انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 25 از 107:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


زن

 
ادامه ازطاهره
بیماری مزمن وعجیبی که شوهرم گرفتارش شده بود حتی برای پزشکان حاذق و خوب پایتخت مایه تعجب شده بود ولی در نهایت بعد از مراقبت و بستری شدن به مدت یک ماه در بیمارستان خوشبختانه خوب شدهمان شب اول که با مهران و شوهرم به خونه سیامک رفیتم صالح حال روز مناسبی نداشت و بلافاصله رو تخت سیامک ولو شد و مثل یک بچه به خواب رفت ....مهران که از همون ابتدای حرکت و سوار شدن به ماشین در تب رسیدن به اغوش من میسوخت باید پیش منوچهری میرفت........و سراغم اومد .....طاهره جون ...عزیزم ....من مجبورم برم ....کاری با من نداری ؟....نه مهران برو به کارات برس اینجا سیامک هستش و من تنها نیستم ......مهران با تبسم معنا داری گفت....پس شوهرت چی انگار حسابش نمی کنی ؟......نه عزیزم اون مریضه و حال و روز خوبی نداره دو نفر میخاد که مواظبش باشه اون در حدی نمونده که به من برسه....سیامک تشنه اغوش و بوسیدن من بود و منم ازاون بدتر ...هر دومون فرصت می خواستیم که بهم برسیم......و این وقتی فراهم شد که مهران رفته بود و اونی شد که ماه ها در انتظارش بودیم ......تا دقایق طولانی و رویایی همدیگرو در اغوش گرفته بودیم لبامون و دستامون دور کمر قفل و زنجیر شده بود و فقط ارامش و عشق و نیاز جنسی بود و چشایی که از فرط شوق بهم رسیدن اشکی شده بود ...من واقعا سیامک رو دوست داشتم و در کنارش بهترین ارامش و خوشبختیو احساس می کردم .......سیامک خیلی خوب و از نظر شخصیتی عالی بود ......اه طاهره .....عزیزم .....کاش میشد همیشه با هم و در کنار هم زندگی می کردیم ....اه سیاه جون حرف دلمو زدی........نگاهم به چشماش فقط یک چیزو می خواست ....سکس و عشق بازی ......همونی که مدتها نداشتم و تشنه اش بودم....این تشنگیو از ابتدای ازدواجم با شوهرم به تناوب زیادی داشتم و هیچوقت نیازمو از شریک زندگیم بطور کامل نگرفته بودم .....شوهرم با عملکرد و رفتار و خلق و خویی که داشت راه چاره ایی رو برای من نگذاشته بود....و من ناچارا برای ارضا وتامین نیاز جنسی به دیگران متوسل میشدم در این اواخر و بعد از برگشتنم به خونه و بعد از اینکه بهرام خبر ازاخبار و توطئه ایکه رعنا و شوهرم می خواستند انجامش بدند دادمن دیگر کاملا از شریک زندگیم ناامید شده بودم و عذاب وجدانی که قبل ها بعد از سکس هایم سراغم میومد رو دیگر نداشتم اون روز وقتی که سیامک منو بلند کرد و در حالیکه دستام دور گردنشو گرفته بود بهش گفتم ...عزیزم شوهرم تو خونه س و من بر خلاف اینکه خیلی مشتاقم باهات عشق بازی کنم ولی وجدانم اجازه نمیده ...لطفا به همین قانع باش و بزارش برای یه وقت مناسب ......عزیزم هر چی که تو بخوای خواسته منه ...راستش منم با وجود اینکه تشنه رسیدن به توم ولی با بودن شوهرت راحت نیستم ....باشه عزیزم.....فقط....فقط چی سیامکم.......اجازه بده همدیگرو ارضا کنیم .......اه اه سیاه منم همینو میخام دخول کیرت تو کوسم برای بعد ......در همون راه روو روی یک موکت به حالت ۶۹ شکل گرفتیم و بعد از اینکه سیامک شورت لیمویی رنگمو با حس و فرم رومانتیکی از پاهام دراورد برای لحظات طولانی بوش کرد و به بوسیدنش مشغول شد و من ضمن نگاه کردن به این صحنه زیبا کیرشو با زبونم ارووم و اهسته و با تانی می خوردم ...این کیر خیلی به من مزه می داد مدتها بود ساک نزده بودم و مثل یک تشنه که در کویر به اب خنکی میرسه ...کیر سیامک طعم و بوی بهترین ها رو به من می داد...غذا و یا خوردنی عالی و خوش طعم لذتش به اونه که با ارامش و فرم اروومی به دهن برسه و نوش جون بشه .....این بهترین شکل استفاده از این خوراکی میتونه باشه .....و این الت سیامک همین احساسو به من تشنه میداد .کیرش به نعوذ صددرصد رسیده بود و رگ های متورم و پر از خون وسرشار از شهوت و عشقشو میدیدم و حس می کردم .....سیامک به بهترین شکل ممکنه کوسمو مک میزد و می خورد ...چوچوله هام رو با دندوناش مثل گوشت سرخ شده بر روی اتیش می کشید و به خوبی بهم شور و شعف خوبی می داد....کوسم به این خوردن و این کار خیلی نیاز مند بود و بلافاصله با عکس العملی که نشون داد بهم فهموند که حق باهاش بوده که قهربوده ....چون اب کوسم با سرعت خوبی به ترشح افتاده بود ..سیامک با این گفتن این جمله مهر تائیدی بر عملکرد کوسم داد ....عزیزم سیامک فدات بشه انگار خیلی وقته سکس نداشتی .....حیف که من پیشت نبودم ..این همه اب شهوت از کوس قشنگت بیرون زده و هنوز هم داره میاد.....اه ...اه ...اه ...همش به خاطر توه سیاهجوووووون....بخورش ....کوسم ...همه وجودم مال توه.....دوست دارم.......منم طاهره جون .....قربونت برم عاشقتم با تموم قلبم ......چشام به خماری افتاده بود و حس پرواز بر ابرها بهم دست داده بود....روی کف موکت راه روغلط می خوردیم و گاها به لبه دیوار که می خوردیم بر می گشتیم و لحظات طولانی و زیبایی رو در این حالت بهم دیگه تقدیم می کردیم دو باری که به ارگاسم رسیدم با عکس العمل و فریاد شهوت ناکم برای چند لحظه نگران شدم که شوهرم بیدار نشه .....ولی لحظات از بس لذت بخش و عالی بود که حتی اگر هم بیدار میشد ول کن این عشق بازی نمیشدم .....طاهره جون باور کن از قبل خوشکل تر و خوردنی تر شدی ...بیشتر از همیشه .......اوا .....جدی میگی ......اره اره اره ..اره ....کوست..پستونات.....باسنت و از همه مهمتر چهره ات ....اه اه خدای من .....خدا یا شکرت که این فرشته رو به من رسوندی......اووووه ......عزیزم .....این فرشته مال توه ...اب کیرش با شدت زیادی روی پستونام پمپاش کرد و با دستام بخوبی روش مالوندم و مست و مدهوش چشامو بستم و برای لحظاتی در همون فرم و در اغوش هم موندیم ......با این عشق بازی خستگی مسافرت از تنم رفت و فقط به بوسه های سیامک فکر می کردم ..... ......اه سیاه جووون .....خیلی عالی بود......فقط بوسه هات سیرم نکرده ..اطفا لبامو بخور.بوی عطر ادکلن خوش بو و خارجیش منو با بوسه هاش به نهایت مستی و عرش عشق رسوند......تا توان و نیرویی که داشتیم از لبخوری و بوسیدن دست نکشیدیم و این اغازی شد بر سکس هایم با سیامک در طول دو ماهی که در تهرووون بودم .....منوچهری بر خلاف بابک شخصیت خوب و جنتلمن مابانه ای داشت .....بابک به خاطر رفتار بد وباز داشت من به شهر بد و اب هوایی تبعید شده بود و روناک رو هم از خودش رانده بود.....واینو فقط به خاطر رضایت و تشویق و وادار کردن من برای ورود به دربار انجام داده بود ماجرا های درباری که بنا به دلایل شخصی و خواسته قلبی خودم فعلا نمی تونم براتون بگم .....باوجو داینکه دوست و نویسنده خوب و خوشکل و نازنینم خانم شهره بارها ازم درخواست کردند .........و اینک منوچهری با پوران وقت می گذروند هرچند با توجه به وظایف و کاراهایی که می کرد هر لحظه با یه سوژه اشنا میشد و خوش می گذروند ....دخترا و زن هایی که در ارزوی رسیدن به مال و امال دنیوی ونفوذ به دربار حاضر به هر کاری میشدند و این پل ارتباطی از مسیر امثال منو چهری رد میشد ....ولی منو چهری روی من حساسیت زیادی نشون می داد و می خواست به هر طریق ممکنه دروازه طلایی دربار رو به روی من باز کنه . در این کارش هم موفق شد ...روز بعد منوچهری با پوران به دیدنم اومدند.......پوران همون محبت و یکرنگی خودشو حفظ کرده بود و با تموم احساسش منو به اغوشش گرفت و اگه تنها نبودیم چه بسا باهام لز هم می کرد ...در گوشی ازم وقت می خواست ......اه طاهره کی وقت داری بکنمت ......ههههه...اوا پوری خطری شدی......داری چی میگی ...منو میخوای بکنی؟......اره...اگه نه بگی ...کاری می کنم منوچهری بجای من تو رو ترتیب بده تو که اینو نمیخای ....ها......باشه عزیزم اولین وقت ازادم مال توه......چیه باهم پچ پچ میکنین منم شریک کنین .....هیچی منو چهری حرفای زنونه میزنیم.....طاهره خانم به منم نگاه کن .....منوچهری هم دل داره.......اوا ...دل شما پیش خیلیا هستش پرشده من جایی درش ندارم .....عزیزم تو چایگاهت پیش من محفوظه و در بهترین جای وجودمه...فقط امر کن و ندا بده ......تا شیرجه وار وارد قلبت بشم ....هههههه..چه جالب .....امشب شام میخام به افتخار دیدن تو به بهترین رستوران تهروون ببرمت .....منو مفتخر می کنی ؟...بهونه نیار ..چون شوهرت بستری شده .......قبول می کنم ولی باید پوران هم بیاد.....ای بابا پوران خودش سرگرمه و کارای دیگه داره ..مگه نه پوران؟.....اره طاهره جون من امشب نمی تونم .....تو برو خوش بگذرون...در چشماش می خوندم که دروغ میگه و تحت تاثیر نفوذ منوچهری این حرفو میزنه ......رستوران بالای شهر در شمال تهرام میزبان من و منوچهری شده بود...اتومبیل خارجی مشکی رتگی که منو با خودش با اون رستوران برد از جمله ماشین های ناب و گرون قیمت و لابد درباری بود که با لباس گروون قیمت مجلسی که تنم کرده بودم منو مثل یه ستاره در خشان کرده بود......عزیزم امشب با بودن تو و این همه زیبایی و جلوه و این لباس قشنگت همه جارو نورانی کردی......اووووه منوچهری ....مرسی......سالن مجلل و بزرگ رستوران منو تحت تاثیر قرار داده بود و برای لحظاتی فقط به اطراف و پیرامون و حتی سقفاش نگاه می کردم سقفی که ارتفاع داشت و به طبقه دوم ختم میشد .....گروون ترین منو ها از جمله ماهی خاویار روی میز ردیف شد و از همه مهمتر شامپاین که به گفته منو چهری عاشق خوردنش بود......عزیزم این پیک شامپاین رو میریزم به افتخار زیبا ترین زن تهروون ...میخام در یه لحظه با هم نوشش کنیم ...موافقی ؟......در این محیط و این شرایط و جو ی که بهم مسلط شده بود نه گفتن به زبونم نمی اومد و خودمم مشتاق امتحانش بودم .......بریز می خورم ......وای طاهره جون این حرفت خیلی به دلم نشست ..خیال می کردم بهونه میاری و ناز می کنی که نمی خورم و میل ندارم و از این حرفا ...ولی نشون دادی که خیلی مد بالا هستی....بهت هم میاد ....با خوردن اولین پیک شامپاین کمی داغ شدم و اشتهام بیشتر شد و با عزم و جزم هر چه تموم تری به خوردن مشغول شدم در لابلای خوردنام دو پیک دیگه هم زدم و احساس مستی می کردم ...ولی در حدی نبود که از کنترل خارج بشم ..منو چهری پیک چهارمو اماده کرد ......اه منو چهری بهتره نخورم .....ولی عزیزم من شش پیکو رد کردم توم چهارمیو رد کن......اخه من طاهره ۷۰کیلویی با تو که ۱۰۰کیلو هستی باید فرق بکنم .....خودم هواتو دارم بخور عزیزم .....باشه به سلامتی خودم و سیاه جون و خودت بریز تو دهنم ......جام مشروب که پر شده بود نصفش از عمد رو سینه هام ریخته شد و برجستگی پستونام رو تا حدی نمایش می داد ....مست و خراب داشتم هزیان می گفتم و این در شرایطی بود که کم کم همه رو متوجه خودم کرده بودم ....عزیزم حالت زیاد خوب نیست موافقی ببرمت اتاق بالایی ...صاحب رستوران از دوستامه ...باشه موافقم ..ولی منو بگیر نیفتم .....با کمک منوچهری از پله ها بالا رفتم و بعد از رد شدن از پله ...منو بغل کرد و به اتاق بزرگی که حاوی یه تخت دو نفره شیک بود برد و منو خوابوند.....طاهره ؟....حالت خو به ....اه منو چهری ......حس می کنم حالم بهم میخوره ....انگار دارم بالا میارم .....ولی عزیزم با چهار پیک کسی حالش بد نمیشه .......ههههههه...من که شدم .....میخای یه دوش اب سرد بگیری در این حالت خیلی موثره ......باشه منو ببر حموم دوس ندارم بالا بیارم غذاش عالی بود بهم چسپید......چشم عزیزم پس لازمه لختت کنم ....ضمن هزیان و چرتیات گفتن وخنده کنان و با این وضعیتم با دستای منو چهری لخت شدم .....در بغلش منو به زیر دوش برد وبا اب سردی که روم اومد حس سرما بهم دست داد ...اه اه سردمه منو چهری اب گرمو روم بریز ...نمیشه طاهره با دوش اب گرم حالت بدتر میشه ...تحمل کن .....نمی تونم وای وای چقدر سرده ......میخای گرمت کنم دوش اب سرد با گرمای بدنم حالتو جا میاره .......اه اه ...اوی اوی اوی ...سردمه منو بغل کن لطفا ...باشه ....فقط گرمم کن ......برای اولین بار منو چهری منو بغلش می گرفت گرمای بدنش بهم احساس گرمای لذت بخشی می داد و با اب سردی که روی سرو کولم میومدتوام میشد..این لحظات در حالم و مستیم خیلی موثر شد و کم کم داشتم به خودم میومدم حالم دیگه بهم نمی خورد ......دستاشو کم کم به اندامم می کشوند و رو باسنم و کمرم و رونام میبرد ....عزیزم طاهره جون ...خوب شدی؟..اره مرسی کمی بهترم ....میخای کاملا خوب بشی؟...ارررررررررررررررره...وای طاهره خیلی با ناز و کرشمه جواب دادی ...پس باید قبول کنی باهات عشق بازی کنم ..اجازشو میدی......از همون اول اغوشش هوس و سکسش منو گرفته بود ولی هنوز به خودم اجازه نمی دادم که به زبون و در افکارم جاش بدم ولی با پیشنهاد منو چهری بلافاصله قبولش کردم ....همه عوامل و شرایط امکان این سکس و عشق بازی با منو چهری را به من می داد و جای مقاومت و نه گفتن اصلا نداشت .....حتی یک لحظه نمی تونستم از اغوشش فرار کنم دوش اب سرد منو زنجیر و اسیرش کرده بود......منو چهری از صورتم استارت بوسه هاشو زده بود و به خوبی و با تسلط ماچم می کرد زیر گردن و پشت گوشام و بعد از لحظاتی به پستونام رسید ...اه اه اه ...بخورش ..بخورش ....طاهره جون..میدونی چی میخام بگم .....نه نمی دونم بگو...من مستی از سرم پریده و مست اندام تو شدم اجازه بده برم بطری شامپاینو بیارم ......نه نه منو ول نکن سردم میشه ....اب دوش رو قطع می کنم تا اذیت نشی ......تا برگشتنش باز هم سردم شده بود منو چهری در حالیکه با بطری پر از شامپاین برگشته بود باز بغلم کرد و این بار من بیشتر بهش چسپیدم .....از گرمای بدنش خیلی حال می کردم ...شامپاین در دست چپش کم کم رو اندام و پستونام ریخته میشدو همزمان با لباش اونو می خورد ...اه اه نوک پستونام تیز و سفت شده بود و مرتب با زبون و دندوناش اونو می خورد و می مکید اه ناله عاشقانه و مستانه ام بلند شده بود و به خودم پیچ و تاب میزدم .....دهنش به هر جای اندامم که میرسید روش شراب میریخت و اونو می خورد و می لیسید .... تا اینکه نوبت به کوسم و اطرافش رسید در این لحظه جای موندن در حموم نبود و منو بغل گرفت و به روی تخت خواب برد و ریختن شراب ناب روی کوسم و چوچوله و پیرامونش و خوردن و لیسیدنش برام تجربه تازه و خیلی خوبی بود وواقعا منو به نهایت لذت و خوشی و اوج شهوتم میبرد.......از فرط شور و هوس و شهوتم فریاد و ناله می کردم ...با مشت های گره کرده به روی تشک میزدم تا خودمو خالی کنم ولی ممکن نبود چون هر لحظه داغ تر میشدم... تاثیرات شامپاین و کیفیت خوب کوس خوری منو چهری و شایدم با چاشنی خیس شدن چوچوله هام با شراب و همه عوامل باعث شده بود که سه بار و یا شاید پنج بارو بیشتر ارضا بشم .....افرین و صد افرین به منوچهری که به اندازه ظرفیت چندین باره سکس هام منو بارهادر اون شب به ارگاسم رسوند.......من به مقصدخوب عشقبازیم رسیده بودم ولی منوچهری ارضا نشده بود و با چشماش ازم اصل کارو می خواست یعنی رسیدن به یکی از سوراخام .......عزیزم فکر کنم بخوبی تونستم ارضات کنم.....مگه نه؟.....اره واقعا باید بهت تبریک بگم ......خیلی در این رشته و کارا خبره و استادی ...من که بارها ارضا شدم ...بازم مرسی.....خوشحالم که تونستم خوشکل ترین بانو رو راضی کنم با وجود اینکه لجظات لذت بخش و خیلی خوبیو از عشق بازی با تو کسب کردم ......هنوز شورت به پاش بود......وباز از پاهام شروع به بوسیدن و لمس اندامم کرد ...اه اه خدای من باز هم هیجان و شور و هوسم به جنب وجوش افتاد......این بار به سرعت تب شهوت اسیرم کرده بود به خصوص وقتی که باز دهنش به کوسم رسید با دو دستش باسنمو درگیر خودش گرفته بود و باز هم ریختن مشروب روی چوچوله هام و خوردن و مکیدن ان و ناله ها و اه ها و فریاد های پرشور من اغاز شد......این دفعه لرزش و تشنج هم بهم دست می داد و فشاری که از شهوتم نشاط می گرفت باعثش شده بود با خوردن پستونام چشام به خماری افتادو حس می کردم که اشیا و اطرافمو خوب نمی بینم .....انگار که ضربه به سرم خورده بود......دیگه توان این همه هوس و هیجانو نداشتم من واقعا کم اورده بودم ......اه اه منو چهری لطفا کافیه .....منوداری میکشی.....عزیزم از کارم راضی هستی ....اره خیلی خیلی ......ولی طاهره جون من ارضا نشدم کیرم یه قطره اب ازش نیموده .....کیرم کوس و یا کونتو میخاد..اجازه بهش میدی ..؟.......نه نه منوچهری اون کارو دیگه با من نکن ....تمایل ندارم ...اخه چرا؟......بی انصاف نباش من بارها ارضات کردم .......لطفا ازم نخواه شرایطشو ندارم..اه طاهره من اصلا نمی خام بزور ازت کام بگیرم تو خیلی دوست داشتنی هستی به جون خودم تا ازم خواهش نکنی و و نخواهی کیرم داخل کوس و کونت نمیشه ...ولی لطفا بزار کمی ادامش بدم تا منم ارضا بشم .....باشه ولی فقط کوسمو دیگه نخور تحمل یه ارگاسم دیگه رو ندارم ......منوچهری روم ولو شد و دستاشو دور کمرو باسنم گاها می گرفت و با نوازش موها و صورتم و ضمن غلطوندنم روی تشک کیرشو روی پیرامون کوسم می مالوند و تلاش می کرد ارضا بشه ......تا دقایقی این کارشو ادامه داد من از این روش و کارش خوشم اومده بود و حس خوبی داشتم و اگه در این لحظه همون پیشنهاد رو می داد قطعا بهش نه نمی گفتم ولی غرورم اجازه نمی داد که بهش بگم الان منو بکن ......عزیزم بریم زیر دوش حموم ....موافقی؟......هر چی تو بگی .....در زیر دوش اب ولرم کیرشو بین رونام و زیر کوسم گرفت و شروع به تلمبه زدن کرد ....لبام برای چندمین بار با لباش یکی شد و خورده میشد ...براستی در اغوشش شل و بی حال افتاده بودم و فقط لذت و باز هیجان و هوووووووووس........اه منوچهری تو براستی گوی سبقتو از همه مردا بردی ...کیرش سفت و جون دار به زیر کوس و کونم می خورد و منو اتیش میزد ....بعد از لحظاتی منو ایستاده بر گردند و از پشت باز به تلمبه هاش ادامه داد.....این بار پستونام در دستاش اسیر شده بود .....پاهامو بهم جفت کرده بود که کیرش در اصطکاک صددرصد کامل قرار بگیره .....لحظاتی طول نکشید که فریاد شهوت ناک منوچهری هم بلند شد و اب کیرش از زیر کونم همراه با اب دوش به کف حموم خورد و کارشو با من تموم کرد ......اه اه طاهره ....خیلی خیلی بهم چسپید ...تو واقعا یک بانوی کامل و شهوتی و زیبا از هر لحاظ هستی که باید مورد تحسین و تعریفات زیادی قرار بگیری من در انتخابم اشتباه نمی کردم و این همه دنبالت اومدم و اصرار کردم .....تو لیاقت بهترین ها رو داری .....رسما ازت دعوت می کنم که در اولین فرصت با من به دربار بیایی ......اه منوچ.....قبل از گرفتن جواب نهایی من ...منو بغل کن و ببر روتشک تا کمی بخوابم خیلی خسته ام .....خواب نیم ساعته ای که در اتاق خواب مجلل بالای سالن رستوران داشتم منو ریلکس و سرحال کرده بود و اون شب واقعا با منو چهری به من خوش گذشت و قبل از خدا حافظی بهش جواب اوکی دادم و قرار شد روز پنج شنبه همون هفته با پوران برای خرید لباس های مخصوص در مجالس و مهمونی های دربار هماهنگ بشم....من اماده رفتن به دربار بودم و شوهرم که مراحل درمانشو طی می کرد هم با دوستای منو چهری سرگرم بود و اغلب شبا در کافه های لاله زار خوش می گذروند و از من تقریبا غافل شده بود..اینو خودش می خواست چون یک روز ازش خواستم که به شهرمون برگردیم اون لحظه می خواستم برای اخرین بار تعهد و وابستگی عهد زناشویی را بهش اعلام کنم ولی شوهرم واقعا به پاکی و این خواسته من اهمیتی نمی داد ..لذا علنی بهش گفتم .....صالح منو چهری ازم میخاد به دربار برم ...رفتن من دربار میدونی یعنی چه؟.....اره طاهره میدونم..من که خر نیستم..می فهمم..تو اونجا با خیلیا سکس و عشق بازی باید بکنی ...من حرفی ندارم .تازه دوس دارم هم لحظات عشق و حال و سکس هاتو ببینم ...ولی منو چهری اجازه نمیده ......برو خوش باش منم با دوستام خوش می گذرونم .....پس ظلمی بهم دیگه نمی کنیم ......شوهرم به نهایت بی غیرتی خودش رسیده بود و عین خیالش نبود .....سیامک از رفتنم به دربار مطلع بود ولی قصد دخالت نداشت ...دو شب بعد و در حالیکه شوهرم در کافه های لاله زار عشق و حالشو می کرد من در اغوش گرم سیامک در حالیکه کیرش به اروومی و ریتم خوبی داخل کوسم تلمبه می خورد ...بهم گفت ...عزیزم چرا دربار میری.....اه سیاه اگه تو بخوای من نمیرم ......طاهره جون..من که تعهدی به تو ندارم و شوهرت نیستم و نمی خوام دخالتی در تصمیم هایت داشته باشم لابد دلایل قانع کننده ای برای این رفتنت داری و مطمئنم منو متقاعد هم می کنی ....اگه مایلی جواب بده ......عزیزم .....میخام دنیای دربار و ادما و اون چیزایی که در ذهنم هستش رو واقعا ببینم و لمسش کنم ...وتازه بهتره توم بدونی که شوهر بی شرفم هم موافقه و از من بیشتر تمایل داره که این کارو بکنم ......واقعا جدی میگی ؟...ارررررره ..اه اه تندتر ....اه کیرت انگاری کلفت تر شده ...هههههه......یا مدخل کوس من کوچیک شده .....عزیزم ایراد از کیر من نیست این کوس توه که تنگ تر شده ..باور کن راستشو میگم این شوهری که تو داری اصلا نه نشونه ای از مردی داره و نه به ادمیزاد میخوره ...اون کور هم شده و نمی بینه که چه فرشته ای زنشه ..اونوقت میره با زن های اشغال و هرزه کافه ها امیزش می کنه ...تو واقعا حق داری علاوه بر دربار به هر خیانتی هم دست بزنی ...حیف تو که زن همچین موجود پستی هستی......اه سیاه جون این حرفا رو بیخیال شو و به من برس ...طاهره جون....جونم سیاه.....به سیامک کون میدی .......هرچند دردم میگیره ولی امشب کونم مال توه ......اخه خیلی عاشقتم .....اخ جون طاهره....پس اماده باش .......ایییییییییی....ارووم تر سیاه.....نه نه نه اخ اخ اخ کونم .....جونننننننننننننننننننننننننننن.......درد داره...ارررررره....پاهاتو از هم باز می کنم .......اها......اخ اخ اخ ...اه اه سیاه.......وای وای وای .....امون از سوراخ کوچیک کونم .....اخه چرا باید درد بکشم ....عزیزم راه چاره اش اینه که بیشتر کون بدی .....اخ اخ اخ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ......تحمل کن ..اها کامل کیرم داخل شده .....درد داره سیاه ...اه اه ......وای طاهره از چشات اشک میاد .....میخای درش بیارم ...نه نه تحمل می کنم .....عشق من . به خاطر تو ....وای وای طاهره داره ابم میاد .......اومد .....اومد سیاه جون الان که داخل کونم خیسه کمی تلمبه بزن......اهااها....خوبه دردم کمتر شده .....اخیش ..ادامش بده ...اه اه .اه چه خوب شد .....اووووف....اه سیاه جون همه میگن سکس انال با درد و اخ شروع میشه و با اه و اخ جون و تموم میشه ...اینو الان تو به من ثابت کردی .....مرسی عزیزم ......
     
  
مرد

 
عالی
لطفا زودتر قسمت جدید رو آپ کن
     
  
مرد

 
کاشکی یه نفر پاراگراف بندیش میکرد/به نظر داستان خوبی میاد ولی خیلی ظولانی و درهم نوشته شده.چشم آدم خظا میره
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
وايييي بازم طاهره خانم شيطوني کرد
شهره خانم بازم گل کاشتي
     
  
زن

 
ادامه از طاهره
مهندس سیامک با وجود اینکه در پروژه احداث پل های هوایی پایتخت کار و فعالیت می کرد ولی بودن و با من رو در اولویت قرار داده بود و از هر لحظه اوقات ازاد طلاییش در کنار من به نحو احسن استفاده می کرد ...اخر یک شب که با مهران و شوهرم از یک مهمونی بر می گشتیم در مسیر سید خندان سیامک با کادر مهندسیش مشغول کار بودند که من هوس کردم عشقمو در حین کار ببینم.............مهران میشه ماشینو نگه داری .......چرا نمیشه در خدمتم....مرسی مهران جون ...........طاهره اگه چیزی لازم داری برات بیارم ............اره صالح هوس نوشابه کردم ......برو سه دونه تگریشو بیار که دارم له له میزنم .......با رفتن شوهرم منم پیاده شدم..........طاهره جون میخای کجا بری ......اوا مهران جون میرم این پشت جیش کنم ........اوخ جون عزیزم بیا بریز تو دهن من که تشنه کوستم ......ههههه.....تو کفم بمون فعلا........از دور سیامک رو می دیدم .و به طرفش رفتم
اه سیاه......سیاه جون .....سیاه جون...........به به طاهره جون ...عزیزم ....تو اینجا چیکار می کنی ؟.......اه اه عشقم .....منو بغل کن .......خوب فشارم بده...کمی سردمه
عزیزم بهتره بریم اون گوشه ستون ......اها...اینجا جای خوب و دنجیه...........اه لبامو بخور ......اوووووووف....اوووووی......بوسه کنار ستون پل .چه مزه ای میده ......اوف طاهره عشق من تو کجا و اینجا کجا.......با ماشین مهران و با شوهرم رد میشدم یه لحظه دیدمت هوس کردم بیام پیشت .......خوب کاری کردی ....باور کن طاهره به تو فکر می کردم .......اه چه خوب ........لباتو میخام طاهره جون......بیا عزیزم در اختیارتم ..........سیاه منو مست کردی ......طاهره دوس داری اینجا بکنمت........اووووووف .....من می خواستم پیشنهادشو بدم ....زود .. تند ..سریع . اورژانسی شروع کن .....وای وای خدای من در اون لحظات جساس و در فضایی که هر لحظه ممکن بود از همکاراش و یا مهران و حتی شوهرم سر برسند من یکی از پاهامو رو یه تخته بتون تکیه دادم و دامنو واسش جمع کردم و بلافاصله کیر اماده و سفت سیامک از لابلای چوچوله هام داخل کوسم شد و با هر ضربه ای که به من وارد می کرد اه و ناله ام هر بار بیشتر میشد ...بهترین و لذت بخش ترین کوس دادنمو داشتم سپری می کردم ....در حالیکه از زیر گردنم به بالا در معرض دید اطراف و پیرامون و ماشین های تردد در بلوار بود سیامک بخوبی منو می کرد و با هر تلمبه ای میزد نگاهمو به اسمون می کشوند و من انگار که روی تشکی از ابر های سیاه و مشکی که در اثر اسمون تاریک به این رنگ درومده بود در خمار و مستی شهوت و هیجانم غوطه ور شده بودم .....لذت و عشق و حالی که از سکس سرعتی اون شب بردم رو هیچوقت فراموش نمی کنم و طعم و مزه اش هم الان در وجودم براستی احساس می کنم همین حسو هم سیامک داشت و بعد از اینکه ابشو در کوسم ریخت و در حالیکه قطرات اب کیرش با اب کوسم رو کف بتون پل سید خندان ریخته و یاد گار مونده بود بهم گفت ......خیلی خیلی عالی بود ....این اب عشقمون و این ستون در این پل امشب احداث وثبت میشه ....اه ......سیاه جون ....مرسی .....خیلی خوب منو کردی ......من دیگه برم عزیزم ...بووووووس ....بای.......مثل یک پرنده فارغ از هر خستگی و رخوت و بی حالی به ماشین مهران برگشتم ...الان دیگه واقعا نوشابه می چسپید و جاتون خالی در دو ضرب همه نوشابه رو بالا کشیدم وسرمو روی شونه های شوهرم گذاشتم به یاد سکسم با سیامک چشام سنگین شد و به خواب رفتم..........................وقتی که با تکون های صالح به خودم اومدم متوجه رفتن مهران شدم ........باز هم نق نق هاش شروع شده بود ................طاهره ........تو ماشین خوب با مهران لاس میزدی ...از مهران جون گفتنت تا خنده های مستانه ات..........ههههههه...صالح ازت تعجب می کنم نه به بی خیالیت از دربار رفتنام و خوش گذرونی هایی که در اونجا می کنم ونه به این گیر داد نت به این مهران مظلوم وزحمت کش که ۲۴ ساعته به من و تو خدمت می کنه .......توعلاوه بر بیماری جسمی از لحاظ مغزی و روحی هم حال مساعدی نداری ........هههههه بابا تو همه جات تعطیله..............میدونی چیه طاهره اگه مهران رو یه مرد واقعی حساب می کردم نمیزاشتم ۲۴ ساعته دور وور تو بگرده....مهران به احتمال زیاد اصلا نمی تونه زن بگیره و کیر تو پاهاش نیست اون دو جنسه س............از این حرف احمقانه اش خنده ام گرفته بود و قه قه میزدم.........اررره شوهر جون با غیرتم .......غیرت تو دیدن داره به خدا.......ههههههههههه............منو مسخره می کنی.........بابا حرف نزنی سنگین تری ........هههههه.......به خودم می گفتم اگه این شوهر نفهم و بی شرف من بدونه که چه کیر کلفت و خوشکل و اب داری تو پاهای مهران هست.....به قول و ادعای خودش یک لحظه اجازه نمی داد به من نزدیک بشه.........در واقع من عاشق کیر مهران بودم واگه قدرت و معجزه عشق سیامک در میون نبود هر روز کیرشو خوراک کوس و کونم می کردم .......در هر مکان و در هز زمانی بدونه در نظر گرفتن موقعیت و وقت....من و سیامک سکس می کردیم ..... سالن تاتر شهر در چهار راه پهلوی ...ودر دستشویش وبا وجود اینکه منوچهری و شوهرم هم در سالن بودند به سیامک کوس دادم .....و نکته جالبش هم از هول یک مزاحم نصفه و نیمه اب کیرش روی دامنم ریخته شد و موند و باعث شد که هر دوشون به من و سیامک مشکوک و بو ببرن........صالح به همین خاطر شهوتی شده بود و اخر شب ازم می خواست واسش کیر مالی کنم .......نگاهش مظلومانه و ازم گدایی کیر ارضایی می کرد .....باز هم دلم واسش سوخت و کیر شو مالوندم کیری که در اثر مصرف دارو های قوی ضعیف و کوچیک شده بود ....اه بیچاره صالخ ........ودر سینما پارامونت ودر حالیکه در لژاخر کنار هم با دستامون همدیگرو می مالوندیم من با جسارت و سر نترس و در فازنیم مستانه ایی که در اثر خوردن یک بطری ابجو داشتم از جام بلند شدم و روی پاهاش کوسمو روی کیر قیام کرده اش تنظیم کردم و به خودم و کوس تشنه ام تلمبه میزدم .....خوبی این کار این بود که کسی در ردیف صندلی که نشسته بودیم نبود ......وامادر پیست اسکی دیزین و در شرایطی که من با اسکی بازیام ناشی بازی می کردم سیامک منو در یک موقعیت خلوت و مناسب گیر انداخت و روم ولو شد و در حالیکه خندان و شادمان روی برف غلط می خوردیم در اون سرمای زیر صفر درجه و در وضعیت رومانتیک و شیکی کیر شو به کوس داغم رسوند و منو به تب بالای ۳۷ درجه به یک باره ارتقا داد.....اه اه باز هم چه لذتی داشت گائیدنم در سرمای ۱۵درجه زیر صفر و ارگاسمی که در دنیای سرشار از سفیدی و پاکی و برودت هوای کوهستان به من دست داد...........ومهندس سیامکی که به خوبی و مهندسی شده هر بار منو خوب می کرد و ارضا می کرد و همراه و هم گام با ماجراها و چالش های شیرین و دراماتیک سکسی دربار در مجموع خاطرات خوب و زیبایی رو در تهران برای من ترسیم کرده بود............قبل از برگشتنم به شهرمون سیامک ماشین فیات خریده بود و موقع گرفتن سویچش منو با خودش همراه کرد ...فیات ابی خوش رنگی که به پیشنهاد و خواسته و اصرار عشقم برای اولین بار پشت فرمان یک ماشین قرار گرفتم .......طاهره جون اینو به عشق و به افتخار تو گرفتم ...بیا قربونت برم استارت فیاتو خودت باید بزنی .......وای سیاه جون من که رانندگی بلد نیستم ......عزیزم میبرمت یه جاده خلوت و خودم یادت میدم ......وای وای سیاه خیلی هیجان زده ام ......اوووخ جون ..........با شور و شعف زیادی اون روز پشت فرمان نشستم ولی دستام و پاهام می لرزید ..نمی خواستم جلو سیامک کم بیارم در همون ابتدا چنان ناشی گری کردم که نزدیک بود ماشینو به یه تنه درخت بکوبم .......اه سیاه جون نمیشه باهم پشت فرمان بشینیم تنهایی کاری دست خودم و ماشینت میدم ......چرا طاهره جون دونفری زودتر یاد میگیری..........این فرم یاد گیری مستلزم یک پوزیشن سکس میشد و من روی رونای سیامک و جلو فرمان ماشین مستقر شدم در شرایطی که کیرش در کوسم جا خوش کرده بود و من با این فرم و شکل و استیل دنده یک الی چهارشو اموزش میدیدم..در حین یاد گیری دنده عقب ...سیامک ازم کونمو می خواست .......وای وای چه جالب این خواسته ام شکل گرفته بود ...اه اه سیاه جون دنده عقبو من بی خیال میشم اصلا رانندگی با عقب رفتن واسه خودت ....نمیشه طاهره جون ..دنده عقب بخش مهمی ازاصول رانندگیه که باید بدونی ...یعنی میگی کون بهت بدم تا یادم بدی....ها........اره عزیزم .........یادت باشه خودت بهم گفتی دو نفری پشت فرمان بشینیم ......از درد اولاش میترسیدم و به امید لذت بعد از دردش تسلیم کون دادن شدم .......تا دخول کلاهک کیرش در سوراخ کونم ناله و فریاد هایم چنان بلند و با ارتعاش بالایی به اسمان رفت که اگه کسی متوجهش میشد لابد فکر و گمان می کرد که قتلی در حال وقوعه.....براستی به خاطر یاد گرفتن دنده عقب ماشین کوفتی اب از چشام باز جاری شده بود و از این یاد گیری راننده شدنم اظهار پشیمونی و ندامت می کردم ......اخ اخ اخ سیاه جون غلط کردم ....درش بیار .....اوووووووی........بر خلاف من که زجر و دردمی کشیدم سیامک از این سکس انال عشق و حال می کرد و مرتب با گفتن اخ جووون و قربون و صدقه و بوسه هاش و نوازش اندامم احساسشو به من ابراز می کرد ولی خوشبختانه درد و رنج کونم در شرف تبدیل شدن به لذت و حس خوب میشد و من اروووم و با ارامش خوبی تونستم به خودم مسلط بشم و دستمو به دنده ماشین بگیرم .....تا عملا ماشن فیات رو توام با ضرباتی که به داخل کونم وارد میشد را به عقب برونم.......اون روز یاد گیری و اموزش رانندگی و خصوصا دنده عقب به قیمت کوس و کون دادنم به سیامک تموم و خاتمه خورد ......ولی من بالا خره قبل از ترک تهرووون بخوبی رانندگی رو یاد گرفته بودم ......و من با افتخار و در سال ۱۳۵۳ شمسی در شهرمون دومین خانمی بودم که گواهینامه پایه دو را اخذ کردم .......
بعداز دوماه و چند روزی به خونه برگشته بودم.............انگار که دوسال از بچه هام و همه دوربودم چون همه چی برام تازه گی داشت ...........از اکرم شروع کنم که میدیدم که به خودش بیشتر میرسید از لباس هایی که می پوشید و ارایشی که میزد. بر خلاف گذشته که بیشتر به درس و کتابش می چسپید هر روز با دوستاش و یا سحر به خیابون میرفت ...وبهرام تک دونه پسر عزیزم که حسابی قد کشیده و بزرگ به نظرم میومد ...ماجرای شبی که کنارش خوابیدم و کیرشو مالوندم رو هنوز از ذهنم پاک نکردم ...کیر پسر عزیزم کلفت و جون دار و از اون دسته کیر هایی میشد که دخترا و زنا ..براش جون می دادند .....اه چه خوب .....قربونت برم بهرام جونم .....بهرام تازه گی خیلی به من نگاه های انچنانی می کرد و من سعی می کردم که از دید و نگاه مثبتی به این قضیه اندیشه کنم ....ولی این نگاه ها و رفتار هاش هر روز بیشتر و واضح تر میشد ...اه اه پناه بر خدا ....و اما سحر ..........دختر زیباو جذابم که با خبر سربازی رفتنش منو جسابی غافلگیر و نگرانش کرده بود ........اخه چرا باید همچین تصمیم عجیبی می گرفت ...با خودش که حرف میزدم ....می گفت ....مامان جون مگه چه اشکالی داره یک دختر به سربازی بره و تفنگ و سان و رژه و این جور چیزا یاد بگیره و تازه من هدفم استخدام در ادارات دولتیته و نمی خام یه زن خونه نشین مثل همه باشم ...باید خانمی کنم و منت پول هیچ مردیو نکشم ....مامان جون تو نگران هیچی نباش من عین خیالم نیس و نترس و جسور با عزمی راسخ پادگان میرم و کارت پایان خدمتو میگیرم وجیبم میزارم ......اوخ جون ...مامان خیلی مشتاقم که لباس نظامی تنم کنم .............یکروز عصر که با سحر حسابی تر و تمیز و با تیپ بالایی در خیابون گردش و قدم میزدیم ....یهو از روبروم فرهاد جلوم سبز شد و با روی خندان و لبخند ی که همیشه بهش میومد ...سلامم کرد.........سلام طاهره خانم .......اوا اقا فرهاد شمایی .......اره منو نشناختی ؟....چرا مگه میشه نشناسم ......خوبی شما؟......خوبم خانم ممنون......این دختر خانم کی باشن .......حدس بزن ........باید دوست جدیدت باشه .......هههههههه..........هم اره و هم نه!...........هر کی هست از ملافاتش خوشبختم و مثل خودت خوشکل و جذابه ..........پیش خودم فکر می کردم لابد الان فرهاد کیرش واسه کسی زیر شلوارش راست شده که دختر خودشه و از اب منی وجودش در رحم من پرورش یافته و اگه از این موضوع مطلع بشه خدا میدونه چه اتفاقاتی میفته ...اه خدای من ....این راز رو من باید پیش خودم حفظ کنم ............طاهره خانم سرتون سنگین شده ....به مغازه نمیاین و مارو قابل نمیدونین.......لابد کار خیاطی تو پیش کسی دیگه میبری .........نشد بیام ولی خب مایلم پارچه این دختر خانمو بهت بدم واسش بدوزی ........برام افتخاره که برای این خانم خوشکل خیاطی کنم .........نمی دونم چرا این حرفو زدم و ............ولی یه حس شیطونی و هوس نهفته در زیر نافم منو وادار به این پیشنهاد کرده بود ...میخواستم بدونم واکنش و رفتار فرهاد با سحر چیه و ایا باز هم همون شیطونی و دست مالوندناش مونده و با دخترم انجامش میده .... ..از همین الان برام مهیج و هوس ناک حس میشد ......از دید مادرانه و منطقی اگر به این تصمیم فکر می کردم نباید همچین پیشنهادی می دادم ولی راه فراری از این نداشتم چون سحر هم کنجکاو شده بود که کار خیاطی فرهاد و در واقع پدرشو ببینه ........مامان چرا منصرف شدی ...حس می کنم کارش خوبه ......ولی مامانی خیلی باتو گرم و صمیمی حرف میزد ..نگاه و رفتار و حرفاش باهاتون خودمونی بود .........ههههههه....سحرجون این جور مردا با همه مشتریاشون اینجورین ...تعجب نکن ...البیه اقا فرهاد هم یه کم چشاش واسه دخترا و زنای خوشکل بیشتر تیز میشه اخه زنش خوشکل و با اخلاق نیس و تشنه امثال ماهاس.......اره اره مامانی اینو خوب اومدی اتفاقا خیلی به ما نگاه انچنانی می کرد .......سحرجون دخترم موافقی بریم خونه خاله شرافت......دلم واسش یه ذره شده .......بریم مامانی هر چی تو بگی ........اووووف برای چند لحظه سحر جلوتر از من راه میرفت و باسن خوش فرم و قشنگشو حسابی برای من و عابرین نمایش می داد.......هوس لز به سرم زده بود و با دیدن کون سحر کوسم به اماده باش افتاد .......ولی نه نه اشتباه فکر نکنید من با دحترم نمی خواستم لز کنم هدفم شرافت بود ولی خدا میدونه در اینده این اتفاق و تماس من و سحر ممکنه بیفته و یا ......!!!!!!.......شرافت چاق تر و تپلی تر شده بود ولی همچنان جذاب و خوردنی نشون می داد انگار که کیر و عشق بازی هاش با مجتبی معشوقه اش حسابی بهش میومد..گونه های گوشتی و خوردنیش باید امتحان و خورده میشد .....اووووف شرافت جون چه گونه های باحالی درست کردی جون میده فقط بخوریش....اووووووف.......مال خودته همه وجودم و قلبم مال طاهره جون بهترین دوست و خواهری که در عمرم داشتم .....وای شرافت بیا بیخ گوشت یه چیزی بگم.........بگو طاهی جونم .......من لزمیخام .......اوخ جون .....طاهره اگه هم نمی گفتی من می گفتم ......به جون تو راستشو میگم بابا دلم واست تنگ شده .......ولی طاهی جون دخترتو چیکارش کنم اون خیلی تیزه می فهمه......اره بزار فکر کنم...........نه نه هیچ راهی نداریم غیر از اینکه بریم دستشویی ......واه شرافت جون از اون جا بهترشو می گفتی .....اخه دستشویی چرا؟........بیا دیگه ناز نکن .....سحر روی قالیچه اتاق بی خیال لم داده بود و من عازم دستشویی شدم .......به مخض وارد شدنم شرافت منو به اغوشش گرفت و لبامو به شدت مال خودش کرد و با انگشتش با فشار مضاعفی که از شدت شهوتش نشاط می گرفت روی کوس و چاک کونم ضرباتشو میزد ......اه اه اه طاهی ......عاشقتم .......شرافت زود باش خوب حالمو جا بیار تشنه سکسم.......اوووووف پستوناتو بخورم ..مال خودمه......اه اه ایییی.....نوکاشم بخور .....بخورش ..خواهش می کنم ......اه اه بسه دیگه برو سراغ کوسم .....اره اره خوبه ....واییییییییییییییییییییی.....اه اه .اه کیر مجتبی تو کوست ......وای بازم از اون حرفامیزنی ...بابا کیر معشوقه ات مبارک خودت...نمی خام ...باید بخای .....کیرش نو کونت خوبه اینو گفتم که دفعه دیگه نه نگی ......اه اه شرافت میترسم اخرش تو کیر این مجتبی رو با دستای خودت تو کوسم فرو کنی ......وای وای شرافت جون دارم می بینم به خودت هم ور میری هم به من میرسی و هم باخودت حال می کنی خوب ترقی کردی ......هههههه...اره عزیزم کسی که با تو مفتخر به لز میشه باید هم وارد و مسلط باشه وگرنه کم میاره .......اه اه اه اه ...مرسی شرافت ....قربونت...منو ارضا کردی ......خواهش می کنم عزیزم قابل نداشت ....ولی طاهره بازم میگم بیا یه بار به مجتبی کوس بده......باهاش عشق بازی کن ...کیر خوبی داره خودت میدونی من هر چی داشته باشم و یا مورد خوبی باشه ازت دریغ نمی کنم .......ههههههه......شرافت جون من اصلا تمایلی به معشوقه خوب تو ندارم ..وحرفشو نزن ..بابا من الان کلی ادم و مرد ای کیر کلفت تو صفم موندن که بهشون نگاه هم نمی کنم ...من که تشنه کیرش نیستم مبارک خودت باشه ...میدونم تو از سر لطف و دوستی اینارو میگی ولی لطفا بی خیال این قضیه شو ..........ترسم از سحر بود که اگر متوجه این لز من و شرافت میشد واقعا ابروم میرفت ولی خوشبختانه اون همچنان در همون جایگاه خودش نشسته بود و بی خبر از ارگاسم شدن مامانش به اینده و افکار مشغول بود ....................
     
  
مرد

 
ادامه داستان از زبان بهرام جذاب تر بود
     
  
مرد

 
سلام ودرود
با عرض تبریک سال نو و بهار نو و داشتن بهترین آرزو ها برای شهره خانم و همسر محترمشون و هه عزیزان خواننده داستان !امیدوارم تعطیلات به همتون خوش گذشته باشه . خیلی داستان زیبائیه و از خوندنش هم لذت زیادی برده میشه و هم اینکه از دنبال کردنش ، سیرایی وجود نداره ! راستش نقل داستان از بهرام به نظر جذابتر شده و شخصیتهای جدیدتری توی اون قسمت وارد داستان میشوند ! خیلی دوست دارم داستان به سحر و بهرام و حکایتهاش بیشتر پرداخته بشه !هر چند خود طاهره کم حادثه و بی حاشیه نبوده و نیست ! بازم ممنون از داستان پردازی زیباتون !بی صبرانه منتظر ادامه داستان جذابتون هستم ! ارادتمند شما ، کیانمهر .
     
  
زن

 
arshiasi6969
سلام و تشکر از شما بایت ابراز نظرات خوب و لطف وعنایتی که به من و شوهرم و داستانم دارین خوشحالم که گاها با ارشاد و پیشنهادات خوبتون منو در جهت هر چه بهتر کردن کیفیت و کمیت داستان کمک و تشویق می کنین....منم سال نو رو به شما و همه خواننده های خوبم تبریک میگم ارزوی سلامتی و بهروزی رو برای همه از الله منان تمنا دارم...ادامه از بهرام و سحر را بیشتر از قبل بهش خواهم پرداخت ..اطاعت امر......ولی خب ادامه از طاهره هم طرفدار های خاص خودشو داره و در کامنت ها و خصوصا پیام های بیشماری که من دارم ازم میخان که طاهره خانمو هم فراموش نکنم ...خواسته های خواننده های گلم در اولویت هست.....
amirkoorosh
سلام ..ممنون وتشکر .....از کامنت شما...ادامه از بهرام هم چشم و اطاعت......پایدار باشی
Mohammadr7
اقا محمد سلام بازم ممنون از لطف همیشگی شما موفق باشین
alex2200
سلام تشکر و سپاس از نظر خوبتون ...چشم سعی می کنم در پاراگراف بندی و فاصله خطوط ها رعایت استاندارد رو داشته باشم
ARSHAM_98
meysam60سلام و تشکر از شماها بایت کامنت تون...سالم و موفق باشید مرسی
     
  

 
نگرانت شديم نبودي شهره خانم
     
  
زن

 
ادامه ازسحر
مامان جونم برگشته بود ومن از خانومی و ادای مامان بازیم بیرون اومده بودم این بازی رو بیشتر با بهرام ادا می کردم و از این فرم و قالب حال می کردم ودر این بازی بچه گانه ای که برای خودم راه انداخته بودم فقط جای اقای خونه خالی بود که در اون ایام اصلا بهش فکر نکرده بودم و هم اینک که فکرشو می کنم حس تازه و خوبی بهم دست میده .....این حس یعنی شوهرو یک پسر که اگه دراین بازی وجود داشت اونوقت چی میشد ....اوووووه ......شب های متمادی که به عمق این احساس تفکر و ورود می کردم ناخوداگاه و ناخواسته کارم منجر به خودارضایی و مالش کوسم ختم میشد ....با وجود اینکه خوشکل و قشنگ و خوش اندام و بی نقص بودم وشمار زیادی از اقایون پسرا و مردای هوسی و شهوتی دنبالم بودندو منتظر یک اشاره من بودند ولی من دریغ از حتی یک دوست پسر و رابطه های این چنینی......خلاصه کلام ......یک حس برتری طلبی بخصوصی در وجودم هست که باید بر حنس مخالفم تسلط داشته باشم و مامان بازی که با بهرام داشتم به همین دلیل بود واین اواخر هم شاهد شیطونی های بهرام شده بودم ......برادر جون و بازی گوشم دم دراورده بود و یک بار علنی و واضح کیرشو واسم راست کرده بود ....واه واه واه...چه جالب و باور نکردنی؟؟؟؟؟؟!!!!! ...اصلا فکرشو نمی کردم برادر کوچیکم و با ۱۴سال سنش کیرش اینجوری به خاطر من که خواهرش بودم و مدت کوتاهی هم نقش مامان رو براش بازی می کردم بلند بشه ......اوووه اوووه اوووه همون شب این اتفاق در بستر خوابم کوسم خودبخود و بدونه اینکه لمسش کنم خیس و ابکی شد....ودر ادامش در عالم بین خواب و بیداری به بهترین شکل و لذت ممکنه ارگاسم شدم ...خیلی خیلی خوش طعم و چسپناک و رویایی شده بود ...نصفه های شب و بعد از اون همه حس خوب و قشنگ نیم خیز شدم و دستی به پستونام و باسن و صورتم کشیدم و به خودم گفتم ...اه سحر اتیش پاره تو خیلی از فاقله و کاروان عشق و دوستی و حال کردنا عقبی همه دوستا و هم کلاسیات سه تا سه تا دوس پسر دارن وحتی باهم دیگه مثل زن و شوهر عشق بازی می کننن اونوقت تو منتظر چی هستی .....که بشی مثل خواهر روحانی کلیسا........بلند شدم شورت خیسمو عوض کردم ..مدتی بود با شورت می خوابیدم ....چون گاها تشک از روم جدا میشد و هوای حنک و سرد شبانگاه به چاک کوس و کونم می خورد و باعث میشد شکم درد بگیرم ..وعلتشو خودم کشف کرده بودم و از همون موقع که زیاد سراغ شورتام میرفتم متوجه جابجایی شورتام شدم ..یک نفر با شورتام کارایی می کرد ...غیر از بهرام به کسی مشکوک نبودم .....باید مچشو می گرفتم ...رفتم یک شیشه کوچیک دوات بدونه درو لا بلای شورتم گذاشتم و منتظر طعمه شدم ........خنده ام گرفته بود از همین الان و قبل از اومدن بهرام بدجوری بهش می خندیدم ...بهرام در حالیکه دستش رنگی و سیاه شده بود از هول من همه جاشو ازموهاش و صورتش و بلوز تازه ای که مامانم از تهروون واسش کادو گرفته بود و حتی شلوارشو رنگی کرده بود ........هههههههه......اخه وروجک ......موش کوچولو ....تو چه به این کارا ..باشورتم می خواستی چیکار بکنی ....ها ...ابتو بیاری .......نیگاه نیگاه....خیلی کمدی و دیدنی شدی .......ههههههه......یه لگد بزنم تو پاهات تا همیشه اونجاتو تعطیلش کنم ؟.....ها ........وایسا مامانمو خبر کنم اونم بهت بخنده .........بیچاره بهرام جون...برادر شیطون و شهوتیم که با سرعت خودشو به اتاقش رسوند و درو روی خودش بست .......
تصمیمی که گرفته بودم همه رو به تعجب اتداخته بود من و دونفر از هم کلاسیام متفق القول شده بودیم که به پادگان ارتش بریم و مثل یک مرد و مردونه خدمت مقدس سربازیو بگذرونیم .......هدف نهایی من استخدام در ادارات دولتی بود ......من نمی خواستم منت هیچ کسیو از جمله شوهر ایندمو بکشم و واسه تومن و ریال ازش خواهش و التماس بکنم ....باید پول و نیاز مالیمو خودم تامین می کردم ......این هدفم بود ......مامانم واقعا نگران این موضوع بود ولی پدر بی خیال و بی احساسم ککش نمی گزید و بهم گفت ...میل خودته ..هر جور دوست داری همون کارو بکن ...واقعا که پدر این مدلی نوبره به خدا.......یعنی واقعا پدرم هیچ تعصب و غیرتی به من که دخترش هستم نداره .....همون چیزی که مامانمو نگران کرده بود ...اخه دخترم تو با این خوشکلی و زیبایی داخل پادگان و اون همه نامحرم چه جوری میخای خدمت کنی و بعد از دوسال سالم ودست نخورده بیرون بیای.......مامان جون ......اصلا نمیخاد ناراحت و نگران من باشی من از عهده خودم بر میام اینو بهت قول میدم ..قول مردونه .....هههههه...اوا سحر ...از کی مرد شدی مامانت ندونسته ؟...مامان جونم ...قربونت برم ......تو همه وجودمی ...به دخترت سحر اطمینان کن .....
اون روزی که با مامانم در بازار با مردی که خیاط و به اسم فرهاد به من معرفی شد ...با دیدنش یک احساس غریب و گنگ . نامفهومی به من دست داد این مرد شیک و خوش تیپ و میان سال با مامانم خیلی صمیمی و گرم حرف میزد و مایه تعجب من شده بود انگار که خدای نکرده دوست قدیمی هم بودنداصلا نمی خواستم تفسیر بد و ناجوری از این موضوع بکنم ......نگاه و چشماش به من و بخصوص مامانم خیلی عمیق و نشاط گرفته از احساس غریب و خاصی معنا می داد.......کنجکاو شدم که بیشتر ازش بدونم و کارشو هم ببینم ......مامان جون بدم نمیاد پارچه نوی که برام خریدی و لباس سربازیمو به این مرد خیاط بدم .......راستی این همه صمیمی و خاکی باهات صحبت می کرد برام مایه تعجب شد و از همه بیشتر نگاه هاش هم کمی چاشنی شهوت داشت ........ههههه .......اره دخترم این جور ادما و خیاطا همشون اینجورین و با مشتریاشون خصوصا ما خوشکلا این مدلی رفتار می کنن و تازه بیچاره باید بهش حق بدی چون زنش هم بد اخلاقه و هم خوشکل نیس .......اوهوم ....پس داره با ماها عشق و حال می کنه ......اخر گردش خیابون و بازارمون به خونه خاله فرانک ختم شد و من هنوز در افکارسربازی رفتنم و این مرد خیاط و مرموز و با شخصیت عجیبش ؟.مونده بودم....و اندیشه به خودم و این اواخر که یکی از دوستای جدید بهرام به.
من اظهار عشق و دوستی کرده بود ...هومن اسمی که دو روز بود فکرمو مشغول خودش کرده بود پسری که بچه تهروون و پدر مرفه و پولداری داشت وبا قیافه شیک و جذابش کم کم داشت منو شکار خودش می کرد ...غرق این تفکراتم شده بودم و غافل از اینکه مامانم و فرانک تو خونه خلوت کرده بودند و من نمی دونستم که چرا خلوت کردند و منو در این اتاق تنها گذاشتند ......چون هوا تاریک شده بود دایی هوشنگ و خاله فرانک با هامون اومدند و اونشب با اومدن عمه رعنا دشمن شماره یک مامانم و شوهر هیزش مهمونی شبانگاه مون جور حور شده بود .......انچه که منو ناراحت و زجر می داد نگاه های کثیف و همشیگی کمال به مامانم بود که حتی حال بهرام رو گرفته بود .........این مرتیکه عوضی و این عمه بد اخلاق و عبوسم چی از جون مامانم میخان ...اینو از بی عرضگی و بی مبالاتی و بی مسئولیتی پدرم میدونستم ......پدری که فقط اسمش بود و بس ... ومن تازه بخوبی اینو میدونستم .......حال و احوال مناسبی نداشتم و فقط منتظر بودم مهمونا برن و به بستر خوابم پناه ببرم ...ولی یک اتفاق و روی داد جالب و دیدنو دیدم که منو به باره مثل اتش فشان منفجر و براه انداخت ........از بهرام و جرکاتش چشم بر نمی داشتم و همیشه کنجکاو کاراش و رفتناش بودم بهرام به اتاقش رفته بود و دقایقی میشد که خبری ازش نبود ...بلند شدم و رفتم اتاقش ............نرسیده به در......سرو صدایی میومد و همین منو وادارکرد که ارووم و اهسته نزدیک در بشم .......بهرام تنها نبود ...وای وای صدای اه و ناله بهرام به گوشم خورد .......چی شده نکنه بیمار شده و درد می کشه ...اه خدای من ...پس نفر دوم کیه؟....همه این سولات در ذهنم تشکیل شده بود و به من فشار میاورد که جوابشو بگیرم ...جوابشو فقط با ورود به اتاق می گرفتم....ولی نه نه باید یواشکی وارد بشم و یا رصدشون کنم از همه بهتره .........در اتاق خوب چفت نشده بود و همین کمکم کرد تا اندازه ای که داخل اتاقو ببینم بازش کنم ........اوا اوا خاک عالم ...داشتم چی میدیم ........خاله فرانک به حالت داگی خم شده بود و کیر بهرامو در دهنش می خورد .......بهرام چشاش رو بالا و به طرف سقف اتاق و خمار و مست از این کیر خوری .....و هیچ چیزیو نمی دید ..خاله پشتش به من بود و من راحت وارد اتاق شدم .....خواستم داد بزنم و بهشون اعتراض کنم ...ولی نمیشد و نتونستم ...چون ابرومون پیش عمه رعنا و شوهر عوضیش میرفت و بااین کار باعث میشدم حسابی خوشحالشون کنم و اتو دستشون بدم ...نه نه باید ساکت بمونم و بزارم کارشونو بکنن ..بعدا خدمت این بهرام شیطون و شهوتی میرسم .....اخ اخ ...این بهرام چه جوری تونسته خالمو گول بزنه و کیرشو تو دهنش کنه .....باز عقب نشینی کردم و جای خوبی مخفی شدم تا ادامه این عشق و لونه رو ناظر باشم ...واقعا که این بهرام عجب مار مولکیه ؟............اووووی بهرام ...کیر تازه و نو خیلی مزه میده ...میدونی چی میگم .....اره خاله جون ...شما خیلی مهارت دارین ........بهرام خودت که کیر تو مالش نمیدی ؟...نه خاله جون عادت به ابن کارا ندارم مامانم بهم هشدار داده ...خود ارضایی کار بدیه ...اره عزیزم ..تا من باشم و زن بگیری خودم ارضات می کنم ....پس خاله فرانک باید بدرد تو برسه .....اه اه .....چه کیر کلفتی ...اووووف..قربون کیر ت بشم .....میخای پستونامو برات بیرون بیارم ...اره اره خاله جون روم نمیشد بگم ......اوا مگه نگفتم خجالتی نباش ....بیا عزیزم اینم پستونام ......وای وای چه مه مه هایی .....اوخ جوووون....چقدر نرم و خوشکله ....اره بهرام جون ....پسر خجالتی طاهره ........میخام ابتو با دستام خوب بیارم و روی پستونام بمالونم ........اه اه اه ..ایییییییییی..خاله ...خاله جون......داره ابم میاد ...ایییییییییییییییییییییییی........وای وای چه اب غلیظی اومد ......همش روی مه مه هام باید جذب بشه ........اینم از ارضا شدن بهرام جونم .......وای وای خاله خیلی خیلی خوب بود ......ممنون ....ممنون .....مرسی عزیزم نوش جونت .....خب بهتره جمع و جور بشیم و بر گردیم پیش مهمونای مامانت ......
واقعا که بهرام با این کارش منو به این فکر برد که باید ازش حساب میبردم ...مونده بودم با بهرام چه واکنشی داشته باشم ......باید عجولانه تصمیم نگیرم .......تا ببینم چیکارش کنم .....تازه امشب هم میدونم شورتم قطعا با شهوتی که سراغم میاد خیس و ابکی میشه پس بهتره قبل از خوابم شورت یدکی مو با خودم داشته باشم تا کم نیارم ...اه اه امون از این همه شهوت و وووو
     
  
صفحه  صفحه 25 از 107:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA