انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 57 از 58:  « پیشین  1  ...  55  56  57  58  پسین »

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)


مرد

 
روزی شیخ گوشه ای آرام همی گرفته بود و یحتمل در فکر همی فرو رفته بود. مریدان همی پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟
شیخ فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.
و مریدان همی شنیدند و به F رفتند و خشتکها دریدند و لزگی بزدند و از هوش برفتندی.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﺟﻬﻨﻢ ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺍﮊﺩﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﺳﺮ ﻫﻤﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﻫﻤﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﻞ ﻭﭘﻨﺞ ﺍﮊﺩﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﯾﺎﺭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺣﯿﺎﺕ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﯾﻨﮏ ﺍﯾﻦ ﺍﮊﺩﻫﺎﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻥ ﺍﻭ ﺍﻧﺼﺮﺍﻑ ﻧﺪﻫﻨﺪ.
شاه یارانه نگیر،فصل آخر (الکی میگه!)
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
روزی مریدان گرد شیخ همی جمع گشتند و پرسیدند : یا شیخنا!!! مرحمتی بنما
و مجوز ورود زنان به استادیوم ها را صادر بنما .
شیخ خشمگین گشت و فرمود: هر وقت زنان ما را برای تماشا به استخرهای خود راه دادند ما نیز مجوز ورود آنها را صادر می نمایمندیم.
مریدان این سخن نیوشیدند و لنگ بر تنبان ببستند و شیرجه زنان و خشتک غلطان به معاونت گسترش و نو سازی ورزش بانوان یورش همی ببردنندی و pool party ها بگرفتندی...
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
یکی از مریدان پرسید وجه تسمیه ی ما به دریده چیست؟
گفت در شیوخ قدیمه حکایتی بود اینچنین که شیخی بود در صدر که دمادم دم از قناعت بزدی تا آنجا که جای مریدی چند مع اهل بیتهم پاره شد از قضا همان روز غروبانگاه که شیخ وضو ساخته بهر نماز میخواست به مسجد شود آن زمان که شلوار به پا میکرد عذار فلک زده از فرط چاقی ایشان از زانوی ایشان بالا نیامد و در همانجا دریده گشت.
پس آن شب مریدان گرد همه آمدند و گردی های یکدگر بدیدند و گفتند جملگی نمیتوانیم بر خود لقب پاره نهیم پس به شیخنا اقتدا کنیم و دریده باشیم زین پس که این طریق ماست دریده شدن و دریده ساختن.
فلذا آن شیخ را دریده ی اول و آن مردیان را دریدگان اولیه بخواندند و این اسم بر سر ما بماند.
مریدان بر حسب اقتصاد مقاومتی رفتند تا گله را بدرند و و شاعر چون اینچنینشان بدید و سرود
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
آورده اند که روزي شيخ و مريدان به "پينت بال" برفتند ....
در ميانه ي بازي شيخ گلوله هايش تمام بگشتي وليکن چون بسيار جوگير بشده بودندي ، باخت نداده و 2 مريد را کاردي ( knife ) نموده و دخل ساير مريدان را نيز با قنداق اسلحه آورد... !!!
مريدان هم تيمي شيخ نيز که مولاي خويش را اين چنين جـَـو زده بديدند ، خشتک هاي سفيد را بر سر اسلحه خويش بکردند و از ترس جانشان نعره زنان به لب مرز رفتندي و به گروهک تروريستي شاش العدل پناه بـبُـردند ....
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  
مرد

 
مي گويند شيخ سلطان که اعظم شيوخ زمانه است را سفري افتاد در زمان و مکان و او را نه تنها طي الارض بلکه طي الوقت اعجاز داده بود.
وي از شهر خويش دالکو محله در حال حاضر به گذشته استمراري تبديل شد و به قونيه در سنه ۶۴۰ هـ .ق در رسيد.
تا مجالي يافت مجلسي جست در آن محفل بر خانقه جست زد گفتند: هاي تو که اينچنين پران و جهاني با که ات کارست؟
گفت با بزرگتان مرا کاريست که بايد خدمت ايشان رسم و آنرا نزدش وي عارض شوم.مرا نزديک شيخ جلال الدين بريد تا ورا قصيده اي بخوانم در وضع بازار عشق و کاسبي عشاق در زمان خويش.
گفتند تو زاده ي کدام زماني کاينچنين سخن همي براني؟
گفت مرا تولد در شهريور است در سنه ي ۱۳۷۵ خورشيدي من از مستقبلم،مستقبل منفي.
همگي شيوخ و مريدان حاضر چشم ها دريدند و جريد از اعجاب حرف جسورانه ي شيخنا و ورا از خشتک آويزان نزد شيخ جلال بلخي بردند و گفتند بزرگمان اينست قصيده ات بخوان و شرحت ده و شيخ اين غزل بخوانيد
در قبايت شور و حالم روز و شب
دست ز پايت بر ندارم روز و شب
روز و شب را در تو مجنون ميکنم
روز و شب من ميگذارم روز و شب
ميزني تو ساک و از ما ميرود
پول و آب بيض بيضه روز و شب
نيست در دوري تو خانه تهي
با سگاني چون توام من روز و شب
سگ شرف دارد بر ما لاشيان
من سگم من من سگم من روز و شب
گر نباشي گر نباشد درد نيست
مي جقم من مي جقم من روز و شب
اي مهار لاشيان در دست تو
بي مهارم بي مهارم روز و شب
روزهايم روزهايت ميرود بي فايده
بي فوادي بي فوادم روز و شب
ما وفا را در به در ماليده ايم
بي وفايي بي وفايم روز و شب
سلطنت را حرمتي ما داده ايم
چون خراني حامل سر روز و شب
در سران من بنگريدم هيچ بود
در سراني بي سرانم روز و شب
نيست انسان نيست اينجا هيچ خر
دار سلطان دار سلطان روز و شب
پس از پايان همگنان گفتند اگر عشق و عاشقي در آينده اينچنين است پس عشق است عاشقي خودمان را و شيخ و مريدشان قاطي بدون هيچ خاطي نعره ها بزدند و گريبان ها بدريدند و برقصيدند و تا خورشيد بر جهيدند.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
     
  

 
روزي شيخ همراه مريداني چند اندر بياباني همي برفتند كه جمعي قطاع الطريق سبيل كلفت و گردن كلفت و كير كلفت راه بر آنان ببستندي كه نامرد باشيم اگر بگذاريم نداده از اين بيابان زنده بيرون رويد
جمله مريدان را لرزه بر خشتكان بيوفتادي كه حريفان جمله كلفت دار و كلفت كار بودندي و راه پس و پيش نبود
شيخ دمي چند سر در جيب مكاشفت فرو برد و چون سر برآورد مريدان را فرمود غم مداريد كه اين جماعت كيرتان نتوانند خورند
اگر چه كونتان شخم زنند و سخت بدرانند.
مريدان به شنيدن اين خبر جمله خشتكها بدراندندي و در صف گايش بايستادندي

كرامات الشيوخ- فصل گايش و دراندن
     
  

 
نقل است كه روزي شيخ با مريدان درصحرايي ميرفتند
ناگاه در پشت سنگي مردي بياباني را ديدند كه يكي از مريدان را گير انداخته و بشدت در او دخول ميكند
آن مرد از ديدن شيخ بترسيد و ناگهان بيرون كشيد و چون چشم مبارك شيخ بر آلت ختنه نشده او بيفتاد نعره اي بزد و آنگاه فرمود اي ملعون از چه با آلت نبريده و ختنه نشده مريد ما را در كار گرفته اي
و شمشير بر كشيد تا آلت مرد را از بيخ ببرد تا عبرتي باشد براي نبريد ه هاي ديگر تا مريدان را گبري نگايند
مرد به گريه افتاد و گفت يا شيخ خشتك پدر و پدر بزرگ مادرم فداي تو باد رحم كن كه پدرم مردي فقير بود و نتوانست هزينه ختنه كردن مرا در كودكي بپردازد و حالا هم كه خودم بزرگ شدم مردي فقيرم و خرج رفتن به دكتر و پرداخت زير ميزي و جراحي و دوا و .... ندارم و بدتر اينكه از دكتر و سوزن هم ميترسم .
مريدان دلشان بر مرد بسوخت و از شيخ خواهش كردند كه آلت را بيخ بر نكند بلكه معجزه ايي كند تا آلت مرد بدون دردسر في المجلس ختنه شده و سالم با اخذ رسيد تحويل گردد. شايد آن مرد هم ايمان بياورد
شيخ پذيرفت و سر عصاي مبارك را بر آلت مرد كه همچنان به حالت ايستاده بود قرار داد و ذكري بگفت
ناگهان آلت به ماري عظيم و يك چشم تبديل شد و به آنها حمله آورد شيخ در حال فرار فرياد زد مادر ...ها فرار كنيد و گرنه همگي كير گز ميشويد و ميميريد
همه بسرعت فرار كردند كه در حال فرار يكي از مريدان پرسيد اي شيخ آيا نبايد در اين حال خطر و ترس نماز آيات بخوانيم؟
شيخ كه در نهايت ترس و عصبانيت بود ناگهان گوزي بسيار عظيم رها كرد چندانكه در اثر آن جلمه لباسهاي كمر به پايين شيخ تكه تكه شد و فرو ريخت
و نقل متواتر است كه شيخ كون لختي ميدويد و در آن حال جميع سوراخهاي اهل بيت آن مريد نادان را مورد عنايت قرار ميداد

از كتابب معجزات شيخ با عصا
     
  
مرد

 
شیخ هزال

از حرف تا عمل
_______________________
آن اسکل نقل می‌کند که مریدی از مریدان ملا کسخل گوزآبادی به نزد مریدان شیخ هزال آمدی و به طعنه و کنایه و در لفافه گفتی که شیخ شما پس از عمری دراز که در بحث و فحص گذرانیدی و مریدان بی‌شماری گرد خویش جمع کردی، به عمل قبیح کون دادن روی آورده است، مریدان از شنیدن این سخن بس آشفته و پریشان و به سوی آن مرید دیوث حمله‌ور شدندی تا ورا بگایند، وی که خشتک خویش زیر بغل گرفته و می‌دویدی مریدان را گفتی: من این خبر را نه از بهر تخریب شیخ هزال که از بهر آگاهی شما مریدان گفتمی که اکنون تمامی شهر می‌دانند شیخ شما پسران زیبا رویِ بی ریش را زَر می‌دهد تا وی را بگایند، این را گفت و از آنجای گریخت.
چون خبر در شهر شایع گشته بودی، گروهی از مریدان برآن شدندی تا راستی این خبر و احوال شیخ خویش را بیازمایند، پسرکی زیبا روی (که از قضا پسر ملا کسخل گوزآبادی بودی) را گفتند ترا زر دهیم که پیری را بگایی، گفت می‌گایم و زر بگرفتی و در راه شیخ ایستادی، شیخ که خسته و کوفته بر استر خویش به خانه می‌رفتی این پسرک را دیدی که بر راه قرار دارد، با چشمکی شیطانی ورا گفتی: «آره؟» پسرک نیز با اشارت سر پاسخ دادی: «آره»، و شیخ وی را سوار استر کردی و بر خانه بردی، یکی از مریدان نیز بر دیوار رفتی تا شاهدی باشد بر اعمال شیخ، چون به خانه رسیدندی، شیخ پسرک را گفتی بخواب تا بگایم، پسرک گفت: من شنیده‌ام که تو پسرکان می‌آوری تا تو را بگایند!؛ شیخ آلت طویل خویش را تا خایه بر کون پسرک در سپوزانید و گفت: آری عمل با من است و ادعا با ایشان، تو نیز بخواب و برو آنچه می‌خواهی بگوی.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  ویرایش شده توسط: shomal   
مرد

 
شیخ هزال

تفسیر موجز، غزل «دهم»
___________________________
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
(هرکس که می نخورد خر است)

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
(هرجا شراب دیدی بنوش و هر یار خم شده که یافتی بکن)

پیوند عمر بسته به موییست هوش دار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
(فکر خود باش و روزگار و غمانش را بر تخم خویش دایورت نما)

معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست
(لب آب و می ناب و دلبر نیکو سرشت/ای به تخمم که نرفتم به بهشت)

مستور و مست هر دو چو از یک قبیله‌اند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
(بخت با ما سر ناسازگاری دارد)

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
(کلا پرده چیز تخمی‌ایست)

سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست
(تا توانید گناه کنید که رحمت آمرزگار بسیار است)

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
(زاهد کس‌مغز است)
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 57 از 58:  « پیشین  1  ...  55  56  57  58  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA