انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 107:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
با سلام و درود خدمت نویسنده گرامی
ممنون از وقتی که میذاری برای نگارش داستان زیبا
امید است زودتر شاهد قسمت جدید باشیم
     
  

 
شهره خانم يه سوال
اين پست ها که تايپ ميکنيد به چه شکل هست
يعني شما اول داستان خوندين بعد بر اساس نگارش خودتون مينويسين يا مطالب نوشته شده طاهره خانم تايپ ميکنيد

ممنون از زحماتتون،سيل مارو نبره صلوات خخخخ
     
  
زن

 
ادامه از سحر
اون شب در بستر خوابم خیلی تلاش کردم که به ماجرای کیر خوری خاله و بهرام فکر نکنم ....ولی خیلی سخت بود با هر بدبختی خوابم برد وانگاری حتی در خواب هم این موضوع ولم نمی کرد و خواب دیدم که که خاله قرانک در حالیکه کیر بهرامو در دستش گرفته بود سراغم اومد ودر حالیکه موها و صورت و سینه هامو نوازش و لبامو می خورد ...بهم گفت .....تو داشتی زاغ چوبمو دیشب میزدی و نگاه من و بهرام می کردی ...کارت زشت بودو باید جریمه بشی .....و سزای این کارت کیر بهرام برادرجونته که باید به کوست بخوره ........تا تو باشی دیگه دزدکی نیگاه هیچ کسی نکنی ...فهمیدی سحر جون .......نه نه خاله اینکارو با من نکن ...بخدا گناه داره ....زشته رومون از هم باز میشه و من تا اخر عمرم اسیر کیر برادرم میشم .......این ظلم بزرگیه در حق من می کنی .....بابا غلط کردم .....دیگه تکرار نمیشه قول میدم.......نه سحر شیطون این کارو می کنم تا فراموش نکنی ......می خواستم به خودم تکونی بدم و از دستشون فرار کنم ولی بدنم مسخ و بدونه حس شده بودو مثل افراد فلج شده مونده بودم ..کیر کلفت بهرام و خیس از اب دهن خاله به چوچوله کوسم رسید و با کمک دستای فرانک و به سختی تا ته در کوسم فرو رفت ......اه و فریاد و اخ گفتنام رو در خواب خوب حس می کردم و با پیچ و تابی که به خودم میزدم نشون می دادم که حسابی از کیر بهرام جررر خوردم.......وای وای در شرایطی که از این رابطه جنسی نا مشروح و گناه الود خیلی شرمنده و غمگین شده بودم لذت وصف ناپذیر و خیلی خوبی از کیرکلفت برادرم در کوس تنگ و با حالم میبردم ....خیلی خیلی عالی خوش طعم که تشنگی ونیاز جنسیمو داشت تامین و سیراب می کرد از لذتش هز چی بگم کم گفتم ........اه اه خدای من ......برای لحظاتی نگاهمو به کوسم گرفتم که کیر بهرام با شدت و فشار به کوسم ورود و خروج می کرد ....ای وای ای وای ...من اثری از خون کوسم نمی دیدم ..یعنی من پرده اصلا نداشتم و بکارتی در میون نبوده؟.......مگه میشه .....با این ضربات و این کیر کلفت و تا ته رقتناش در کوسم باید در همون ضربه اول خون ازش میومد .....خاک عالم به سرم بشه ....من از دختری و بکارتم قبلا افتادم و خودم خبر ندارم ..........از فرط ناراحتی و نگرانی فریادم بلند شده بود و دیگه نمی خواستم ادامه داشته باشه ...ولی اینا همش خواب بود و من بیدار شده بودم .....اه خدای مهربون ....شکرت که واقعیت نداشت ...ولی باز دستی به کوسم زدم و خوب معاینش کردم بجز اب خیس و غلیظ و سفید رنگی که به انگشتام خورد اثری از خون ندیدم..........شورتم خیس و از کار افتاده بود و نیم خیز شدم و عوضس کردم با نگاه مجدد به شورت خیسم وسواس به درونم نفوذ کرد و فکرمی کردم نکنه واقعا من پرده ندارم و از دختری افتادم .....واین میتونه زنگ خطر بزرگی برای من وجریحه دارشدن غرور و شخصیت و ابرو و حیثیتم باشه ....اه ...خدای بزرگ چیکار کنم ؟...لحظه به لحظه به حساسیتم افزوده میشد و خوابم نمی برد ...باید کاری بکنم از این وسواسی خودمو خلاص کنم .......ولی تنهایی چه کاری میتونم بکنم ......باز دراز کشیدم و افکار و ذهنمو معطوف به این موضوع کردم ......من اصلا نمی تونستم به مامانم این ماجرا و خوابمو مطرح کنم اکرم هم اصلا ......چون نه تجربه ای داشت و اینکه در پیشش کم ارزش میشدم و از خاله هام فاطی و راحله و شرافت و بالا خره فرانک که باعث و بانی این موضوع بود نمی تونستم کمک بگیرم چون اولین فکری که به ذهنشون خطور می کرد این بود که می گفتند این سحر ور پریده و بلا گرفته کار دست خودش داده وبا پسر و یا مردی جور شده واز دختری افتاده و بهش تجاوز شده ......پس میمونه دوستای صمیمی و خوبم ........ناهید و میترا ......میترا رو انتخاب می کنم که باهاش راحت ترم و هیچی بینمون نیست .......صبح روز بعد رفتم خونه میترا ...........سلام سحر این وقت صبح اینجا چیکار می کنی ..........میترا اومدم کارمهمی باهات دارم ....خوب به حرفام گوش کن ولی فول بده بهم نخندی و مسخره ام نکنی .........باشه سحر جون ولی قبل از اینکه گفته باشی خنده ام گرفته .......ههههه......اوا دارم جدی میگم به جون خودم شوخی نمی کنم ........باشه سحر گوشم باتوه ...بگو ......همه ماجرا و خوابمو براش گفتم .........واه سحر تو خودتم میدونی که این یک خوابه و بس و جای نگرانی نداره ...چرا روی این موضوع و یک خواب ساده حساس شدی ...برو بابا .....بی خیال باش و فکرشو نکن .....میترا نمی تونم از خیالش بیرون بیام مثل خوره داره منو می کشه ...باید مطمئن بشم که پرده ام سالمه تو رو خدا کمکم کن
باشه سحر.......دو راه داریم اول..بریم سراغ فابله محلی ...کبری خانم که کوستو ببینه ...ولی این کار ریسک بزرگیه چون دهنس لقه و بلافاصله کل شهرو خبر می کنه و تو اینو نمی خای ...و اخرین گزینه رفتن پیش دکتر متخصص زنان هست و بس .......باید اماده بشی که پیش دکتر خوب و حاذق و مطمئنی بری ....من یکیشو سراغ دارم ..مامانم و همه فامیل و اشناها پیشش میرن ...ولی اون یه مرده و زن نیس ...اسمشم دکتر ترابی هست (اسم دکتر مستعاره)...تو که مشکلی با مرد بودنش نداری که؟..........نه دیگه میترا وقتی که دکتر زن نیست مجبورم که قبولش کنم ولی کاش دکتره زن میشد ..........در اولین فرصت برو پیشش و اینم ادرس دکتره ......وای میترا نگی تنهایی برم باید باهام بیای میدونی که من بجز خدا از هیچی نمی ترسم ولی این موضوع فرق می کنه چون اولین بارمه پیش این دکترو این جور جاها میرم برام سخته .......اوا دکتره که لولو خوره نیس و نمی خوردت.....منو میخای چیکار........باید باهام بیای ....تو بهترین دوستمی در این مواقع باید بدردم بخوری .......خیلی خب تسلیم شدم میام سحر جون ستاره اسمونم ...باهات شوخی کردم مگه میزارم تنهایی بری ......میترا اسم ستاره رو اورد اون همیشه زیبایی و خوشکلیمو با ستاره های اسمون مقایسه می کرد و بهم می گفت سحر جون تو عین هفت ستاره اسمون میمونی و هر وقت شبا نگاه اسمون می کنم تو رو می بینم .....میترا دختری با قد ۱۷۰سانت و وزن حدود ۸۰کیلو و با سینه های سایز ۸۰ اندام تقریبا متناسب و خوبی داشت وباچشمای درشت و قشنگش چهره زیبایی رو برای خودش ترسیم کرده بود ......میترا دوس پسر داشت و در حد لا پایی باهاش حال می کرد و همیشه از لذت و ارضا بودناش برام می گفت و منو یه جورایی تشویق به این کارا می کرد ولی من گوشم بدهکار نبود و فقط با خنده جوابشو می دادم این اواخر هم به من گفت سحر جون با اجازت گذاشتم این بار دوس پسرم تا کلاهک کیرشو تو سوراخ کونم بکنه ولی نزاشتم بیشتر بره .....چون باسنمو نیشگون می کرد دردم گرفت باهاش لج افتادم و حالشو گرفتم ...........با میترا عصر همون روز ساعت ۴ قرار گذاستم که سراغ دکتر بریم......قبلش رفتم حموم خونه و با صابون و تیغ یه جون موهای کوس و پیرامونش افتادم و حسابی خوشکل ترش کردم و وقتی نگاش کردم عین ماه شب چهارده شده بود میدونستم برخلاف میلم کوس و کونم رو به معرض نمایش دکتر باید بزارم تا بهم طعنه و تشر نزنه و پیش خودش نگه که این دخترره شلخته با این همه قشنگیش به اونجاهاش خوب نمی رسه ......این جور ادما همه جوره میگن ......میترا مثل همیشه سر ساعت و طبق قرار اومد دنبالم و من لباس شیکی با شلوار لی چسپون تنم کردم تا همون اول کار تب دکترو بالا ببرم ...چه کنم .....باید امروز پامو رو غرور و تعصب دخترونه ام بزارم تا خیالم راحت بشه .....
مطب شلوغ بود و نوبت های اخر وقت به من رسید وقت ازاد داشتیم و دو الی سه ساعتی فرصت خوبی بود که با میترا به سینما برم فیلم قیصر بر اکران شینما بود و من که از طرفداران بهروز وثوقی بودم با شورو شوق خوبی از دیدنس استقبال کردم ....اوووه ..همون اول فیلم صحنه های نمایش تجاوز به خواهر قیصر و فرمان رو نشون می داد و منو باز به یاد تجاوز مسالمت امیزبهرام در خوابم انداخت و باز کمی هوسی شدم حالا نمیشد این فیلمه تجاوز نمی داشت ......اه ......اینم از شانس بد من که می خواستم به این موضوعات فکر نکنم و شورتم ابکی نشه ......نیم نگاهی به میترا زدم ......میترا در صحنه تجاوز فیلمه مثل اینکه دستات تو پاهات بود دیدم حال می کردی ....اوا سحر دست خودم که نیس ..به خارش میقته و باید یه کاریش کنم ......پس مال من چرا نمیخاره ....تو دیشب خارش داشتی عزیزم ......ههههههه.......اوه میترا تو همیشه حاضر جوابی .......
وقتی که به مطب دکتر باز گشتیم که مریضی نمونده بود و با میترا وارد اتاق دکتر شدیم ...دکتر ترابی مردی با حدود ۵۰سال سن .وبا فد بلند و کشیده و موهای اکثرا سفید و پرپشتش بهش تیپ خوب و جالبی داده بود ...ادوکلن خوش بوش از همون اول کار نشون می داد که این مرد از اون جنس ادماس که خوب و مدرن به خودشون میرسن ......سلام خانمای خوشکل .......سلام ....مرسی .....خب کدومتون بیمار من هستین ؟.....من ........اسم قشنگت چیه عزیزم؟........سجر هستم .......به به چه اسم قشنگی ........خب همراه بیمار رو با چه اسمی من صدا بزنم ؟.......اقای دکتر با میترا صدا بزنید......خوبه اوکی .......سحر خانم مشکلت چیه ؟.......اقای دکتر ببخشیدزیر نافم از دیشب درد گرفته ......عزیزم اونجایی که میگی ممکنه به من و تخصصم مربوط نشه ...چرا پیش من اومدی میتونستی بری سراغ یه دکتر عمومی .........اخه تصور کردم جون نزدیک اونجامه به شما مربو ط بشه .........افرین عزیزم حدست منطقیه و امکان داره کارت به من بخوره ...خب بخواب رو تخت تا معاینه ات کنم .......چشم ........عزیزم مجبورم بلوزتو بالا بزنم چون دستام باید رو شکمت لمس بشه ......اها ....اه.....خب بالا و زیر و همه جای شکمتو فشار دادم ...درد نداشت؟.........نه اصلا ......خب بریم سراغ جایی که به من مربوط میشه و اصل کاریت......هههههه......سحر جون خودت شلوارتو پایین می کشی و یا خودم و یا میترا جون این کارو بکنه .........دکتر حتما لازمه ؟....اره پس چی من تا به چشم خودم نبینم و داخلشو معاینه نکنم نمی تونم نظر دقیقی بدم .......میترا سریع اومد و دست به کار شد و دگمه و زیپ شلوار مو باز کرد و کشید و با تلاش زیادی شلوار چسپناکمو تا نصف رونام هم پایین کشید شورت لیمویی و خوش رنگمو با باسن و رونای سفید و هوس ناک و باسن خوشکلم چشمای دکتر ترابیو دو برابر گشاد کرده بود و مات و میخکوب اندام پایین تنه لخت من شده بود...باید بهش حق بدم .....خودم صبح در حموم عاشق دم و دستگاه خودم شده بودم و از نگاه کردنش خسته نمیشدم .......خوب نگاه کن دکتر جون حالشو ببر که این فرصت و دیدن اندامم شاید هیچوقت گیرت نیفته .....وای وای سحر جون تو منو سورپرایز کردی ...من عاشق رنگ لیمویی هستم و همیشه از همسرم میخام لباس محصوصا زیرشو لیمویی انتخاب کنه ..اخه خیلی باهاش عشق می کنم ....افرین عزیزم براستی خستگی کارمو از تنم بیرون بردی .......اوووووف ...یه کم شورتت خیسه ....ههههههه....جای نگرانی نیس پس نشون میده که طبع گرم و دختر شهوتی هستی .......اخ اخ چیکار کنم این دکتره خیلی داره حاشیه میره و همه جوره داره منو با حرفاش به اصطلاح دست نخورده می کنه .......شیطونه میگه جوابشو بدم تا خفه خون بگیره ...ولی من باید کوتاه بیام تا خیالم راحت بشه و تحت تاثیر غرور و تعصبم قرار نگیرم تا امروز هم به خیر خوشی نتیجه لازمه رو بگیرم .......من که اصل کاریم که کوس و کونمه براش بیرون انداختم پس حرفاشم تحمل می کنم ......برای اولین بار دستاو انگشتای یک مرد نامحرم و غریبه به کوسم می خورد و دکتر ترابی بخوبی و بدونه عجله چوچوله های کوسم و اطراف و حتی داخلشو لمس و دست میزد احساس غریب و نا شناخته و خاصی توام با ارامش و کمی لذت بخش به من دست داده بود و دوست داشتم بیشتر بهشون برسه ...وبعد از لحظاتی چندبا انگشتاش به خوبی دو لبه کوسمو از هم سوا کرد و با چراغ قوه اش داخلشو خوب رصد می کرد ...
جونم ........عالی ....خوب ....سحر جون ..همه چیت میزون و نرماله ..مشکلی نداری .....دکتر ترابی ...پرده ام چی ...پرده بکارتم سالمه ...پاره که نشده ..........هههههههههههههه........اره عزیز دلم..اونم سالمه ...حالا چرا روی اون پرده ات تکیه و اصرار می کنی ....نکنه شیطونی کردی و واقعیت رو به من که دکترت هستم و محرم اصرار نمی گی ....ها........اخه ......اخه چی من باید بدونم و هر اتفاقی که تو رو به مطبم کشونده رو بدونم ....می فهمی ..من که بچه نیستم و تازه دکتر نشدم ..تجربه کارم به من میگه که شما برای اینکه مطمئن از پرده ات بشی اومدی پیشم و این ممکنه یا با دوس پسرت اتفاق افتاده باشه و یا کسی بهت تعرضی کرده ........پس واقعیت رو بگو .....اه خدا ..باور کنید اقای دکتر هیچ کدوم ازاین حرفاتون به من نمی خوره ......درسته من اومدم که مطمئن بشم که دخترم و سالم ......ولی ...من .........
دکتر ترابی اجازه بدین من جوابیونو بدم ...سحر جون الان عصبیه و خسته نشون میده ..من همه روالان بهتون میگم ...ولی اجازه بدین که پشت پرده و دراونجا بگم تا بیشتر ناراحتشون نکنم ....سحر دوستم غیرتیه و حساس .....اوهوم ..باشه بریم اون گوشه .......بعد از لحظاتی که برای من طولانی و سخت شده بود دکتر و میترا پیش من برگشتند ........چه جالب وحساس .....اووووه ...سحر جون دکتر فدات بشه تو خیلی زیادی حساسیت نشون دادی .......فرار که نیس به خاطر هر خوابی ادم دست و پای خودشو گم کنه و به نگرانی و اظطراب بیفته .....ولی عزیزم تو با این خوابی گه دیدی نشون میدی که اهل خود ارضایی و کام گرفتن از خودت نیستی و این میتونه برات مشکلاتیو پیش بیاره .....چه اشکالی داره تو تا وقتی که ازدواج می کنی شهوت زیاد و هوستو با یکی دیگه تخلیه کنی دوس پسر که نداری و اهلش نیستی چون میترا جون همه رو برام گفت ..خب تو میتونی از افراد و سخصیت های معتمد و با تجربه وبا کلاس برای دوستی و رابطه جنسی بهره ببری مثلا خود من........هم تجربه شو دارم و هم میدونم چیکار کنم تا هم بکارتت سالم بمونه و هم خوب و مدرن راضیت کنم...........اینو از لحاظ پزشکی و تشخیص درمانی و تخصصم میگم .....می فهمی .....تو تا موقعی که با کسی دیگه ارتباط عاطفی و عشقی برفرار نکنی باید انتظار داشته باشی تا در خواب بهت تجاوز و یا نعرض بکنن و این از لحاظ روحی و روانی چیز خوبی نمی تونه برات باشه ......
اه ..اه انتظار هر حرفیو از دکتر داشتم الا پیشنهاد سکس با خودش ........یعنی چه ...این چه جور تجویزیه ...ولی وفتی که خوب و با تانی به حرفاش و تو ضیحاتش فکر کردم دیدم خیلی بیراه نمی گه .....حرفاش خوب و منطقی بود ....ولی من حاضر نیستم با این پیر مرد عشق بازی کنم ..حیف من نیس با این همه خوشکلی و زیبایی ......اون همه طرفدار و پسرای خوش تیپ و خوشکل رو جواب کردم ومحلشون نزاشتم حالا اویزوون این یارو پیرمرد دکتر بشم ...نه نه اصلا .....خودم برای مشکلم یه فکری می کنم ..........دکتر ترابی ووواین جوری که من متوجه شدم شما به من پیشنهاد عشق بازی با خودتون رو میدین .......اره عزیزم ....این کار فقط برای درمان و تامین نیاز جنسی و روح و روان شماس .....نه نه اصلا حرفشو نزنید ...من نیومدم برای این کارا ...خودم مشکلمو حل می کنم .......بهتره اماده بشم برگردم خونه ........
سحر جون وایسا عجله نکن یک راه دیگه هم داری و حرفای من تموم نشده بمون و گوش کن
راه دیگه شم اینه که تو لز کنی
واه واه با شنیدن کلمه لز در جای خودم موندم ..همیشه از روابط عشق بازی با هم جنس خودم و همون لز حس خوبی به من دست می داد و ازش استفبال می کردم ولی برام پیش نبامده بود و خیلی مایل بودم شرایطیش فراهم بشه و الان انگار بسترش داشت اماده میشد ....
سجر جون حالا که تو با پیشنهاد سکس با من مخالقی ...گزینه لز میتونه ریلکست کنه ......تا حالا تجربه شو داشتی ؟
نه ....اصلا ...ای بابا با این همه خوشکلی و طنازی و جذابیت تو اصلا اهل هیچ رابطه ای نیستی .....والا دارم شاخ درمیارم ......هر که جای تو بود همه جوره سکس و تجربیات جنسی در زندگیش می داشت ..ولی تو ......واقعا اگه پسر بزرگ داشتم عروس خودم میشدی ...تو خیلی پاک و سالم و پاستوریزه ای ......فربونت برم سحر جون ......
اره دیگه دکتر ترابی من اینم که می بینی و خیلی هم تعصبیم و نزاشتم تا این لحظه خطا کنم ........اقای دکتر تازه سحر جونمون میخاد برم سربازی و مثل یک مرد خدمت سربازیشو تموم کنه .......ای بابا افرین.....تو یه پارچه مردی و من نمی دونستم ...ولی سحر جون واقعیت اینه که تو دختری و خیلی خوشکل و خیلی راحت میتونی هر پسر و مردیو به خودت جذب کنی من یکی که دارم واست میمرم و دوست داشتم باهات سکس کنم ولی وقتی تو مایل نیستی من اصراری ندارم روحیات من نشاط گرفته از اروپاس چون سال ها خارج بودم و به ازادی عقیده و نظر مخاطبم اخترام ویژه قایلم
حالا با لز موافقی؟....اره دکتر اگه مورد مطمئن و خوب باشه روش فکر می کنم و گمون کنم بتونم با طرفم لز خوبی داشته باشم .....خب اجازه بدید ما بریم خونه .....چون دیگه کاری نداریم
نه عزیزم گزینه برات دارم و خوبشم دارم ..همین میترا ...دوست خودت ...هم باهاش رفیقی و هم خوب می شناسیش و هم اندازه خودش خوشکله .....با هم لز کنید و حالشو ببرید ......میترا جون نظرت چیه
اقای دکتر راستش من از خدامه ....سجر جون هم خوشکله و هم مثل هلو خوردنیه ....اون ستاره اسمون منه ...با تموم وجودم حاضرم باهاش لز کنم ...........اوخ جون ..پس جور جورشد...موافقی سحر جون...........اره دکتر ..از میترا مطمئن تر سراغ ندارم ......
و اخرین پیشنهاد....چطوره همین الان و همین جا باهم لز کنین ..اونم با داوری و نظارت من .....ها .....فقط نه نگید
که ناراحت میشم ........با نگاهم به میترا و اوکی گفتنش منم کوتاه اومدم و حاضر به اولین لز دوران زندگیم شدم ......
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
درود بر شما زوج عزیز و خاطره ساز
خیلی داستان رو دوست دارم و دنبال می کنم و از خواندن حکایتهای شخصیتهای داستان لذت میبرم اما نکته هایی هم وجود داره که یکم از نظر زمانی قابل هضم برای بنده که مدتی از عمرم رو در قبل انقلاب بودم ، نیست و اون اینکه فضای داستان بیشتر به اوایل دهه چهل شباهت داره نه سال ۵۳ ! سپاه دانش در ابتدای دهه چهل بوجود امد و تقریبا در اوایل دهه پنجاه بدلیل گسترش فضای آموزشی توسط آموزش و پرورش دیگه آچنان برو بیایی نداشت !درسته که داستان جذابیت داره و چون مربوط به مسایل سکسیه نمیشه خیلی موشکافانه به اون پرداخت ! وگر نه در همون موقع و زمان هم بدلیل فرهنگ زمانه در شهرهای نسبتا بزرگ نمیشد به این شکل مزاحم زن و ناموس مردم شد ! مخصوصا در محل ها بدلیل نوع روابط حسنه بین مردم محل هر مورد آزار و اذیتی به شدید ترین وجهی مقابله میشد !القصه چون این قصه جذابیت و گیراییش رو از اتفاقات داستان میگیره ، بنده که با دنبال کردن داستان کلی لذت میبرم .و تقریبا متوجه هستم که نوشتن داستان و توجه به همه زوایای زمانی و مکانی امکان پذیر نیست . ممنون از توجه و زحمت فراوان زوج عزیز و محترم .منتظر ادامه داستان هستیم .
     
  
زن

 
arshiasi6969
سلام اقای ارشیا...خیلی خرسند و خوشحالم که از این رمان درام غشقی وسکسی خوشتون اومده و یک تشکر ویژه هم به شما بدهکارم بابت نقطه نظرات خوب و بجا و اینکه دارای درک و فهم بالایی هستین ...نوشتن یک داستان و خاطره حقیقی که مربوط به گذشته نزدیکی میشه مستلزم رعایت کردن و در نظر گرفتن نکات خیلی ریز ی میشه که به فرهنگ و رفتار و محیط اون دورا ن باید ارتباط داشته باشه و حتی جملات و حرفایی که بین شخصیت های داستان گفته میشه باید به اون دوران بخوره و این موضوعیه که باعث درد سر و سختی هایی برای من حقیر خواهد بود من بی گدار به اب نزدم وقبلش تحقیقاتی را در زمینه خوندن کتاب های مستند و روابط اجتماعی اون دهه هاو حتی پرسش از ادمای اون دوران و از همه مهمتر خود خاطرات بهرام و طاهره خانم .....همه رو جمع بندی کرده و سعی کردم فضای داستان رو با توجه به هر سال و دهه خودش نگارش کنم ...مثلا نقل از کمال با اون شخصیت خشک و ظالمانه و بی فرهنگش و یا شاهین و حتی هوشنگ با شخصیت لوطی منش و جاهل بودانشون با توجه به نقش مثبت و منفی هاشون و طاهره خانم و در نهایت بهرام هر کدومشون نحوه حرفا و صحبتاشونو کاملا در نظر گرفتم ...مزاحمت ها و اون مشکلات پیش اومده در داستان واقعا حقیقت داشته وشهر اتفاق افتاده هم از شهرهای کلان شهر ایران عزیزمونه که قاعدتا با توجه به بزرگی و جمعیت بالا یش میتونه ابستن هر اتفاق بد از هر لحاظی مثل ایجاد مزاحمت و کتک کاری و لاتی گری و حتی باند باز ها باشه ...من اینارو شخصا از پدر شوهرم هم پرسیدم و این مسایل وافعا متاسفانه بوده و الان بدتر هم شده ....بهرحال ....مرسی و باز هم تشکر ازشما و همه خواننده ها و عزیزان گلم .....کوچیک شما ....شهره
     
  
مرد

 
درود بر شهره خانم عزیز
باعث افتخاره که به عرایض بنده التفات فرمودید فقط نکاتی چند خدمتتون عرض میکنم .
بنده اصلا منکر وقایعی که اتفاق افتاده نبوده و نیستم ، بله در زمان قبل انقلاب هم دارو دسته لوطی ها و قمه کشها و بعضا نامردها وجود داشته و نشنه بارز اون فیلمهای قیصر و داش آکل و دشنه نمونه همین اوضاع و احواله اما قضیه سپاه دانش از نظر زمانی که نقل کرده بودید (سال ۱۳۵۳ یا همون ۲۵۳۳ شاهنشاهی )کمی به نظر درست نمیومد و تقریبا فضای داستان مربوط به دهه سی و چهل ، میشه همین ! خیلی ممنونم که شما هم برای نقل داستان از منابع و اشخاص هم دوره با داستان کمک میگیرید ! این خودش خیلی قابل قدردانی و ارزشه ! ممنونم از زحمات شما . ارادتمندتان - کیانمهر .با اسم آی دی عرشیاسی که تلفیق اسم فرزندانمه .
     
  

 
يه لحظه فکر کردم قسمت جديد اپ شده
     
  

 
عالیه..ممنون بابت این داستان زیبا
     
  
زن

 
ادامه از سحر
دکتر ترابی از خوشحالی و شوق سر از پا نمی شناخت و براستی کیقش کوک شده بود رقص کنان به طرف میز کارش رفت وبعد از لحظاتی شاهد دیدن یک بطری مشروب الکی خارجی در دستاش بودم .....اه خدای من .......این دکتر چه اهدافی در سرش داره و میخاد با ما چیکار بکنه ......برای لحظاتی از قبول کردن لز احساس پشیمونی و ندامت کردم .....
اه من چرا عجولانه بهشون اوکی دادم دیدن این مشروب نشونه خوبی نمی تونست باشه ......یاد هشدار ها و نصیحت های مامانم شدم و کمی به خودم اومدم ...میترا عین خیالش نبود و با ارامش و تانی و طنازی خاص خودش کم کم داشت لخت میشد............با نگرانی و تشویش به دکتر نگاه کردم ............دکتر ترابی لبخند زنان ودر حالیکه به من چشمک میزد انگار ذهنمو خونده بود و به من گفت
سحر جون اصلا نگران این مشروب نباش من در حین طبابت و کارم برای تفنن و سرحالی و به اصطلاح عوام .....سرخوشیم چند جرعه ازش می نوشم ......خیالت اسوده باشه عزیز دل من .....بهتره توم لباساتو مثل میترا جون کم کم در بیاری با لباس که نمیشه لز کنی ......
من بالا تنه مو لخت نمی کنم دکتر همین جوری خوبه ..........ههههههههه...........سحر جون تو که اصل کاریتو بیرون زدی
دیگه نمیخاد ادا و اصول در بیاری .........افرین دختر خوشکله....خیلی دلم میخاد پستوناتو هم ببینم .....اگه مثل کوس و کونت باشه دیگه نمره بیست از دکترت میگیری
اخیش ......اصلا نمره بیست ارزونی خودت و این مطب و دم و دستگاهت باشه ....لز من نمی کنم پشیمون شدم میترا ... میترا ....اماده شو بریم .......این به اصطلاح دکتر مارو خر حساب کرده میخاد باهامون عشق و حالشو بکنه اونم با مشروب ..خجالت بکش ....با کمال پررویی ازم میخاد مه مه هامو براش در بیارم .....
از خودم خجالت می کشیدم بلافاصله شلوار مو تنم کردم و اماده رفتن شدم
میترا از این کارم خیلی خوشحال نبود ولی جرئت نداشت باهام مخالفت کنه ولی دکتر ترابی انگار ول کن نمیشد
واه واه میترا جون تو یه کاری بکن ......اخه دکتر من چیکار کنم .......سحر دلش نمیخاد از لز منصرف شده .......
سحر جون من معذرت میخام ......از ت خواهش می کنم کوتاه بیا و با خودت دشمنی نکن این کار و انجام لز خیلی بدردت میخوره و حالتو کاملا خوب و ریلکس می کنه من دکترم و میدونم چی میگم .....عزیزم ........باشه باشه سحر جون هر چه تو بگی قبول ...اصلا با لباس انجامش بده .....میترا جون توم هر جور راحتی ...اگه دوس داری لخت شو و یا با لباس
با اشاره دکتر میترا اومد سراغم و بغلم کرد و و با دستاش شروع به نوازش موها و صورتم و گردنم کرد و کم کم پستونامو در این کارش هم شریک کرد ..........از حالت عصبیت و خشونتم کم کم داشتم خارج میشدم و میترا با جملات عاشقونه اش منو کم کم جذب خودش می کرد .....برای لحظاتی چشامو بستم و کاملا اسیر دنیای میترا شدم ...
وقتی چشامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم دیدم دکتر ترابی از پشت به من نزدیک شده و سرشو بیخ گوشم گرفته
اه اه سحر جون .......میدونم چه حس خوبی الان داری ......میخام از این حس بهتر و زیباتر بهت بدیم ....نترس عزیزم همه کارارو میترا جون انجام میده من کاری نمی کنم ...ولی اگه اجازه دادی منم دخالت می کنم .......جووووونم ......خیلی هلویی...واقعا میترا جون جمله خوبی بکار برد ....هلوووووی من........جووووونم فدای اون شورت لیمویی رنگت
بوی تند و قوی مشروبش به مشامم می خورد...ولی با عکس العمل من دکتر میترسید خودشو به من بزنه و میدونستم به شدت ارزوی رسیدن و تجاوز به منو داره
با توصیه و دستور دکتر ترابی من روی تخت معاینه دراز کشبدم و میترا با فرم نیم خیز و تقریبا داگی روم قرار گرفت و مشغول بوسیدن و نوازش و لمس همه اندامم شده بود .....گاها خودشو روم می افتاد و و با جرکت پاهاش و خصوصا زنواش روی کوسم حالمو خرابتر و داغتر می کرد
میترا جون شلوارشو تا روی زانواش پایین بکش و کوسشو اول با انگشتات و بعدشم با لبات خوب بخور ........نه نه میترا
نمیخام فقط از روی شلوار .......اوا سجر جون بزار خوب لذتشو ببری کوتاه بیا....نه دکتر همونی که گفتم الانشم حالمو می کنم ..نمیخاد تو غصشو بخوری ...پس سحر جون این حق منه دیگه این کارو بکنم چون منم باید حالمو ببرم چون کننده کار هستم با اجازه خودم زیپ شلوار تو پایین می کشم و از همین منفذ کوستو می خورم ....اوووووخ جوووون.....چیزی که ماه هاس انتظارشو می کشیدم الان بدستش اوردم .......اه
اه اه میترا اخرش کار خودتو کردی ...باشه به خاطر تو ....بکش پایین و حال جفتمونو خوب کن .....ایییییییییی.......اوووووووووی.........اه اه اه ......
میترا جون افرین داری خوب کوسشو میخوری ..ادامش بده ....اها ....اها ....زبونتو خوب به چوچوله و داخلش بزن و و خوب لیسش بزن ...اووووف ...جونم .....
سحر جون؟...با توم .......اه چیه دکتر ......خوش می گذره ....اره ...خوبه .....الان میگم پستوناتم هم بچلونه تا بهتر حالشو ببری ........میترا جون از زیر بلوزش دستتو به مه مه هاش ببر و خوب بمالون ...افرین عزیزم ...........
اه اه اه اه میترا ......خیلی داغم ....اوووووف ......میترا لبامو بخور .....سحر میخای دکتر به جای میترا لباتو بخوره .......نه نه
فقط میترا ...فقط میترا ......اه اه
اه اه دکتر انگشتاتو تو کوسم زیادی فرو نکن نکنه پرده مو پاره کنی اونوقت مجبوری عقدم کنی .......نترس میترا جون میدونم تا چه حدی انگشتمو داخل ببرم ..خودم استاد این کارا هستم
انگار این دکتر شهوتی با دستاش کوس و کون میترا رو حسابی می مالوند و من الان متوجه شده بودم چون همش چشامو بسته بودم و در دنیای شیرین هوس و شهوتم غوطه ور شده بودم ......میترادوبله عشق حالشو می برد چون هم از لز با من لذت میبرد و هم از دستای ماهر دکتر بر روی کوس و کونش
برای دومین و شاید سومین بار ارضا شده بود م و این خوش و لذت بی پایانمو همچنان با خوردن کوسم بوسیله دهان میترا ادامه می دادم ......کاملا مست و مدهوش شهوتم شده بودم و این حس رو دکتر در من و چشمام دیده بود
سحر جون ..ازت خواهش می کنم اجازه بده ادامه این عشق بازی رو من به عهده بگیرم میترا جون خسته شده و باید استراحت کنه .....چی میگی ؟.........نه نه تو نه .تو نامحرمی .....نمیشه .....گوش کن عزیزم میخای عقدت کنم ...هر چی تو بخای از نظر من اوکیه........فقط بزار الان باهات عشق بازی کنم ........نوچ ......نوچ .....برو عقب ...بروعقب ..حالمو نگیر
خیلی خب ..خیلی خب پس کیرمو بگیر و یا بخورش ...اینو که میتونی ......نمی گیرم و نمی خورم ...نه نه برو ...........
دکتر حساب ازم می برد و با تهدید و اعتراض من ازم دور شد و کیرشو روی باسن میترا گرفت و باهاش خود ارضایی می کرد .......میترا جون ...سحر به دکترش حال نمیده اقلا تو حال بده ........
چیه دکتر ترابی ؟چیکارت کنم .....این کیرم الان تورو میخاد .......میدونم توم خوب ارضا نشدی پس بیا هر دومون با هم ارضا بشیم ...........اه دکتر حق با توه .......
میترا داری چه غلطی می کنی ....ها ......
اه سحر بسه دیگه این دیگه به خودم مربوطه .....
ولی میترا من باشم نمیزارم
سحر من سابقه عشق بازی داشتم و اول بارم نیس ..دوس دارم با دکتر ترابی سکس کنم .....برام مهیجه ..تو بهتره فقط تماشا کنی
دکتر بدونه معطلی میترا رو به اغوشش کشوند و با اشتهای زیادی لباش و صورتشو و در نهایت همه اندامشو می بوسید و می مکید .....بعد از لحظاتی دکتر لخت شده بود ولی میترا هنوز لباس بر تنش مونده بود ...و با سرعت و حرکات مستانه و متمایل به خشونتش ..اه و ناله و فریاد میترا رو بلند کرده بود ....اه دوست عزیزم میترا واقعا از این سکس خشن دکتر عشق می کرد و گاها با نگاه به من و اه و و ناله هاش و بوسه هایی که نثار م می کرد حس زیبا و قشنگشو به من نشون می داد
نوش جونت میترا جون..این سکس با دکتر لایق توه چون منو خوب بارها ارضا کردی و لذت واقعی سکس و لز رو به من فهموندی
دکتر اماده استعمال کیرش به کون میترا شده بود کیری که تقریبا کلفت بود ولی با رنگ قهوای تیره ..انگار که افتاب قاره افریقا رو خورده بود!
میترا به پشت روی تخت معاینه خوابیده بود و پاهاشو از هم باز و به شونه هاش با دستاش گرفته بود و سوراخ قهوه ای کم رنگ کونش اماده پذیرایی از کیر دکتر ترابی شده بود .........با سه بار اخ اخ اخ گفتنای میترا کیر دکتر تا ته به کونش فرو رفت و کاملا تخماش به لبه های دو طرف باسنش چفت شد ....
اخ جووووون .......اخ جوووون ..چه سوراخی داری تو ........میترا جون......میترا جون ........جون دکتر ؟........قربون خودت و سحر جونت ......
اهای دکتر اسم منو نیار وگرنه با همین کفاشم حالتو میگیرم .......
هههههه..سحر جون شوخی کردم ..ای بابا دارم کون دوستتو می کنم نمیشه یه کم فقط با حرف و کلام باهات حال کنم<؟.
با تلمبه های تند و سزیعش میترا به اخ و فریاد و داد و هوار افتاد و مرتب می گفت اوووی کونم ..اخ کونم ......
هوس و شهوت و هیجانی که از این عکس العمل میترا می دیدم منو گرفته بود و در اون لحظات دوست داشتم کون بدم؟؟
.......
دکتر ترابی خودشو روی میترا رها کرده بود و به شدت
خیلی زیادی و شایدم از لج من کونشو می کرد ....اه بیچاره میترا......
بالا خره نمایش انال سکس دکتر ترابی هم تموم شد و اب کیرش در کون میترا تخلیه شد و به قول خود دکتر یاد گاری موند که این کون با کیر ش معاینه و ویزیت شد......
دکتر ترابی در حالیکه لبای میترا رو در اخر ین لحظات می خورد گفت
هنوز معالجه سحر جون از نظر من تموم نشده و مونده که کارش با من تموم بشه ..منتظر هر دوتون میمونم خصوصا سحر جون.......بای بای .....راستی میترا مرسی از کونی که به دکترت دادی ......عالی بود .......
اه میترا چرا بهش کون دادی و خودتو کوچیک کردی <
اوا سحر خیلی هوس کیرشو کرده بودم ....بابا من اول بارم نیس ...مزه کیر اگه به داخل کون بخوره دیگه ول کن ادم نمیشه
اینو تو الان نمی فهمی و درک نمی کنی وقتی کون دادی متوجه میشی
خب عزیزم به دوس پسرت می دادی نه به این مرتیکه سن بالا
اوا نگو سحر باور کن خوب منو می کرد صد سال سیاه دوس پسرم مثل دکتر منو نمی کنه یعنی بلدت نیس...بابا این
دکتره وارده .....
راستی میترا فردا بیا دنبالم باناهید بریم برگه اعزام و پرونده سربازی رو تکمیل کنیم
واه خیال کردم که میگی بیا دنبالم باز بریم پیش دکتر ترابی ....هههههههه
ای بابا میترا توم انگار کیرش بدجوری تو کونت مزه کرده و ول کنش نیستی
اون شب در خونه هنوز از حال و هوای فضای مطب دکتر و حرفاش و کاراش و کون دادن میترا به دکتر خار ج نشده بودم و همش بهش ناخواسته فکر می کردم و مرتب کوسم اب می انداخت و خیس میشد و مجبورم می کرد که عوضش کنم نگاهم گاها به بهرام می خورد و منطقه استقرار کیرشو می دیدم و خیال می کردم که در زیر شلوارش برام راست شده و منو طلب می کنه ...کانون نگاه های بهرام هم به من شده بود ....اه نباید زیادی بهش توجه کنم اخه برام پررو میشه
صبح روز بعد با میترا و ناهید عازم پادگان شدیم .......
از درجه و عنوان نظامی سر در نمی اوردم و به همهشون می گفتم جناب سروان؟؟؟؟؟؟؟
دختر خانم خیلی مونده من سروان بشم...استوار محمدی هستم و خدمت گذار شما...خخخخخ
اوا بهمون نخند ..از عمد نبود ..اومدیم برای تکمیل پرونده و اعزام به سربازی ......ما سه نفر میخایم سرباز بشیم
ولی سر کار استوار قبلش ازتون خواهش می کنم در مورد سپاه دانش و نحوه خدمت و همه چیش برامون توضیح بدی
استوار محمدی که گمون کنم فکرشو اصلا نمی کرد امروز سه دونه دختر ترگل وورگل ارباب رجوعش بشه با ذوق و شوق زیادو در وضعیتی که کف دردو طرف لباش جمع بسته بود دستی به سبیل و صورت سه تیغه اش کشید و از جاش نیم خیز شد و شکم برومده و گنده شو به معرض نمایش ما نشون داد انگاری که بهش می نازید.....ههههههه..حالا نوبت ما بود که به اندام و قیافه اش بخندیم .....هههههههه
خب دخترا قبل از حرفام میشه بگین خنده واسه چیه ؟..بگید تا منم بخندم ......هیچی اقا استواراز خوشی سربازی می خندیم .....هههههههه.........خوبه به وقتش بیشتر خنده تون میگیره ....اره .....نوبت ما هم میرسه .......استوار محمدی فهمیده بود و دیگه نشست و شکم تپل و گنده شو پشت میز کارش پنهون کرد که دیگه اسباب مسخره بازی ماها قرار نگیره .....این فرم ها رو پر کنین و با مدارک و یک پوشه تحویل من بدین ...شیر فهم شد...اررره سرکار .....
ضمنا منبعد در جواب باید بگین اطاعت ....اررره نه ...شیر فهم شد......
این بار با چاشنی خنده و با صدای بلند همه مون گقتیم اطاعت سرکار استوار محمدییییییییییییییی.......
بیچاره استوار انگاری کم اورده بود و موقع توضیحات اکثرا سرشو زیر گرفته بود و نگاهشو به اوراق و مدارک روی میز دوخته بود.......
سپاه دانس در واقع اصل ششم از انقلاب سفید هست که در سال ۱۳۴۳اولین دوره شو با موفقیت با شرکت اقایون اغاز کرد و مشارکت دختران را هم از سال ۱۳۴۶ بنیاد و شروع نمود و الان دهمین دوره ای هست که با شرکت شماها بر گزار میشه .شما دخترا موظفین که مدت چهار ماه خدمت اموزشی را در مرکز های داخل ارتش بگذرونی و خدمت برای دخترا هم در نزدیک ترین شهر اقامتیشون انجام خواهد شد وبعد از خاتمه این مدت با درجه گروهبانی واموز گار سپاه دانش و تحت پوشش وزارت اموزش و پرورش
گمارده خواهید شد و در واقع مابفی خدمت شما خدمت زیر پرچم به حساب خواهد اومد وبعد از خاتمه خدمت هم به استخدام رسمی اموزش و پرورش خواهید رسید .......اوووه چه خوب میترا ......اره سحر عالیه .....معره کس ناهید جون...........یک ساعت بعدش کل مدارک خواسته شده رو با پوشه تحویل استوار محمدی دادیم و موقع خداحافظی هم ناهید که زیاد شیطونی می کرد بهش چشمکی زد و امپرشو حسابی بالا برد و در این میون در خیابون کلی به این قضیه هم خندیدیم ......
مامانم پارچه رو برام گرفته بود و من در صدد بودم که به خیاطش بدم یعنی همون فرهاد اقا ....ولی انگار مامانم نمی خواست و قصد داشت به خیاط دیگه اش بده ......
مامان مگه قرار نبود اقا فرهاد اشنای خودتون پارچمو بدوزه ......عزیزم نمی خاد بهش بدیم ...میدم خیاط دیگه واست بدوزه ...اخه مامان ....من کنجکاوم بدونم چرا منصرف شدی خودت پیشنهادشو دادی .....اه دخترم فرهادو ولش کن .....لابد برای اینکه خانم بازه و یا بد نگامون می کرد ...ها .......مامان ازتون خواهش می کنم همین یک بار بزار این پارجه رو فرهاد بدوزه ..خودتم باهام بیا اگه نگران من هستی .....من باید کارشو ببینم و اصلا خودم از نزدیک رفتار .و حرکاتشو بایدرصد کنم .......باشه سحر باهم فردا به خیاطی فرهاد میریم ...ازچشما و حرکات مامانم یک نوع نگرانی و حس غریبی میدیدم و این موضوع همه ش در نهایت به این مرد خیاط ارتباط پیدا می کرد ...کاش میدونستم در درون مامانم چه چیزی هست ........
...................................................................................................................................................... ............
..............لطفا ادامه رو از طاهره داشته باشید...........................................................................................
اه دخترم پاره تنم ...وجودم ...تویی که با هر بار دیدنت و نگاهم به عمق چشما و چهره زیبایت یاد ایام خودم میفتم وقتی که در سن و سال تو بودم سال هایی که شادی و طروات وعشق و خوشبختی را اصلا در خونه شوهرم نمی دیدم و برای چستجو و کسب و تصاجبش ناچارا بیرون از محیط خونه شوهر م باید تلاش می کردم و همونی که شد که فرهاد مدتی کوتاهی بجای شوهر نالایقم بهم تفدیم کرد ولی این حس خوب و شور نشاط خیلی زود اومد و مثل یک بارون بهاری پایدار نموند و تنها یادگار ی که برایم گذاشت طاها و تو بودی ......طاهاکه خیلی زود متولد شد و اومد زمستون سرد منو تبدیل به بهار سرسبز کرد ولی زود هم رفت و پر پرشد وبا مرگش بزرگترین غم زندگیمو برایم باقی گذاشت و اما تو که همه میگن نصف گمشده من هستی و لنگه خودم هستی چرا منو درک نمی کنی .....اه ...اگه میدونستی که من به خاطر کوتاهی و جوونی و بی تجربه بودنم دو بار از فرهاد بار دارشدم و دومین بارش نطفه اش بنام تو بسته شد این همه اصرار نمی کردی ......و من سال ها به خاطر همین موضوع عذاب وجدان کشیدم و اه و ناله ها در شب هاو خلوت هایم سر دادم ......دوری از فرهاد منو ارووم و به ساخل ارامش میبرد ...ولی
الان که تو اصرار داری که پدر واقعیت لمست کنه و از نردیک وندانسته دست به اندامت بکشونه من دیگر توان جلوگیری و ممانعت از این اتفاق ناخوشایند رو در خودم نمی بینم ......دست قوی سرنوشت رو باید قبول و بهش کرنش کنم ....
عصر گاه روز بعد سحر در حالیکه بلوز ابی کم رنگ خوشکل و چسپونی را به تنش کرده بود همراه با سلوار لی کیپ شده برجستگی اندامش رو بخوبی به معرض نمایش گذاشت ...پستوناش عین قارچ بهاری از سینه هاش بیرون زده بود و نوکاش از رو لباس داد میزد که من هستم و همه منو ببینن ....خودمم از لج روز گار و این همه فشار و مشکلات شوهر و خواهر حقه باز و مکارش خودمو خوشکل و میزون کردم و لباسی که تنم کردم میدونستم همه مردا و پسرا رو از راه بدر می کنه .....دامنم تا بالای زانوام میومد و رونای سفید و شهوتناکمو بیرون زدم و با ارایش تندم دست سحر رو گرفتم و عازم خیاطی شدیم .....بین راه هوشنگ و ممد فابریک وفتی منو دیدن......دهناشون مثل تونل کندوان باز مونده بود و نمی تونستند جواب سلام منو بدن
....اهایی هوشی کجایی بابا ..جواب سلامو بده .......وای وای خواهر چیکار کردی ...ماشالله عین ماه شدی ...دعوت به عروسی کی هستی تا ما هم ساقدوشت بشیم
هههههه...نه هوشی جون ...هوس کردم با دخترم هوایی عوض کنم و مقصدمون خیاطیه
دور از چشم و گوش سحر دهنمو به کنار گوش هوشنگ رسوندم و بهش گفتم
هوشی جون تشنه توم کیرت تو کوسم ...ههههههه
خواهر تو حالت خوب نیس باهات بیام ......نوچ ...نوچ جایی که ما میریم مردا اجازه شو ندارن ......ههههههه
تا رسیدن به خیاطی بارها متلک و جملات گهر بار کوس و کون و باسن و از این فرمایشات نوش جون کردیم و فقط جوابمون تبسم و خنده شده بود .
فرهاد و شاگرد ش در مغازه بودند واثری از پیرمرده نبود ......فضای مغازه همون قبلی بود و اصلا فرق نکرده بود .....فرهاد با دیدن من و سحر مطابق معمول داغ شد و لپاش گل گرفت و این نشونه شهوتش بود که من میدونستم ...برای لحظاتی یاد کیر کلفتش افتادم کیری که در سال های نووجوونیم کوسمو بخوبی سیراب می کرد و منو به اوج اسمون و افق هوسهایم میبرد ...اگه خودم تمایل داشتم این کیر کلفت میتونست منو باز تصاحب کنه ...ولی ......اه ...من باید حواسم به دخترم باشه
سحر که کانون توجهات همه شده بود وبا من بهترین تیم خوشکل و قشنگ شهرو درست و تشکیل داده و در واقع .....من و سخر شهره شهرمون شده بودیم ........(..اه شهره خانم ............ همون نویسنده خوشکل و خوبم که الان خاطرات منو تنظیم و می نویسه .باز هم یادش افتادم ..)......
طاهره خانم این دخترتون عین خودته ...ماشالله ...خودت کم نبود دخترت هم بهت اضافه شده ..........
اقا فرهاد نمی خاد حاشیه بری زودتر اندازه دخترمو بگیر که باید بریم کلی کار داریم
ای بابا بزار عرق تنت خشک بشه شاگردمو فرستادم براتون اب میوه و کیک بیاره .....
اسمت چیه دختر جون ......واه اسم منو میخای چیکار؟.....من اسم ندارم .....ههه........
خب راست میگه تو چیکار به اسم دخترم داری .....
وای وای من حریف تو طاهره خانم نمیشدم حالا دخترت هم اضافه شده ......من تسلیم شدم اسم تو نخواستم بیا جلو تا اندازه ات بگیرم .......به لحظات حساس و پر تنش رسیده بودم و همونی که ازش می ترسیدم ...پدر و دختردقیقا روبروی هم ایستاده بودند و بهمدیگه نگاه عجیب و حساسی می کردند ...
     
  
زن

 
ادامه از نویسنده
فرهاد به چشمای سحر خیره شده بود این چشما شبیه خودش بود و این موضوع باعث شده بود که برای لحظاتی در جاش میخکوب بشه.......دختری که روبروش ایستاده بود خیلی خوشکل و جذاب و خوش اندام و با همه خصوصیاتی که انتظارشو داشت و از همه مهمتر سالها منتظر تشریف فرمایی طاهره به مغازه اش بود که امروز بوقوع پیوسته بود و این وضعیت فرهاد رو در شرایط خاصی قرار داده بود....از یک نظر نمی خواست این لقمه اماده و تیکه ناب و شکار رو به این اسونی و بدونه کسب لذت و حال از دست بده و از یک نظر دیگه باید باز اعتماد طاهره رو بدست میاورد و این کار با شگرد و تغییر رفتارش میتونست عملی بشه .. ودر مابین انتخاب مادر و دختر فرهاد انگشت روی طاهره گذاشته بود ....همون زنی که همه وجودش هوس و شهوت و زیبایی و لذت فراوان ونهایت عشق و سکس بود .....هنوز با تموم وجودش اونو می خواست و روز ها و شب ها و حتی در حین سکس هایی که با همه انجام می داد به فکرش بود و زنی که بیشترین لذت عشق بازی رو باهاش داشت ....پس در نتیجه فرهاد از دیدگاه خودش برای رسیدن دوباره به طاهره باید قید سحر رو میزد....فرهاددر حالیکه با احتیاط و حفظ رعایت ادب و متانت و به خاطر کسب اعتماد دوباره طاهره دور کمر و سینه و دست و بالاخره دور رونای سحر رو متر می گرفت به یاد اوایل ازدواج خودش افتاد ...همسری که پدرو مادرش بدونه مشورت و خواسته ا ش براش انتخاب کرده بودند ..فقط اندامش به سحر شباهت داشت وگرنه بهره ای از زیبایی و جذبه اصلا نداشت .......دختری که در ابتدا رفتار و اخلاق نسبتا خوبی داشت ولی با شروع انحرافات و خیانت های فرهاد این رفتار رو سردی و وخامت کشیده شد و بعد از مدتی که متوجه خیانت های فرهاد و به خصوص رابطه هایش با طاهره و شرافت گردید تصمتم گرفت که مثل فرهاد مقابله به مثل کنه و درست مثل شرع مقدس اسلام که میگن چشم در برابر چشم و جان در برابر جان و هر عضوی از بدن.......پس اولین رابطه و خیانتشو نسبت به شوهرش با شاگردش استارت زد همونی پیرمرد لالی که کاملا کر نبود و تا ۵۰درصد می شنید و اینو فرهاد نمی دونست واین جاسوس خوبی برای زن فرهاد شده بود و جایزه اش هم کوس و کون دادن همسر فرهاد به پیرمرد شد.......باوجود اینکه این ذوج ناهمگون صاحب یک پسر و دختر هم شده بودند ولی اوضاعشون هیچ بهبودی نداشت و بلکه بدتر هم شده بود....چون رابطه های نامشروعشو توسعه داده بود و از لج فرهاد و به قول خودش زیر هر کس و ناکسی می خوابید و گائیده میشد....فرهاد فهمیده بود ولی کاری از دستش ساخته نبود چون نمی خواست فرزندانش بی مادر بشن و فیمت بی غیرتی و این سر افکندگی که باعث و بانیش خودش بود خریده بود و تنها کاری به نفعش موقتا تموم شد مرگ پیر مرد بود که در یک غروب سرد پائیزی و درحالیکه کون زن فرهاد را می کرد اسیر سکته قلبی شد و فرهاد از دست این پیرمرد متجاوز خلاص شد......ولی با وجود مرگ پیر مرد خیانت ها همچنان ادامه داشت و حتی رفتگر و بقال و نفت فروش محله هم از سهم کوس و کون زن فرهاد نصیب بردند و این انتقام خاموش و سیاهی بود که این زن از فرهاد می کشید و خودش بارها با افتخار به فرهاد می گفت ...من با پست ترین و بی ریخت ترین مرد هایی که اصلا فکرشو نمی کنید رابطه دارم و بهشون کوس و کون میدم ...ولی فرهاد این اعمال و کارای من همش باعث و بانیش خود تو هستی و من از اول زندگیمون اینو نمی خواستم .........
فرهاد به خودش اومده بود چون ناخودگاه دستش به باسن دخترش خورده وروش برای لحظاتی مکث کرده بود و این باعث شدکه داد و فریاد و اعتراض سحر بلند بشه و با دو کفه دستاش فرهاد رو به عقب پرت شد
ولی با عذر خواهی و قبول اشتباهش موضوع سر هم بندی شد و باز هم وضعیت به حالت عادی برگشت ولی کیر فرهاد در زیر شلوار و شورتش قیام کرده بود و برای رسیدن به سوراخای سحر که با همین اب کیر نطفه اش در رحم طاهره بسته شده بود بدجوری بی تابی میکرد ......فرهاد عرق ریزان و در فرم شهوتیش بالا خره کارشو تموم کرد و از سحر اتشی و هوسی فاصله گرفت ......
در اون لحظه ارزو می کرد مادر و دختر رو به همون اتاق مخفی و خوابگاه پیر مرده بکشونه و طاهره رو از کوس و سحر رو از کونش بکنه .....ولی این افکار بدرد عمه اش می خورد و فایده ای نداشت چون بلافاصله از فرط شهوت زیادش به انزال رسید و حسابی خودشو خیس و خراب کرد......فرهاد بدجوری گند زده بود و در استانه رفتن ابرو و حیثتی که ابوهتی نداشت قرار گرفته بود و با هول و هراس خودشو ار در مخفی به بیرون کشوند تا خودشو تمیز و جمع و جور کنه .....این فرهاد شهوتی در واقع به خاطر دختر خوشکلش ارضا شده بود و این موضوع رو طاهره هم فهمیده بود و میدونست فرهاد شلوارشو خیس کرده و در درونش به خنده و هیجان افتاده و حس داغی بهش دست داده بود و بدش نمی اومد که شرایطی فراهم بشه و سکس داغی داشته باشه ...حتی با فرهاد ......ولی سحر رو چیکار می کرد ...پس دندون رو جگرش گذاشت و تنها یواشکی و دزدکی یکی از دستاشو از روی دامنش به کوسش رسوند و خیلی ارووم می مالوند.......طاهره استاد این کار بود و در حالیکه سحر در کنارش نشسته و باهاش صحبت می کرد با کوسش عشق و حال می کرد و این موضوع باعث شده بود که در ادای بعضی کلمات دچار انحراف بشه و با ناز و کرشمه جواب دخترشو بده.......
در ذهن طاهره افکار شیطانی شکل گرفته بود و ارزو می کرد که کوسش با دهن سحر خورده بشه و زبون دخترشو در مغزش تصور می کرد که چوچوله کوسشو با لذت بالایی مک و می لیسه .....تنها کاری که می تونست انجام بده گرفتن دستای دخترش بود و این کار با استقبال سحر روبرو شد و تصور کرد که مامانش تب گرفته و بیمار شده .....
وای وای مامان ...تو تب داری .....انگار بیمار شدی .......دستت مثل تنور می مونه ....اووووف انگار که اتیش تو دستاته...میخای برم برات اب خنک بیارم ........
اره دخترم برو اون گوشه مغازه لیوانو از پارچ اب پرکن و بیار ش برام .......
مامانی جون بیا بخور ...نوش جونت .......اه مامان خوشکلم ......چه زیبا ابو می نوشی ...منم هوس کردم اب بخورم ....
با خوردن لیوان اب همزمان طاهره هم انزال شد و سریعا تبش پایین اومد
اومدن سحر به مغازه خیاطی پدرش نتیجه اش این شد که فرهاد و طاهره جدا از هم و به دوشکل متفاوت و جالب ارضا بشن و همچنان فرهاد در تب رسیدن به طاهره موندو بیشتر خواستارش شد ه بود ...
مهران از امکانات و امتیازات تهران به خاطر نزدیکی و عشق و علافه ای که به طاهره داشت گذشته بود و دیدن و در کنار معبودشو در اولویت قرار داده بود ودر هر فرصتی استفاده می کرد و سراغ طاهره میومد
امدن های مهران برای اهالی خونواده عادی شده بود و اونو از خودشون می دونستند صالح به چشم یک دو جنسه و ناتوان جنسی بهش فکر می کرد و بی خیال از هر حدس و گمان بدی و با وجود دو دختر بالغ و به خصوص سجر زیبا یش مانع مهران نمیشد.......مهرانی که در هرروز بیشتر تشنه همسر صالح میشدودو روز بعد از رفتن طاهره و سحر به خیاطی مهران مطابق همیشه باز به خونه شون اومد
و طبق عادت همیشگیش و در فرصت مناسب طاهره رو در اغوشش گرفت و لباشو با همه حس خوب و عشقش مال خود کرد و باز هم ازش درخواست سکس کرد ....طاهره قلبش با سیامک بود و هوا و هوسشو میتونست با امثال مهران و هوشنگ و حتی این اواخر با فرشید ارووم کنه ...ولی هر بار نیروی ناشناخته و نامفهومی مانع عشق بازیش با مهران میشد ولی این بار قضیه فرق می کرد
طاهره تشنه سکس بود و از وقتیکه در داخل مغازه خیاطی ارضا شده بود بیشتر تز همیشه هات شده بود و کیر مهران رو می خواست ..........این بار طاهره جواب بوسیدن های مهران را خوب داد و با چشاش و ناز و کرشمه ای که براش میومد ازش خواست با کیرش اروومش کنه.......پس دست در دست هم و هم گام باهم به طرف اشپز خونه ای که سه پله از کف حیاط به طرف پایین می خورد رفتند و بعد از بستن درب .....مهران به سرعت سر تا پای طاهره رو با لباش و زبونش بومی کرد و می لیسید و می خورد ....کوس طاهره اب سفید و کف مانندی ازش میومد دو قطره از این اب داغ و سرچشمه ونشاط گرفته از شهوت طاهره روی صورت مهران افتاد و این دو قطره با انگشتای همدیگه به دهنشون رفت و بعد از لحظاتی چند به معده شون رفته بود ....هردو شون هات و سرشار ازهوس در کف اشپز خونه و روی موکت نازکی غلط می خوردند......مهران انچه در چنته و توان داشت به زبون میاورد و فربون و صدقه اش میرفت و طاهره هر لحظه داغتر و شهوتی تر میشد و حتی حاضر بود مهران باهاش انال سکس کنه ....اونی که به هر کسی نمی داد و بعد از سکس انال هایش با سیامک دیگه کیری به سوراخ کونش نخورده بود..این هدیه با ارزش و خوبی بود که مهران از طاهره گرفته بود بالا خره کون خوشکل و زیبای طاهره امروز مال مهران میشداین سوراخ و باسن هر شب در خیالات و ذهتیات مهران گائیده میشد و ولی واقعیت این لذت و خوشی باید باور می کرد .....زبون و لبای مهران با اشتهای زیادی روی سوزاخ کونش بود و دست و پا زدناو پیچ و تاب و اه ناله اروومی که می کرد نشون از لذت بالای طاهره می داد .......کیر مهران رو بالا حالت گرفته بود و اماده ورود به تونل تنگ و تاریک و نرم و با انعطاف باسن طاهره شده بود ......کیری که هنوز باور نداشت داخل این مدخل و تالار بی همتا بشه .....
کیر خشک و خیس نشده امکان نداشت سهل و اسان از این سوراخ رد و به انتهای مقصد برسه پس باید با چیزی خیس و لیز میشد و این چیزی نبود غیر از شهد ناب عسلی که همین امروز شوهر طاهره از رفیقش خریده بود و افتخار وافتتاح استفاده از این عسل محلی و اصل رو سوراخ کون طاهره گرفته بود ...اگه صالح اینو می دونست صد سال سیاه هم عسل رو حتی مجانی نمی گرفت و به خونه اش نمی اورد ......شورت توری و سفید طاهره هنوز رو زانواش مونده بود و مهران با لذت و فرم خوبی بوش می کرد و قطرات مونده شو رو لباش گرفت و وانگار ماتیک رو لباش میزد ......این کارو تا وقتی که از پاهاش بیرون کشید به اروومی و کلاسیک انجام دادو با چشای خمارش فضای داغ اشپز خونه رو بیشتر کرد و این در وفتی بود که قابلمه غذای اب گوشت روی چراغ پخته میشد ........کیر اغشته به عسل مهران اماده ورود به سوراخ کون طاهره شده بود ...طاهره در اوج شهوت و هوا و هوسش ولی نگران از درد کونش پاهاشو به حالت خوابیده از هم باز و به شونه هاش کشوند و با دستاش نگه اش داشت تا این سوراخ در نهایت ماگزیموم فرم بگیره ........خواهش و التماس های ناز گونه طاهره شروع شده بود و از مهران خواهش می کرد .........و می گفت
مهران ...مهرا ن ......نمیشه کونمو بی خیال شی و کوسمو هدف بگیری؟........چرا طاهره جون<؟....اخخخخخخخه دردم می گیره<؟
اصلا ....اصلا و ابدا.......روز ها و شب هاس که ریاضت رسیدن به کونتو می کشم .......نه ...می کنمت یه جور و مدلی که از یادت نره

....اه مهران ...پس زودتر داخل کونم کن ......اه اخ اخخخ اییییییییی........ارووم تر مهران جووون......اخ اخ اخ کونم .......
اوه عزیزم ..داری گریه می کنی ؟.......اررره.......گریه درد کونمه......اخ اخ ..مهران این کیر ت خیلی کلفته یه کاریش بکن تا بازیک بشه
اووووف طاهره جون قربون اون ناز ادات و گریه هات و سوراخت که عاشق و کشته و مرده شم.......
طاهره خیلی دوست دارم .........عاشقتم ...تا روزی که خودت بخای کنارت می مونم ......
مهران اگه منو دوس داری روی کونم تلمبه نزن دارم درد می کشم ...همون جوری که تا ته کونم رفته نگرش دار و نوازشم کن....
چشم عزیزم هر چی تو بگی ...اصلا بگو تا فردا صبح تو کونت باشه من که از خدا میخام .......اه اه مهران بوسم کن و لبامو بخور لطفا.......طاهره جون ....چیه مهران .......منو دوس داری ؟....اره فقط واسه اینکه منو گاها بکنی و سیرم کنی .......پس عاشقم نیستی؟.......اه مهران اگه بهت تمایل نداشتم بهت نمی دادم تو خیلی خوشکلی درست مثل ما خانمای خوشکل ......می فهمی
اره ..میدونم .....شوهر بی غیرتت اگه بدونه الان تو به من کون می دی ....از تعجب شاخ در میاره اون هنوز باور داره که من مرد خنثی ای هستم و کیر به این کلفتیو ببینه سکته رو میزنه و تو از دستش خلاص میشی
اه مهران تولد و مرگ ادما دست خداس و من ارزوی مرگشو هیچوقت نمی کنم ...به خدا واگذارش کردم خودش اون بالا هوامو داره .......
وای طاهره تو قلب پاک و مهربونی داری اصلا کینه و نفرت در درونت جایی نداره
اه مهران بازم نوازشم کن دارم ارضا میشم ...دردم کم شده میتونی کم کم رو کونم تلمبه بزنی .... مرسی مهران جون
اخ اه اه اخ اه ...منو بر گردون و ....اهان .......خوبه کیرتو در نیار به همون فرم خودم بر می گردم .....اها الان به شکم دراز کش میشم و توم اروووم تلمبه هاتو بزن ......اوووووف طاهره چه باسن قشنگی داری ......ههههههه.....اره دیگه مال خودمه و الان فعلا اسیر تو شده.......وای وای صدای شوهرم میاد ...مهران زودتر کارتو تموم کن ...نکنه این مردک سر برسه وبیاد حوصله حرفاشو ندارم ......
باشه عزیزم ....دارم تلمبه هامو بیشتر می کنم ......
این سکس کلاسیک انال بدونه مزاحمت و اومدن شوهر طاهره به خوبی و لذت فراوانی به پایان خود رسید و اب کیر مهران توام با عسل در مدخل کون طاهره خالی شده بود و اون لحظه ای که کیرش از سوراخش بیرون میومد لذت خیلی خوبی به طاهره می داد و همین دلیلی شد که از مهران بخاد تا بارها کیرشو در کونش داخل و خارج کنه .تا به خوبی عشق و حالشو ببره ......طاهره..از خوشی و لذتش به خنده و نشاط خوبی رسیده بود ...
همون شب و درحالیکه طاهره در صدد خوابیدن بود صدای در حیاط خونه به گوشش رسید ..حدس طاهره فرشید بود .همه خوابیده بودند.حتی سحر شیطون و زبر . زرنگ هم تازه خوابش برده بود ....حدسش درست از اب درومد طاهره منتظر بود که فرشید مست شراب و عرق رو به اتاق مهمون ببره ......باز هم باید باهاش مقابله می کرد تا باهاش سکس نداشته باشه ...ولی باز هم مثل مهران این بار کوتاه اومده بود و با نگاهش به چهره برادر ناتنیش به هوس افتاد که امشب کوسشو بی نصیب از کیر فرشید نکنه........حالت و نگاه فرشید امشب خیلی فرق می کرد
بعداز استقرار فرشید در بستر خوابش ....خبر خوشحال کننده ای به طاهره رسید....فرشید نامزد کرده بود........وقتی عکس دخترره رو دید باور کرد که سلیقه برادرش خوب و عالی بوده .....این دختر خوشکل و جذاب بود و به اعتراف فرشید به عشق و یاد طاهره انتخاب شده بود .......فرشید اون شب با طاهره سکس گرم و داغ و بیاد ماندنی رو انجام داد ...سکسی که برای اخرین بار انجام میشد چون .......
     
  
صفحه  صفحه 26 از 107:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA