من یه وقتهایی شیفت صندوقم
ملت میان میگن
اینجابدممنم میگم هرجورراحتی

ashkhor: سئتی های من تمومی نداره اولی دبستان بودم شایدم هنوز نرفته بودم با پسر عموم داشتیم تو راه پله کون کونک بازی میکردیم مادرش مچمون رو گرفت یه بار دیگه تو خونه خودمون تو دستشویی مادر خودم مجمون رو گرفت یه بار دیگه حدود دو سه سال پیش ۱۳ بدر بود که دوست دخترمو آوردم خونه که همه اومدن اون بدبختم رفت پشت بوم حدود ۴ ساعت بالا بود دیدیم موقعیت جور نمیشه بره از وسط هال(حال) مثه گاو دوتایی رفتیم بیرون همه تعجب کردن- یه بارم خونه خواهرم یه دخترو بردم اونجا خواهرم اومد راستی تو سینمام با یه منگل رفتم که تا خواستم شروع کنم یه کولی بازی در آورد که هنوز میترسم از سینما آبرومو شدیدا برد جنده خانوم
arwin: یک روز نشسته بودم داشتم جق میزدم که یک دفعه مادر بزرگم در اتاق رو باز کرد ودید از شانس بدمن مادر بزرگم از اون فضول های روزگاره گفت به مامانت میگم تا پدرت رو دربیاره خلاصه انقدر خواهش کردم راضی شد چیزی نگه ولی از اون روز به بعد هر وقت منو می بینه بهم سر کوفت میزنه
vahidtata: من هم یه بار دوست دخترمو اورده بودمش خونه که تازه داشتم مشغول میشدم صدای در اومد.فقط تونستم شلوارمو بپوشم و در رو باز کردم و سریع اومدم تو اتاقم و در رو بستم تا بابام بره اتاقش و زیدمو رد کنم بره.بعد ۱ دقیقه بابام صدام کرد و ازم چیزی خواست که تعجب کردم چرا خودش نیومد برداره.فکر کردم چیزی فهمیده .وقتی وسیلشو بهش دادم و در اتاقشو به یه بهونه ای بستم و اومدم زیدمو بفرستم بره یهو دیدم کفشش دم در بوده و از عجله و ترس زیاد یادم رفته بود برش دارم و بابام کفششو دیده بود و نمیخواست تو روم بزنه.به خاطر همین از اتاقش بیرون نیومد و از من وسیلشو خواست و هیچوقت هم بروم نزد.البته الان بابام فوت کرده.خدا رحمتش کنه.
ehsan1084006: یه روز که زن داییم باپسرش اومده بود خونمون شب داشتم با پسرداییم توی حال حال میکردم زن داییم مچمو گرفت بلندم کرد ولی به مامانم هیچی نگفت از اون به بعد هر وقت میاد خونمون شب نمیمونه!!!!!!!!!!!!!!!!
منم یه سالی میشه نرفتم خونشون همیشه بهونه میارم
به امید روزی که با زن داییم سکس کنم
خدا رحمتش کنه داییمو خیلی دوسش داشتم