انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

کالین


مرد

 
قسمت هشتم
کالین به پهنای صورتش لبخندی زد و به سمت جلو خم شد تا جایی بینی هامون به هم میخورد. "خوبه، خوشحالم که این احساس رو داری چونکه اگه یه وقت ببینم که حتی به یه زن دیگه نظر داری کیرتو میبرم و میدم اردکا بخورنش."
"وای، کیرت راست شده، فک کنم خیلی دیره واسه پشیمونی نه؟"
"آره خیلی دیره."
"خوب پس... فکر کنم بتونم باهاش کنار بیام."
اون یه قدم دیگه رفت عقب و وایستاد. شرتشو از پاش کشید پایین و درش آورد و پرتش کرد گوشه اتاق. من هیچ وقت نمیدونستم که که در آوردن شرت میتونه اینقدر سکسی و شهوت انگیز باشه. فکر میکردم که الانه که چشام از حدقه بزنه بیرون.
دستاشو گذاشت رو کمرش و مثل مدلا وایستاد. "من همینم بابی. این چیزیه که قراره گیرت بیاد... آخرین شانست ئاسه عوض کردن نظرته. هنوزم میخوای این کارو انجام بدی؟"
هیچ چیزی ممکن نبود که الان دیگه نظر منو عوض کنه. هیچ کسی تو دنیا نمیتونست به خوشگلی و خوش هیکلی اون باشه واسه من. من تو لذت غرق شده بودم و از دونستن این که واسه بقیه عمرم قراره هر روز این صحنه رو ببینم ذوق زده بودم.
یه ویژگی ژنتیکی تو کالین بود که من هیچ وقت درک نکردم. موهای سر اون بلوند بودند ولی ابروهاش و مژه هاش و همینطور موهای کسش که الان واضح اونا رو میدیدم. قهوه ای تیره بود. تضاد رنگ موهاش با رنگ پوستش که روشن بود خیلی جالب بود. موهای کسش به شکل یه مثلث برعکس بود و به شکل یه فلش که دقیقا به بین پاهاش اشاره میکرد.
من سعی کردم که حرف بزنم، بگم که چقدر عاشقشم ولی زبونم بند اومده بود. اون بی صدا خندید و گفت: "من اینو به عنوان بله قبول میکنم." و لبامو بوسید.
کالین چهار دست و پا اومد رو تخت و بالشتا رو گذاشت پشتش و بهشون تکیه داد و پاهاشو از هم باز کرد. یه نگاهی به من کرد و گفت: "وقتشه بابی." من رفتم جلو و بین پاهاش زانو زدم و به کسش نگاه میکردم.
کالین همیشه موهای زیربغل و پاهاشو میتراشید، و پاهاش خیلی نرم بود. ولی موهای کسشو نزده بود. موهاش تا بین پاهاش ادامه داشت و کس باد کردش زده بود بیرون و موهاش مثل دو تا خط مشکی میومد که به آرومی هرچی که به سمت کونش میرفتی کم پشت تر میشد. چوچولش به زور دیده میشد. هر چیز جدیدی که از بدنش کشف میکردم از قبی بهتر بود. کیرم مثل آهن سفت شده بود و مغزم سعی مکرد که خون بیشتری به کیرم پمپاژ کنه. اگه اون موقع میمردم تو نهایت خوشحالی از این دنیا میرفتم.
من یکی دوبار قسمت درونی رون هاشو نوازش کردم و بعد خم شدم تا بتنم آب شیرینی که از کسش راه افتاده بود رو بچشم. قبل از این که بتونم این کارو بکنم اون دو طرف سر منو گرفت و کشید بالا تا جایی کهصورتمون رو بروی هم بود. بعد دستشو آورد پایین و سر کیرمو گرفت و آورد بالا تا جایی که به لبه های وروی کسش خورد.
"عزیزم، وقت واسه خوردن کسم زیاده، ولی الان من میخوام که کیرتو تو کسم حس کنم."
اون کیرمو ول کرد، دستاشو گذاشت بالای کونم و آروم ولی محکم منو سمت خودش کشید تا جایی که کیرم تا جایی که ممکن بود تو کسش دفن شده بود. ما مثل دو تا تیکه پازا با هم جفت شده بودیم و بالاخره هم دیگه رو پیدا کرده بودیم. میتونستم حس کنم که ماهیچه های کسش به کیرم چنگ میزنند و منو نگه میدارند و سعی میکنند که کیرمو حتی بیشتر تو خودشون فرو ببرند. اون خیس بود و داغ و کسش تنگ بود. نه اونقدر تنگ که من برای کردن کسش مشکل داشته باشم ولی اونقدری تنگ که کیرم تو کسش یه خورده تو فشار باشه. تنها صدایی که از هرکدوم ما میومد ناله های یواش از روی لذت بود که فقط عاشق ها وقتی که برای اولین بار به هم میرسند دارند.
ما همونجا بدون حرکت و بدون این که حرفی بزنیم دراز کشیده بودیم و کیر من تو کس خواهرم بود. احساسم خیلی خوب بود و من میترسیدم که این یه خواب باشه و هر لحظه ممکنه بیدار شم و همه اینا رو از دست بدم. من سرمو آوردم پایین و شروع کردم از گردنش بسیدن و اومدم بالا تا به گوشش رسیدم. با اینکه ما تنها افراد تو خونه بودیم، چیزی که داشتیم تجربه میکردیم انقدر محرمانه بود که ما فقط میتونستیم درگوشی با هم حرف بزنیم.
"کالین، تو شگفت انگیزی."
"میدونم عزیزم، ولی خواهشا، منو بکن، من خیلی وقته که بهش نیاز دارم."
"خدای من، من نمیتونم باور کنم که چقدر کست خیسه."
"همش واس توست عزیزم، همش. حالا خفه شو و سروع کن به تلمبه زدن قبل از این که دیوونه بشم."
من خودمو کشیدم عقب تا جایی که تقریبا کل کیرم اومده بود بیرون، بعد آروم دوباره کیرمو کردم تو کسش. توی کسش مثل مخمل بود با آب کسش کاملا خیس شده بود. دستاش هنوز رو کمرم بود و شروع کرد به هل دادن من و کمک کردن به من برای رسیدن به ریتم دلخواهش. اون با هر بار که کیرمو میکردم تو ناله میکرد و هر دفعه که میکشیدم بیرون آه میکشید. اون کف پاهاشو گذاشت رو تشک تا بتونه از پاهاش به عنوان اهرم برای بالاکشیدن خودش استفاده کنه. خیلی زود سرعتمون رو زیاد کردیم و اون شروع کرد به حرف زدن در گوش من
"وای خدا خیلی خوبه...لطفا هیج وقت از گاییدن من دست نکش... من عاشقتم."
نمیدونم چند دقیقه داشتم میکردمش، ولی چیزی که جفتمون میدونستیم این بود که نمیتونسیم از عشق بازی با هم دست برداریم. ما همین جور سرعتمون رو بیشتر و بیشتر میکردیم تا جایی که به طور کنترل ناشدنی به تخت کوبیده میشدیم.
به طور غیر منتظره ای کالین یک دفعه کمرشو قوس داد و چشماش دور سرش چرخید. بدنش تکون شدیدی خوردو بعد سریع به سمت جلو خم شد دست ها پاهاشو دور من حلقه کرد. اون با تمتم قدرتش منو نگه داشت و به دلیل ارگاسم شدیدش شروع به گریه کرد. اون تقریبا داشت جیغ میکشید و میگفت: " آره همینه ... بکن منو..آبتو بریز تو من ... همشو تو کسم خالی کن."
اون موقع بود که منم ارضا شدم و آبم از کیرم ت. کس کالین خالی میشد. ماهیچه های کسش منقبض میشدند و میخواستند تمام آب کیرمو قورت بدن. احساسم خیلی شدید بود اون موقع که کالین داشت هق هق میکرد من هنوز داشتم تلمبه میزدم و خودمو تو کسش خالی میکردم تا جایی که تمام آبم تو کسش خالی شد.
ما بالاخره هم دیگه رو ول کردیم و همونجا رو تخت پخش شدیم و به پشت دراز کشیده بودیم و به سقف نگاه میکردیم. کالین دستشو آورد جلو و دستمو گرفت و با تمام زوری که واسش مونده بود تو دستش فشار میداد. بعد از چند دقیقه اون گفت: "من احساس میکنم که انگار که با یه قطار تصادف کردم، خدای من خیلی خوب بود." اون به بغل خوابید و دستشو گذاشت زیر سرش و به من نگاه کرد. منم سرمو برگردوندم تا یهش نگاه کنم.
من گفتم:"بینظیر بود این سکس."
"آره ئاقعا بینظیر بود." اون شروع کرد به آرامی بوسیدن صورت و لبای من. دستشو برد پایین و کیرمو گرفت و آروم و با احساس میمالیدش و گفت: "ما قراره که بازم دوباره این کارو بکنیم...به دفعات خیلی زیاد."
من اونو کشیدم نزدیکتر و شروع کردم به پاسخ دادن به بوسه هاش " خدای من، چرا ما خیلی سال پیش این کارو نکردیم؟"
"به خاطر این که بازداشتمون میکردند. ولی حالا که شروعش کردیم من هیچ قصدی واسه متوقف کردنش ندارم. کی دوباره میتونیم شروع کنیم؟"
"وای خدا، بذار یه خورده استراحت کنیم، من باید ضربان قلبم به وضعیت عادی برگرده قبل از این که سکته کنم."
"باشه، ولی زیاد طولش نده، حواست باشه که چی الان تو دستمه. من نمیخوام به هیچ چیزی صدمه برسه موقعی که منتظرم."
"واسه یه خواهر خیلی تقاضا داری."
"میدونم، به خاطر همینه که تو عاشق منی."
     
  

 
     
  
مرد

 
خیلی جالبه ادامه بده
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت نهم
اون یه بوسه طولانی از لبم کرد و سعی میکرد که زبونشو تو دهنم فرو کنه. اون آروم سرشو گذاشت رو سینم و به مالیدن کیرم ادامه داد و کیرمو فشار میداد. ما ساکت دراز کشیده بودیم درحالی که من دستامو دورش حلقه کرده بودم و آروم پشتشو نوازش میکردم. تقریبا داشت خوابم میبرد که حس کردم که کالین تکون خورد. چشامو باز کردم و اونو دیدم که سرشو گرفته بالا و با لبخند به من نگاه میکنه.
من پرسیدم "چی گفتی؟"
اون هیچ چیز نگفت، ولی چرخید و به پشت خوابید و پاهاشو از هم باز کرد و گفت: "من آماده ام."
من چرخیدم و روش قرار گرفتم، جوری که کیرم بین پاهاش بود. این دفعه لازم نبود کالین منو هدایت کنه، کیرم خودش میدونست که چجوری راهشو پیدا کنه. ما سریع ریتممون رو پیدا کردیم، آروم ولی مداوم و جوری که به نظر میومد تا ابد میخوایم ادامه بدیم. هیچ حرفی زده نمیشد، فقط صدای آه و نالمون بود که ناخواسته و در واکنش به لذتی بود که داشتیم. بعد از چند دقیقه کالین خیلی سریع و محکم کسشو به کیرم میکوبید و شروع کرد به فریاد زدن: "اوه خدای من...بکن منو...اوه بکن من دارم میام...دارم میام.." اون یه تکون ناگهانی خورد و بعد بی حرکت وایستاد. کسش منقبض شد و همزمان با ارضا شدن من شروع کرد به مکیدن کیرم.
وقتی که تمام آبمو تو کسش خالی کردم، چرخیدیم هر دو به پهلو دراز کشیدیم، دستامون دور هم حلقه شده بود و در حالی که کیرم هنوز تو کسش بود خوابم برد.
وقتی که حس کردم که کاین داره تو تخت جابجا میشه دوباره از خواب پریدم. به زور یکی از چشمامو باز کردم و دیدم که لامپ کنار تخت هنوز روشنه و باعث میشه که کل تخت کامل و واضخ دیده بشه ولی بقیه اتاق زیاد معلوم نبود. سرمو برگردوندم و اون یکی چشممو باز کردم. کالین بین پاهای من نشسته بود و یکی از دستاش رو تخمام بود و آروم فشارشون میداد و میچرخوندشون. اونیکی دستش مرتب رو کیرم بالا و پایین میرفت. اون با یه لبخند نصفه و نیمه به من نگاه کرد و گفت: " هیس! من به همه چیز رسیدگی میکنم."
شروع کردم به بالا وپایین کردن کیرم همزمان با این که کالین داشت اونو میمالید. وقتی که بدنم به اندازه کافی خون به کیرم پمپاژ کرد که کیرم راست بشه، کالین یکی از پاهاشو بلند کردو کیرمو هدایت کرد. اون کیرمو گرفت و نزدیک کسش کرد تا جایی که لبه های کسش به سر کیرم خورد. اون کیرمو ول کرد و کم کم خودشو داد پایین تا جایی که کل کیرمو تو کسش جا داد، حتی عمیق تر از اونقدری که قبلا بود. چشماش به نظر خمار میومد و شروع به نفس نفس زدن کرد. اون رو من نشسته بود و با تمام قدرت رو کیرم بالا و پایین میشد که باعث میشد چوچولش به بدنم بخوره کیرم داخل کسشو ماساژ بده. میتونستم حس کنم که آب کسش راه افتاده حتی از کسش زده بیرون و به تخم های من رسیده.
اون خم شد و دو تا دستاشو گذاشت دو طرف صورت من. اون شونه هاشو تکون داد که باعث شد پستوناش دقیقا روبروی صورت من قرار بگیره. با یه دست یکی از سینه هاشو گرفت و گذاشتش تو دهن من. دو تا دستامو آوردم بالا و سینشو همون جا نگه داشتم و شروع کردم به خوردنش. برای اولین بار داشتم پستوناشو لمس میکردم و میخوردم.
هرچی سینه هاشو میخوردم سیر نمیشدم. سرمو داوانه وار بین پستوناش تکون میدادم، میبوسیدمشون، نوک سینه هاشو می لیسیدم و می مکیدم و همزمان اون یکی سینشو میمالیدم و فشار میدم.
کالین همینجوری رو کیر من بالا و پایین میرفت. وقتی که شروع به ناله کردن کرد، من دستامو گذاشتم رو کونش و کمک کردم که محکم تر و سریع تر بالاو پایین بشه. بدون این که بخوام، بعد از چند دقیقه دوباره تموم آبمو تو کس خواهرم خالی کردم. به محض این که اون خالی شدن آبم تو کسشو خس اونم ارضا شد و یه جیغ بلند و طولانی کشید. بعد از ارضا شدن اون بیحال افتاد رو من و سرشو گذاشت رو سینه ام.
حالا فهمیدم که وقتی کالین گفت که قراره که تموم شبو با خواهرم عشق بازی کنم شوخی نمیکرده، ما دو بار دیگه اونشب سکس کردیم و بعد از آخرین دفعه، سرمو گرفتم بالا و ساعت رو نگاه کردم، ساعت 5:10 صبح بود قبل از این که جفتمون از خستگی بیهوش بشیم.
وقتی که بیدار شدم، نشستم و با سردرگمی سعی میکردم بفهمم که چرا من تو تخت کالین از خواب بیدار شدم. بعد از چند لحظه خاطرات همه کارایی که تو این 18 ساعت گذشته کرده بودیم یادم اومد. دوباره افتادم رو تخت و با لبخند به سقف خیره شده بودم. دور و برمو نگاه کردم و دیدم کالین تو اتاق نیست ولی یه صداهایی از طرف آشپزخونه میشنیدم. بلند شدم و بدون اینکه اصلا لباس بپوشم از اتاق رفتم بیرون.
من فکر میکردم که دیگه هیچ موقع چیزی حشری کننده تر از چیزایی که دیشب از کالین دیدم نمیبینم، ولی اشتباه میکردم. هنوز خیلی زود بود کهه بتونم تموم خوبی ها و زیبایی های کالین رو کشف کنم. وقتی که رفتم تو آشپزخونه، خواهرم کاملا لخت بود و پشت به من وایستاده بود و داشت دو تا فنجون قهوه پر میکرد. کون بی نظیرش مستقیم ت ودید من بود و میتونستم یکی از سینه هاشو ببینم که تو مسیر دید من تکون میخورند.
رفتم پشت سرشو و از پشت بغلش کردم و لپشو بوسیدم. بعد اونو کشیدم نزدیکتر و دستامو بردم بالا و دو تا سینه هاشو تو دستام گرفتم.
"هی، مواظب باش، این قهوه خیلی داغه."
"متاسفم، نتونستم مقاومت کنم. تا حالا بهت گفتم که کونت چقدر خوشگله؟"
"نه، نگفتی." اون یکی از دستامو از رو سینش برداشت و برد پایین تا رسید به موهای کسش. اون دستشو رو دست من نگه داشت و با انگشتاش لبای کس خودشو میمالید. "چیز دیگه ای هم راجع به خودم هست که باید بدونم؟"
"آره، اینکه من عاشقتم."
"آره، به نظرم یه چیزایی در این مورد دیشب بهم گفتی. به هر حال، تو هم باید اینو بدونی که منم همین حسو نسبت به تو دارم." اون چرخید و دستاشو گذاشت دور کمرم و لبامو بوسید. اون یکی از فنجونا رو داد دست من و قبل از این که دستمو بگیره و منو با خودش بکشه تو اتاق نشیمن اون یکی رو واسه خودش برداشت. "بیا اینجا، من لازم دارم که قبل از صبحونه یه خورده قهوه بخورم."
ما فنجونا رو گذاشتیم رو کاری رو کردیم که قرار بود از این به بعد هزاران بار تکرارش کنیم. در حالی که جفتمون هیج لباسی تنمون نبود من رو صندلی میز نهارخوری نشستم. کالین هم اومند اینور و رو پای من نشست و دستشو دور گردنم حلقه کرد و گونمو بوسید و سرشو گذاشت رو شونه ام.
     
  
زن

 
داستان قشنكي بود
     
  

 
     
  

 
عالي ادامه بده
     
  
مرد

 
قسمت دهم
یه جور سکوت خاصی بینمون بود که فقط دو تا عاشق میتونند اونو تجربه کنند. هیچ چیزی قابل مقایسه با اون لحظات نبود واسه من. ما اونجا نشسته بودیم و تو یکوت هم دیگه رو بغل کرده بودیم و قهومون رو میخوردیم. ما انقدر حواسمون به هم بود که اصلا گذر زمانو احساس نمیکردیم.
کالین قهوشو تموم کرد و فنجونشو گذاشت رو میز. اون پیشونی منو بوسید و به من نگاه کرد و گفت: "بابی، ما باید با هم صحبت کنیم."
"اوه، این به نظر خوب نمیاد."
"نمیدونم، ممکنه خوب باشه یا بد."
تو صداش یه عدم اطمینان و یه تقریبا ناراحتی وقتی که صحبت کرد حس میشد: "دیشب بهترین اتفاقی بود که تو کل زندگیم واسم افتاده بود. من بیل رو عاشقانه دوست داشتم سکس با اون همیشه عالی بود، ولی اتفاق دیشب خیلی فراتر از هر چیزی بود که من تجربه کرده بودم. من وقتی که ازدواج کردم هنوز باکره بودم و تو دومین نفری هستی که من تو زندگیم باهاش سکس کردم. تو این یکی دو هفته اخیر هر موقع که موقع رفتن دم در منو میبوسیدی من انقدر حشری میشدم که شرتم خیس میشد و مجبور بودم که شرتمو عوض کنم تا یه وقت دخترا بوی غیرعادی نفهمن و شک کنند. من قبلا هم دوست داشتم، ولی الان من دیوانه وار عاشق تو هستم. من نمیخوام هیچ چیزی ما رو از هم دور کنه. من میخوام الان آخرین شانسو بهت بدم که نظرتو عوض کنی. ما میتونیم خاطره دیشبو تو ذهنمون داشته باشیم و به رابطه خواهر و برادری برگردیم اگه تو بخوای."
"حتما شوخیت گرفته نه؟ من دیشب تصمیمو گرفتم و هیچ چیز تو دنیا منو نمیتونه از این تصمیم برگردونه. از دیشب فقط به زندگی کردن با تو تو این خونه یا هر جای دیگه تو این کره خاکی فکر میکنم و فکر اینکه نتونم واسه بقیه عمرم تو رو اینجوری بغل کنم منو میترسونه. تو اینا رو دیشبم گفتی، منم قبول کردم و هنوزم سر حرفم هستم، ما جفتمون واسه مدت طولانی با هم هستیم...عزیزم، چرا داری گریه میکنی؟"
اون آروم گفت: "بخاطر این که میترسم که از دستت بدم."

"اوه نه عزیزم، تو باید نگران این باشی که چه جوری از شر من خلاص بشی. از اون گذشته، هنوز خیلی جاهای دیگه از بدنت مونده که من باید آزمایش کنم و بهت راجع به اونا توضیح بدم."
"ازت ممنونم."
اون دستاشو انقدر محکم دور کمرم حلقه کرد که نزدیک بود جفتمون از رو صندلی بیفتیم. بعد از چند دقیقه گریه کردن و بغض کالین تموم شد و تونست به خودش مسلط بشه. اون وایستاد و گفت: "اگه قراره که کارایی رو که دیشب کردیم تکرار کنیم، باید یه چیزی بخوریم. تو چی دوست داری بخوری؟"
"راستشو بخوای، من امیدوار بودم که بتونم تو رو بخورم."
"خدای من، تو درست شدنی نیستی. قراره از این بعد زندگیمون اینجوری باشه؟"
"تقریبا، آره."
کالین یه لبخند به من زد و گفت:"خوبه، اگه چیز دیگه ای میگفتی تعجب داشت. ولی این دفعه من واقعا گفتم، واسه صبحونه چی دوست داری بخوری؟"
"مهم نیست، هرچیزی که سریع و راحت باشه."
اون رفت تو آشپزخونه تا یه چیزی واسه خوردن آماده کنه. بعد از خوردن صبحونه، ما بقیه روز رو هیچ کار خاصی انجام ندادیم، فقط تنبل بازی و هیچ کدممون هم به خودش زحمت نداد که لباس بپوشه. ما با هم صحبت کردیم، کتاب خوندیم، یه فیلم از تلویزیون نگاه کردیم و همونجوری لخت با هم رقصیدیم. فکر کنم وقتی رفتم تا روزنامه رو از تو حیاط بیارم باعث شدم پیرزن روبرویی حمله قلبی بهش دست بده. وقتی که آفتاب داشت غروب میکرد، کالین وسط اتق نشیمن رو زمین دراز کشیده بود و از روی لذت ناله میکرد در حالی که من به شدت داشتم اسپرم بیشتری رو تو کسش خالی میکردم.
بعد از اون ما رفتیم تو آشپزخونه تا بازم یه چیزی بخوریم و بعد رفتیم تو اتاق خواب تا کارمون رو از جایی که دیشب ول کرده بودیم ادامه بدیم. کالین رو تخت دراز کشید و زیر سرش دو تا بالش گذاشت تا سرش یه خورده بیاد بالا. اون پاهاشو از هم باز کرد و گفت: "به نظرم یه چیزی راجع به خوردن گفتی..."
فرقی نمیکرد که چند بار ببینمش یا بخورمش، من همیشه مات و مبهوت کس کالین میشدم. موهاش تیره و کلفت بود و حس ابریشم رو داشت واسم. وقتایی که حشری میشد، اون کسش بین پاهاش باد میکرد و شکاف کسش یه خورده باز میشد و باعث میشد آب از کسش راه بیفته. چوچولش از مخفیگاهش میومد بیرون و مثل یه دکمه کوچیک صورتی بود که از تو اون موها زده بیرون.
من خم شدم به جلو و شروع کردم به بوسیدن و به دندون گرفتن و کشیدن لبه های کسش. با روی زبونم داخل کسشو می لیسیدم و بعضی اوقات وایمیستادم و زبونم رو تا جایی که میتونستم زبونم تو کسش فرو میکردم. وقتی که شروع به لرزیدن کرد که من الان میدونستم شروع ارگاسمشه، زبنمو بردم بالای کسش و چوچولشو تو دهنم گرفت. من چوچولشو می مکیدم و می خوردم. من دهنمو تا جایی که میتونستم باز کردم تا بتونم تا جایی که ممکنه کسمو تو دهنم بگیرم و کسشو و آب کسشو بخورم. کالین دستاشو گذاشت پشت سر من و پاهاش هم دور سر من حلقه کرد. اون بعد یهویی منو کشید بالا تا جایی که من روی اون دراز کشیده بودم.
"اوه بابی، سریع کیرتو بکن تو کسم. من میخوام آبتو تو کسم حس کنم."
من همیشه دستورات خواهر بزرگمو اجرا میکنم.
من کیرمو به کسش میکوبیدم و بعد از فقط یکی دو دقیقه ما فریاد زدیم و یه بار دیگه با هم ارضا شدیم. تخمای من سایز معمولی اند، ولی الان به خاطر این همه اسپرم که تولید میکردند اندازه یه پرتغال شده بودند. آبم کامل کس کالینو پر کرده بود و شروع کرده بود به بیرون ریختن و از روی کون کالین رسیدن به ملافه های تخت. موج اصلی ارضا شدنم تموم شده بود ولی کیرم هنوز داشت تو کس کالین آبشو خالی میکرد.
وقتی که همه چیز فروکش کرد ما همونجر که کیرم تو کس کالین بود همونجا دراز کشیدیم و امیدوار بودم که این لحظات هیچ وقت تموم نشه. من سرمو آوردم پایین و تو گوش کالین گفتم:
"میدونی که من به چیزی که هر پسری دوست داره بهش برسه رسیدم."
"چی، یعنی همه پسرا دوست دارن خواهرشون رو بکنند؟"
"نه اون، اون یکی."
"کدوم یکی...؟"
"من یه پسر دبیرستانی سال اولیم که تونسته کاپیتان تشویق کننده ها رو بکنه."
"من خیلی وقته که دیگه کسی رو تشویق نکردم، ولی اگه این باعث میشه که حشری بشی، ممکنه که دوباره از این کارا بکنم."
ما اونشب نتونستیم به رکورد دیشبمون برسیم و از لحاظ فیزیکی فقط تونستیم دو بار دیگه ارضا بشیم و بعد خوابمون برد.
صبح که از خواب بیدار شدم فهمیدم که تو بغل هم دیگه خوابیدیم. کالین پشت من بود و سرشو گذاشته بود رو شونه ام و دستاش دور کمرم بود. بعد از چند دقیقه دستش ناخواسته رفت پایین و کیرمو گرفت و کشید. من چرخیدم و به پشت دراز کشیدم تا اون راحتتر باشه و اون سرشو گذاشت رو سینه من. درست وقتی که داشت دوباره شروع میشد سکسمون، اون بلند شد و گفت:
"خیلی خوب باب، وقتشه که بلند شی."
"من که بیدارم."
"نه باید از تخت بیای بیرون."
"چی!!! اونوقت من با این باید چه کار کنم." من به کیر راست شدم که صاف وایستاده بود اشاره کردم.
"پاشو تکون بخور ما کلی کار داریم که باید انجام بدیم."
"چه کار مثلا باید بکنیم..." یه نگاه به ساعت کردم، "ساعت تازه 7:30 صبحه."
"ما باید ساعت 10 بریم دنبال دخترا و قبلش باید خونه رو جمع و جور کنیم. نمیخوام وقتی دخترا برگشتن اینجا بوی جنده خونه بده."
"اونوقت دقیقا دو تا خواهرزاده من از کجا میدونند که جنده خونه چه بویی میده؟"
کالین بلند شد و دستشو گذاشت رو کسش و گفت: "اگه میخوای تو آینده نزدیک اینو ببینی یا بهش دست بزنی با سه شماره باید از جات بلند شی. یک...دو...خوبه حالا بهتر شد."
"تو بعضی موقع ها خیلی ظالم میشی."
"میدونم عزیزم." اون موهتشو زد کنار و لبامو بوسید. "ما با دوش گرفتن شروع میکنیم. به نظرم تو کم کم داری بو میگیری."
من دستمو گرفتم بالا و خودمو بو کردم. "نمیدونم راجع به چی صحبت میکنی، من که هیچ بویی نمیدم. ولی تو..."
اون با خنده دست منو گرفت و کشیدم تو حموم. خوب شد که کالین کارا رو زود شروع کرد چون که دوش گرفتن خیلی بیشتر از همیشه طول کشید. حموم رفتن با کالین قطعا یکی از کارایی بود که دوست داشتم تو آینده هم به کرات تکرارش کنم.
ما خونه رو مرتب کردیم، ملافه های تختو عوض کردیم و پنجره ها رو باز کردیم تا هوای اتاق عوض بشه. ما پنج دقیقه قبل از ساعت ده رسیدیم به دبیرستان.
     
  
مرد

 
داستان فوق العاده خاص و جالبیه
     
  
مرد

 
Younker: داستان فوق العاده خاص و جالبیه
ممنون
     
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

کالین

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA