انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5

ادامه داستان های نیمه تمام


مرد

 
قسمت شانزدهم
صبح بلند شدم مهسا کنارم بود بلند شدم رفتم پایین مامان نبود صبحانه آماده کردم اومد پایین با شرت و سوتین خوردیم صبحانه رو بعد گفت یه خبر بد منو و ملیکا هفته بعد میریم ترکیه واسه یک هفته گفتم چیزی نیست باو میاید. سمیرا اومد کنارم گفت راستش میدونی من عاشق کیرت شدم میتونی منو امشب ... ؟دستی به کونش کشیدم گفتم حتما جووون بخواه اصلا تا آخر عمر میکنمت خندید بعد رفت اونروز من کار داشتم بیرون رفتم به بچه های قدیمی سری زدم تا شب شد اومدم با مهسا یه سکس داشتیم تا صبح مادر اومد مهسا گفت بهش کنار من بخوابه اونم گفت مشکلی نیست وقت بابات نیست یا اتاقتون رو یکی میکنیم. اتاق من بزرگ بود که زود پذیرفته شد بعد پدرم گفته بود کارهای شرکت رو انجام بدم من تا آخر هفته کارهای عقب مونده شرکت که زیاد بود انجام دادم شب ها مهسا کنارم تختش بود با فاصله ولی بغلم میخوابید در اصل که خیلی لذت داشت. جمعه صبح مهسا رو با ملیکا که ترکیه میرفتن تا فرودگاه رسوندم میخواستم بیام که نذاشت ولی کنار ملیکا یه لب طولانی ازم گرفت ملیکا خندید بعد رفتند من برگشتم شرکت به کارهای رسیدم تا دوشنبه که من بعد صبحانه میرفتم شرکت کارهای عقب افتاده رو انجام میدادم و وهفته یکبار به پریسا میرسیدم تا دوشنبه ظهری مامان زنگ زد گفت بیا خونه زود باش که من با عجله رفتم خونه دیدم مامانم چمدان آماده کرده گفت من میرم ... یکی از فامیل دور ما مرده پدرت نیست تو میتونی بیایی عوضش میایی گفتم چشم تو نیم ساعت لباس سیاه برداشتم رفتیم با ماشین حدود 15 ساعت رانندگی کردم و مامان خواب بود همش تا رسیدیم اونجا مستقیم من رفتم خوابیدم چند ساعتی که مادرم منو بیدار کرد گفت پاشو بریم بهشت زهرا بلند شدیم رفتیم اونجا تا 11 اونجا بودیم پختم من از گرما ولی چاره نبود بعدش رفتیم ما یه هتل یه اتاق گرفتیم رفتیم توش که اول مادر گفت من میرم دوش بگیرم بیام منم خوابیدم تا حس کردم یکی میگه پاشو دوش بگیر مامان بود با شلوار جین و تاب سیاه میگفت پاشو به زور بلند شدم رفتم دوش گرفتم با یک حوله اومدم بیرون لباسام رو برداشتم پشت به مامان کردم پوشیدم رفتیم مراسم تا شب اش اول مراسم بعدش شام حدود ساعت 10 رسیدیم هتل من که نا نداشتم مادرم همچنین انگار بازم پخته بود گفت میره دوش بگیره دوباره که گفتم ولش فردا میگیری که قبول کرد من با شرت رفتم زیر پتو زود خوابیدم مامان رو ندیدم.
صبح بلند شدم مامان کنارم نبود بعد از چند دقیقه با یک حوله اومد بیرون منو دید صبح بخیری گفتم یه شرت و سوتین از چمدانش برداشت پشتش رو به من کرد حوله رو باز کرد چه کونی بود زود شرتش رو پوشید میخواست سوتین اش رو ببنده خودم بلند شدم گرفتم بستم یه بوس از کمر اش کردم گفتم چه خوشگلی مامان خندید گفت مرسی پسر گلم بعد جدا شد رفت لباس پوشید گفت لباس بپوش بریم پایین صبحانه که حرفش رو تایید کردم رفتیم پایین صبحانه رو خوردیم بعد رفتیم خونشون تا مراسم و شام اونجا بودیم شب رو برگشتیم تو هتل خسته نبودم با یه زیر پوش بودم خوابم نمیومد مامان هم با لباس خواب داشت کنارم تلوزیون میدید کمی شروع کردیم به صحبت کردن کمی بعد با سوالی ذهن منو خوابند گفت تو با پریسا خوابیدی؟ نمیدونستم چی جواب بدم ولی خندیدم اونم خندید گفت میدونستم میتونی حالا به کجاش رسیدی؟ گفتم تا اونجای که دو جا واس حال کردن داره یکی مال شوهرش یکی مال من نه کس دیگ مادرم با خنده بلندی گفت باریکلا بدن پریسا رو دیدم بعد اومدنش فهمیدم سکس داشته کمی تو پر تر شده بود خنده ای کردم... به مادرم گفتم از کی با مهندس کاظمی هستی؟ فکری کرد گفت 2سالی میشه مثلا الان باید پیشش بودم که این اتفاق افتاد...
با پرووریی گفتم من هستما اگر خواستی بگو خنده ای شیطنت آمیزی کرد تو گوشم گفت نمیتونی تحمل کنیا منم تو گوشش گفتم اگر تونستم چی باز خندید گفت امتحانش ضرر نداره بلند شد پرده رو کشید کمی به تلوزیون صدا داد اومد روپاهام نشست درست کیرم الان جلوی کوسش بود خودش کمی خودش رو تکون داد کیرم عین سنگ شد خودش حسش کرد گفت جووون دیگه کار من بود لباس خوابش رو بلند کردم درآوردم الان جلوی من بود دوتا سینه بزرگ محکم که فقط یه سوتین جلوم بود که با دستام باز کردم انگار دو تا هندونه محکم جلوم ظاهر شدن اول بوسشون کردم بعد مکیدن و مالیدن سینه های بزرگش رو شروع کردم با مکین شیر میومد انگار آدم عاشق شیر اون میشد سرم رو جدا کردم با دستام سینه هاشو گرفتم لبم رو لبش چسبوندم خیلی داغتر از اونی بود که فکر میکردم لبهاش انگار مثل شیرینی بود میخوردی شیرینتر میشد و داغ که باعث میشد داغتر ات کنه وقتی لبش رو از خودم جدا کردم انداختمش زیر خودم دوباره رفتم رو لب هاش اونم داشت کیرم رو میمالید تا دستم از روی شرت به کوسش خورد لبم رو جدا کرد اه کشید که انگار باید بری طرفش رفتم پایین پاهاش رو بلند کردم شرتش رو کشیدم پایین یه کوس پف کرده کلوچه ای داشت بهت سلام میکرد با اولین زبون اه در اومد منم شروع کردم به ادامه و انگشت تو کوسش کردن که انگار صدای مامان اشرت مارو درآورده بود چند بار ادامه بعد انگشتم رو کردم تو کونش تنگی خاصی نداشت ولی بدک نبود تا که مادرم گفت کافیه رفتم بالا حالا اون منو انداخت رو تخت شرتم رو کشید پایین یه دستی کشید گفت چقدر سایزش خوب شده پس این تو کون مهسا رفته هر شب میاد پیش تو میخوابه بعد یکدفعه همه کیرم رو کرد دهنش همش رو میخورد منم خودم رو داشتم نگه میداشتم در برابر این ساک زدن مامان اشرف که داشت دیووونه میکرد آدمو تو حال خودم نبودم انگار پوست کیرم داره جدا میشه با لبا هاش چند دقیقه اینکار کرد تا من عادت کردم به ساک زدنش تا خودش گفت بببینم چه مزه ای میده اومد از جلو نشست با تنظیم دستش نشست نصف کیرم رفت تو کوسش صداش در اومد ولی کم نیاورد با یه حرکت کامل نشست حالا خودش رو بالا پایین میکرد تا که خودم پاهام رو جمع کردم متوجه شد لب به لب شدیم من شروع کردم به تلمبه زدن حالا نزن کی بزن دیگه کیرم کامل به کونش میخورد صداش درمیومد چند بار این لحظه رو تکرار کردم تغییر پوزیشن دادم بردمش لبه تخت پاهاش دادم بالا بهم چسبوندم تا کوسش تنگ تر بشه کردم تو کوسش تنگ تر شده بود با ضربه های که به کونش میخورد سینه هاش هم تکون میخوردن عالی بود دیگه من سرعتم رو بیشتر کرده بودم دیگه صدای اه اوف... مادر دراومده بود خواستم یکم یکنواخت کنم کارو از کوسش کشیدم بیرون همش کردم تو کونش صداش بدتر شد انگار صد برابر شده بود لذتش واسه منم کونش معمولی بود تنگی خاصی نداشت ولی باز خوب بود دوباره کردم تو کوسش پاهاش رو باز کردم چند دقیقه باهاش ادامه دادم رفتم لب بگیرم ازش گفت من دارم میام تو هم بریز هم کوسم همشو با شنیدن این حرفها حرکاتم رو تندتر کردم محکمتر میکوبیدم اونم دیگه کمی صداش دراومد تا به ارگاسم رسید منم حس کردم وقتشه تمام آبم رو تو کوسش خالی کردم.
صبح بلند شدم دیدم مادرم پشتش به من هستش کیر من رفته تو کونش حرکتی نکردم ولی خودش بعد چند دقیقه بلند شد دید وضعیت گفت بهتر ولی من از کونش کشیدم بیرون رفتیم باهم دوش گرفتیم اومدیم بیرون رفتیم مثل دیروز بعد شب برگشتیم اینبار برنامه نداشتیم بغل هم خوابیدیم صبح بلند شدیم وسایل جمع کردیم یکبار برای آخر رفتیم منزل اون مرحوم خداحافظی کردیم حرکت کردیم ساعت های 12ظهر بود دست مامان اشرف روی کیرم بود اذیت میشدم ولی اخر خودم درآوردمش شق شده اش رو شروع کرد به ساک زدن اینبار بهتر از قبل میزد تا بعد بیست دقیقه آبم اومد همش رو خورد شلوارم رو درست کرد گفت عالی بود بعد دیگه خوابید منم با سرعت رانندگی کردم شب رسیدیم خونه پدر بود اومد همدیگر رو بغل کردیم تشکر کرد بجاش رفتم و... رفتند خوابیند اونها منم رفتم خوابیدم.
صبح بلند شدم جمعه بود حس حال نداشتم کردن مامان خیلی زور میخواست بدنم کمی به خودش اومده بود رفتم صبحانه رو خوردم بابام اون روز خونه بود تا شب من رفتم خوابیدم تا شب که بلند شدیم به حرف من سه نفری شام رفتیم بیرون کمی خندیدایم خوش گذشت تا شب برگشتیم رفتم خوابیدم صبح رفتم با بابا شرکت وظایفی به من داد البته نه زیاد ولی بازم کارهای رو درست میکردم تا شب بعشی کارهای رو انجام دادم شبم دستی به پریسا کشیدم اومدم خونه تا مادر گفت ساعت 10شب خواهر و ملیکا میرسن که گفتم میرم دنبالشون تا ساعت 10 من شام رو خوردم بعد به طرف فرودگاه حرکتی کردم من زودتر رسیدم تا که پرواز تاخیر داشت ساعت 11 به زمین نشست تا اومدنشون ساعت 12 شد اومدیم روبوسی کردیم دو تا چمدان بزرگ وسایل بود من گذاشتم تو ماشین حرکت کردیم مهسا از شادی های که تو هتل داشت میگفت و دیسکو رفتن هاشون تا که رسیدیم اول ملیکا رو نگه داشتم مجبور شدم بخاطر سنگین بودن چمدان باهاش برم بالا که تو آسانسور گفتم چی خریدید خندید چیزی نگفت تا که رسیددیم من چمدان گذاشتم تو سریع خداحافظی کردم نگران مهسا بودم سریع رفتم پایین تو ماشین بود سوار شدم حرکت کردیم به سمت خونه تا رسیدیم سریع پیاده شد رفت بالا من موندم چمدان سنگین که به زور بردم بالا دیدم تو بغل مامان که گفت داداشی ببر تو اتاق میام رفتم تو اتاق از فرت خستگی لباس عوض کردم خوابیدم.
صبح چشمام رو بازکردم دیدم کیف باز شده بلند شدم رفتم پایین تا صبحونه بخورم تا دیدم مامان یه شلوار ورزشی تنگ پوشیده کونش کردنی تر شده بود رفتم طرفش دستی به کونش کشیدم منو دید گفت این مهسا اورده خوشگله... دستی به کوس و کونش کشیدم یه سیلی به کونش زدم گفتم عالی خندید گفت برو به مهسا بگو زودباشه صبحانه حاضر میشه رفتم درب حموم بسته بود ولی یه روش داشت که فهمیدم سریع بازش کردم رفتم تو زیر دوش بود پشت اش به من بود یه سیلی زدم به کونش گفتم زود باش دختر بعد رفتم عقب که با جیغ مهسا روبه رو شدم منو دید خندید گفت دیوونه بعد میخواست بدنش رو سکسی تر نشون بده که گفتم زود باش بیا صبحونه که با حرف من گفت باشه زود میام من رفتم بالا یه دستی به موهام کشیدم برگشتم پایین صبحونه رو شروع کردیم تا مهسا هم اومد خوردیم تموم شد من لباس پوشیدم به سمت شرکت حرکت کردم تا نهار اونجا بودم کارهای امروزم رو انجام دادم برگشتم خونه کمی تو اینترنت دنبال کتاب گشتم که از مهسا پرسیدم بهم داد شروع کردم.
ادامه دارد
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قست هفده
شب بعد شام پدر گفت فردا میره جنوب برای سفرکاری فرداش برمیگرده که مهسا پرید بابارو بغل کرد چند تا سفارش داد بهش بعد به من کارهای سپرد با مامان رفتند اتاقشون منو و مهسا بلند شدیم بریم اتاق من تو راه خیلی خودش رو میمالید تا رفتیم اتاق زود جدا شدیم گفت بزار کادو تو بدم اول کلی لباس زیر با خودش نشون داد و اخرش یه دیلدو کوچییک نشود داد که سریع نذاشت نگاش کنم بعد دوتا شرت تنگ اسیپلی سفید بهم داد گفت مال تو با افتخار و یه ست لباس ورزشی نایک که گرفتم بغلش کردم تشکر کردم یه لب طولانی گرفتم رفتیم تو رختخواب خوابیدیم.
صبح بلند شدم دیدم کسی کنارم نیست تا مهسا رو دیدم گفت بیا صبحانه که رفتم پایین صبحونه رو خوردیم مامان گفت من واسه نهار و شام نیستم فردا ظهر میام که مهسا خنده ریزی کرد رفت منم وسایل گذاشتم سرجاش مامان رفت اتاقش منم بعد چند دقیقه رفتم با همون لباس ها بود رفتم از پشت بغلش کردم گردنشو بوسیدم گفتم خوش بگذره برگشت به طرفم لبم رو بوسید گفت مرسی عزیزم دیرت میشه برو ازش جدا شدم رفتم اتاقم لباسم رو عوض کردم از مهسا واسه شام پرسیدم گفت پیتزا بگیر 3 تا بعد به شرکت رفتم تا کارهای رو انجام بدم زمان تو کارها برام خیلی دیر میگذشت تا یه کار عجله ای تلفنی دیگه برام اضافه شد تا 7 شب بیرون موندم تا تموم شد رفتم 3 تا پیتزا با مخلفات گرفتم به سمت خونه حرکت کردم تا 8 رسیدم خونه وارد خونه که شدم ملیکا و مهسا داشتند فیلم می دیدند تا بلند اومدند بغلم کردن بعد شروع کردیم به خوردن پیتزا ها تا تموم شد کامل دیگه نا نداشتم نصفشو خودم خوردم بقیشو دخترا خوردند بعد رفتیم ادامه فیلم من وسطشون بودم محو فیلم شده بودیم تا به خودمون اومدیم ساعت 10 شد ملیکا گفت من برم دیگه میخواست با آژانس بره من نذاشتم بلند شدم با ماشین خودم بردمش تا رسیدیم گفت بیا بالا چیزی دارم واسه مهسا ببر پشت سرش ماشین قفل کردم رفتم بالا باهم تا وارد واحد ملیکا شدم درو بستم گفت صبر کن رفت تو اتاقش بعد چند دقیقه با شلوار جین یه تاب اومد پایین خط سینه اش مشخص بود یه کیسه دستش بود اومد تو بغلم گفت خوب کون دوست دخترمو بازی کردیا... خندیدامو دستمو رو کونش گذاشتم گفتم کی میرسه اینجا رو باز کنیم باه ناله پر هوس گفت مال خودته هروقت بخوای لبم رو گذاشتم رو لبهای داغش که منو سوزند خیلی حشری شده بود ولی وقتش نبود جدا شدیم یه دستی به کوسش کشیدم گفتم به وقتش بعد کیسه رو گرفتم خداحافظی به طرف خونه حرکت کردم.
تا رسیدم خونه یه نگاه به کیسه انداختم همون دیلدو بود که به من نشون داده بود رفتم تو اتاقم دیدم تو تخت من لخت کونش رو نشون میده میگه بیا بخوابیم دیره لخت شدم رفتم پیشش... انشب من مهسا رو از کون کردم دوباره وتمام آبم رو وقتی کل کیرم دهنش بود خورد اومد کنارم خوابید و ارضا شد اخر بهم چسبید قرار شد من10 روز یکبار مهسا رو بکنم هم کونش تنگ بمونه هم بهمون لذت بخشتر باش خلاصه صبح کنارم هم از خواب بیدار شدیم لخت رفتیم یه دوش گرفتیم لباس پوشیدیم رفتیم صبحانه تو صبحونه گفت خوب به مامان رسیدیا یک دل نه صد دل عاشقت شده خنده ای کردم در مورد دانشگاه پرسید من هم بهش گفتم که باید سری بزنم اونم گفت ملیکا میخواست بره واسه کارهای اداری میخوای باهات بفرستم بره... خنده ای ریزی کردم گفتم باشه اگر دلش بخواد که با خنده بیشتر مهسا روبه رو شدم گفت اون بگی الان فردا میره خنده ای کردم تا بعد تموم شدن من رفتم سرکار اون رفت خونه ملیکا تا شب موند.
یک ماهی شده بود من اومده بودم دیگه کارهای شرکت رو دستم اومده بود تو سکس هم من با مهسا و پریسا سکس داشتم البته کم تا لذت بخش تر باش نزدیک های آخر مرداد بود که من واسه هفته بعد واسه مشهد بلیت گرفتم و ملیکا هم با من میومد هفته بعد سریع رسید منو ملیکا رفتیم مشهد بعد ساعاتی رسیدیم شب بود گفت بریم خونه ما که قبول کردم وارد خونه که شدیم گفت بیا تو یه اتاق بخوابیم قبول کردم با لباس خواب رفتیم رو تخت سرش رو سینم گذاشت خوابش برد و منم دستم رو سرش گذاشتم خوابیدم.
صبح بلند شدیم چیزی نبود تو یخچال لباس پوشیدیم رفتیم بیرون چیزی خوردیم اول من رفتم کارهای دانشگاه زود انجام داد بعد رفتیم کارهای ملیکا که تا ظهر طول کشید و تمام نشد موند فردا رفتیم نهاری زدیم بعد مشهد گشتیم تا شب بعد شام گفت فیلم ببینیم قبول کردم رفتیم سرفیلم تا فیلم شروع شد از اول شروع شد به فیلم های سکسی بیشتر خلاصه کیر من شق شد دست ملیکا هم روی کیر من بود دیگه منم کم کم حشری شده بودم دستم رو انداخته بودم دور گردنش تا سرش رو به خودم کردم لبم رو گذاشتم روی لب های داغش که برام پر از لذت بود بلندش کردم گذاشتم رو خودم دوباره لبم رو گذاشتم روی لبهای داغش با دستم تابش رو با کمک خودش درآوردم مثل گذشته دو تا سینه خوشگل رو به رو من ظاهر شد بهشون حمله کردم دیگه صدای ملیکا نمونده بود چه سینه بلوری که زیبایی خاصی برام داشت اینقدر این سینه های خوشمزه ملیکا رو خوردم تا قرمز شد بلند اش کردم تو بغلم بردمش اتاق خواب لخت شدم شلوار ملیکا رو با شرتش درآوردم از انگشت های پا شروع کردم تا رسیدم به کوسش با اولین برخورد زبونم با کوسش آهی کشید تو چند دقیقه نگذشته بود که با زبونم و انگشتم ملیکا خیلی زود ارضا شد سریع رفتم پاشید کنار به خودش که اومد گفت خیلی وقته سکس از جلو نداشته خلاصه بلند شد من رفتم تو تخت رفتم سر کیرم شرتم کشید یه کیر جلو سر ملیکا مشخص شد اول با دستش شروع کرد بازی کردن بعد گفت جووون چه کلفته شروع کرد به ساک زدنی انگار تو خودم نبودم چشمام رو بسته بودم داشتم از ساک زدن ملیکا لذت میبردم داشت تخمام رو چنان میخورد دونه دونه رو کم من کم میاوردم تا که بلند شد گفت من کیر میخوام بلند شدم انداختمش رو تخت بعد خودم رفتم تو یه پاشو بلند کردم گذاشتم رو آستین ام کیرم رو با کوسش تنظیم کردم سرش رو فرستادم تو کوره آتیش,چه آتیشی گفتم سوختم ملیکا هم داغ هم تنگ,با حرکتم بیشتر کیرم تو کوسش فشار دادم تا نصف فشار داده بودم دیگه وقت لذت بردن بود شروع کردم به تلمبه زدن دیگه با کمی توانی که داشتم کیرم رو تو کوسش با توان توانم درمیارودم دوباره میکردمش دیگه وقتش شده بود پاهاش رو بلند کردم با اون روش دیگه بهم لذت بیشتری میداد دیگه من داغ کرده بودم ملیکا هم تو حال خودش نبود هردومون عرق کرده بودیم حال نداشتیم تا من پاهاش رو باز کردم افتادم روش لبم رو گذاشتم روی لب های خوشمزه ش به کردنم ادامه دادم چند لحظه صدا ملیکا عوض شده بود گفت من دارم میام با صدای پر از لذت اومد منم داشتم میومدم بهش گفتم کجا بریزم گفت بریز همونجا لبم رو گذاشتم رو لب هاش بعد چند ثانیه تمام آبم رو ریختم تو کوسش بعد که به خودم اومدم یه کاغذ دستمالی برداشتم آبی که از کوسش بیرون اومد تمیز کردم بعد رفتیم رو تخت سرش رو گذاشت رو سینم گفت واسه این روز لحظه شماری میکردم با کلمه منم هردومون به خواب رفتیم.
صبح بلند شدم کسی کنارم نبود که صدای آب اومد رفتم تو حموم باهم دوش گرفتیم بعد یه قرص خورد بعدش رفتیم بیرون کارهای ملیکا رو انجام دادیم خلاصه اش این بود که ملیکا اموالش رو برداشت به نام خودش زد بعد رفتیم یه نهاری زدیم مشهد گشتیم تا شب رفتیم خونه بهش گفتم لباس بپوشه بریم برقصیم تا اومد یه لباس تا باسن با موهای باز که خوشگلتر شده بود اومدیم شروع کنیم آهنگ مال رقص دو نفره بود بهم چسبیدیم تو بغل هم گذشت زمان رو حس نکردیم تا کمی به خودمون اومدیم قدم زدیم تا رسیدیم به درختی لب تو لب شدیم بعدش بردمش همون اتاقی که میلاد مهسا رو کرد انجور رفتیم اونجا مثل اون شب جای دید دزدکی,از پشت بهش چسبیدم گفتم حاضری کمی فکر کرد گفت جووون اره رفتیم اونجا کمی لب به لب شدیم من کیرم رو درآوردم لباسش رو درآورد هیچی زیرش نداشت زانو زد شروع کرد به ساک زدن چه ساک زدنی مثل مهسا داشت تمام کیرم رو میخورد درمیاورد تا که خودم سگی کردمش شروع کردم به خوردن کونش چه لذتی داشت اونم کم نیاورد داشت با کوسش ور میرفت تا کم کم انگشت هام رو تا سه تا کردم تو کونش کمی بهتر شد گفتم حاضری گفت اره ...کیرم رو فشار دادم فرستادم تو جیغ کشید گریه میکرد میگفت درش بیار تا خودم شروع کردم با کوسش ور رفتن تا گریه اش کم شد گفت خیلی وقته کون ندادم نکن که با حرکتی تا نصف فرستادم تو کونش دیگه گریه اش بدتر شد با حرفاش میگفت کونمو پاره جر دادی ... باید صبر میکردم ولی یکم دیگه فشار دادم شروع کردم با کوسش بازی کردن و نوازش کردن کمی ثابت موندم تا بهتر شد گفتم حاضر باش سرش رو تکون داد شروع کردم به کردنش یه بالش برداشت گاز میزد من تا ته تو کون تنگش میکردم و اون سینه های بلوری ملیکا بهم لذت میداد چند دقیقه گذشته بود ملیکا دیگه داشت لذت میبرد میگفت جرم بده... کمی ادامه دادم کشیدم بیرون بردم جلوش شروع کرد به ساک زدن بعد من بلند اش کردم تو بغلم بردمش توتخت دو نفره انداختمش روی تخت پشتش رو به خودم کردم و با حرکتی کیرم رو وارد کونش کردم حالا دیگه صداش دراومده بود از بس که کون تنگش منو جذب خودش کرده بود که با حرکتی تمام آبم رو تو کونش ریختم ببعدش تمیز کردم رفتیم بغل هم گفتم عالی بود خندید گفت مرسی خیلی حال کردم بعد اذیت شدنش و عالی بود لبشو بوسیدم تو بغلم هم خوابمون برد.
صبح بلند شدم دیدم کسی کنارم نیست رفتم پایین دیدم ملیکا تو حمومه رفتم پیشش اونجا هم یه حال کوچیک کردیم تا گفت برای 2 ظهر بلیت گرفته که تا ظهر کمی رفتیم خرید برگشتیم خونه سریع رفتیم فرودگاه که موقع راه رفتن دیگه تابلو بود چیزی شده ولی حرفی نمیزدم خلاصه تو پرواز دستش رو گرفتم گفتم دوست دخترم میشی با حالت خنده گفت اررره خندیدم دستم رو تا آخر پرواز تو دستش نگه داشتم تا رسیدیم مهسا اومده بود دنبالمون داشتیم به طرف پارکنیگ میرفتیم تا رسیدم سوییچ گرفتم رفتم پشت فرمون مهسا رفت عقب پیش ملیکا نشست تو راه جوری که من بشنوم گفت کمر ات درد میکنه ملیکا این جور راه میری بعد خنده ریزی کرد تا ملیکا یه نیشگون گرفت بعد گفت منو وملیکا رو برسون خونش شب منو برگردون تا خلاصه رفتم اونها رو رسوندم رفتم سری به شرکت زدم کمی به کارهای عقب مونده رسیدم تا شب رفتم با یک تماس سریع اومد پایین سوار ماشین شد تو راه گفت خوب کارشو ساختی که دیووونه شده دستم رو گذاشتم روی رون مهسا گفتم تو همون اتاق کونش رو ساختم خندیدیم تا رسیدیم خونه رفتم پیش مادر و پدر کمی حرف زدیم و من رفتم خوابیدم.
ادامه دارد
احترام و ادب و اخلاق
     
  
مرد

 
قسمت هجده
پایانی

یاییز بود تو دانشگاه من از ملیکا و مهسا چند ترمی عقب بودم ولی باز کنارشون بودم موقع خروج دیگه من همش با ملیکا بودم هفته یک روز پیشش باهم میخوابیدیم تا اونجایی رسیده بود که بهش عادت کرده بودم دوستش داشتم تا آخر پاییز برای مهسا خواستگار اومد پدرش از دوستای نزدیک بابا بود شغلش شبیه پدرم بود انشب یه دختر خیلی بهم نگاه میکرد بعد مراسم فهمیدم خواهر این پسره هستش که اسمش فرشید بود خلاصه من که از پسره خوشم اومده بود مونده بود مهسا که بعد از چند جلسه با پسره بیرون رفتن جواب مثبت داد خلاصه قرار شد برای ما دیگه عروسی بگیرن پدرش هم یه خونه داشت مثل ما به پسرش خرید تا راحت باشند. دیگه من تنها با مادر خونه بودیم بعضی شبها که پدر نبود منم دیگه دو روز پیش ملیکا بودم درست پنچ شنبه بود مهسا رفته بود بیرون من و مامان خونه تنها بودیم تا شام رو خوردیم مامان رفت اتاقش گفت شب بیا اتاق من بخواب دیگه وقتی پدرت نیست پیش منی خلاصه انشب پیش مامان بودم خیلی وقت بود باهم سکس نداشتیم ولی بعضی وقتها لباسهای میپوشید که آدم دلش نمیومد دستی بهش نکشه ولی دیگه با مهندس کاظمی دیگه چه کسی به ما نگاه میکرد رفتیم رو تخت من زود خوابم برد تا حس کردم باید بیدار بشم چشمام رو باز کردم دیدم مامان اشرف من داره کیرم رو ساک میزنه به خودم اومدم دیدم منو نگاه کرد خندید به کارش ادامه داد بعد بلند شد اومد روم با حرکتی کل کیرم رفت تو کوسش خودش شروع کرده بود به حرکت دادن خودش ولی دیگه نخواستم به خودم فشردمش لبم رو لبش گذاشتم پاهام رو بلند کردم شروع کردم به تلمبه زدن دیگه صدای مامان در اومده بود تا سریع حالت رو عوض کردم سگی از پشت کردم تو کونش دستم رو کردم تو موهاش کشیدم شروع کردم با تمام توان کوبیدن تو کونش که مثل همیشه نه تنگ بود نه گشاد ولی حس خوبی داشت کمی ادامه دادم کشیدم بیرون برش گردوندم کردم تو کوسش دیگه صداش در اومده بود انگشتم رو میدادم بهش انگار کیره ساک میزد سرعتم رو بیشتر کرده بودم اون سینه های بزرگ و خوشگل مامان داشتند حرکت میکردند که لذت بخش بود دیگه کم کم حس میکردم کار مامان من داره تموم میشه مامان زودتر از من اومد میخواستم منم بیام تا کشیدم بیرون رفتم جلو سرش کیرم رو خورد تا ابم اومد همش رو تو دهنش ریختم تا وقتی تموم شد کمی کیرم رو هم خورد تا کشیدم بیرون افتادم بغلش گفت خیلی وقت بود حال نکرده بودم باهاش ولی عالی بود بعد لپم رو بوسید گفت هر وقت بخوام هستی گفتم اره خندید گفت مرسی تو بغل هم خوابیدیم.
یکی از شب ها که من رفته بودم مهسا رو بیارم در مورد این خواهر فرشید پرسیدم خندید گفت اسمش سمیرا هستش متاهله 30 سالشه ولی خوب چیزی هستش هردو خندیدیم.یک ماه زودتر از اونی که بود گذشت روز عروسی ملیکا برام عین عروس شده بود خوشگل تر همیشه بود برام رسید به مراسم رقص دو نفره بعد عروس چند نفر رفتند منو ملیکا هم رفتیم انشب انگار میخواستم تموم نشه احساس کامل بودن در ملیکا میکردم انگار به کسی جز اون فکر نمیکردم تو چشماش هم میخوندم این حس رو درسته از من بزرگتر بود 2سالی ولی باز تموم شدمراسم اونها رفتند من انشب وقتی جلوی خونش رسیدم ازش خواستگاری کردم پرید بغلم کرد با خنده گفت بله خودم تو بغلم فشردمش,شبم پیش ملیکا موندم صبح صبحانه گرفتیم باهم رفتیم خونه ما به پدر و مادرم خوشحالتر شدند تا پدرم منو خوشحال تر کرد یه کادو بهم داد گفت بعد صبحانه باز کن باهم صبحانه رو خوردیم تا تموم شد بازش کردم یک سوییچ و یه کلید بود گفت مال طبقه یه خونه است به نام تو نزدیک اینجا و اینم کادو عروسیت یک ماشین و این کادو خاص که باید بببینی کاغذ دورش بود بازش کردم پایان خدمت من بود پریدم بغلش کردم بوسیدمش تشکر کردم ازش بعد گفت از طریق یکی از دوستانم خریدم برات اونروز دیگه من ملیکا رفتیم حلقه خریدیم شبم با مادر و پدر رفتیم بیرون شام خوردیم. یکی چیز هم خوب بود هم بد که ملیکا خانواده اینجا نداشت و بدیش این بود تنها بود جز یک عمو خلاصه دو روز بعد قرار شد بصورت کاملا محترمانه رفتیم خونه عمو ملیکا ازش خواستگاری کردیم یه عقد موقت بعد آزمایش و... خوندیم و یک ماه بعد هم قرار شد عروسی بگیریم... دیگه منو ملیکا پیش هم بودیم تا دو هفته گذشته بود مهسا برگشته بود ولی من خبر نداشتم کارم دیگه شده بود دانشگاه و کار و ملیکا دیگه خبری از چیزی نداشتم تا یه نفر تو سرکار بودم بهم زنگ زد فرشید بود منو و میلکا رو واسه شام دعوت کرد به ملیکا خبر دادم اون گفت زودتر میره خلاصه تا شب من کار داشتم تا ساعت 8 تنها با آدرسی که ملیکا برام فرستاده بود رفتم ایفون رو زدم باز شد رفتم تو تا زنگ درب رو زدم سریع باز شد وارد شدم ملیکا بود بغلش کردم بوسیدمش بعد دیدم مهسا پشت سرش هستش اونم اومد بجای بوس لبشو گذاشت رو لبام شروع کرد منم کمی ادامه دادم تا دستی به کونش کشیدم کمی رو فرم تر اومده بود بعد که از من جدا شد رفتیم نشستیم مهسا شروع کرد گفت ای کلکا اخه انوقت وقت خواستگاری بود به منم نگفته بودین,از مادر باید میشنیدم بعد هم با خنده یه نیشگون از ملیکا گرفت گفت حسابتورو میرسم. تا فرشید اومد به حکم احترام بلند شدم باهاش دست دادم تا شام اماده شد رفتیم خوردیم تا شب هم بگو و بخند بود از دیووونگی مهسا میگفتم میخندیدیم تا شب خداحافظی کردیم من ملیکا رو رسوندم بعد گفت شب بمون که موندم پیشش بدون سکسی خوابیدیم.
یک ماه سریع گذشت رسید روز عروسی که بهترین روز منو و ملیکا بود شبیه فرشته ها شده بود با لباس عروس منم پیشش مکمل شده بودم به اندازه کافی خوش گذشت به ما ولی شبشو از فرت خستی سکس نکردیم صبح بلند شدیم باهم رفتیم کوه یه چیزی هم اونجا زدیم بعد برگشتیم یه سفر چند روز رفتیم ترکیه لذت کامل رو بردیم برگشتیم زندگی به راه خویش میرفت ترم تموم شد من درس هارو خوب دادم به ملیکا گفتم بریم پیش مونا و میلاد که سریع قبول کرد هماهنگی لازم انجام شده بود انگار توسط ملیکا واسه بلیط ها هم دو روز دیگه که وقتی دلیلش رو گفتم گفت میخواستم بهت بگم ولی خودت گفتی راحت شدم بغلش کردم اونو انشب منو و ملیکا یه سکس کردیم. دو روز زود گذشت سریع تر از اونی که فکر نمیکردم چمدان هارو بستیم به سمت فرودگاه تا سوار هواپیما بشیم. بعد چندین ساعت رسیدیم شب بود مونا اومد استقبال ما بغلش کردم روبوسی تا سوار ماشین شدیم داشت رانندگی میکرد خوب عوض شده بود قد بلندتر شده بود با باسن رو فرم و سینه های شبیه ملیکا تا رسیدیم خونه اش یه اتاق داد به ما گفت برید بخوابید تا فردا که من زود سریع لخت شدم با شرت رفتم خوابیدم ملیکا هم اومد کنارم خوابید.
صبح بلند شدم رفتم بیرون نمیشناختم تا بعد جستجو سرویس رو پیدا کردم رفتم صورتم رو شستم تا به خودم بیام درب باز شد مونا بود با شرت و سوتین اومد کمی خودشو نمایش داد یه دستی به کونش کشیدم گفتم خوب ساختیا خندید و جدا شدم رفتم اتاقم با نوازش ملیکا رو بیدار کردم رفتیم پایین مونا هم اومد صبحانه رو خوردیم از میلاد خبر پرسیدم گفت فردا صبح میاد واسه کارخونه که زدیم اینجا وسایل خریده بعدش رفته یکم گردش تا صبح میاد. بعد صبحانه به اصرار مونا که میخواست شهر رو نشون بده قبول کردیم تا 3 ظهر مارو بیرون به جای تفریحی و تاریخی رفتیم برگشتیم خونه من سریع خوابیدم تا شب ساعت 7 خواب بودم تا بلند شدم دیدم ملیکا داره لباس میپوشه گفتم کجا گفت مونا مارو میخواد ببره بیرون شام پاشو آماده شو که یه دست کت شلوار آورده بودم تا اگر لازم شد استفاده کنم لازم شده بود ملیکا هم یه لباس تا زانو پوشید بعدش رفتیم پایین دیدیم مونا یه لباس پوشیده تا پایین باسن و سینه هاشم مشخصه... ملیکا خواست چیزی بگه گفتم ولش اینجا عادت کرده با ماشین رفتیم یه جایی خلاصه یه میز سه نفره جای خاص رستوران من روبه رو مونا نشستم ملیکا و مونا کنار هم تا گارسون اومد منو رو داد بعد چند دقیقه گرفت که مونا گفت اینجا مال ماست خلاصه شام رو داشتم میخوردم یه پایی داشت کیرم رو میمالید پای مونا بود کیرم رو شق کرد ولی من چیزی نگفتم تا خود ملیکا هم فهمید خندید گفت این از اولش اینطوریه تو مشهد کیر میلاد رو با پاش میمالید تا شام رو خوردیم تموم شد کشید گفت بلند شید بریم کمی ویسکی خورده بود درسته گواهینامه اینجا رو نداشتم ولی من رانندگی کردم تا رسیدیم خونه به کارهاش وافر بود ولی دیگه حرفی نمیزد تا رسیدیم خونه بردمش تو اتاقش خوابید رفتیم تو اتاق خودمون ما هم خوابیدیم نزدیک های 3 صبح بود خواب پریدم کسی نبود بلند شدم رفتم پایین آبی بخورم تا رفتم آب رو خوردم برگشتم بالا صدای منو جلب کرد از اتاق مونا بود داشت خود ارضایی میکرد چشماش بسته بود درو هم قفل نکرده بود رفتم تو بدون صدا دیدم با سینه ها و کوسش ور میره و یه دیلدو کوچیک تو کوسش میکنه تا چشمش رو باز کرد خنده منو دید به کارش ادامه داد گفت میلاد دیگه با من زیاد حال نمیکنه من خودم مجبور میشم ولی اگر کسی کمکم کنه دستی به کیرم کشید گفتم اجازه خواهرت گفت اون با من منو انداخت رو تخت شرت منو کشید پایین شروع کرد به ساک زدنی مثل ملیکا داشت کیرم رو میخورد ول کن هم نبود تا کیرم رو ول کرد گفت من کیر میخوام بلندش کردم ایستاده سگی پشت به دیوار شد خودش کیرم رو کرد تو کوسش حرکت میداد باسنش رو لذت میبرد تا خودم با حرکتی کیرم رو کوبیدم تو کوسش جیغ کوتاهی زد شروع کردم به کردنش چه کوسی شده بود هم تنگ هم داغ برام میچسبید تو اون حالت چند بار یک پاشو بلند کردم به کردنم ادامه دادم تا رفتیم رو تخت از جلو هم نشست شروع کرد حرکت دادن بدنش تا وقتی دستم خورد به یه دیلدو کمری متوسط خورد ملیکا نگاه کرد گفت هر از گاهی از دوستانم میخوام که ... چند دقیقه داشتم میکردمش که ملیکا وارد شد خندید با خنده جوابشو دادم مونا فهمید گفت ملیکا ببخشید حالا شوهرت رو اجاره میدی امشب به من ملیکا اومد دیلدو کمری رو گرفت گفت به شرطی ... فهمیدم زود خمش کردم لبم رو لباش گذاشتم ملیکا دیلدو رو تو کون مونا کرد تا ملیکا گفت جووون عالیه شروع کردیم به کردنش تا ارضا شد ولی ما مونده بودیم اینبار ملیکا رفت زیر من اومدم رو مونا دوباره شروع کرد به حرکت دادن خودش تا وقتی کیرم رو کردم تو کونش به حرف اومد گفت جووون پاره ام کن با این حرفش شروع کردم به کردنش چه کونی مثل گذشته کون آسی داشت کردنش لذت بخش بود تا بار دوووم هم اومد افتاد بغل ما رفتم سراغ ملیکا دیلدو رو باز کردم یه بالش زیرش گذاشتم کردم تو کونش تا ملیکا هم با اه میگفت ادامه بده به حرکتمم ادامه دادم تا میخواستم ارضا بشم بهش یه چشمک زدم خندید کشیدم بیرون بردم کردم تو دهن مونا,میخواست بگه نه ولی من از دهنش گرفتم خالی شدم تو دهنش بعد کشیدم بیرون کمی فحش داد بعد با خنده گفت عالی بود تو بغل من خوابیدیم.
صبح من از خواب بیدار شدم کسی نبود رفتم یه دوش گرفتم اومدم پایین دیدم اونها با لباس دارند صبحونه میخورند بعد صبحانه تلفن زنگ خورد مونا رفت بعد چند کلام رنگش پرید سریع رفتم گرفتمش ملیکا اومد جواب تلفن داد تا قطع شد گریه میکرد کمی به خودش اومد گفت میلاد تصادف کرده به زور مونا رو میخواستم نیارم ولی اومد رفتیم بیمارستان تا رسیدیم رفتیم اونجا پرسیدیم گفت برید پیش دکتر تا رفتیم کمی حرف زد انگار تیر خلاص زد گفت رفته کما مرگ مغز شده چاره ای نیست. بعد این حرف ملیکا گریه میکرد مونا سفید شده بود تا دکتر گفت اومدن بردنش ملیکا رو گرفته بودم تو بغلم گریه میکرد منم ناراحت بودم ولی چاره نبود یه اتاق به ما نشون دادن ملیکا رو تو بغلم بردم با نوازش من خوابید بعدش سری به مونا زدم اون بدتر تا رسیدم شروع کرد به گریه کردن بعد از دستش سرم کشید به من حمله کرد منو میزد کاریش نداشتم تا از حد گریه بیشتر شد منو بغل کرد گریه کرد بغلش کردم نوازش دادم بردمش پیش سمیرا خوابید.
سه روز تمام اونها منتظر موندند به هوش بیاد ولی من میدونستم نمیاد تا خودم با ملیکا برای اهدا عضو صحبت کردم با زور قبول کرد بردمش امضا کرد مونده بود مونا اون سخت تر بود ولی باز یه چند انسان زنده میشدن مونا حرفی نمیزد تا گفتم حرفی نزد ولی برگه پیشم بود نشون دادم سریع امضا کرد. مراسمش از گریه دو تا خواهر مونده بودم تنها بودند اینجا ولی باید انجام میشد میلاد رو خاک کردند از گریه زیاد مونا بیهوش شد ملیکا رو با خودم بردم صندلی جلو نشست و ملیکا رو بیهوش تو صندلی عقب بود تا رسیدیم خونه بردمش اتاق خواب خوابید. ملیکا هم زود خوابید. من یک هفته دیگه اونجا موندم ملیکا کمی قبول کرده بود به مونا میرسید تا ملیکا یک شب گفت تو برو من چند روز دیگه میام قبول نمیکردم ولی به زور حرفش قبول کردم برگشتم پدر و مادر اومدند استقبال کمی حالم بخاطر مرگ میلاد خوش نبود ولی باز چاره نبود به کارم دیگه ادامه میدادم تا ملیکا منو خبر داد بعد 10 روز اومد رفتم استقبالش کمی تو بغلم با پیرهن سیاه گریه کرد همه فهمیدن چیزی نگفتن بعد رفتیم ملیکا به حالت خوش خودش برگشت میخندید خوش بود ولی از درون میدونستم شاد نیست بعد یک ماه نزدیک عید بود که ملیکا گفت من میرم پیش مونا این 15 روز میایی که بوسیدمش گفتم میری برو ولی با اون ملیکایی برگرد که من دوست دارم خودتم میدونی کمی خندید بغلش کردم خودش رو بهم فشرد گفت میدونم واسه مونا میرم. انشب من دو بار با ملیکا سکس کردم لذت بخش بود برای هردوی ما که تکراری نبود. بعد چند روز ملیکا رفت من تنها موندم تو شرکت پدر و مادر و فرشید و مهسا رفته بودند مسافرت من تنها موندم .
رفتم ویلا خانوادگی خودمون معمولا اونجا بودم تا 6 روز خبری نبود تا روز هفتم درب ویلا باز شد فرشید و مهسا بودند وقتی ماشین منو دیدند تا مهسا اومد بغلم کرد بعد با فرشید روبوسی کردیم تا مهسا ملیکا رو پرسید گفتم ناراحت شد ولی فهمید گفتم بریم تو تا اومدند رفتیم تنی به آب زدیم برگشتیم شام رو خوردیم خوابیدیم. صبح بلند شدم با شلوارک رفتم پایین دیدم مهسا یه چیزی واسه صبحانه اماده کرده, رفتم پایین دیدم با شرت و سوتین تنش تنهاست از پشت بهش چسبیدم دستی به کوس و کونش کشیدم گفتم چی ساختی تا خودش کونش رو به من مالید گفت مال خودته,هر وقت بخوای اماده خدمت هستش بوسیدمش جدا شدیم تا صبحانه رو خوردیم گوشی فرشید زنگ خورد بعد چند صحبت گفت سمیرا با شوهرش میخوان بیان اینجا چی بگم گفتم راحت هستند ؟ گفت اره از اون نظر که گفتم بگو بیان بعدش رفت گفت دو ساعت با اینجا فاصله دارند باید برم دنبالشون تا گفت من برم آماده بشم مهسا یه لیست نوشت گفت تا اومد گفت اومدنی اینارو بگیر بعد فرشید لیست گرفت رفت تا ماشین خارج شد مهسا با لوندی که کونش نشون میداد گفت من برم حموم تا رفت منم یه چایی خوردم رفتم بالا تو اتاقم لخت شدم رفتم حموم مهسا رو زیر دوش با تن سفید خوشگلش دیدم رفتم طرفش لبش رو لبام گذاشتم مثل همیشه شیرین بود رفتم پایین به سینه های که کمی بزرگ شده بود رسیدم دونه دونه خوردمشون رفتم پایین یه پاشو بلند کردم حالا نخور کی بخور صدای مهسا دراومده بود اون مهسایی بود که همیشه بود سریع تر از اونی که فکر میکردم ارضا شد ابش رو خوردم بلند شدم اون زانو زد شروع کرد به ساک زدن چه ساک زدنی مثل مامان داشت ساک میزد دستش هم رو کوسش بود تا تونست خورد بلندش کردم گفتم حاضری گفت فقط یواش ها,رفتیم روی زمین پشتش رو به من کرد کیرم رو با کوسش تنظیم کردم سرش رو فرستادم تو کوس تنگ مهسا که حرفی نزد خودم فشار دادم کیرم رو تا نصف فرستادم توش جیغ زد گفت یواش ادامه شو کم کم کردم گفتم حاضری,بدون اینکه حرفی بزنه شروع کردم به تلمبه زدن تو کوس تنگ مهسا که دیواره های کوسش به کیرم فشار وارد میکرد منم سرعتم رو بیشتر میکردم صدای مهسا به لذت تبدیل شده بود داشت حال میکرد با حرفاش به من انرژی میداد از موهاش گرفته بودم میکشیدم. تو چند حالت رو زمین کردمش بعدش بلندش کردم بدون اینکه بگم کردم تو کونش جیغ کوتاهی کشید شروع کردم به کردنش,برام لذت بخش بود این کون به این خوبی هم تنگ هم داغتر از گذشته تا حدی پیش رفت که من میخواستم بیام ولی نگه داشتم خودمو کشیدم بیرون ایستاده 69 کردمش اون ساک میزد منم براش میخوردم تا بار دوم ارضا شد کیر منم وقتی تو دهنش بود تمام آبی خالی شد یه دوش گرفتیم اومدیم بیرون یکم استراحت کردیم تا بعد از چند ساعت بیدار شدیم.
شب بود رفتم پایین دیدم فرشید پایین هستش دیدم کسی نیست فهمید گفت وضعیت گفتم قبول نکردند رفتند. من خیالم نبود تا 13 خیلی زود گذشت یکی دوباری هم به مهسا دست کشیدم وقتی فرشید نبود ولی صدای کردن فرشید بعضی وقتها میومد من شروع کرده کارهای شرکت رو از ملیکا خبری نبود چند باری خط گرفته بودم که جواب نمیداد تا یه پیام بهم رسید درست 5 اردبیهشت که 5 روز دیگه میام خلاصه بعد 5 روز ملیکا اومد رفتیم خونه تو خونه بهم کارهای رو گفته بود رو گفت خوشحال بودم از کارهای خوبی که برای مونا انجام داده تا اونم راحت باشه زندگی و کم کم غم میلاد رو فراموش کنه و ملیکا بهم برگرده که با شادی اومد چند روز با ملیکا رفتیم تفریح بعد برگشتیم.
الان درست 3سال میگذره,من دیگه الان بابا شدم درسم هم تموم شده ولی پیش بابا هستم و شغل خودم رو میرم جلو و رابطه من با پریسا,مامان, مهسا ادامه داره که البته ملیکا میدونه ولی بهش قول دادم به کسی نزدیک نشم و نشدم اون مادری خوبی برای دخترم سپیده شده و داره کار میکنه ولی باز به بچه میرسه برسیم به مهسا که اون هم صاحب یه دختر و پسر شده که کل وقتش رو گرفته ولی هر از گاهی دلش میاد با من باشه وقتی تنها هستش میرم چند ساعت تو بغل من میخوابه ولی شب رو برمیگردم خونه پیش ملیکا که کل زندگی من هستش امیدوارم لذت برده باشید البته این داستان توسط کسی دیگه نوشته شده من ادامه اش دادم اگر خوب درنیومد به خوبی خودتون ببخشید.
پایان
احترام و ادب و اخلاق
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5 
داستان سکسی ایرانی

ادامه داستان های نیمه تمام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA