انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

عصیان


مرد

 
Streetwalker

درود بر شما

عرض کنم که گوش بنده از این توهین ها پر. حرف یک روز و دو روز نیست. ۱۵ سال که از طرف حکومتیان این حرفا رو میشنوم. فکر میکنم برای این شخص سوءتفاهم بوجود اومده بود.
نمیدونم منظورتون از اینکه گفتید تو لیست قرارش دادید چی. اما ایکاش اگه براش سوءتفاهم شده بتونه بیاد و جملات زشتش رو به حرفای زیبا تغییر بده.
داروک
     
  
مرد

 
darvack
قطار هست وریلش.من همه داستانهاتون رو خوندم همیشه هم دست مریزاد براتون ارسال کردم کار شما بیست بیسته
﷼﷼
     
  
مرد

 
Shahram58

درود بر شما و سپاسگزارم
داروک
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
عالی لطفا زودتر آپ کن
     
  
مرد

 
داروک جووون داداش گلممممم منتظریم حاجی
     
  
مرد

 
با تشکر از نوشته های زیبات.
من سال ها پیش تو فیس بوک نوشته های شما را دنبال می کردم.
میشه لطفا ترتیب نوشته هاتونو بگید؟
     
  
مرد

 
درود به همه.

سپاسگزارم از لطف و محبت همه دوستان
داروک
     
  
مرد

 
ripperac

درود بر شما یار دیرین

ترتیب نوشته ها به شرح زیر تا اینجا

بازی
دیوار
عصیان
داروک
     
  
مرد

 
عصیان قسمت (دوازدهم) نوشته ی داروک..

وقتی دستم رو توی دست درجه دار دیگه میذارم و به چهره ش نگاه میکنم. برا چند لحظه تو شوک فرو میرم.. باورم نمیشه دنیا اینقدر کوچیک باشه! چهره ش رو هنوز به وضوح به یاد میارم.. این مرد همون افسر آگاهی که من و نادیا رو توی خونه ش بازداشت کرد.. همون که بیرحمانه و بدون گناه صورتم و داغون کرد.. خوشبختانه اون من رو نمیشناسه.. شاید به دلیل ورم صورتم از ضرباتی که فریدون نثار گونه و دهنم کرده.. گونه ی چپم کاملا کبود و هر دو لبم متورم. جوریکه صحبت کردن برام کمی مشکل!
از دیدن این افسر تبعید شده، اولین چیزیکه توی ذهنم نقش میبنده، یه ماجرا و یه دردسر دیگه س ..
-نه.. دیگه خسته شدم.. هنوز چند ساعت از ماجرای قبلی نگذشته که احساس میکنم قراره توی یه دردسر دیگه بیفتم.. آخه این مرتیکه کجا بود دیگه؟!

چند ساعتی میشه، که وارد جزیره شدم و با هشت سرباز توی یه آسایشگاه، گرد هم نشستیم.. یکی از سربازها به اسم محسن سوال میکنه: چرا پای چشمت سیاه و لبت ورم کرده؟ توی حفاظت کتک خوردی؟
-نه توی حفاظت کتک نخوردم.. اما جایی دیگه چرا..
این جمشید دوست من. از بچه گی با هم بزرگ شدیم.. توی یه محله زندگی میکنیم.. همه جا با هم بودیم.. با هم دیپلم گرفتیم و با هم اومدیم سربازی.. با هم شیطنت کردیم و با هم تبعیدمون کردند اینجا و سپس هر دوشون بلند بلند میخندند.. اما من تو فکر اون افسرم.. زیاد تمرکز ندارم.. محسن ادامه میده..
یکی از این افسرا هم اصفهانی.. اگه بهت برنمیخوره باید بگم خیلی مادر قحبه س.. شنیده بودم اصفهانیها آدمای درستی نیستند.. اما حالا به چشم دیدم..
میخندم..
بهت برخورد؟
-نه.. چون همه جا آدم خوب و بد داره.. من فکر نمیکنم همه ی اصفهانیها آدمای بدی باشند..
راستشو بگم شهروز.. نمیدونم چرا از همون لحظه ی اول که دیدمت اینقدر ازت خوشم اومده.. نگات خیلی مهربون..
-وای خدا.. اینجوری تعریف نکن خجالت میکشم..
بخدا جدی گفتم..
-محسن میتونی یه کاری برا من بکنی؟
آره هر چی بخوای
-چیز خاصی نیست. فقط میخوام سر منم مثه خودتون تیغ بزنی..
تو که مجبور نیستی اینکارو بکنی!
-آره میدونم.. اما میخوام این کارو بکنم.. بعد با خودم فکر میکنم.. اینطوری احتمال اینکه اون افسره من رو یادش بیاد کمتره.. فکر کنم گذر پوست به دباغخونه افتاده.. بهش گفته بودم..
محسن سریع میپره و وسایل تراشیدن سر من رو آماده میکنه و شروع میکنه..
دارم با خودم فکر میکنم، که سالهاست موهام رو حتی با ماشین هم نزدم، چه برسه به تیغ! برا خودم جالب.. میخوام ببینم چه ریختی میشم؟
وقتی بعد از تراشیدن سرم، خودم رو تو آینه نگاه میکنم، اونقدر از دیدن خودم جا میخورم، که تا چند دقیقه میخندم و سربازها هم با خندیدن من به خنده میافتند.. به سرعت باهاشون جوش خورده م..
اینجا در طول روز چهار ساعت برق داریم و اون توی اوج گرمای ظهر و باز از غروب موتور برق بزرگی که با پاسگاه حدود سیصد متر فاصله داره و توی یه سالن نگهداری میشه، روشن میشه تا سپیده ی صبح و باز خاموش میشه تا ظهر..

**************************************************

روز دوم که تصمیم میگیرم برم یکم توی جزیره چرخ بزنم.. توی این دو روز تمام تلاشم رو کردم، که زیاد با این افسره روبه رو نشم.. همه ش نگران اینم که من رو به یاد بیاره.. با یکم پرس و جو متوجه میشم، که آقا به خاطر گرفتن رشوه و یه سری خلافای دیگه تبعید شده اینجا..
طرفای عصر از پاسگاه بیرون میام و در حاشیه ساحل شروع به حرکت میکنم.. حدود بیست دقیقه ایی که راه پیمایی میکنم، میرسم به یه محیط وسیع و باز که تعدادی درخت خاردار، حالتی نیمه استپی درست کرده.. دارم منظره رو نگاه میکنم، که یباره از پشت یه صخره.. یه بچه غزال بیرون میپره و شروع میکنه با حالت جهشی به دویدن.. اونقدر متعجبم، که سر جام میخکوب میشم و زل میزنم به اون! به سرعت از من دور میشه و چند ده متر اونطرفتر یه غزال دیگه میبینم و یکی دیگه.. وای خدا اینم یکی دیگه! اوووه چندتا.. شاید سی یا چهل غزال هستند که با دیدن من از دور، شروع میکنند به فرار! اونقدر زیباند، که نمیتونم چشم ازشون بردارم!
وقتی از طبیعت گردی برمیگردم و موضوع را با سربازها درمیون میذارم.. همشون تایید میکنند و میگند این جزیره مکان نگهداری چند تا حیوون کمیاب. از جمله همین غزال ایرانی، که خیلی هم گرون قیمت..

دو روز گذشته چند قسمت از بازی رو نوشته م و تصمیم دارم وقتی رفتم لنگه آپ کنم.. صبح روز سوم با صدای همون افسر اصفهانی از خواب بیدار میشم..
همشهری پاشو.. دارند میاند دنبالت.. پاشو دادا.. از شنیدن صداش مشمئز میشم..
از تختم که طبقه ی دوم، پایین میام و سریع میرم صورتم رو میشویم و لباس میپوشم و دقایقی بعد، صدای قایق که داره به اسکله نزدیک میشه، به گوشم میرسه.. کوله م رو برمیدارم و میرم اسکله.. همون ناخدای قبلی اومده دنبالم و من برمیگردم لنگه..
به محض پاگذاشتن روی اسکله ی لنگه. گوشیم رو روشن میکنم و با خونه تماس میگیرم.. مثه همیشه حال احوال با مادرم و سیمین و گریه های دلسوز مادرم و بعد زنگ میزنم به نادیا..
سلام شهروز.. خوشحالم که زنگ زدی..
-سلام نادی.. چطوری خانومی؟ سارا چطوره؟
خوبم.. سارا هم خوب.. آوردمش خونه ی خودم. قراره توی مجله یکاری براش دستو پا کنیم.. راستی بابا سخت پیگیره پرونده ی توئه.. فکر کنم تا یک هفته دیگه جوابش بیاد.. یعنی اونکه پارتی شده، مثه اینکه خیلی گردن کلفت.. خود یارو گفته به احتمال زیاد مدت تبعیدش رو نصف میکنند و از جزیره برش میگردونند بندر لنگه.. طرف به بابا گفته، که کاملا عامل نفوذ برای تبعیدش به جزیره رو شناسایی کردند و میتونند با ارائه ی مدارک تو جریان فریدون و شورانگیز حکمشو لغو کنند.. ظاهرا کار اونا به جای باریک کشیده و دارند کسانی رو توی این ماجرا لو میدند، که خود حکومت شوکه شده.. تا ببینیم چی پیش میاد..
بعد از صحبت با نادیا خودم رو به ستاد میرسونم و میرم دیدن سرگرد..
مثه همیشه پشت همون میز و در حال مطالعه ی پرونده..
به به خوش اومدی اصفونی.. چطوری شهروز خان؟
-خوبم سرگرد..
ههه.. چرا کله تو اینجوری کردی؟!
-گرم بود هوا، گفتم یه هوایی بخوره..
خب کل امروز رو به مسولیت خودم آزادی.. برو خوش باش..
-ممنونم سرگرد.. میرم خونه..
فردا صبح برگرد تا بفرسمت جزیره.. درضمن سخت پیگیر این هستم که ببینم چرا فرستادنت جزیزه.. به یه نتایجی هم رسیده م..
-چه نتیجه ایی؟!
فکر میکنم دارم میرسم به اون آخوندهایی که گفتی..
-سرگرد داری با سر افعی بازی میکنی..
یکم فکر میکنه و میگه:
خونم از اون جوونایی که برا امنیت مملکت کشته شدند رنگینتر نیست..
وقتی این حرف رو میزنه، این بغض لعنتی بازم مینشینه تو گلوم.. داروک تو گوشم داد میزنه.. بهرام رو یادته؟ با سرگرد وداع میکنم و از ستاد خارج میشم..

********************************************

وقتی توی خونه کانکت میشم و میرم توی سایت، تا سه قسمت جدیدی که از بازی نوشتم رو آپ کنم.. میبینم که دوباره شور و شوق برگشته به تاپیکم.. پس سریع هر سه قسمت رو پشت سر هم آپ میکنم.. سپس شروع میکنم پست های تشکر و نقد خواننده ها رو جواب دادن.. میون پست ها یه پست خیلی توجهم رو جلب میکنه که نوشته:
خیلی دلم میخواد ببینم این داروک یا شهروز کی و چه قیافه ایی، که اینجوری با اعصاب آدم بازی میکنه!
نویسنده ی این پست رو میشناسم.. از زمانیکه شروع به نوشتن روزان ابری کردم، بلافاصله بعد هر قسمت، نظرش رو داده و اکثرا هم نقد مثبت کرده. یه جورایی بهش اعتماد دارم.. یعنی قلبم میگه، که نباید آدم بدی باشه.. داروک داره بهم میخنده.. ای ناجنس دوباره چشمت به آی دی یه دختر افتاد؟
-خفه شو.. برا من فرق نمیکنه..
واقعا؟! پس چرا پست یکی از این پسرا جذبت نمیکنه؟
-میخوای بری رو اعصابم؟ آخه من با کی ارتباط برقرار کردم تا حالا؟
ههه، فکر میکنی من خرم؟ مرتیکه پرتو بهت فرصت نداد، وگرنه شناگر قابلی هستی..
خب فعلا ساکت باش، ببینم این بابا چرا میخواد منو ببینه..
وقتی این نوشته رو میخونم، یاد پیامی که پرتو برای اولین بار توی خصوصیم داده بود میافتم.. آه از نهادم بر میاد.. براش توی خصوصی پیام میدم:
چرا میخوای داروک رو ببینی؟
بلافاصله جواب میده: وااااای سلام.. باور نمیکنم برام پیام دادید! خب گفتم که دلم میخواد ببینمتون.. یه جور حس کنجکاوی..
-از کجا معلوم سرمو به باد ندید؟
حق دارید اعتماد نکنید، اما باور کنید، که من قصد بدی ندارم.. درضمن این فقط یه کنجکاوی. شما میتونید اهمیت ندید..
بلافاصله آی دیم توی یاهوو ادد میشه و میاد یاهوو و میگه:
ببینید من آی دی یاهووتون رو داشتم، اما به خودم اجازه نمیدادم مزاحمتون بشم..
یکم جا میخورم. برا همین میپرسم: آی دی منو از کجا دارید؟!
راستش اگه یادتون باشه، همون چند روز اول که وارد سایت شدید و شروع به نوشتن کردید، آی دیتون رو برنداشته بودید. من توی پروفایلتون دیدم و اونو برداشتم.. اما چند روز بعد پروفایلتونو تصحیح کردید و آیدیتون رو برداشتید..
یکم با خودم فکر میکنم. حرفش کاملا درست.. بعد تصمیمم رو میگیرم..
-ببینم؟ توی فیسبوک عضو هستید؟
بله.. هستم..
-آدرس پروفایلتون رو بدید من ببینمتون.. اگه متقاعد شدم، آدرسمو بهتون میدم..
واااای لطف میکنید.. این آدرس پروفایل من.. افروز....
بلافاصله توی فیسبوک پروفایلش رو سرچ میکنم.. پیداش میکنم.. مشخصاتش رو میخونم.. افروز...... بیست و شش سالش.. محل زندگیش رو ننوشته.. حدود دویست تا دوست داره، که هیچ کدوم باهاش هم فامیل نیستند.. میرم توی قسمت عکسهاش.. یه دختر ظریف با پوست و موی روشن.. تقریبا بلوند.. بدون اغراق زیباست.. تعداد عکسهایی که گذاشته زیاد و این نشون میده، که این عکسها واقعا متعلق به خودش.. یه دوری توی علایقش میزنم، که میبینم خیلی با من تفاوت داره.. نمیدونم چرا وقتی هیچ اثری از پرتو پیدا نمیکنم، ناامید میشم! داروک میگه: یعنی تو پروفایل این دختر داشتی دنبال پرتو میگشتی؟!
-آره.. نمیدونم چرا فکر میکنم پرتو با یه اسم و یه مشخصات دیگه داره دنبالم میکنه.. اما این که نیست..
آخه احمق جون، این بابا که حتی قبل از پرتو نظراتشو برات میذاشت.. واقعا که چقدر خری!
وقتی پروفایل افروز رو زیر و رو میکنم، اددش میکنم و میگم:
-من ادتون کردم.. برید تایید کنید و هر چی دلتون میخواد حس کنجکاویتون رو ارضا کنید و سپس باهاش وداع میکنم و از مسنجر میام بیرون..

********************************************

افسری که من دنبال یه فرصت میگردم، تا مزد اونهمه پستی و رذالت وجودش رو بدم، با تنها وسیله ایی که یه موتور سیکلت توی پاسگاه ست، برای گشت دور جزیره میره بیرون.. نمیدونم چرا حس میکنم، یه کلکی توی این گشت زدنش هست.. سریع آماده میشم و از پاسگاه میزنم بیرون و در امتداد مسیری که اون رو از روی پشت بام پاسگاه دیده بودم، شروع میکنم به حرکت..
داروک صداش دراومده:
کجا راه افتادی؟! آخه احمق جون، اون با موتور و تو پیاده.. کجا میخوای پیداش کنی؟! اصلا دنبال چی هستی؟ آخه اون اینجا چیکار میتونه بکنه؟ برفرض هم که کاسه ایی زیر نیم کاسه باشه، تو میتونی چه غلطی بکنی؟
-ساکت.. بذار به کارم برسم..
حاشیه ی ساحل دارم پیش میرم. تنگ غروب و از هرم گرما کم شده.. هر چی پیش میرم چیزی نمیبینم.. بلاخره میرسم انتهای یکی از زوایای ساحلی جزیره و وقتی از یه پرتگاه بالا میرم، که باز از اونطرف خودم رو به حاشیه ی ساحل برسونم، از روی بلندی پرتگاه یه لنجی رو میبینم، که نزدیک به ساحل لنگر انداخته و همچنین روی ساحل دقیقا رو به روی لنج، موتور پاسگاه رو میبینم که روی ماسه ها رها شده.. قلبم به طپش میافته.. حسم میگه، یه اتفاقی در حال وقوع!

ادامه دارد..
داروک
     
  
مرد

 
خیلیم عالی عزیز ولی گلایه دارم ک کم گذاشتی داداش
     
  
صفحه  صفحه 5 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

عصیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA