انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

داستان های باحال !! حتما بخونید


مرد

 
خر و کنیزک

یک کنیزک یک خری بر خود فکند از وفور شهوت و فرط گزند
آن خر نر را بگان خو کرده بود خر جماع آدمی پی برده بود
یک کدویی بود حیلت‌سازه را در نرش کردی پی اندازه را
در ذکر کردی کدو را آن عجوز تا رود نیم ذکر وقت سپوز
گر همه کیر خر اندر وی رود آن رحم و آن روده‌ها ویران شود
خر همی شد لاغر و خاتون او مانده عاجز کز چه شد این خر چو مو
نعل‌بندان را نمود آن خر که چیست علت او که نتیجه‌ش لاغریست
هیچ علت اندرو ظاهر نشد هیچ کس از سر او مخبر نشد
در تفحص اندر افتاد او به جد شد تفحص را دمادم مستعد
جد را باید که جان بنده بود زانک جد جوینده یابنده بود
چون تفحص کرد از حال اشک دید خفته زیر خر آن نرگسک
از شکاف در بدید آن حال را بس عجب آمد از آن آن زال را
خر همی‌گاید کنیزک را چنان که به عقل و رسم مردان با زنان
در حسد شد گفت چون این ممکنست پس نم اولیتر که خر ملک منست
خر مهذب گشته و آموخته خوان نهادست و چراغ افروخته
کرد نادیده و در خانه بکوفت کای کنیزک چند خواهی خانه روفت
از پی روپوش می‌گفت این سخن کای کنیزک آمدم در باز کن
کرد خاموش و کنیزک را نگفت راز را از بهر طمع خود نهفت
پس کنیزک جمله آلات فساد کرد پنهان پیش شد در را گشاد
رو ترش کرد و دو دیده پر ز نم لب فرو مالید یعنی صایمم
در کف او نرمه جاروبی که من خانه را می‌روفتم بهر عطن
چونک باع جاروب در را وا گشاد گفت خاتون زیر لب کای اوستاد
رو ترش کردی و جاروبی به کف چیست آن خر برگسسته از علف
نیم کاره و خشمگین جنبان ذکر ز انتظار تو دو چشمش سوی در
زیر لب گفت این نهان کرد از کنیز داشتش آن دم چو بی‌جرمان عزیز
بعد از آن گفتش که چادر نه به سر رو فلان خانه ز من پیغام بر
این چنین گو وین چنین کن وآنچنان مختصر کردم من افسانه‌ی زنان
آنچ مقصودست مغز آن بگیر چون براهش کرد آن زال ستیر
بود از مستی شهوت شادمان در فرو بست و همی‌گفت آن زمان
یافتم خلوت زنم از شکر بانگ رسته‌ام از چار دانگ و از دو دانگ
از طرب گشته بزان زن هزار در شرار شهوت خر بی‌قرار
چه بزان که آن شهوت او را بز گرفت بز گرفتن گیج را نبود شگفت
میل شهوت کر کند دل را و کور تا نماید خر چو یوسف نار نور
ای بسا سرمست نار و نارجو خویشتن را نور مطلق داند او
جز مگر بنده‌ی خدا یا جذب حق با رهش آرد بگرداند ورق
تا بداند که آن خیال ناریه در طریقت نیست الا عاریه
زشتها را خوب بنماید شره نیست چون شهوت بتر ز آفتاب ره
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ صد هزاران زیرکان را کرد دنگ
چون خری را یوسف مصری نمود یوسفی را چون نماید آن جهود
بر تو سرگین را فسونش شهد کرد شهد را خود چون کند وقت نبرد
شهوت از خوردن بود کم کن ز خور یا نکاحی کن گریزان شو ز شر
چون بخوردی می‌کشد سوی حرم دخل را خرجی بباید لاجرم
پس نکاح آمد چو لاحول و لا تا که دیوت نفکند اندر بلا
چون حریص خوردنی زن خواه زود ورنه آمد گربه و دنبه ربود
بار سنگی بر خری که می‌جهد زود بر نه پیش از آن کو بر نهد
فعل آتش را نمی‌دانی تو برد گرد آتش با چنین دانش مگرد
علم دیگ و آتش ار نبود ترا از شرر نه دیگ ماند نه ابا
آب حاضر باید و فرهنگ نیز تا پزد آب دیگ سالم در ازیز
چون ندانی دانش آهنگری ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
در فرو بست آن زن و خر را کشید شادمانه لاجرم کیفر چشید
در میان خانه آوردش کشان خفت اندر زیر آن نر خر ستان
هم بر آن کرسی که دید او از کنیز تا رسد در کام خود آن قحبه نیز
پا بر آورد و خر اندر ویی سپوخت آتشی از کیر خر در وی فروخت
خر مدب گشته در خاتون فشرد تا بخایه در زمان خاتون بمرد
بر درید از زخم کیر خر جگر روده‌ها بسکسته شد از همدگر
دم نزد در حال آن زن جان بداد کرسی از یک‌سو زن از یک‌سو فتاد
صحن خانه پر ز خون شد زن نگون مرد او و برد جان ریب المنون
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر تو شهیدی دیده‌ای از کیر خر
تو عذاب الخزی بشنو از نبی در چنین ننگی مکن جان را فدی
دانک این نفس بهیمی نر خرست زیر او بودن از آن ننگین‌ترست
در ره نفس ار بمیری در منی تو حقیقت دان که مثل آن زنی
نفس ما را صورت خر بدهد او زانک صورتها کند بر وفق خو
این بود اظهار سر در رستخیز الله الله از تن چون خر گریز
کافران را بیم کرد ایزد ز نار کافران گفتند نار اولی ز عار
گفت نی آن نار اصل عارهاست هم‌چو این ناری که این زن را بکاست
لقمه اندازه نخورد از حرص خود در گلو بگرفت لقمه مرگ بد
لقمه اندازه خور ای مرد حریص گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص
حق تعالی داد میزان را زبان هین ز قرآن سوره‌ی رحمن بخوان
هین ز حرص خویش میزان را مهل آز و حرص آمد ترا خصم مضل
حرص جوید کل بر آید او ز کل حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
آن کنیزک می‌شد و می‌گفت آه کردی ای خاتون تو استا را به راه
کار بی‌استاد خواهی ساختن جاهلانه جان بخواهی باختن
ای ز من دزدیده علمی ناتمام ننگ آمد که بپرسی حال دام
هم بچیدی دانه مرغ از خرمنش هم نیفتادی رسن در گردنش
دانه کمتر خور مکن چندین رفو چون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوا
تا خوری دانه نیفتی تو به دام این کند علم و قناعت والسلام
نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم جاهلان محروم مانده در ندم
چون در افتد در گلوشان حبل دام دانه خوردن گشت بر جمله حرام
مرغ اندر دام دانه کی خورد دانه چون زهرست در دام ار چرد
مرغ غافل می‌خورد دانه ز دام هم‌چو اندر دام دنیا این عوام
باز مرغان خبیر هوشمند کرده‌اند از دانه خود را خشک‌بند
که اندرون دام دانه زهرباست کور آن مرغی که در فخ دانه خواست
صاحب دام ابلهان را سر برید وآن ظریفان را به مجلسها کشید
که از آنها گوشت می‌آید به کار وز ظریفان بانگ و ناله‌ی زیر و زار
پس کنیزک آمد از اشکاف در دید خاتون را به مرده زیر خر
گفت ای خاتون احمق این چه بود گر ترا استاد خود نقشی نمود
ظاهرش دیدی سرش از تو نهان اوستا ناگشته بگشادی دکان
کیر دیدی هم‌چو شهد و چون خبیص آن کدو را چون ندیدی ای حریص
یا چون مستغرق شدی در عشق خر آن کدو پنهان بماندت از نظر
ظاهر صنعت بدیدی زوستاد اوستادی برگرفتی شاد شاد
ای بسا زراق گول بی‌وقوف از ره مردان ندیده غیر صوف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف از شهان ناموخته جز گفت و لاف
هر یکی در کف عصا که موسی‌ام می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام
آه از آن روزی که صدق صادقان باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقی را بپرس یا حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه صید گرگانند این ابله رمه
صورتی بنشینده گشتی ترجمان بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان
پاينده ايران/نابود خرافات
     
  
مرد

 
صبر

یک زندانی خطرناک که ابد گرفته بود از زندان فرار می کنه و برای فراهم کردن پول و لباس وارد خونه یه بسیجیه می شه . اتفاقأ همون موقع بسیجیه با زنش تو تخت خواب بودن، مرد فراری بسیجیه رو از کنار زنش بلند می کنه و چند متر دورتر دست و پاش رو به یک صندلی می بنده و بعد به طرف زنش می ره و او را هم به تخت می بنده و بعد لبهاش رو از پشت به گردن زن نزدیک می کنه و بلافاله به طرف دستشویی می ره. بسیجیه در حالی که شدیدأ ترسیده بود، به زنش می گه این و یارو از زندان فرار کرده و سالهاست رنگ زن رو ندیده! اونجوری که گردنت رو بو می کرد و می بوسید، معلومه که از خودش بیخود شده، اگر بتونی کمی بیشتر معطلش کنی و دلش و بدست بیاری شاید خدا بخواد و کمک برسه، شجاع باش و مطمئن باش چون برای حفظ جون ماست خدا گناهی پامون نمی نویسه ‌و با بغض ادامه داد صبور و شجاع باش .
زنش به آهستگی جواب داد: نه گردنم رو بو نمی کرد ،داشت زیر گوشم می گفت شانس آوردی من به زنها گرایشی ندارم ولی برعکس از شوهرت خیلی خوشم آمده، وازلین کجاست؟ منم گفتم تو حمومه رفت وازلین و بیاره، خدا به تو طاقت و صبر و تحمل عطا کنه، شجاع باش
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
پیشنهاد بی شرمانه




جانی کوچولو دیگه بزرگ شده و الان تو یه شرکت مشغول بکار بود . از قضا در همون شرکت خانم جوانی هم همکارش بود

و گلوی جانی کوچولو پیشش گیر کرده بود ، واسه همین خودش رو به آب و آتیش میزد که یه جورائی اون خانمه بهش راه

بده ، اما هر چقدر میرفت تو نخش ، همش جواب رد ازش میگرفت.
روزی از روزها ، دیگه صبرش تموم شد و دل رو به دریا زد و رفت سراغ خانمه و گفت :
” حتی اگه شده واسه یه دقیقه اجازه بده با هم باشیم ؟! ”
خانم با عصبانیت سرش داد زد : “ احمق خجالت بکش ، من دوست پسر دارم ” .

اما جانی کوچولواز رو نرفت که نرفت . یهو یه پیشنهاد بسیارعجیب به خانم داد : ” ببین هزار دلار میندازم کف اطاق ، تا

خم شی و اونو برداری ، من کارم رو ….. ” .

از این پیشنهاد ، خانمه به فکر فرو رفت و گفت : ” نمیتونم جوابتو بدم ، میخوام با دوست پسرم مشورت کنم ”.
رفت و جریان رو با معشوقش در میان گذاشت . دوست پسرش گفت : ” عجب احمقیه ، برو بهش بگو موافقم اگه دوهزار

دلار بندازی کف زمین ، اما حواست باشه عین جن پولو برداری تا نتونه کاری …. ” .

خانمه به نزد جانی کوچولو برگشت و دوست پسره بیرون اطاق منتظر بازگشت معشوقه اش شد ؛ یه دقیقه ، دو دقیقه ، ده

دقیقه ، نیم ساعت …. تقریبا بعد از یک ساعت در اطاق باز شد و خانمه اومد بیرون.
دوست پسره با تعجب پرسید : ” مگه چی شده بود ؟ چرا اینقدر طول کشید ؟

” خانمه جواب داد : ” ناکس همش سکه بود !
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
در یک کالج ، از دانشجویان خواسته شد تا با حداقل کلمات ممکن داستان کوتاهی بنویسند این داستان باید حول سه

موضوع زیر باشد: 1. مذهب 2. سکس 3. راز
داستانکِ زیر در کل کلاس بالاترین نمره را گرفت:
«دخترک، در کلیسا مقابل تمثال مسیح و مریم زانو زد و گفت: "خدای خوبم! من حامله ام؛ یعنی کار کیه ؟!"»
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
ما دوتا فاحشه هستیم،میای باهم خوش بگذرونیم.......؟؟؟



يک خانم براي طرح مشکلش به کليسا رفت .
او با کشيش ملاقات کرد و برايش گفت: من دو طوطي ماده دارم که
فوق العاده زيبا هستند. اما متاسفانه فقط يک جمله بلدند که بگويند
ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم خوش بگذرونيم؟». اين موضوع
براي من واقعا دردسر شده و آبروي من را به خطرا انداخته. از شما
کمک ميخواهم. من را راهنمايي کنيد که چگونه آنها را اصلاح کنم؟

کشيش که از حرفهاي خانم خيلي جا خورده بود گفت: اين واقعاً جاي
تاسف دارد که طوطي هاي شما چنين عبارتي را بلدند... من يک جفت
طوطي نر در کليسا دارم . آنها خيلي خوب حرف ميزنند و اغلب اوقات
دعا ميخوانند. به شما توصيه ميکنم طوطيهايتان را مدتي به من
بسپاريد. شايد در مجاورت طوطي هاي من آنها به جاي آن عبارت
وحشتناک ياد بگيرند کمي دعا بخوانند .

خانم که از اين پيشنهاد خيلي خوشحال شده بود با کمال ميل پذيرفت.
فرداي آن روز خانم با قفس طوطي هاي خود به کليسا رفت و به اطاق
پشتي نزد کشيش رفت. کشيش در قفس طوطي هايش را باز کرد و
خانم طوطي هاي ماده را داخل قفس کشيش انداخت .
يکي از طوطي هاي ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستيم. مياي با هم
خوش بگذرونيم؟


طوطي هاي نر نگاهي به همديگر انداختند. سپس يکي به ديگري گفت:

اون کتاب دعا رو بذار کنار. دعاهامون مستجاب شد!!!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
یک خاطره عبرت آموز



یکی از معلمهای ریاضی تعریف میکرد برای فوق لیسانس درس بسیار سختی داشتیم با یکی از دوستام حالیمون نمیشد

نشسته بودیم خاطرات اوایل زناشویی مون رو تعریف میکردیم .

دوستم گفت اوایل ازدواجمون سرباز معلم بودم فقط میتونستم پنجشنبه و جمعه برم خونه وقتی میخواستم برم زنگ میزدم

میگفتم خانوم من نه آب میخام نه غذا فقط آماده بخواب بیام ب....؟؟؟یه مدت همین کارمون بود تا یه روز زنگ زدم گفتم

نه آب میخام نه غذا فقط آماده بخواب بیام ب....؟؟؟

رسیدم خونه دیدم داره نماز میخونه چسبیدم از پشت بهش. دستش رو برد بالا برای قنوت منم سینه هاشو گرفتم گفتم مگه

نگفتم بخواب تا بیام ب....؟؟؟ .رفت رکو منم یه فشار از پشت بهش دادم گفتم میرم آب بخورم اومدم اگه آماده نخوابیده

بودی پای نماز .....؟؟؟.

رفتم توی آشپز خونه دیدم خانومم داره ظرف میشوره بهش گفتم این کی داره نماز میخونه گفت: مامانم یه ثانیه بعد صدای

خدا حافظی اومد خانومم گفت مامان نهار درست کردم مامانش گفت نه برم تا شوهرت ترتیبم رو نداده.

میگه الان 16 ساله روم نمیشه برم خونه مادر زنم
شهوت چه کارها که نمیکنه
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
شوهرهای من



یه خانومی بعد از ۴ تا شوهر ، شوهر کرده بود و این بار فوق العاده از “همه نظر” از ازدواجش راضی بود !
دوستش بهش گفت: خدا رو شکر که الان همه چی رو به راهه ، ولی خوب بیا تعریف کن برای منم بشه تجربه ، چرا از

شوهرات جدا شدی ؟!
گفت : شوهر اولم مهندس بود ، همیشه میخواست سایز همه چیزمُ اندازه گیری کنه و زاویه ها رو از قبل پیش بینی کنه و

… اعصابم کشش نداشت با این زندگی کنم ، آخرشم میشست به محاسبه درصد خطای ناشی از فیلان !
شوهر دومم پزشک بود ، همیشه تا میومدیم شروع کنیم ، میگفت : نه ، بذار من همه جا رو ضد عفونی کنم ، بذار دستکشمُ

دستم کنم ، بذار … اعصاب و روانمُ کار می گرفت !
شوهر سومم، مدیر عامل یه شرکت بود ، همیشه تا میومدم درخواست میدادم ، میرفت سراغ سر رسیدش و میگفت : باید

هفته ی پیش هماهنگ میکردی … حوصله ی اینم نداشتم !
شوهر چهارمم یه نجار بود ، همیشه مدادش پشت گوشش بود و بعضی وقتا نوک مدادِ اذیتم میکرد، ضمنا هردفه هم

میخواستم برم استخر ، باید یه پاک کن برمیداشتم همه ی تنمُ پاک میکردم !
تا بالاخره با این معلم ازدواج کردم و الان همه چی آرومه و منم چقد خوشحالم !
دوستش گفت: مگه این چه فرقی داره با بقیه ؟!
گفت : همیشه وقتی کارمون تموم میشه میگه : عزیزم اگه متوجه نشدی یه بار دیگه تکرار کنم !!!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
فاحشه قصه ما



پسر گفت اگر میخواهی باهم بمانیم باید همه جوره با من باشی
دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت:باشه عزیزم هر چه تو بگویی
پسرک دختر را عریان کرد, دختر آرام میلرزید ولی سخن نمیگفت میترسید عشقش ناراحت شورد
پسرک مانند ابری سیاه بدن دختر را به آغوش کشید
و بدون کوچکترین بوسه شروع کرد
.........دخترک اهی کشید پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین میشد
دخترک بدنش میسوخت ولی صدای نمی آمد
پسرک چند تکان خرد و در کنار دخترک افتاد , دختر با خنده گفت آرام شدی عروسکم پسرک آرام خندید و لباس هایش را

پوشید ورفت
دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت و زنگ زد گفت : سلام عشقم...
ولی پسرک مانند همیشه نبود و تنها گفت دیگر به من زنگ نزن و قطع کرد
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گریست
چند سال گذشت
تبریک میگویم به پسر همان دخترک زیبا شد فاحشه قصه ما
فاحشه سیگارم تمام شده تو سیگار داری؟
فاحشه آرام میگویید چرا به دیگران نگفتی به جرم عاشق شدن فاحشه شدم ؟
من محکم تر سیگار را میکشم و آرام تر جواب میدهم از خجالت
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
یک شب که من و همسرم توی رختواب مشغول ناز و نوازش بودیم. در حالی که احتمال وقوع حوادثی هر لحظه بیشتر و

بیشتر می‌شد یک دفعه خانم برگشت و به من گفت:

- من حوصله‌اش رو ندارم فقط می‌خوام که بغلم کنی!

- چی؟ یعنی چه؟!

و اون جوابی رو که هر مردی رو به در و دیوار می‌کوبونه بهم داد:

- تو اصلاً به احساسات من به عنوان یک زن توجه نداری و فقط به فکر رابطه‌ی فیزیکی ما هستی!

و بعد در پاسخ به چشم‌های من که از حدقه داشت در می‌اومد اضافه کرد:

- تو چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته باشی نه برای چیزی که توی رختواب بین من و تو اتفاق می‌افته؟

خوب واضح و مبرهن بود که اون شب دیگه هیچ حادثه‌ای رخ نمی‌ده. برای همین من هم با افسردگی خوابیدم...



فردای اون شب ترجیح دادم که مرخصی بگیرم و یک کمی وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتیم بیرون و توی یک

رستوران شیک ناهار خوردیم. بعدش رفتیم توی یک بوتیک بزرگ و مشغول خرید شدیم.

چندین دست لباس گرون قیمت رو امتحان کرد و چون نمی‌تونست تصمیم بگیره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره.

بعدش برای اینکه ست تکمیل بشه توی قسمت کفش‌ها برای هر دست لباس یک جفت هم کفش انتخاب کردیم. در نهایت هم

توی قسمت جواهرات یک جفت گوشواره‌ای الماس.

حضورتون عرض کنم که از خوشحالی داشت ذوق مرگ می‌شد. حتی فکر کنم سعی کرد من رو امتحان کنه چون ازم

خواست براش یک مچ‌بند تنیس بخرم، با وجود اینکه حتی یک بار هم راکت تنیس رو دستش نگرفته‌ بود. نمی‌تونست باور

کنه وقتی در جواب درخواستش گفتم:

- برش دار عزیزم!

در اوج لذت از تمام این خرید‌ها دست آخر برگشت و بهم گفت:

- عزیزم فکر کنم همین‌ها خوبه. بیا بریم حساب کنیم.

در همین لحظه بود که گفتم:

- نه عزیزم من حالش رو ندارم!

با چشمای بیرون زده و فک افتاده گفت:

- چی؟!

- عزیزم من می‌خوام که تو فقط کمی این چیزا رو بغل کنی. تو به وضعیت اقتصادی من به عنوان یک مرد هیچ توجهی

نداری و فقط همین که من برات چیزی بخرم برات مهمه!

و موقعی که توی چشماش می‌خوندم که همین الاناست که بیاد و منو بکشه اضافه کردم:

- چرا نمی‌تونی من رو بخاطر خودم دوست داشته‌ باشی نه بخاطر چیزایی که برات می‌خرم؟!



خوب امشب هم توی اتاق‌ خواب هیچ اتفاقی نمی‌افته فقط دلم خنک شده که فهمیده هرچی عوض داره گله نداره..
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
مرد

 
خانم محترم!

عصر جمعه است و دلم گرفته . می زنم تو خیابون و از سرازیری توی بلوار پیاده میرم سمت پله های پارک که

یهو یه ماشین بوق می زنه ، به روی خودم نمیارم و به سرعت قدمهام اضافه می کنم. کمی جلوتر ترمز می زنه.

حالیمه چی کار داره می کنه. به روی خودم نمیارم و از کنارش بی تفاوت رد می شم.

سرعتش را هم قدم من می کنه و شیشه ی سمت کمک را میده پایین و می گه : خانوم محترم کجا تشریف می

برید؟ جواب نمی دم. نیشش را تا بناگوش باز می کنه و باز می گه : خانوم عزیز ، بنده همه جوره در خدمت شما

هستم. با صدای سگی که اماده پاچه گرفتنه میگم که مزاحم نشه ، اما خوب حالیش نیست. لابد فکر می کنه دارم "

ناز" می کنم.

نیش ترمزی می زنه و همانطور در حال رانندگی کیف پولش را از جیب شلوارش می کشه بیرون.: خانوم محترم

، بیا بابا ،هر چی تو بگی،قربونت برم، ضد حال نزن دیگه .لای کیف پولش را باز کرده و اسکناس وچک پول

تعارف می کنه و همزمان چشمک می زنه که سخت نگیرم.


یک آن هوس می کنم که بپرم و در ماشینش را باز کنم و بکشمش پایین و با قوت هر چه تمام تر ، پس کله اش را

بگیرم و صورتش را توی شیشه ی ماشینش خورد کنم اما چون با خشونت مخالفم منصرف می شوم.( البته دلیل

اصلیش اینه که زورم بهش نمی رسه) . دستهام را می ذارم روی شیشه و تا سینه خم می شم توی ماشین. .گل از

گلش شکفته ، دور و برم را نگاه می کنم و فاصله ام را تا پارک می سنجم.
توی خیابون هیچ کس نیست. لبخند پهنی می زنم و می پرسم: حالا چی چی داری؟ کیفش و بالا میاره و نگاه هرزه

اش از روی لبهایم تا سینه ها پایین می آید، کیف پول را توی هوا می قاپم و با تمام قدرتم پرت می کنم آن طرف

بلوار و مثل فشنگ به سمت پارک می دوم. پشت سرم صدای کشیده شدن ترمز دستی و باز شدن در ماشین می آید

و مردک از ته جگرش فریاد می زند:

اووووووووووووووووووووووووووووووی، جنده !
و من همین طور که می دوم با خودم فکر می کنم که چقدر جالب است که در ایران تا وقتی فکر می کنند جنده ای ،

خانوم محترم صدایت می کنند و وقتی مشخص می شود این کاره نیستی تبدیل به یک جنده می شوی .....!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
     
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

داستان های باحال !! حتما بخونید

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA