برای همه اینجا عادیه...برا منم دیگه عادی شده...منتها این عوض شدنه تیپه توئه که منو خیلی سره ذوق آورده...
+پس ناراحت نیستی؟
-نه دیوونهههه...فقط قول بده همیشه مواظبه خودت باشی...
+قوله قول!
رو تخت تو بغلم گرفتمش...چند دقیقه ای همونطوری بودیم که پاشدم تا لباسمو عوض کنم...زهره ام رفت توی دستشوییه اتاق خوابو شلوارشم عوض کرد
+بخوابیم داداشی؟
-بخواب تو عزیزم...من یکم بیدار بمونم میخوابم بعدش
خودشو لوس کرد و با ناز نگام کرد
+خو آخه اینجولی که خوابم نیمیییبلهههه!
با خنده رفتم طرفشو بغلش کردم...رو تخت دراز کشیدیم و همونطوری تو بغلم یکم نوازشش کردم...طولی نکشید که از صدای نفساش فهمیدم خوابش برده...آروم از رو تخت پاشدم و چراغو خاموش کردم و رفتم دمه پنجره...پاتوقه همیشگیم...با روشن کردنه یه سیگار دوباره رفتم تو فکر...
امروز چقدر با نرگس خوش گذشت...چقدر ابجیم خوشحال بود...یعنی فقط واسه تیپشه؟آره خب...واسش حتما خیلی تازگی داره...اینا به کنار...باید یه فکری واسه اون حسه صبح کنم...وقتی احمد از پشت به شوخی چسبید به کونمو کیرشو حس کردم...
به همینجا که رسیدم سیخ شدنه کیرمو دوباره تو شلوارم حس کردم
باید یه کاری کنم...نرگس وقتی سوراخمو میمالید پر از شهوت میشدم...چقدر حسه خوبی بود!ولی نمیتونم خودمو کنترل کنم...اه لعنت به این حسه گیه مسخره...کاش هیچوقت نداشتمش...دقیقا مثل دورانه سربازیم دوباره برگشته بود...اون دوران کسایی بودن که حاضر بودن بهم بدن ولی من نمیکردم...فقط دادن بهم حال میداد!الانم دقیقا همونطوری شده بودم...انگار با سکسه ظهر اصلا ارضا نشدم...
سیگارم تموم شد....یه نگاه به زهره کردم که مثل فرشته ها خواب بود...پنجره رو بستمو رفتم بغلش دراز کشیدم...یکم فکرمو پرت کردم تا کیرم بخوابه و خودمم بخوابم...همون لحظه واسه گوشیه زهره اس اومد...حال نداشتم پاشم ببینمش واسه همین خودمو زدم به خواب...چند دقیقه ای گذشت که زهره چرخید و گوشیشو برداشت...حدس زدم از خواب پاشده ...چند ثانیه دراز کشید و بعد پاشد و رفت به سمت دستشوییه اتاق خواب...دیگه انقدر خسته بودم که خوابم برد!

(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
محشره فقط سریع تر بزار ادامه بده
     
  
مرد

 
در این داستان هم گی هستی؟ اینجوری شباهتش به داستان قبلی زیاد میشه (نکنه در دنیای واقعی خودت هم گی هستی؟!!) حتما بعدا سکس آزاد و گروهی هم مثل داستان قبل اضافه میشه؟!! بهتر اکثر سکس های این داستان در خفا باشه و بقیه بیخبر باشن تا لذتش بیشتر شه
     
  ویرایش شده توسط: azaz110   

 
پسر روال داستان نشه مثل قبلي! ابهت داشته باش اينجا بكن خوبي باش بزن تو خط محارم و گروپ... وگرنه خودتو كوني نشون بدي و بكشوني اون سمت ديگه با داستاناي قبلي چه فرقي پيدا ميكنه؟؟ بنظر من خيليا دوس دارن حسين بشه بكن خواهرش و شهنواز
     
  
مرد

 
عاقایون
دارم برای باره ۱۰۰۰ام میگم
تو این داستانا همه نوع سکسی انجام میشه
اگه با یجاش حال نکردین کلشو انتقاد نکنیـــــن!
واسه یبارم شده به یه نویسنده اعتماد کنینو بزارین کارشو انجام بده
اگه یه داستان گی اتفاق بیفته،مطمئن باشید یجا دیگه تلافی میکنمش
پس خواهشن انقد انتقاد نکنین و خط داستانو به گا ندین
ممنون
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 

قسمت هفتم (راوی : زهره)

خیلی خوشحال بودم...هم از این لباسای جدیدم...هم از وجود داداشی به خوبیه حسین...هم از این دوستی که با احمد راه انداخته بودیم...
احمد به نظرم به پسره خیلی دپرس با اخلاقه لاشیانه میومد...اما بعده آشنایی همه نظرم عوض شد...خوشم اومده بود ازش...واقعا مرد بود و شیطنتاییم که میکرد خیلی حال میداد!علاوه بر اون،این دوسته پر استرس،واسه منی که روانیه هیجان بودم خیلی خوشحال کننده بود...
بالاخره حسین پنجره رو بست و اومد بغلم دراز کشید تا بخوابه...برام یه اس اومد...استرس گرفتم که نکنه حسین بخونتش...ولی از جام تکون نخوردم که فکر کنه خوابم.به لطفه احمد ، اس یا پی ام رو صفحه لاکه گوشیم معلوم نمیشد و رمزشم که حسین بلد نبود...البته 1100ام که داشتم کلا سره گوشیم نمیرفت...ولی خب استرسه دیگه!چند ثانیه ای وایسادم و وقتی فهمیدم خوابه گوشیمو برداشتم...احمد اس داده بود
+اگه بیداری تا 15 دقیقه دیگه بیا تراس...اگه 15 دقیقه دیگه نیومدی میرم میخوابم...دلم تنگیده برات خوشگله!
منم دلم میخواست ببینمش...از یه طرفم این کاره پر استرسو دوست داشتم...گفتم که!من روانیه هیجانم!پاشدم و رفتم دستشویی تا یه آبی به دست و صورتم بزنم...درو اروم بستمو پشته حسین وایسادم و با صدای یواش گفتم:
-حسین؟داداشی؟داداشی میترسم...بیداری؟
وقتی مطمئن شدم خوابه آروم دره اتاقو باز کردم و پاورچین رفتم به سمت تراس...احمد روی صندلی نشسته بود و داشت سیگار میکشید...منظره ماه و اون باغو ستاره ها،شاعرانه ترین نقطه دنیارو برای من درست کرده بودن...با لبخندی رفتم رو صندلی کمنارش بشینم
+رو صندلی نه...بیا اینجا دیگه...دلم تنگیده خب!
روی پاشو نشون داد...اول مردد موندم اما منم دلم آغوششو میخواست...این دوستیه معمولی خیلی فراتر رفته بود...تو همین یه روز!شاید چون من نیاز به این شرایط داشتم...ولی چیزی که نمیفهمیدم دلیل عجله احمد برای پیشرفته این دوستی بود...همون شلوارکه صبحی با یه تیشرت پوشیده بودم...کم کم رفتم سمتشو بالاخره دلو زدم به دریا و رو پاش یوری نشستم...دستشو انداخت دوره کمرمو سرشو به بازوم تکیه داد...صدای رسا و بمش – که حالا مثل صدای دریا برام قشنگ بود – بلند شد:
//من به پایان دگر نیندیشم...که همین دوست داشتن زیباست//
اونم مثل من عاشق فروغ بود...بعده این یه بیت لبخندی زدمو با اطمینانه بیشتری بغلش کردم
+دلم واست تنگ شده بود خانوم خوشگله!
-خب راستش...منم
+دیوونه
یهو گونمو بوس کرد...از خجالت سرخ شدم...
+نیگا چه خجالتیم میکشهههه دورت بگردم من...خب خب...دیگه کاری نمیکنم شما خجالت نکش فقط
هنوز از خجالت سرم پایین بود ...سیگارش تموم شد و پرتش کرد پایین
+خب دیگه بریم...شانس نداریم یهو یکی میبینتمون
پاشدم و حرکت کردم سمت در
+زهره؟
برگشتم سمتش
-جون دلم؟
+دوست دارم
سرش به سمت صورتم حرکت کرد...زود بود...خیلی زود...اشتباه بود...خیلی اشتباه...میترسیدم...خیلی میترسیدم...اما مثل همیشه دلم همه امورو به عهده گرفت و سرمو نزدیک صورتش کردم...اولین بوسه زندگیم...اولین باری که همه اعتماد و عشقمو تصمیم میگرفتم تو یه نفر خلاصه کنم...لبامون خورد به همو مثل حرفه ایا لبامو میبوسیدو میک میزد...من اولین بارم بود اما سعی میکردم اداشو در آرم...بعده چند ثانیه سرشو برد عقب و با لبخند همدیگه رو نگاه میکردیم...آروم ازش جدا شدم و رفتم سمت اتاق...آروم درو بستمو کنار حسین دراز کشیدم...
این چه کاری بود کردی آخه؟اگه اینا الکی باشه چی؟اگه یروز تموم شه؟عیب نداره...تمومم بشه تو داداشتو داری...در ضمن باید به حرفای شهنواز گوش کنی...هر موقعیتی یبار پیش میاد و باید نهایت لذتو از ببری...حتی اگه تموم شدنی باشه تو استفادتو بکن...زمانو از دست نده...هیچ موقعیتی دوبار پیش نمیاد!
با این حرفا یکم اطمینانم بیشتر شد که دوباره صدای اس گوشیم بلند شد
+توت فرنگی!
جواب دادم: چی؟
+مزه توت فرنگی میدادن!
خنده رو لبام نشست و براش تو تلگرام استیکر خنده فرستادم
+فدای خنده هات بشم
-خدا نکنه...بسه دیگه بخواب!
+نمیتونم خب
-چرا؟
+بهترین اتفاق زندگیم بود...از ذوق خوابم نمیبره
-وااا...دیوونه ایاااا
+بازم اتفاق میفته؟
-نه بابااااا!زیادت نشه یوقت؟
+میفته؟
-حالا درموردش فکر میکنم...(استیکر خنده)
+خوبه پس...شبت بخیر ستاره شبای من!
-شب بخیر عزیزم
گوشیو گذاشتم کنارو با یه لبخند رو لبو قلبی پر از احساس خوب ،تو بغله حسین خوابم برد...

---------ادامه قسمت : (راوی: احمد)

بالاخره کاره خودمو کردم...حالا زهره تو دستای منه...خب دروغ چرا...منم ازش خیلی خوشم اومده...ولی اول باید همون کاری که میخواستمو باهاش کنم...اینطوری هم به هم وابسته تر میشدیم هم یکم دلم از دسته حسین خنک میشد...ولی تصمیمه خودمو گرفتم...زهره رو ول نمیکنم...خیلی خوبه...همه چیش!
دستمو روی لبام کشیدمو جای بوسه زهره رو لمس کردم...لبخندی روی لبام نشست
تا اینجاش که خوب پیشرفته...میدونم فقط یه موقعیت خوب پیش بیاد کونش واسه خودم میشه...حالا میمونه کار روی غیرت حسین...
گوشیو برداشتمو فقط با امیدواری یه اس فرستادم...اونم به کی؟ نرگس! کسی که ب اسم نرگس تیغ زن میشناسنش!
-بیداری؟
طولی نکشید که جواب اومد
+آره...شما؟
-باو کسخل احمدم...نمایشگاه!
+آها...چطوری ؟ چیه؟
-خوبم...خوب این رفیقه مارو اتو زدیاااا
+اتو چیه...این فرق داره احمد
-اوو مای گاد...چه فرقی؟
+نه جدی خیلی وقته گذاشتم کنار تیغ زنیو اینارو...این یه دوستی واقعیه...واقعا از هم خوشمون میاد ما
-خب حالا...چقدر پیشرفت کرده دوستیتون؟
یه اموجی ( :D ) برام فرستاد
-دیوووووث روزه اول دادی بهش؟
+چیه مگه...میگم که...میخوایم همو
-آره البته...ما دهنمون سرویس شد انقدر خرج کردیم واست!
+خب حالا...اون موقع ها فرق داشت...میگم چیکار داشتی اس دادی؟
-آها...میگم یه لطفی میخوام ازت در حقم بکنی
+چی؟
-ببین میدونم میتونی ...میخوام یکار کنی حسین یه حسه گی بودن پیدا کنه...میخوام یه کاری کنی دلش بخواد بده...علاوه بر اون میخوام غیرتشو واسم کمرنگ کنی...به دوستیتونم هیچ کاری ندارم
+میگم دوسش دارم میگی کونیش کنم؟کسخلم مگه؟
-نه خب قرار نیست کونی بشه که...فقط یه تصویه حساب شخصیه...میتونی اینکارو بکنی برام؟
+برا من چی توش داره؟
-چی میخوای باز؟
+چی که...چیزی نمیخوام...فقط میخوام برام یه توضیح کامل از همه دلایلت برای اینکارا بدی...میخوام بدونم واسه چی باید اینکارو کنم...
یکم فکر کردمو آخرش همه داستانارو مو به مو براش فرستادم
+پس از حسادت هم میخوای خودشو بکنی هم آبجیشو؟چقدر حسود بودیو نمیدونستیم!
-حالا اینکارو میکنی برام؟
+باید فکر کنم...خبرشو میدم بهت تا فردا...شب بخیر دیگه خوابم میاد
-شب بخیر
یه لبخند موزیانه زدم و آروم با فکر به کردنه حسین،خوابم برد...
(ادامه دارد...)
تو زندگیم مشکلایی داشتم که واسه خیلیا "داستان"ه
با نویسندگی خیلی از دردام کمتر میشن
     
  
مرد

 
عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
داداش خوب می نویسی
داستان قبلیتم خوب بود
من تقریبا روزی دوبار چک می کنم که جز اولین نفراتی باشم که داستانتو می خونه
     
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خواهر دوست داشتنیه من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA