انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 45 از 107:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
شهره جون ممنون خسته نباشی و سپاس از لطفت عالی و خوب مثل همیشه
     
  
زن

 
ادامه رواز سحر بخونید
رفتن مامانم وازدواجش با عشقش سیامک درست همزمان شده بود با اومدنم به سربازی و محیط و فضایی که اصلا تجربه شو نداشته و حتی ازش برام نگفته بودند روز ی که برای اولین بار از درب دژبانی پادگان وارد جو سنگین و بیروح و ناپسند این مکان شدم برای لحظاتی از این کارم پشیمون شدم ..و به خودم گفتم ای سحر اتیش پاره و شیطون بلا واقعا تو مغز تو کله ت وجود داره ...اخه این چه غلطیه کردی خیلی به خودت می نازی و به همه میگی من نترس و جسور و فلان به همانم ولی الان ته دلت خالی شده و اگه یکی مثل مامانم و یا دایی هوشنگ الان اینو میدونست عمرا نمی زاشت پامو از این درب پادگان رد کنم ......اه .کاریه که شده و شروعش کردم و باید تا اخرش ادامش بدم .....
در اخرین لحظات برگشتم و چهره غمگین اکرم رو دیدم و قلبم بیشتر به درد اومد ...اوووه اکی خواهر عزیزم ....دیگه تنها شدی و این تجربه خیلی تلخیه که اجبارا باید بکشی ......بهرام برام دست تکون میداد ...داداشی که خیلی شیطون و هوس باز شده بود و اگه یه ذره بهش میدون می دادم کاملا روم سوار میشد و چه بسا منو می گایید...اوووه ....خودمونیم کیرشم کلفته و خیلی وقتا و در موقه حشریم بهش فکر می کنم و این اواخر که با صحرا لز باز عشق بازی می کردم کیرش بارها از جلو چشام رژه رفت ...ولی تنها شدن بهرام و اکرم خودش میتونه خطرناک و خدای نکرده عواقبی در پی داشته باشه .....یعنی داداشم ایا به اکرم تجاوز می کنه.....؟ اه نه بهتره به این موضوع فکر نکنم و به مصائب سربازی خودم برسم .....در محوطه جلوی دفتر مرکزی پادگان همه دخترا به صف ایستاده بودند حدودا ۶۰نفری میشدیم ......همه چهره ها نگران و مضطرب و دل اشوب بودو از جمله خودمم همین احساسو داشتم ..احساسی که شاید بیشتر مربوط به سفر دور و دراز مامانم بود که بهش دو چندان افزوده بود......بعد از استقرار در سالن های استراحت و محل خواب و تحویل وسایل لازمه بازم هم به صف شدیم و رسما سربازی و اموزش های سختش شروع شد ....اونم با چه وضع و اوضاعی در پایان روز اول ....همه خسته و وا رفته و خاک خورده و عرقی که اگه نیگاه به زیر بغل و سینه ها و خصوصا چاک کونای ما دحترا می کردند قطعا بهونه و شکار خوبی برای چشمای همیشه تشنه جنس مخالف میشد و این قضیه از چشمای حریص اقایون ارتشی از هر رده و درجه ای دور نمونده بود ....گروهبان های عقده ای و یک سری افسران شکم دار و مغرور که همیشه یک دستشون به این تانکر دنبه و چربیشون بود و بهش خیلی می نازیدن وحالا با اومدن و جلوس ماها دختران ناز نازی دستاشون پایین تر رفته بود و با دو دولاشون کار می کردند ......و اینو همه به عینه می دیدیم .....واقعا که انگار چاقوی کند ی رو باید تیز می کردند ..... ...بعضی دخترای لوس و ننر و ترسو از این موضوع خیلی ترسیده بودند و تنهایی جرئت نداشتند که این ور اون ور برن........من و ندا و میترای هوسی و کونی یک تیم رو تشکیل داده بودیم میترا مرتب میومد ومنو با حرفای سکسیش تحریک می کرد و در اخر هم با شوخی کردم و الکی گفتم سرو ته حرفاشو بهم می بافت ...چاک کونش از بس با انگشتاش خارش می خورد که من حدس میزدم تا یک هفته دیگه شلوارشو باید به سطل اشغال دونی روانه می کرد ......این دخترره کون گشاد کیر می خواست که به سوراخش برسونه ......میترا خارشی ...بابا بسه دیگه اونقد اون چاک کونتو نخارون ..والا بیلا داری هم شلوارتو پاره می کنی و هم پوستی به حول و حوش دو تا سوراخت نمونده ........اوا چیکار کنم سحر میخاره ..الان اگه تو شهر بودم دوس پسر ای کیر کلفتم بهم رسیدگی می کردن اه جاتون خالیه اینجا .....جاوید و عماد...کجایین .......واقعا که میترا خیلی کیر خلی تو ...بابا و مامان بیچاره ت خبر ندارن چه دختر کونی دارن ..اگه میدونستن سکته میکردن ...خدا نکنه سحر دهنتو گاز بگیر .....میترا بهتره این افکار بی سروته توبیرون بریزی و فقط به سربازی فکر کنی .....نوچ ....نوچ ...من از همین الان دلم لک زده واسه خیابونای شهر و خونه مون و دوست پسرای کیر کلفتم ...نقشه دارم نقشه عالی ......چه نقشه ای میترا ......ندا و سحر با نقشه من موافقین و دوس دارین اخر هر هفته مرخصی رو به جیب بزنیم ......ها .....من هستم ...تو چی سحر توم میخای ؟........اررره تا چه نقشه ای باشه ...بگو بدونم .......خب پس گوشتون با من باشه ....من امروز با افسر احمد ی تونستم هم کلام بشم ...احمدی تا منو می دید بهم چشمک میزد و خب منم کم کم جوابشو بخوبی می دادم تا اینکه امروز بهم گفت ........ببین دختر خانم میخای مرخصی بگیری .......منم از خدا می خواستم چنین چیزی بشنوم ......ارره چرا نخام ...میشه مگه ؟......اره دختر جوون...اگه با من باشی جورش می کنم ......خلاصه .....با اجازه تون دست منو گرفت و کشوند پشت تانکر اب داخل محوطه و تا تونست منو با دستای پهن و زمختش مالوند و از کونم خیلی تعریفا کرد و از تو سحر خیلی یاد کرد و گفت اگه اونو هم با خودت بیاری به جفتتون دو روز مرخصی میدم .....منم گفتم ما سه نفر هستیم نه دو نفر ..ندا جوون من به فکر توم بودم ..حالا قرار شده ساعت یک بعد ازظهر فردا در اتاقش باشیم ....ولی من نیستم میترا ....حالیت میشه ...مرخصی که با کون دادن و لاسیدن و مالوندن تو جیب بره ....اصلا ارزشی نداره بهتره خودت و ندا برین........ولی سحر احمقانه فکر نکن به خودت و اینجا و این وضعیت نیگاه کن اخه این چه وضعیته که ما داریم ......اگه منم دختر استاندار بودم و مثل ستاره خانم اتاق و امکانات خوب می دادن غلط می کردم که اجازه دست مالی رو به این افسره بدم ...من فردا میرم و توم ندا اگه خواستی با من بیا هم حالشو میبریم و هم مرخصیو دشت می کنیم ......اخ جون فردا شب تو بستر م و در اتاقم چه حالی می کنم ...اررره برو میترای جنده و کونی .....تعجب نمی کنم که از این کارا می کنی چون قبلا خیلی علطا کردی اینم روش .......
ولی سحر اگه هم مرخصی نمی خای باید فردا با من و ندا باشی چون اگه تو نباشی قبولمون نمی کنه شرط کار بودن توه ....یعنی چه مگه زوره .......من نمیام ....اون غلط می کنه که بزور منو بکنه و مرخصی بهم بده ......کثافت عوضی .....ای بابا سحر اشتباه می کنی تو بیا و فقط وایسا بهت کاری نداره .افسر احمدی خودش گفت اگه سحر مخالفت کرد بهش بگو فقط بیاد و در اتاق باشه من کاری بهش ندارم ...اخه یعنی چه بابا ..اون با کون و اندام تو وندا کار می کنه من چرا باشم .....خواهش می کنم سحر به خاطر رفاقتمون و به خاطر ندای رنگ پریده ...ها ببین دلش واسه بابا و مامانش یه ذره شده و غصه شونو می خوره .....با ما بیا من تضمین می کنم که بهت دست نزنه ......غلط می کنه .....نمیخاد واسم بادی گارد بشی ..باشه میام ولی اخرین بارت باشه که ازم چنین خواهشی می کنی .......واقعا که ببین چه کسایی افسر شدن که از مرز و بوم و ناموس ماها دفاع کنن روز روشن و تو پادگان دارن ناموس و دخترای مردم رو می کنن .......باید به همچین افسرایی درجه کوس کشی و بی ناموسی بدن .......اررره سحر واقعا راس میگی ...ندا نمی خاد حرفای منو تایید کنی بجاش کاش با این میترا کونی نمی رفتی ...اخه سحر خیلی دلم واسه خونه تنگ شده چیکار کنم مجبورم .... اخ خدای من مگه من دل و احساس ندارم ..ها ..تازه مامانم که خارج رفته و خواهر عزیزم تنهاس و فقط داداشم کنارشه شرایط من از مال دو تا شماهای هوسی بدتره ..ولی من غرور و شرف دارم و تحمل می کنم .....
اون شب در پادگان من در فکر افسر احمدی بودم که فردا با من چه کاری می کنه و چه بسا برام نقشه بدی کشیده باشه افسر احمدی و تعداد زیادی از هم قطاراش به من خیلی نیگاه های بد و انچنانی می کردند و بارها ازشون متلک های زشتی می شنیدم ولی من به روم نمی اوردم و بهشون کلا کم محلی می کردم اکثر دخترا ی ترسو و بی عقل و عقده ای که دربیرون بهشون محل نمیزاشتن از این متلک ها و چشمک ها و دست زدن ها استقبال می کردن وحالا این احمدی ناقلا و حقه باز می خواست با حربه و طناب میترا و ندا به من برسه ...کور خونده ..عمرا بزارم که دستش بهم برسه ...ولی اگه چند نفر باشن من چیکاری میتونم بکنم ...وای وای خدای من .....توکل به تو خدا جوون فردا باهاشون میرم ..چیکار کنم به خاطر ندا بیشتر این کارو می کنم ......
فردای روز بعد و بعد از صرف ناهار و ساعت ۱۳ ظهر من و ندا و میترا پشت در اتاق افسر احمدی به خط شدیم و در انتظار اجازه ورود بودیم .........سرباز صفر زیر دستش از در اتاقش خارج شد و مارو دعوت به ورود به اتاقش کرد و خودش رفت .....سربازی که با نیگاه های مرموز و حشری گونه اش به ماها انگار میدونست که چه خبره .......افسر احمدی پشت میزش لم داده بود و سیگاری رو با ورود ماها روشن کرد و دودشو در سه مرحله به طرف ماها حواله می کرد ..تف به ذاتت میترا که منو محبور کردی که شاهد این حرکات و رفتاراها باشم ......افرین سرکار میترا .....می بینم سرکار سحر هم باهاته ...شاه کار کردی ..فکر نمی کردم که باهات بیاد خیلی مغروره و البته خوشکل .....و نفر سوم ..هم سرکار ندا هستش درست گفتم ؟.......بله قربان من ندا هستم ..بهتره این دقایق سرکار رو نگم و خودمونی باشیم .....خوبه از تو ندا خانم شروع می کنم ......بیا جلو سحر قشنگه ......قربان من نمیام قرار نیس من در این بازی شما و این دو نفر باشم ...پس اینجا چه غلطی می کنی ....ها ..میترا ازت توضیح میخام زود و سریع ......قربان سحر اصلا راضی به اومدن نبود و خودتون شرط گذاشتین که باید ایشون هم با خودت بیاری خب منم فقط اوردمش که اینجا باشه .....من اطاعت اوامر شمارو کردم ....اهان یادم نبود پس راضی نیس ....چرا سحر میتونی برام خلاصه وار بگی ......قربان من توضیحی ندارم و فقط نمی تونم خودمو واسه مرخصی بفروشم ..همین .....اگه اجازه بدین من مرخص بشم خیلی ممنون میشم ........خخخخخخخخخخخ........نه نه باید بمونی تا ببینی چه لذت و حالی دوستات میبرن شاید توم پشیمون شدی و اومدی تو بازی ..من که خیلی خاطر خات شدم ...خبیلی قشنگی سحر ....خیلی خب میترا بیا جلو و کیرمو درار .......چشم قربان ......سحر قشنگه ؟.......اهای دختر وقتی صدات میزنم زود جواب بده .......بله قربان ......خوب نگاه کیرم کن و فقط اینجارو ببین ..نبینم حواس و چشات به جای دیگه باشه ......فهمیدی ......ها ....گفتم فهمیدی ...بله ......وای قربان کیرتون کلفته ....تازه کجاشو دیدی میترا ...بزار شق بشه دیدنی تر میشه .........مالش بده میترا ......اهان خوبه ...همه جاشو ...خایه هامو هم بمال ......ندا بیا جلو ببینم مه مه هات چطوره .....اها ..اها ...اخ جانم ......مه مه هات درشت و پر گوشتن .... فقط جون میده سرتو روش بزاری تا صبح روش خروپف بزنی .....خخخخخ...مگه نه دخترا ...بله قربان ندا پستوناش به مامانش رفته .....راست میگی میترا مگه مامانشو لخت دیدی ؟...بله با اجازتون یه بار در خونه شون اتفاقی دیدمشون...خب چه جوره اندامش .....والا ندا به مامانش رفته وخودتون دیگه بدونین ...گرفتم میترا ........لباتو بده ندا ..از لب خوری خوشم میاد ....باور کن ولی زنم دوست نداره و میگه از اب دهنت حالم بهم میخوره ...لامصب مرتب ضد حالشو بهم میزنه ...پدر سگ ......درسته قربان زنتون قدر شمارو نمی دونه .....افرین میترا قدر نشناسه .......مگه نه سحر چرا ساکتی ......من هیچ حرفی واسه گفتن ندارم لطفا بزارید راحت باشم ...مگه راخت نیستی ؟.....نه قربان حداقل ازم هیچی نپرسین و اسممو نبرین لطفا .......خیلی خب بابا توم انگار مثل زنم داری ضد حال میزنی ...
اه اه ندا چه لبای نرمی داری .....بزار زبونتو بخورم ...اخ جووون ......قربان کیرتون کاملا شق شده ......میترا به سحر نشونش بده تا کیف کنه
سحر نیگاه کیر ش کن ...خیلی کلفت و جون داره .....ببینم دخترا تا حالا کیر به این کلفتی دیدین<؟.........نه من ندیدم .....توچی ندا<......؟
نه قربان اصلا حتی تو خواب هم ندیدم ......و سحر قشنگه هم جواب بده ؟........من جواب نمی دم ......بهت دستور میدم جواب بدی ..........نه نه نه اصلا ندیدم و نمی خام هم ببینم ..لطفا منو راحت بزارید .....خیلی خب اونقد خفه خون بگیر تا جونت در بیاد ....خوشکل و قشنگ هستی ولی اخلاق گندی داری ..........خب خوردن لبات کافیه و میخام لختت کنم ........قربان میشه لختم نکنی ....نمیشه ندا ..باید لخت بشی ...تو رو خدا لختم نکنید ..خواهش می کنم .....ای بابا توم داری بازی در میاری ..این کیه که با خودت اوردی میترا ؟...........قربان من بجاش لخت میشم لطفا اصرار نکنید ندا دختر خیلی خوبیه ..بازم مرخصی لازم داره و نوبت بعدی براتون لخت میشه.......باشه تو راست میگی ولی من میخام بکنمش باید حداقل شلوارشو تا زانواش پایین بیاره .......وای وای وای نه نه میخای بهم تجاوز کنی ........اره دختر ..پس چی خیال کردی مرخصی میخای بگیری اونم در ده روز اول اموزشی که غیر ممکنه به کسی بدن ..باید قیمتشو بدی عزیز جون .....اونم کونته که به من باید بدی ....
ولی قربان من همچین خیالی نمی کردم ...میترا چرا به من نگفتی ......اوا ندا ..خودت باید بدونی که مرخصی گرفتن تاوان میخاد سحر میدونست و قبول نکرد ...حالا هم دیر نشده تو نمی خای جاتو به من بده و عقب نشینی کن ...درسته قربان .......نه میترا این حرفت درست نیس ..من باید کون ندارو بکنم چه بخاد و چه نخاد ..اومده و قبول کرده و کارشو شروع کرده و تا اخرش باید مرد و مردنه وایسه ......من می کنمش حتی بزور هم شده ......نه نه نه قربان لطفا کوتاه بیاین و اصلا من مرخصی نمی خام .....فقط با من کاری نداشته باشین ....خفه ..خفه دختره احمق .....تو از اول می خواستی پس ادا و اصول در نیار ....اصلا تا حالا کون دادی و یا اول بارته ........نه بخدا من اول بارمه و تا حالا حتی واسه هیچ غریبه ای لخت نشدم چه برسه به که از پشت بدم ......پس لازم شد که صد درصد کونتو بکنم ..کون نکرده و تازه خیلی لذت میده این فرصتو نمی خام از دست بدم ......تورو جون بچه هاتون به من رحم کنین ...خواهش می کنم قربان .......گریه و شیونات اصلا فایده ای نداره من تصمیمی بگیرم انجامش میدم پس بهتره به جای اب غوره گرفتن شاد و شنگول بمونی تا لذت کون دادنتو بگیری .......زود باش شلوارتو پایین بکش و خم شو واسه فاعلت تا کارشو بکنه ......اصلا خودم دست بکار میشم ......وای وای وای نه نه .......به به چه باسنی داری تو...دمت گرم باشه بابات چه تخمی کاشته ...و کون مامانت هم لابد عین مال توه .....کاش اونم بود و دوتایی دو کون رو ردیف می گاییدم ......سفید و نرم و گوشتی و پهن ........میترا دستای ندا رو بگیر و خوب نگرش دار تا من کارمو بکنم .......بهش دلداری بده تا دردش کمتر بشه .......
نه نه نه نه ..اخ اخ اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ.....سوختم اخ .....قربان کاش با اب دهنی میزاشتی خیس میشد خیلی درد می کشه
چه بهتر میترا .....کون نکرده رو باید خشکه و طبیعی کرد ...لذتش بیشتر واسه منه که می بینم اشک از چشاش سرازیر شده ......نگاش کن میترا زبونش هم قفل و زنجیر شده از بس جرر خورده ...از این حالت خیلی حال می کنم ....ندا من که نصف کیرم تو رفته که اینجوری شدی ...اگه تا ته شو فرو کنم که بیهوش میشی.....اخ ...اخ ..اخ..مامان .....اخ کونم....میترا ..میترا به دادم برس ....سحر .....سحر کاش به قولت می کردم ///اوا ندا طاقت بگیر .....چیه بچه که نیستی یه کون دادن ساده س ...چی چی میگی تو میترا ...دارم از درد کونم میمیرم ...........اخ اخ .دادنزن دختره ناز نازی ......جلو دهنشو بگیر میترا .....اگه خفه نشی ..از مرخصی خبری نیس.......خیلی خب ندا شانس اوردی ابم اومد ..اووووویییی......چه لذتی بردم ...اخ جووون .....اهان ندا الان کاری می کنم از کون دادن کیف کنی .......دقت کن میترا توم یاد بگیر..الان تو کون ندااز اب کیرم خیس خیسه و به قول معروف تو کونش عروسی شده و اگه الان در این فرم و حالت تلمبه بزنم ندا بیشتر کیف می کنه .....خب ندا دیگه درد که نداری؟......نه ..نه خوبه ..واقعا درد نموند .....خب این ضربات تو کونت هم به سلامتی خودم و ندا .......ندا حال می کنی الان ...اررره میترا دیگه دارم ازش خوشم میاد ......خیلی خب کیرم دیگه توان و زورش تمومه و شل شده و باید درش بیارم ...........خوشت اومد ندا خانم ......این اخریش بدنشد ولی اولاش بارها مردم و زنده شدم ......خیلی خب پاشو خودتو مرتب کن و کم کم برید مرخصید.....اهان قبل از رفتن .....بااین دختره مغرور و متکبر خرفایی دارم ...خوب دقت کن و بهتره نصیحت منو تو گوشات فرو کنی......بهتره مثل میترا عاقل باشی و با من کنار بیای ..... با مرخصی و تشویقی و از هر لحاظی هواتو دارم وتو فقط کافیه مثل ندا کونتو بدی همین ...فکراتو بکن ......فهمیدی ......
نخیر قربان من هیچ فکری واسه این حرفاتون ندارم غیر از جواب نه .....بهتره شما به زنتون قانع باشین ....از خدا بترسین .......خیلی پررو هستی خوشکله فردا در حین اموزشی حالتو میگیرم تا بفهمی با رییست بهتر و مودب تر خرف بزنی.....
افسر احمدی با اون شکم برامده و گنده ش ولی کیر کلفتی که داشت بد جوری کون ندا رو جرر دادو بیچاره ندا که وقتی از اتاق این مرتیکه بیشزف و کون کن بیرون اومدیم خودشو در اغوش من رها کرد و زد زیر گریه .....اشک هایی که بوی از دست دادن کون در استانه پاره شدنش و جرر خوردن و جریحه دار شدن غرورش می داد
اهای میترای کثافت و لجن واقعا تو یک جنده و خودفروش واقعی شدی خوب داشتی با اون بیشرف همکاری می کردی و پاچه شو می خوردی ..و تو ندا بدت نیاد خیلی احمق و کودن هستی اخه دو روز مرخصی ارزششو داشت که کونتو به باد بدی ...الان دیگه تو کونی اون مرتیکه بی شرف شدی و تا پایان دوره اموزشی میاد سراغت ...و ول کنت نمیشه ..خاک تو سرتون .......من بمیرم بهش اجازه نمیدم دست بهم بزنه .....چشاشو در میارم ....خیال کرده که منو اسیر خودش و کیر کلفتش بکنه .......
     
  
مرد

 
عالی بودشهره جون
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
فردای روز بعد و در محوطه من بد جوری تنبیه شدم تاوان نگه داری از شرف و ناموس و غرورمو باید می دادم افسر احمدی و زیر دستاش تا تونستن منو با دویدن های بیخودی و الکی در دور محوطه و بشین پاشو و سینه خیز وادار کردند و حتی منو مجبور کردند دو پاهامو از هم باز کنم و حالت ۱۸۰درجه به خودم بگیرم که این کار برای دخترا واقعا حطر ناک و یک ریسک بود چون پرده بکارتو چه بسا پاره می کرد و کوس بیچاره ام کیر نخورده از پرده و بکارت میفتاد و دختریم مفت و مجانی به باد فنا میرفت ......خوب شد در همون لحظات فرمانده پادگان جلوس اجرا فرمودند و من از شرشون موقتا خلاص شدم ......در استراحت گاه و در حالیکه ندا و میترا خودشونو واسه مرخصی و رفتن اماده می کردند یک بار دیگه به میترای کون گوشاد توپیدم و دق دلمو روش خالی کردم ....همه بدنم درب و داغون و کوفته شده بود و بلافاصله بعد از شام و خاموشی خوابیدم
روزهای بعد همچنان تنبیه میشدم و دیگه داشتم به این بیگاری ها عادت می کردم در واقع ناخوداگاه اندامم اماده و به ورزش وادار میشد........لابد به این فکر می کنید که من با وجود این همه تنبیه و جرایم چرا خیلی راحت جلو افسر احمدی ساکت موندم و محل اتاق فساد خانه شو ترک نکردم نهایتا زندون انفرادی می خوردم و لی همون روز اول و موقع تحویل وسایل مسئول انبارکه یک مرد جا افتاده و چشم پاک و از خدا ترس به من توصیه و نصیحت های خوبی کرد یکی از حرفاش این بود که با مافوقم و بالا دستام بله قربان گو باشم اونم در حدی که به حیثتم لطمه ای نخوره خصوصا در مورد افسر احمدی می گفت که لابد میدونست مرد بیشرف و نامرد وکثیفیه .......این مرد شزیف خونواده مارو می شناخت و میگفت تو دختر باشرف وبا غیرتی هستی اینارو بهت گفتم که بدونی .....و من اگه در اتاق افسر احمدی اعتراض و یا با داد و فریاد صحنه رو ترک می کردم چه بسا بدتر از این تنبیه ها برسرم میومد و شایدم با توطئه ای دست جمعی به من تجاوزمی کردند و لی بهترین تصمیم همون بود که ساکت موندم ولی باخواسته کثیفش راه نیومدم .....میترا و ندا از مرخصیشون سرحال و قبراق برگشته بودند و ندا روجیه اش خوب شده بود انگار کون دادن بهش اومده بود و مرتب شوخی و خنده می کرد .....ندا رو دوس داشتم دختر دل پاک و ساده ای بود و خیلی اهل دوست پسر بازی و این جور کارا نبود سرش به کار خودش بود و ساده و وبی ریا بیرون میومد ..ولی کونی که داده بود بهش تحول و دگرگونی جالبی داده بود ...حرکاتش و رفتارش و ادا و اصولاش تازه گی داشت و برام دیدنی و تفریحی در این محیط بد و محدود شده بود .........واقعا
مونده بودم که ستاره دختر استاندار چرا اومده به سربازی و اون همه خوشی و امکانات و ماشین و مهمونی و تفریج و رو ول کرده و به این زندون خونه اومده واقعا چرا؟؟؟؟؟...ولی وقتی که صبح یک روز افتابی پدر جونشو دیدم که به پادگان اومده بود که با نمایش و عکس و گزارش از سرباز بودن دختر عزیز درددونه اش تبلیغات انچنانی واسه رسیدن به مقاصد و اهداف سیاسی و ارتقا رتبه و مقامش بگیره به جواب چرا های خودم رسیدم .....
البته ستاره خدمت انچنانی نمی کردو می خورد و می خوابید و تشریفاتی با مادخترا میومد و به صف میشد و و دل بخواه محوطه رو ترک می کرد در پادگان هم در یک اتاق اختصاصی و با بودن همه امکانات حتی TVعشق و حالشو می کرد ............ولی اینکاراش زیاد طول نکشید چون در یک روز صبح دیگه دل انگیز و خوب باورود و اومدن یک افسر خوش تیپ و با کلاس و با شحصیت و البته جذاب همه دخترا چشماشون از حدقه داشت در میومد در داخل پادگان اگه با دوربین و بهترین چشمای تیز میگشتی که یک مرد خوش اندام و خوش هیکل و با جذبه پیدا کنی ممکن نبود پیداش کنی ولی این پسر شیک و خوش سیما حتی ستاره رو به جنب و جوش خاصی انداحته بود و به خاطر ش دیگه در اتاقش محبوس نمیشد و همگام با همه دخترا می موند و زحمت و عرقشو میریخت تا بلکه توجهشو جلب کنه ولی ......بر خلاف خیلی از مردا شهریار پسر با حیا و باشرفی به ظاهر نشون می داد و اهل لاس بازی و دختر بازی و متلک گفتن به ما دخترا نبود و وظیفه و کارشو انجام می داد وظایفی که اهمش تمرین و اموزش مهارت های فردی و رزمی میشد ..........چند روزی از اومدن شهریار گذشته بود که یک روز و در حالیکه همه به صف شده بودیم ....برای اولین بار برامون سحنرانی کرد ..........لطفا خوب دقت کنین دخترای سپاه دانش و بهداشت .....من قصد دارم علاوه بر اموزش مهارت فردی و دفاعی روز مره تون در ساعات غیر اداری و در عصر گاه به چندنفر مهارت تخصصی و حرفه ای اموزش بدم و این کار جزوماموریت های من هست و باید در اخر اموزش گزارششو به مرکز ببرم ودر انتخاب و تعداد نفرات من و رئیس پادگان فقط دخالت داریم .....انتخاب من بستگی به علاقه و تمایل شماهاس و می خام خودتون داوطلب بشین ..فقط اینو بدونین تمرینات خیلی سخت و طاقت فرساهست و الکی لطفا کاندید نشین چون در غیر این صورت با جرایم خیلی سختی مواجه خواهید شد چه بسا اضافه خدمت .......تعداد انتخاب من حداکثر باید از دو نفر بیشتر نشه ...این تعداد با یک الی دونفر انتخاب رئیس پادگان جمعا سه الی چهار نفر خواهد شد و از امروز تمرینو من رسما شروع می کنم ........ابتدا اکثریت دخترا دستاشونو بلند کردند ولی کم کم دیدم این دستا ارووم پایین اومد و در نهایت در دو نفر خلاصه شد جالب اینکه این دونفر یکیش میترا کونی و دومیش ستاره .بود........واما من چرا دستامو بعد از بالا بردن پایین اوردم چون باز به شهریار اعتماد نداشتم چه بسا یکی مثل افسر احمدی میشد و خیلیا هم بنا به تنبلی و ترس از جرایم پشیمون شده بودند و از خیر این اموزش گذشته بودند........شهریار وقتی متوجه شد اومد جلو و دو نه دونه دخترارو از سرتا پا و از نزدیک خوب نگاه کرد و وقتی که به من و میترا که در کنار هم بودیم رسید وبه میترا گفت .......دختر خانم مطمئنی از خودت که دواطلب شدی ...بله قربان کاملا ...ولی من به حرفت باور ندارم عضلات شما جواب نمیده و خودتو به دردسر می ندازی بهتره کوتاه بیای من دوس ندارم هیچ کدوم از شماها جریمه و یا اضافه خدمت بخورین ......قربان ببخشید شما از کجا مطمئنی که من نمی تونم .......میدونم توان این تمریناتو نداری امتحانش مجانیه ..اگه تو نستی با این ضربه من نیفتی قبولت می کنم .....وبه خاطر اینکه همه بدونن من الکی حرف نمیزنم همین دختر خانم بغلیت بخوبی میتونه از پس تمرینات من بربیاد چون ماشاله تناسب اندامش و عضلاتش تقریبا خوبه و جواب میده ........
منظور شهریار من بودم ....و اون منو نشونه کرده بود ......و میترا با ضربه نه چندان قوی شهریار نتونست خودشو نگه داره و به کف زمین ولو شد ولی من به خاطر تنبیه ها و دویدنا و تحرکاتی که به اجبار داشتم بخوبی از پس ضربه اش که رونم و نقطه حساسش رو نشونه رفته بود برومدم و خودمو نگه داشتم .....خیلی کیف کردم که که جلو چشم دخترا و خصوصا ستاره کنف نشدم چون ستاره با پارتی بازی و انتخاب مسئول پادگان انتخاب شده بود ...ولی من واقعا لیاقتشو داشتم و شایدم شهریار عمدا منو نشون کرده بود چون این اواخر خیلی به من نیگاه می کرد .....و منو بیشتر به تفکر و خیالات شیرین میبرد .......و حالا من و ستاره فقط انتخاب شده بودیم و در عصر گاه و بعد از استراحت نیم روزی به مدت یک ساعت و نیم زیر نظر شهریار تمرین می کردیم ستاره اصلا تحمل اجرا و انجام تمریناتو نداشت و فقط حضور ظاهری و تشریفاتی داشت و عملا من بودم که با استاد خوش تیپ و جذابم تمرین می کردم .......با ستاره تا حدودی صمیمی و به ظاهر دوست شده بودم ولی حسادت و کینه رواز چشاش و حرکاتش می خوندم اون از بابت خوشکلی و امادگی بدنی من و اینکه شهریار خیلی به من اهمیت می داد خون به جگر میشد ......خب چیکار کنم گناه من نبود که ......خوشکل و تو دل برو و خوش اندام و ورزیده بودم ......تنها کاری که ستاره میتونست بکنه این بود که خودشوواسه شهریار لوس بکنه و الکی عضلات شو به بهونه گرفتگی و خستگی در اختیار دستای شهریار بزاره تا هم منو به خیال خودش ازار بده و هم عشق و حالی بکنه ....ولی من اوایل عین خیالم نبود و بهش فقط می خندیدم ولی در حقیقت کم کم من هم داشتم به این رفتار ستاره حساس میشدم و در ضمن به شهریار و رفتار و اخلاق و نگاه و نزاکت و همه چیش اهمیت خاصی می دادم و دوس داشتم ازکنارش دور نشم باهاش راحت و ریلکس بودم و احساس خوبی بهم دست می داد .....تمرینات سخت و طاقت فرساش برام سهل و اسون شده بود و بعد از مدتی به خودم باورکردم و ثابت کردم که شاید عاشقش میشم و این حسو شهریار خیلی زودتر از من داشت و من در نگاهش و حرفایی که گاها به کنایه میزد میدونستم ...عاشق و معشوقی که هر روز یک و نیم ساعت با همه عشق و علاقه و خالصانه و در نقش استاد و شاگرد باهم تمرین می کردند ......
قبل غروب یک روز که از تمریناتم خسته و کوفته بر می گشتم میترا رو دیدم که با عجله به اتاق افسر احمدی میرفت .....کنجکاوشدم که تعقیبش کنم چون این اواخر ادعا می کرد که دیگه جواب احمدیو نمی دم و بهش مخل نمیزارم حدس میزدم که الکی میگه و با مرخصی های زیادش نشون می داد که هم چنان در خدمت کیر کلفت اون بیشرف و بی ناموسه ...دنبالش رفتم و خوشبختانه در اون وقت و ساعت غیر از نگهبان بی حالی که انگار شب نخوابیده بود و داشت چرتشو ایستاده می زد هیچ کسی نبود و من به راحتی و از کنارش رد شدم ...واقعا با این سرباز های شلخته و درب و داغون ادم دعا می کنه جنگ و کشمکشی پیش نیاد وگرنه خدای نکرده کارمون زاره .....ولی همه که مثل این سزباز نیستن امثال شهریار ها خوشبختانه زیادن و میتونن از کیان و چهار چوب مملکت عزیزمون محافظت و پاسداری کنن ..بهتره به میترا و هوس و کون دادناش برسم .........فرزو سریع خودمو به پشت در اتاق کارش رسوندم و گوشمو به در گرفتم تا چیزی ویا خبری بگیرم ولی از شانس بد من در های پادگان کت و کلفت و غیر قابل شنود بودند و نمیشد چیزی استراع سمع کنم داشتم از فضولی به خودم می پیچیدم ...اوه چیکار کنم ......هر چه باداباد در بزنم و برم داخل و بهونه ای گیر بیارم و بگم واسه فلان کار اومدم ......ارره این تنها چاره حل دونستنه .......اهان یادم اومد شهریار به من دستور داده بود جلسه اتی دفترچه یاد داشت و خودکار با خودم داشته باشم با این بهونه برم داخل ...اوووی دارم از فضولی دیووونه میشم ......درو زدم و دستگیره رو به طرف پایین فشار دادم و وارد اتاقش شدم ..اتاقی که تو در تو بود و در محوطه جلویش هیچ جنبنده ای یو ندیدم ولی صداها از محوطه عقبیش میومد ...اه و ناله عاشقونه و اوووف و اوووخ های میترا در همون ابتدای کار کوسمو به لرزه انداخت ......اه میترای کون گشاد توحتی ابروی یک جنده رو با این کون داد نای زود زودت بردی .....وقتی که جلوتر رفتم و به استانه تلاقی دو محوطه اتاق ها رسیدم با صحنه ای روبرو شدم که تا حالا حتی در خیالات سکس گونه ام هم تجسم و تصورشونکرده بودم ....میترا در حالیکه با شلوار پایین کشیده اش تا زانواش کاملا روی میز کار احمدی خم شده بود وگروهبان یکم جلال وند روی میز و از پشتش کیر شو در کونش فروکرده و با تانی و خیال راحت تلمبه هاشو میزد و این فقط نبود چون افسر احمدی هم ایستاده و مسلط کیر کلفت دومودر کون میترا از پشت جا داده بود ..دو تا کیر در کون میترا ....اووووه ..اوووه......والا حیفه بگم خدا بهت صبر بده ......اخه دو تا کیر ...ای بابا تو رکورد زدی ......واقعا نمی تونستم جلو دستامو بگیرم چون مثل اهن ربا جذب کوسم و چاک کونم شد....صحنه خیلی جذاب و هات و دیدنی بود و هر کسی جای من بود به اه و ناله خودش میفتاد ......من که خیلی کم و به ندرت انگشت به سوراخم میزنم به این کار وادار شدم ..انگشتم همگام و ارکستر وار با تلمبه های دو تا کیر احمدی و جلال وند از چاک کونم به سوراخم می خورد ......براستی و ناخوداگاه هوس کون دادن کرده بودم ......از جلوم و روی چوچوله های ناز و خوشکلم خیس کرده بودم ....ورنگ شلوار سربازیمو عوض کرده بود .....ونتیجه اون شد که.ارضا شدنم درکمتر از یک دقیقه برام اتفاق افتاد و این نشونه صحنه خیلی شهوت ناک و بسیار دیدنی این سکس انال دوبل بود ...ای بابا میترا جای یک متخصص و کارشناس پورن خالیه که مدال ارزش مند انال سکسو ازش بگیری و در سر در دیوار اتاق پذیرایی خونه بابات با افتخار نصبش کنی و بهش بنازی ....ههههههههه
حال و احوال میترا زیاد خوب نبود و درد می کشید و به خواهش و التماس افتاده بود .......به کیراشون خوب نیگاه کردم احمدی که کیر ترسناک و کلفتی داشت ولی مال جلال وند دراز و کمی باریک تر بود و بیشتر در سوراخش فرو رفته بود ........میترا ناله هاش درد ناک و با گریه هاش قاتی شده بود...بهش باید حق می دادم که اشک بریزه و دست و پا هم بزنه هرچند احمدی از پشت پاهاشو گرفته و از بالا تنه هم دستاشو اسیر خودش کرده بود و تقریبا مقاومتی نمی تونست داشته باشه.......فشاری که به دهانه و مدخل سوراخش میومد باعث میشد هوااز ش خارج بشه و با صدا های خنده دار و مضحکش دو مرد متجاوزو به خنده وادار کنه در واقع میترا به گوزیدن افتاده بود.....از شدت هوسم که ناشی از سوپر کون دادن میترا با این وضعیت و جرفای حشرگونه هاشون گرفته بودم کوسم همچنان ازش اب شهوت ترشح میشد ..اونم چه ابی .......اووووف ......باور کنید ..اگه در این لحظه هر جنس مخالفی اعم از پیر و یا جوون میومد بدونه هیچ مخالفتی بهش کون می دادم ...برای اولین بار همچین هوس و حس زشتیو داشتم .......اه خداجوونم ......ادامه این وضعیتم چه بسا برام سبب شرایط خطرناکی میشد چون ..کم کم به سرم میزدکه جلو برم و به اقایون فاعلا و کون بکن ها بگم ....بابا منم هستم و سوراخم به خارش افتاده لطفا بهش برسید ......اه اه خدا اون لحظه رو نیاره ...نه نه ....نمی خام ......لعنت بر شیطون .......با دستم زدم به صورتم و همین کارم باعث شد که اونا متوجه حضورم بشن ......فقط فریادی از گلوم خارج شد و باتوجه به امادگی بدنم سریعا فلنگو بستم و از اتاق خارج شدم ........بیچاره اون سرباز شلخته و خواب زده ...منو که دید مثل اینکه خواب و رویا دیده باشه ..مات و مبهوت از من فقط نیگام می کرد و نتونست حتی بهم ایست هم بگه ...اوووه خاک تو سرت کنن ...خبر نداری که داری از ساختمانی نگهبانی می کنی که یک کون خوشکل و ناز به تصرف دو تا کیر تشنه درومده ......اگه میدونستی عمرا این شکلی مات و مبهوت من نمیشدی واقعا که دیگه چی بهت بگم سرباز بی خبر از همه چیز ..........
وقتی که میترا لنگان لنگان به استراحت گاه برگشت روش نمیشد بهم نگاه کنه .....ندا ساده لوح بهش می گفت لابد زمین خوردی که لنگ میزنی ..از این حرفش خنده ام گرفته بود و مچ دست میترا رو گرفتم و گوشه ای بردم تا بهش بگم چرا این همه خودشو سبک و بی ارزش کرده .........
هیچی نگو سحر ....خودمم ناراحتم ...باور کن نمی دونستم دو نفرن اونا برام نقشه داشتن و من بی خبر وقتی رفتم منو دوره کردن و مجبور شدم ......اه سحر اگه بدونی چی کشیدم انگارکه تنه درختیو تو سوراخ پشتم کاشته بودنداون نامردا نمی زاشتن حتی نفسی تازه کنم فکر کنم اخرای کارشون رسیده بودی ....ولی وقتی دونستن که متوجه کارشون شدی و دستشون به تو نرسید من به جات جریمه شدم و اونقد با کف دستی و نیشگون و گیس کشیدن کتک خوردم که به التماس و بوسیدن دست و پاهاشون مجبور شدم ......می گفتن باید کاری کنی که سحررو جلسه بعدی با خودت بیاری وگرنه کونتو پاره می کنیم .....میگم سحر خودمونیم بیا فردا توم امتحان کن درسته خیلی درد کشیدم ولی در اخر گاییدن کون لذت دو تا کیر تو سوراخ و فکر کردن بهش کلی کیف و جال به ادم میده .......خاک عالم تو سرت کنن انگار خیلی به خودت می نازی و خجالت هم خوب چیزیه ....اخه دخترره خل و چل تو اونقد بی ارزش و بدبخت شدی واسه یک و الی دوشب مرخصی همه چیتو شامل شرف و ابرو و ارزش ادمیتو به این بی شرفا و کثافتا اهدا کنی ...جتی یک جنده مقام و منزلتش از تو بالاتره چون حداقل پولی به جیبش میزنه ولی تو چی........خوبه سحر توم دست کمی از من نداری ..میدونم و امارشو دارم با شهریار جونت جور جور شدی هر روز دوساعت باهاش و به بهونه تمرین عشق و لاستو میزنی ....ببینم تا حال کونتو باید کرده باشه و شایدم کوستو ......نمی ترسی اینارو به داداش عزیزت بگم تا بدونه چه خواهر پاک و مطهری داره ........چی خیال کردی من کاری نکردم که ازش بترسم بگو ....بهزام سهله از اون بالاتر هم بگی عین خیالم نیس چون من دست نخورده ام و سالم خودمو نگه داشتم ضمنا بهت توصیه می کنم بی خودی به کسی تهمت نزن این حرفات بوی افترا میده ......تو داری به من حسادت می کنی که با شهریار تمرین می کنم و تازه من که نمی خواستم خودش منو انتخاب کرد و تو که اولین نفر دست بالا بردی نتونستی خودتو با ضربه پاش نگه داری و افتادی و ابروی خودتو بردی ...دیگه خفه شو و نشونم بهم توصیه کنی که منو هم در کون دادنات شریک کنی ................با مساعدت و لطف شهریار من بعد از چندین هفته دو روز مرخصی گرفتم و به خونه برگشتم ............در لحظاتی که به جلو خونه مون رسیده بودم صدای بگو مگواز خونه شایسته خانم میومد ..ناخواسته ایستادم ودر همین اثنا در خونه شون باز شد و امیر تا منو دید سلامم کرد و مامانشو صدا زد .........مامان بیا دم در سحر خانم برگشته ......اوا سحر خوشکله خیلی وقته نیومدی مرخصی ....سلام شایسته خانم ......سلام به روی ماهت عزیزم ....کارم داشتین ؟.......نه قربونت برم کاری نداشتم فقط امروز ازت اسم میبردم انگار دل به دل راه داره ...چون دیدمت ......میدونم خسته هستی و استراحت لازم داری و قبلشم خموم لازم داری ....اکرم و بهرام خونه نیستن بیا خونه ما حمومتو بکن و منتظر بمون تا اونا برگردن ........نه مزاحمتون نمیشم منتظر میمونم تا برگردن ..اوا نمیزارم ..باید بیای خونه غریبه که نیستیم ..اصلا خودمم باهات میام خموم که مثل مامانت بشورمت ...قربونت برم بیا تعارف نکن .............باشه میام .....پس بفرما سحر جووون..........
     
  

 
ممنون بابت داستان خوب
به حال ادم های مغرور باید تاسف خورد , لحظات زیبای زندگی با غرورشون له میکنن و از دست میدن
بیایید مغرور نباشیم
.
.
.
درس اخلاقی امروز
     
  
مرد

 
azadmaneshian
سلام و درد خدمت شهره خانم عزیز
خیلی خوشحالم که شانس اینو داشتم که این داستان و روایت رو به قلم شیوا و بی آلایش شما تا اینجای کار بخونم و دنبال کنم ! واقعا تنوع داستانت حرف نداره !!!! امیدوارم که همیشه موفق و کامروا باشید .
     
  
مرد

 
شهره جون مثل همیشه عالی بود
     
  
زن

 
نفهمیدم . که چه جوری پیشنهاد این زن هوس باز و ولی مهربون رو قبول کردم اونم با پسر هیزو منحرفی که داشت هرچند امیر اونی نبود که از عهده ش برنیام به راحتی هم می تونستم حالشو بگیرم که عمرا به خودم و خواهر م نیگاه بد نکنه کاری که باید بهرام انجام می داد........امیر وقتی که متوجه شد که به مامانش جواب بله دادم به خیال خودش که گنجی تصاحب کرده چنان ذوق زده و خوشحال شد که انگار مامانش منو واسش جور کرده که ترتیبموبده .....عمرا ..حتی در خوابم نخواهد تونست منو تصاحب کنه ..از اون بهترو بالاتر و قویترش نتونست حالا چه برسه به این پسری که حیفه بهش بگن پسر ......ههههه.........در حیاط خونه شون و لبه حوض قشنگی که پر از اب بود و دو دونه هندونه و خربزه هم درش شناور بودند رو باسن خوشکلم نشستم و با یک لیوان شربت خنک و گوارا ازم پذیرایی شد امیر هنوز زیر چشمی نیگام می کرد و خصوصا تیر چشاشو به برجستگی کوسم در وسط پام از روی شلوار سربازی تقریبا تنگ و چسپناکم دو خته بود .........خواستم بعد از نوشیدن شربت خونه شونو ترک کنم ولی شیطونیم گل کرده بود و بدم نمی اومد امروز کمی سر به سر این به ظاهر پسرره بزارم .......خالی از تفریح نمیشد ......شایسته خانم دستی به اب حوض زد و گفت ......اوووه این اب جون میده درش شنا کنی ........اوا خانم الان ...وقتش مناسب نیس ......خیلی هم مناسبه ..........مامانم راس میگه خیلی خوب میشه ابتنی کنی ........خب من پسر و مامانشو تنها بزارم که با خیال راحت در حوضشون ابتنی کنن .....من رفتم .......اووووا.....سجر جووون مگه میزارم بری اوردمت تو حیاط خونه و ممکن نیس بدونه حموم و و ناهار مرخصت کنم ...حوضو بی خیال میشیم ...اهای امیر ...تکون به خودت بده و برو اب حمومو گرم کن و بعدشم از خونه برو بیرون تا سحر جوون معذب نباشه ......مامان اب حمومو گرم می کنم ولی نمیشه خونه بمونم به جون خودم اتاقم میمونم و چشامو کور می کنم خوشم نمیاد برم خیابون ........نمیشه .....اخ خدا ..چیکار کنم از دست این پسرره بی عرضه و تنبل و تنه لش که کارش شده خونه نشینی و ور دست من بشینه و با خودش اون کارو بکنه ...سحر از دستش ذله شدم ...دوست دارم الان جلو تو اونقد بزنمش تا جونش بالا بیاد ......اوا مامانت راس میگه ...تو پسری و نباید خونه بمونی مثل همه هم نوعات باید بیشتر اوقات بیرون باشی و به کار و شغلی مشغول بشی .......اخه پسر کون گشاد تو حتی عرضه نداشتی سربازی بری .....سحر با اینکه یک دختره ولی سرباز شده و مثل شیر و با غرور داره خدمتشو می کنه ..والا حیفه تو پسری حتی از دخترا هم کمتری .....خب چیکار کنم مامان می ترسم برم سربازی دست خودم نیس هر چی دوس داری بهم بگو کتکم بزن و حتی فشم بده ..من امروز بیرون نمیرم ..سحر خانم مهمون ماس و دوس ندارم ازش دور بمونم ......واه...واه ..می بینی سحر جوون ..چه پسر کودن و احمق و بی شعوری دارم .....می شنوی چی گفت ..اخه پسررره فلان فلان شده سحر به تو نامحرمه و نمیشه ........فوری گور تو گم کن و برو از خونه ..........اخه مامان .....سحر خانم شما یه چیزی بگید که من بمونم ...من میرم بیرون لات و لوتای سر کوچه اذیتم می کنن و حتی دست مالیم می کنن ....واه امیر تو حیلی دیگه بی عرضه تشریف داری ..واقعا که ..........سحر جوون من برم وسایل حمومو اماده کنم توم راحت بشین تا صدات کنم ........و تو امیر فوری از خونه بزن به چاک ......سحر خانم میشه کمی باهاتون حرف بزنم .........می شنوم .......مامانم از شیر بودن و غرور شما الان می گفت ....این غرور رو چرا من ندارم .......اوا امیر به خودت و کارات توجه کن ...همش مربوط به خودته ...وقتی که رفتار و اعمالت اینجوریه دیگه غرور جایی براش نمیمونه .....به نظر من ادمی که غرور نداشته باشه ممکن نیس در زندگی و اموراتش موفق باشه به شرطی که غرورش در چهار چوب درست و منطقی و اصولی و در راستای رفتار سالمی قرار گرفته باشه مثلا تو که علنی و در حضور من ازمامانت میخای که در خونه بمونی و منو لابد ورنداز کنی این که درست نیس و یا مثلا یک مرد مجرد و با شخصیتی به زعم خودش که ادعا می کنه من از خونواده خوبی تربیت شدم و با مادر مومن و باسواد و خواهر خوبش و از یک زن جوون و خوشکل انتظار داره که عکس و یا اتفاقات پشت پرده شو بهش بده وبگه ..اونوقت با مخالفتش روبرو میشه و اینو ناشی از غرورش میدونه ..واقعا ایا حرفش میتونه درست باشه .... قطعا درست و مطابق شئون اجتماعی و انسانی نیست ونخواهد بود ... و از یک مرد با ادعای تحصیلات بالا و نماز خون !!! و با خانواده و امروزی خیلی بعیده فقط مایه تاسف و خجالتی میتونه باشه و بس ........ولی این جملات شما بی ربط بود و به من مربوط نمیشد ....درسته امیر ...به تو ارتباطی نداشت اینو گفتم که مد نظرت باشه و در اینده زفتاری و زندگیت تاثیرش بدی و هیچوقت بدونه دلیل مزاحم زندگی زوج خوشبختی نشی ...گرفتی حرفمو ......من که نمی فهمم ....امیر خان اینو یک درس اخلاقی حساب کن .چی بگم باید روش فکر کنم ....هههههه ای بابا توم انگار کم داری حق با مامانته ....از مغز و کله ات هنوز بزرگ نشدی ......از گردن به بالات تعطیلی و فقط از زیر نافت فعاله ......سحر خانم بدتون نیاد دوس دارم زنم مثل شما خوشکل باشه ..شما خیلی قشنگ هستین خوش به حال پسری که با شما ازدواج می کنه ......خوبه دیگه مزه نریز وقتشه بری بیرون ........باشه من رفتم ......خوش بگذره ..........با رفتن امیر من نفسی کشیدم واقعا این پسرر خیلی کار داره که یک مرد واقعی بشه .....بیچاره شایسته خانم که چه زجری می کشه ......صدام میزد ......بلند شدم و وقتی که به استانه در حمومشون رسیدم شایسته خانم لخت و عریان مشاهده کردم .....اوووه .....خدا عاقبت امروزو به خیر کنه ........لبخند زنان دستاشو به من گرفت و دگمه های بلوز سربازیمو دونه دونه و با ماچ هایی که به گونه هام و لبام میزد از هم باز کرد ......این بوسه ها بوی خوبی نمی داد و معمولی نبود ولی من از حالت عادی خارج شده بودم و توانی نداشتم خودمو از این وضعیت خلاص کنم ......واقعا وقتی که هر شحصی اعم از پسر و یا دختر گرفتار هوا و هوس نابهنگام میشه خلاصی و نجات ازش خیلی سخت و شاید نشدنی خواهدبود و من در این لحظات اسیر حرکات جادویی و خوب این زن مطلقه و هوس باز شده بودم بلوزم از تنم بیرون اومده بود و سوتین سفت و سیاه رنگم رو افتاده بود و با کف دو دستش نوازش میشد .....اه....شایسته خانم قرارمون این نبود .....نکنید لطفا خوشم نمیاد ....اوا سحر جوون دارم مثل یک مادری که بچه شو لخت می کنه که حمومش ببره خب منم همون کارو می کنم با این تفاوت که نوازش و بوسشم می کنه ...اخه سحر تو خیلی ناز و بوسیدنی هستی .........قربونت برم دخترم ...من دختر ندارم و خیلی دوس داشتم بجای این امیر بی لیاقت و بی فایده یه دختر عین تو می داشتم الانم بهت میگم دخترم از روی احساسمه و ازم دلگیر نشو ..........باشه ولی لطفا بزارید بقیشو خودم درارم شما زخمت نکشین.......اصلا حرفشو نزن ...من خودم درش میارم تو فقط باید باهام همکاری کنی .....واه ..صدای چی بود از حیاط؟.....دخترم چیزی نیس لابد گربه س که اومده حیاط ...شایدم پسرتونه که نرفته و دزدکی نیگاه می کنه ......مگه نرفت ...چرا رفت ولی؟////......اون مار مولک هفت خط ممکنه نرفته باشه من بزرگش کردم می شناسمش تا دلت بخاد حشریه و واسه اون کارا و جق زدناش خیلی زرنگه ودست به هر کاری میزنه .....ولی واسه کار و تلاش و زحمت هیچی بارش نیس .......لطفا بریم داخل حموم ..نمیخام اون وهر کسی منو لخت ببینه ......چشم دخترم .....بریم تا خیالت راحت بشه ...قربون این کونت برم من که چه خوب برام قرش میدی ...اوا شایسته خانم من که دارم عادی راه میرم قرم کجا بود؟......چرا خوب قرمیدی من که می بینم ......خوب وایسا که شلوارتو بیرون بکشم ...اوووووف نازتو برم من ...شورت مشکی هم تنته....چقدم به باسنت کیپه.......خب شورتتم درارم .........اووووووووووووووووووی...چه مالی هستی تو .دخترم ماشاله چه باسن و دم و دستگاه خوشکلی داری
اخ جوون ..ولی فقط موهای کوس و اطرافشو نزدی ..خب حق داری در پادگان ادم وقت نمی کنه ...غصه شو نخور خودم الان واست میزنم ...اوا نه شایسته خانم اینو دیگه عمرا بزارم ...کار خودمه .....تو خونه خودمون میزنمش ......به جوون جفتمون اگه بزارم ...مگه میشه این فرصتو از دست بدم همه چیو اماده دارم تیغ و صابون .......فقط تو کف حموم دراز بکش و پاهاتو ازهم باز کن و بزارش به عهده من ..........اه شایسته خانم به جوون خودم شرمنده ام می کنین ..... اوا دشمنت شرمنده ..حالا که اینو میگی .مجبورم کوستو بخورم تا دیگه واسه من شرم و حیا بازی در نیاری .....اه اه ..اه.....نه نه تخورید لطفا .........اووووف چه خوردنیه ....عزیزم دخترم ..خوشکلم زیبای من ....ناز نازکم .....بسه دیگه لطفا ......شما خیلی حرفه ای می خورین دارم ارضا میشم ......اییییییییییی........اوووووی درد بلات بیفته به جون امیر بی خاصیت که اگه بجای اون تو دخترم میشدی هر روز ناز و نوازشت می کردم .......اه اه نه ...نه ..خوبه دیگه لیس نزن لطفا .....اخیش چه حالی کردم باور کن سحر ...کوسم دست نخورده ازش اب ترشح شد ..اونقده تو با حال و هوس ناکی ........کاشکی کاشکی ......به جای کوسم ...کیر کلفتی تو پاهام بود و الان می کردمت .......اوا شایسته خانم چه حرفایی میزنین ...واه مگه چی گفتم فقط ارزو کردم ...ارزو که گناه نیس .......این حرفا از شما بعیده ......سحر جوون راستش از تو چه پنهون شهوتی شدم و این حسه اگه به هر کسی بزنه نمی تونی کنترلش کنی خب منم این جوریم ....چراازدواج نمی کنین ؟.......میخام و خواستگار هم دارم ولی با بودن امیر نمی تونم راحت تصمیم بگیرم و با اخلاق و رفتار گندی که داره خیلی خواستگارام فراری میشن .....من پای پسرم سوختم .......خب با این همه شهوتت چیکار می کنی .....واه خیلی هم بی دست و پا و بی عرضه نیستم ....الان دیگه تو غزیبه نیستی و جای دخترمی .....میخام بگم که بدونی ....من دوست پسر هم دارم ..اونم نه یکی ...بلکه سه تا ....وایییییی دخترم سه تاشون بکن و کمر سفت و تا دلت بخاد کوس و کون می کنن ......ههههه.. اوا سحر چرا می خندی .......حرفاتون خنده داره .....من چرا دلم بخاد شما هستی که گاییده میشین نه من .......خب گفتم که شاید توم هوس کنی . و .و.و......یعنی چه .....منظورتون چیه ...ای بابا ناراحت نشو ...یه چیزی گفتم نشنیده بگیر ......ولی شایسته خانم بهتره به عقیده من بجای این روابط ناپسند و زشت ازدواج کنین ....و امیر هم مجبوره با شرایط شما بسازه وبا بودن یک مرد در خونه پسرتون بهتر میتونه تربیت و اصلاح بشه .........اوه سحر جوون ماشاله علاوه بر قشنگی و زیبایی عاقل هم هستی ...درست میگی .....و در فکرشم ولی یه چیزی میگم ولی به گوشت فرونره ....کوس و کون دادن به غیر خیلی لذت بخشه تا اینکه هرشب بخای از کیر شوهرت بخوری ..خدا کنه وقتی باز شوهر کردم این باور و عقیده رو نداشته باشم .....
حرفای شایسته خانم سرو تهش فقط شهوت و زیر نافی بود و ارزش فنی زیادی برام نداشت ومن اون روز بدونه کوچیکترین زحمت و تلاشی یک حموم توپ و کامل گرفتم و در واقع هم کیسه و لیفمو کشید و جتی موهای بلند و رسیده به کمرمو هم شونه کرد وتر و تمیز و و خشک وسرحال از خونه شون بیرون اومدم ........اوووه .و لی از شما چه پنهون از همه مهمتردر حمومشون با حرفای حشری گونه شایسته خانم احساسن عشق و حالی هم کردم .......ولی برام شک و شبهه و معمایی شد که واقعا امیر از خونه ایا بیرون رفته بود و یا اینکه ......
با برگشتنم به خونه بهرام و اکرم به شور و حال خوبی اومدن خصوصا بهرام هوسی که خیلی بهم ذل میزد و به هر بهونی میومد خودشو بهم می مالوند ....از این کاراش شاید خوشم میومد و یا اینکه فکر می کردم گناهه و گاها خودمو به بی خیالی میزدم و اگه حیلی زیاده روی می کرد بهش معترض میشدم ....ولی نکته ای که منو بیشتر به این موضوع جدی تر و وسواس تر کرد این بود که متوجه شدم بهرام به باسن و کلا پایین تنه اکرم خیلی توجه می کنه و یه بار اتفاقی دیدم که دستشو حین عبور از کنار اکرم به کونش می ماله و بلافاصله هم دستشو به کیرش برد و خلاصه ....این صحنه رو که دیدم تصمیم گرفتم با اکرم همزمان در خونه از لباس های با پوشش مناسب و گشاد استفاده کنم که این کارمون غیر مستقیم با اعتراض و ناراحتی بهرام مواجه شد ه بود خب من بهش اهمیتی ندادم باید این کارو می کردم وگرنه کاربه جاهای باریکی می کشید.من می تونستم از عهده خودم و داداشم بر بیام ولی اکرم دختر ساده و با احساسی بود و چه بسا با عمل و رفتار بهرام بلایی سر خودش میاورد ..و غیر مستقیم به اکرم رسوندم که خیلی به مسایل و گفتگوهای انچنانی با داداش بهرام ورود نکنه ..ولی باور کنید اکرم با وجود باهوش بودن در درس و دانش افروزیش این موردوخوب نگرفت و هی می گفت سحر دلیلی نداره ..بهرام داداشمونه و محرمه.......در رفتار و نگاه های بهرام خطر رو احساس می کردم و این زنگ خطری بود که فقط اینده تعیین و مشخص می کرد که در چه وقت و ساعت و روزی به صدا در میاد .......
در مورد جشن تولد و مهمونی شبانه ستاره که با پارتی بازی و توصیه خاص شهریار دعوت شده بودم نمی خام زیاد ورود و موضوع رو باز کنم چون فقط تنها موضوع مهمش دیدارو اوقات شیرین و بسیار زیبایم با شهریار بود که هنوز هم به خودم باور نداشتم که عاشقش شدم ..ولی با هاش که بودم انگار که دنیا رو داشتم و بهترین حسو در خودم کشف کرده بودم وقتی که در اغوش هم و در روی سن سالن بزرگ خونه مجلل پدر ستاره میرقصیدیم احساس می کردم با تکیه بر بازوان قوی و گرم شهریار بر فراز ابرها هستم و این واقعا غیر عشق چه معنی میتونه داشته باشه .....وقتی لباشو رو لبام گرفته بود ....دوس داشتم تا نفس که می کشم این بوسه تداوم داشته باشه و مجوز رفتن دستای گرم و قوی شهریار به اندام و نقاط حساسمو کاملا بهش داده بودم و دو دستش کاری باهام کرد که مست و مدهوش و بیهوش از شدت عشق و شهوت شدم ...و وقتی که چشامو باز کردم و متوجه شدم که با پاشوندن چندین قطره اب به هوش اومدم باز هم به خودم گفتم سحر تو واقعا عاشق شهریار شدی و بسه دیگه اعتراف کن و بهش بگو دوستت دارم عاشغتم ..اون که دو بار عین این جملات زیبارو بهت گفت پس جوابشو بده ......منم تحمل نکردم و به شهریار همین جملاتو گفتم ولی حیف ...همکارش اومده بود که پیام و نامه مهمیو بهش بده و مجبور شد زودتر از موقع و وقت تعیین شده منو ترک کنه و به پادگان بر گرده .......اه خدای من ...بهرام اخر مراسم اومده بود دنبالم و اون شب در رویای عشق و عاشقیم بر خلاف همیشه باهاش مهربون و خودمونی رفتار می کردم و این برای بهرام مایه تعجب شده بود ....باور کنید اون شب دوس داشتم با یکی سکس کنم حتی بهرام ...ولی داداش حشریم این حسمو درک نکرده بود و اگه میدونست بهترین فرصت بود که از من کامشو بگیره .......همه این کارای عجیب و غریبم فقط واسه عاشق شدنم بود ....من برای اولین بار عاشق شده بودم ...عشق به شهریار .....در انتظار دیدار دوباره با عشقم بودم و اینکه زودتر برگردم پادگان و تحت امرش ..تمرین رزمی و فردی و عشق و عاشقی کنم ..اووووف .......چه کیفی داره که باهاش تنها هستم ولی مزاحم و موذی همیشگی داخل پادگان یعنی ستاره دائم دور ورم هست و خوب نمی تونیم از همدیگه لذت ببریم .......سوتفاهم نشه غیر از اتفاق عشقی مراسم جشن تولد ستاره من به شهریار اجازه نداده بودم حتی بوسم کنه ..ولی با کلام و حرفا و جملات عشقی بخوبی از همدیگه پذیرایی می کردیم .........
     
  
مرد

 
عالی بود مثل همیشه شهره جون
     
  

 
وای مردم از خنده وقتی اون قسمت از داستان خوندم که نوشته بود درس اخلاقی

واقعا برام جالب بود و این نشون میده که شهره خانم کامنت های خواننده هات چک میکنی و در ذهنت برای نوشتن اثر میزاره که این خودش یک نقطه روشن هست

حالا بزار اینم بگم شاید اثر بزاره در داستان سحر , داشتم کتاب میخوندم این جمله درش نوشته بود " درسته ببر و شیر قوی هستن , اما یک گرگ هیچگاه بازیچه دست سیرک نمیشه ... "

سحر خانم درسته امکانات و قدرت دختر استاندار نداره ولی هرچی که کسب میکنه در حد لیاقت و توان خودش هست , اشاره بکنم به قسمت قبلی داستان زمانیکه سحر به میترا میگه" من که نخواستم انتخابم بکنن , من انتخاب شدیم " به نظرم این جمله هم میتونه از نقاط پر معنا و نورانی داستان باشه

در اخر ولی بنظرم اگر طاهر فوت نکرده بود روال زندگی طاهره و بچه هاش به شکل دیگه ایی بود و شاید بهرام نوع رفتار و اخلاقش به شکل دیگه ایی میبود

در داستان لحظات طلایی از گذشت های تلخ و سنگین از طاهره خانم به یاد داریم که واقعا به نظرم خیلی اموزنده هست

در مجموع خسته نباشید خدمت نویسنده و خانواده طاهره خانم...
     
  
صفحه  صفحه 45 از 107:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA