انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 17:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  16  17  پسین »

سکس با ماشین زمان


مرد

 
ehsan0281: سلام سه شنبه رد شد
واقعا عذر می خوام.

kavirevahshat: چارشنبه هم تموم شد
واقعا معذرت

از همه معذرت می خوام.
قسمت بعد آماده برای ارسال بود که سرو فیلترشکن من کلا قاطی کرده بود و اصلا باز نمی شد. فیلترشکن های رایگان هم که اصلا سرعتی رو برای آپلود به من نمی دادن.
الان مشکل حل شد و ادامه میدیم داستان رو.
ممنون از صبر و شکیبایی دوستان
     
  
مرد

 
قسمت نهم از فصل اول

دستم همین طور که رو ساعت بود و هی دکمه وسطش رو فشار می دادم یهو حس کردم مامان حرفای چن ثانیه پیششو تکرار کرد. دوباره کف دستمو روش کشیدم و دیدم حرفای قبل و بعدش دوباره تکرار شد. حدس زدم که این ساعت باید چیزی قیر از متوقف کردن زمان هم داشته باشه.

شیشه بزرگ و برجسته روی ساعت با فشار دادنش می شد زمان رو متوقف و دوباره راه انداخت. خوب که دقت کردم دیدم یه گردی متحرک هم دور ساعت شبیه یه چرخ دنده که دورش برجستگی خاصی داشت هم دور ساعت می چرخه.

به سرعت ساعت رو حرکت دادم و با کمال تعجب دیدم که مامان از رو میز کنار من بلند شد و عقب عقب به سمت آشپزخونه رفت و دوباره از اونجا حرکت کرد سمت میز و باز همون صحبت های قبلی رو تکرار کرد.

زمان رو متوقف کردم. باز گردی دور ساعت رو چرخودنم و دوباره مامان تقریبا به همون نقطه برگشت و ایستاد. متوجه شدم که در حالت توقف و حتی در حالت معمولی هم میشه زمان رو به عقب فرستاد. ولی چطوری؟! این امکان نداره، واقعا برام عجیب بود این کار چون همیشه مطالب علمی که می خوندم این مسائل از نظر علمی غیر ممکن هستن! ولی باز در حال اتفاق بود.

فکری به ذهنم رسید! باید برمیگشتم به زمان قبل از اتفاق تو دفتر کار. باید همه چیز رو درست می کردم. با حرکت دادن چرخ دنده به عقب و جلو، زمان به جلو و عقب می رفت و عقربه ها حرکت می کردن به سرعت و توی صفحه نمایش وسط سریع اعداد ظاهر می شدن و مشخص بود که این اعداد، ساعت و تاریخ رو نشون میدن که در حالت تغییر بودن.

هرچقدر با سرعت اون رو می چرخوندم، زمان هم سریع تر برمیگشت. از پشت میز پاشدم و همین طور که اون رو به سرعت می چرخودن از خونه خارج شدم و سریع پیاده راه افتادم تا برم سمت شرکت و تا بتونم زمان رو به عقب بکشونم، بتونم هم زمان به شرکت برسم.

تو خیابون، ماشین ها، مردم، ابرها، پرنده ها و همه چیز در حال برگشت به عقب بود. هوا هنوز ابری بود و یه خورده سرد تو شیراز. می خواستم زمان رو به صبح زود که به شرکت رفتم و بعد از اون اتفاق که به خونه برگشتم و مامان رو لخت تو حموم دیدم، برگردم و گندم رو جمع کنم و بقیه هم مثل خانم رضایی و خانم منصوری چیزی متوجه نشن.

مدام به ساعتم نگاه می کردم و می چرخوندم و جلومو نگاه می کردم که به ملت نخوردم. به راه پله ها رسیدم. ساعت رو نگاه کردم. ساعت 9 بود که به شرکت اومده بودم و تقریبا دیر رسیده بودم و خانم منصوری هم به من گیر داده بود. ساعت رو به 8 رسوندم و زمانی که تازه شرکت باز میشه.

عقربه های دقیقا ساعت 8 و 4 دقیقه رو نشون می دادن. زمان دیجیتالی با رنگ قرمز در حال چرخش بود که بعد از توقف اون پیچ، بعد از چند ثانیه به رنگ سبز درومد و از صفحه محو شد. و فقط عقربه ها در حال حرکت بودن و ساعت معمولی رو نشون می دادن. مردد، در رو باز کردم و رفتم داخل. کسی انگار داخل نبود ولی صدای خانم منصوری میومد از توی اتاقش میومد که داشت با تلفن صحبت می کرد. خانم رضایی یهو از تو آشپزخونه درومد و چایی دستش بود و تا منو دید:

خانم رضایی: به به، سلام آقای بهرامی. عجبی، زود اومدی! (زنا همیشه همینجورین، دیر بیا یه چیزی میگن، زود برو یه چیز دیگه! کلا صراط مستقیمی ندارن، با عرض پوزش از محضر خانم ها) بیا بیشین صبحونه بخور! صبحونه که نخوردی؟!
پویا: نه نه، الان میام! برم دستامو بشورم. (با حالت متعجب تقریبا)
خانم رضایی: چی شده؟ چت شده؟! یه جوری شدی!
پویا: نه چیزی نشده! هنوز خوابم. دیشب دیر خوابیدم.

رفتم سمت اتاق خانم منصوری و تا دیدمش باهاش سلام کردم و اونم با لبخند سلام کرد در حالی که داشت با تلفن حرف می زد. رفتم توی دستشویی و یه آب به صورتم زدم که حالم جا بیاد. جالب بود، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عالی بود، عجیب و یه خورده ته تهش ترسناک! ساعت رو از دستم درآوردم و بهش نگاه کردم. خودم رو توش می تونستم تو اون شیشیه بزرگ و رنگ مشکی پس زمینش ببینم. انداختمش تو دستم که خانم رضایی متوجه نشه چون قبل اون اتفاق، اون متوجه ساعت شده بود. نمی خواستم ببینتش. تیشرت آستین کوتاه زیر یه کت پوشیده بودم که باز هم پیدا بود چون وقتی دستامو جمع می کردم، آستین کتم میومد بالا و مشخص می شد. (من آدم گرمایی بودم تقریبا و زیاد آستین کوتاه می پوشیدم و تو شرکت کتم رو درمی آوردم، نگید چرا تو آخر پاییز، اونم تو شیراز، آستین کوتاه می پوشیدی!!).

رفتم و دیدم خانم منصوری هم اومده و داره با خانم رضایی در مورد یکی از مشتریا که تلفن زده بود صحبت می کردن و صبحونه می خوردن. منم رفتم پیششون نشستم و شروع کردم. گاهی می رفتم تو هپروت و با صدای اونا به خودم میومدم و متوجه می شدم که دارن صدام می زنن و در مورد مسائل کاری صحبت می کنن.

خانم رضایی: این چش شده امروز؟! (رو به خانم منصوری و بعد من)

خانم منصوری سری تکون داد که ابراز ندونستن می کرد. به خودم اومدم و ازشون پرسیدم که باید امروز چیکار کنم و دیگه بعد از اون شروع کردیم به انجام کارا. تو ذهنم بدن لخت خانم رضایی و منصوری بود و سکسم با زهرا و دسمالی بدن دخترونه سمیرا. یه لحظه به یاد موبایلم افتادم که ازشون عکس گرفتم. حدس زدم که قطعا اونا هم پاک شده باشه چون همه چیز برگشته بود عقب.

موبایل رو باز کردم و گالری رو چک کردم. جالب بود. عکس ها و فیلمایی که گرفته بودم ازشون بود. چرا پاک نشده بود پس؟! نمی دونستم ولی خوشحال بودم که پاک نشده. بدن لخت زهرا و سمیرا رو دید می زدم و باز تحریک شدم و دلم می خواست اینارو برم نشونشون بدم و مجبورشون کنم همونجا لخت بشن و باهام سکس کنن. ولی متوجه شدم که کلا خیلی چرت فکر می کنم، چوت قطعا اونا باور نمی کردن و می گفتن که فتوشاپه و فقط آبروی خودم رو می بردم و از شرکت هم قطعا اخراج میشدم. نیاز به تست هم نبود، می شد این رو متوجه شد که این اتفاق قطعا می افته.

دلم می خواست اون روز رو مرخصی بگیرم برم خونه استراحت کنم و در موردش فکر کنم و حتی نقشه بکشیم که چیکار کنم و چیکارا می تونم با این قدرت انجام بدم. رفتم اتاق خانم رضایی و هنوز هم رییس نیومده بود و به نظرم میومد که نیاد چون تا اونجایی که یادمه و من رفته بودم جلو، تا ظهر اصلا رییس پیداش نشد و وقتی تا ظهر نمیومد، قطعا کلا اون روز رو نمیومد، و گفتم از خانم رضایی مرخصی بگیرم.

پویا: خانم رضایی، یه درخواستی داشتم!
خانم رضایی: بله، خیره، بفرمایید!
پویا: امروز رو مرخصی می خوام!
خانم رضایی: چی شده آقای بهرامی، امروز کلا یه جوری شدی! اتافقی افتاده؟!
پویا: نمی دونم، کلا حالم خوب نیست، اگه میشه من امروز رو برم. آقای مرشدی هم امروز نمیان. منم کارامو فردا همه رو انجام میدم.
خانم رضایی: نمیان؟! هنوز که اول صبح، تو از کجا میدونی؟! (با تعجب)

متوجه شدم یه خورده گند زدم.


پویا: نه نه، یعنی حدس میزنم نیان. آخه دیروز انگار داشت با تلفن حرف می زد و می گفت فردا صبح میام پیشتون. فک می کنم جلسه ای داشتن که نگفتن به ما!
خانم رضایی: چطور من متوجه نشدم؟! تازه، فال گوش وایسادنم کار خوبی نیستا!
پویا: نه نه، همینجوری شنیدم، داشت می رفت بیرون و شما هم نبودین همون موقع!
خانم رضایی: عجب! بزار زنگ بزنم بهش.

تلفن رو ورداشت و بهش زنگ زد. و با کمال تعجب شنیدم که گفت امروز میاد دفتر. ولی چطور ممکنه؛ اتفاقی که قبل از به عقب برگشت افتاد این رو نشون داد که آقای مرشدی اصلا تا ظهر نیومد دفتر. گفتم حتما یه چیزی گفته و باید همون طور بشه که اتفاق افتاده بود. ساعت از 9 گذشته بود و من تو موبایلم به عکسای لخت خانم رضایی و منصوری نگاه می کردم و دوباره کیرم بلند شده بود و به زور فشارش می دادم که کسی نبینه. هر وقتم رد می شدن من محو اندامشون و کونشون می شدم که همین چن ساعت پیش لختشون کرده بودم و کلی دسمالیشون کرده بودم و کرده بودمشون (البته فقط خانم رضایی رو).

تو همین تصورات بودم که در شرکت باز شد و آقای مرشدی از در اومد داخل. سلام کردیم و رفت تو اتاقش. خانم رضایی هم بعدش رفت تو اتاقش طبق معمول که به کارا رسیدگی کنن.

باورم نمی شد. چطور ممکنه؟! چرا مثل قبل اتفاقا تکرار نشد؟! چرا عوض شد همه چی؟! من کاری نکردم که باعث این تغییر بشه! شاید این ساعت با تغییر زمان به عقب و جلو، مقداری تداخل در آینده و حتی ممکنه گذشته بوجود بیاره. کلا برام هیچ دلیل منطقی نداشت.

واقعا مغزم هنگ کرده بود و یه خورده هم از وجود ساعت و استفاده ازش ترسیده بودم. می خواستم برم خونه و ببینم اونجا چه اتفاقی افتاده! باید مرخصی می گرفتم. دنبال بهونه بودم که مرخصی بگیرم.

باز به خانم رضایی گفتم و اونم گفت که وقتی آقای مرشدی هست، من دیگه تصمیمی نمی تونم بگیرم، طبق معمول من رو پاس داد پیش اون. رفتم دفترش و یه خورده "ننه من غریبم بازی" (اصطلاحی در جهت کنایه به موش مردگی و فیلم بازی کردن - خود را مظلوم نشان دادن). آقای مرشدی هم گفت کار زیاد داریم، کاراتو هر وقت تونستی تموم کنی، زود برو خونه!

فکری به ذهنم رسید. باز هم توقف زمان. با خودم گفتم زمان رو متوقف می کنم و تمام کارای ناتموم رو تموم می کنم و بعد جیم می زنم. فکر بکری بود ولی با تغییری که دیده بودم ایجاد شده بود یه خورده می ترسیدم ولی باز گفتم انجام بدم. زمان رو متوقف کردم و شروع کردم به انجام کارهام. تا اونجا که مربوط به کارهای اینترنتی و چیزای دیگه نمی شد، انجام دادم و زمان رو باز از حالت توقف خارج می کردم و با خانم رضایی و منصوری پیگیری می کردم کارهارو و دوباره توقف و انجام کارها.

کارا خیلی سریع داشت انجام می شد و خانم رضایی هم متعجب از این همه سرعت ولی سعی می کردم طوری باشه که خیلی ضایع نباشه. تو حین کار هم وسوسه برای انجام کارای قبلیم میومد سراغم که باز یه کارایی بکنم ولی جلو خودمو می گرفتم.

البته هرچند تو هر بار، یه دستمالی هم انجام می دادم. بیشتر هم خانم رضایی رو دسمالی می کردم. گاهی پشت میز نشسته بود و می رفتم باز سینه هاشو دست می زدم و حتی شد که دکمه هاشو از بالا باز کردم که ببینمشون ولی چون دنگ و فنگ تاپ و سوتینش بود از دیدنشون پشیمون می شدم. یه بار هم رفت اتاق آقای مرشدی که سریع زمان رو متوقف کردم و رفتم داخل و دیدم کنار میز ایستاده و خم شده رو میز آقای مرشدی و داره چیزی رو تو کاغذ روی میز بهش نشون میده.

منم از خدا خواسته همون طور که کونش رو داده بود عقب، مانتوشو زدم بالا و چون خم شده بود یه خورده سخت بود دکمه و زیپ شلوارشو باز کنم. کلی خودمو به کونش مالوندم و دس می کشیدم رو کونش و وسط پاهاش و روی کسش رو فشار میدادم از رو شلوار و شرتش. یه خورده بهشون نگاه می کردم معضب هم می شدم.

سعی کردم کارارو تو یک ساعت انجام بدم که زیاد تعجب برانگیز نباشه و منطقی باشه. بعدش از آقای مرشدی مرخصی خواستم و با کلی اکراه ، بهم مرخصی داد و ساعت نزدیکای 12 بود که از شرکت زدم بیرون و رفتم خونه. ساعت 12 بود که به خونه رسیدم و رفتم داخل ...

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

قسمت دهم متعاقبا اعلام خواهد شد به دلیل تعطیلات
     
  

 
دمت گرم , خوب داری میری تو جزییات . الان ما دلمون میخواد که زمان رو ۳-۴ ماه ببریم جلو تا تو حداقل ۲۰-۳۰ قسمت نوشته باشی. بدجور داری مارو تو خماری میزاری. تعداد نظرات کمه ولی قول میدم الان حداقل ۱۰۰ نفر دارن داستانت رو دنبال رو دنبال میکنن. واقعا داستان جای ایراد گرفتن نداره و تنها مشکل ما سر خماریه که اونم از سر علاقه ست. به عنوان نمونه پیشنهاد میکنم به تاپیک تابستان رویایی سر بزنی تا متوجه بشی که منظورمون از پست پر محتوا چیه. بهت اطمینان میدم که این داستان کلی جای کار داره و امکان نداره ما ازش خسته شیم. هر چی بیشتر بنویسی ما مشتاق تر میشیم. موفق باشی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
farshad11: دمت گرم
سلام ممنون از لطف بیکرانت
امیدوارم همین طور باشه که تو میگی و مخاطبان زیادی پیدا کرده باشه این داستان.
دارم سعی می کنم دایره مخاطبان رو تو داستان بالا ببرم و بتونم تا اونجا که میشه نیاز همه رو برآورده کنم.
قسمتی از داستان تابستان رویایی رو خوندم و باز هم در حال خوندنش هستم. متوجه منظورت شدم. سبک جالب برای نوشتن داره، البته هر چند من خودم زیاد موافق نیستم که از اول یهو وارد فاز سکسی داستان بشم،‌ بر خلاف داستان تابستان رویایی. نقدی بر اون نیست چون سبک کار اون اینجوریه و سریع و بدون مقدمه وارد فاز سکسی شده و ریتم داستان به سرعت وارد مسائل سکسی میشه؛ من خودم به شخصه موافق این ریتم نیستم چون مقداری از واقعیتی که در زندگی ما هست، دور میشه!‌
مثلا من در این داستان،‌ پویا رو سریع وارد سکس با خانواده خودش بکنم و مخاطب بخونه و ببینه که مادر و خواهر پویا چقدر هم علاقه داشتن که با پویا سکس کنن ولی نمی تونستن! مقداری این از واقعیت به دور میشه هرچند ممکنه جذابیت پیدا کنه ولی من این روند رو دوس ندارم.
البته وارد تمام این فازها خواهیم شد؛‌همون طور که گفتم قصد دارم نیاز اکثر مخاطبان را براورده کنم.
مثل خانم هایی که دوست دارن لز کنن،‌یا حتی آقایونی که گی داشته باشن.
خانم ها و آقایونی که دوست دارن با محرم خودشون سکس کنن.
سکس های گروهی، ضربدری و ... که تو این داستان همه گنجانده میشه.
قصد من اینه که مخاطب خودش رو جای پویای قصه بتونه تصور کنه و هر روزش رو با اون سر کنه.
به دلیل هم زمان نوشتن داستان "قربانی سکس" که در حال نوشتن فصل سوم هستم،‌مقداری تداخل در اون ایجاد شده که به محز پایان دادن به فصل سوم، متمرکز میشم روی داستان "سکس با ماشین زمان" و البته داستان های جدید در حیطه جنایی و وحشت .
سپاس از همه دوستان گلم
     
  
مرد

 
ROBOCOP: سلام ممنون از لطف بیکرانت
امیدوارم همین طور باشه که تو میگی و مخاطبان زیادی پیدا کرده باشه این داستان.
دارم سعی می کنم دایره مخاطبان رو تو داستان بالا ببرم و بتونم تا اونجا که میشه نیاز همه رو برآورده کنم.
قسمتی از داستان تابستان رویایی رو خوندم و باز هم در حال خوندنش هستم. متوجه منظورت شدم. سبک جالب برای نوشتن داره، البته هر چند من خودم زیاد موافق نیستم که از اول یهو وارد فاز سکسی داستان بشم،‌ بر خلاف داستان تابستان رویایی. نقدی بر اون نیست چون سبک کار اون اینجوریه و سریع و بدون مقدمه وارد فاز سکسی شده و ریتم داستان به سرعت وارد مسائل سکسی میشه؛ من خودم به شخصه موافق این ریتم نیستم چون مقداری از واقعیتی که در زندگی ما هست، دور میشه!‌
مثلا من در این داستان،‌ پویا رو سریع وارد سکس با خانواده خودش بکنم و مخاطب بخونه و ببینه که مادر و خواهر پویا چقدر هم علاقه داشتن که با پویا سکس کنن ولی نمی تونستن! مقداری این از واقعیت به دور میشه هرچند ممکنه جذابیت پیدا کنه ولی من این روند رو دوس ندارم.
البته وارد تمام این فازها خواهیم شد؛‌همون طور که گفتم قصد دارم نیاز اکثر مخاطبان را براورده کنم.
مثل خانم هایی که دوست دارن لز کنن،‌یا حتی آقایونی که گی داشته باشن.
خانم ها و آقایونی که دوست دارن با محرم خودشون سکس کنن.
سکس های گروهی، ضربدری و ... که تو این داستان همه گنجانده میشه.
قصد من اینه که مخاطب خودش رو جای پویای قصه بتونه تصور کنه و هر روزش رو با اون سر کنه.
به دلیل هم زمان نوشتن داستان "قربانی سکس" که در حال نوشتن فصل سوم هستم،‌مقداری تداخل در اون ایجاد شده که به محز پایان دادن به فصل سوم، متمرکز میشم روی داستان "سکس با ماشین زمان" و البته داستان های جدید در حیطه جنایی و وحشت .
سپاس از همه دوستان گلم
عالیه من که این داستانو میخونم حشری میشم
     
  
مرد

 
روبوکاپ کجایی؟ آب نبردت که؟ بیا دیگه منتظرتیم
     
  
مرد

 
پیروز وشادکام باشی،
داستان جالبیه،
حقیقت ،خدا هست...واقعیت،خدای نبوده ونیست ونخواهد بود
     
  

 
Dada kojayeee?
Jo007
     
  
مرد

 
سلام دوستان گل
تسلیت عرض می کنم به خانواده های داغدار و خسارت دیده در سیل های اخیر در شمال، غرب،‌ فارس و جنوب کشور. امیدوارم دیگه شاهد چنین حوادث تلخی برای هموطنانمون نباشیم.

داستان رو دوباره ادامه خواهیم داد با همراهی شما عزیزان.

سال خوبی رو براتون آرزو دارم و امیدوارم تعطیلات رو خوب گذرونده باشید.
     
  
مرد

 
[quote=ROBOCOP]سلام دوستان گل
تسلیت عرض می کنم به خانواده های داغدار و خسارت دیده در سیل های اخیر در شمال، غرب،‌ فارس و جنوب کشور. امیدوارم دیگه شاهد چنین حوادث تلخی برای هموطنانمون نباشیم.

داستان رو دوباره ادامه خواهیم داد با همراهی شما عزیزان.

سال خوبی رو براتون آرزو دارم و امیدوارم تعطیلات رو خوب گذرونده باشید[/qu
منتظریم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 17:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  16  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سکس با ماشین زمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA