انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 49 از 76:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  75  76  پسین »

Daily Entries | روزنوشت ها


مرد

 
لعنت به روز
از روزا بدم میاد از سرو صدای ماشینا و موتورا از خیابون توی روز بدم میاد،از افتابش که مستقیم داره میزنه توی مغزم،از منی که توی این شلوغی خیابونا ذهنم و فکرم نمیتونه یه جا وایسه،داشتم به این فکر میکردم که بعضی وقتا یه نفرو خیلی خاص توی زندگیت دوس داری،همین کسایی که دوسشون داری از قدرت بیشتری برای ازرده خاطر کردنت برخوردارن،بعضی وقتا که خسته میشی دیگه نمیتونی حرفی بزنی نه که بی تفاوت شده باشی،فقط نمیتونی به زبون بیاری که ناراحتی،میشینیو نگاه میکنی،ولی بعضیام هستن که میزنن به درو دیوار میمیرنو زنده میشن ولی سعی میکنن با شرایط کنار بیان،چون باید کنار بیان،باید!!!!بعضی وقتام با یه محبت هر چند خیلی کم از طرف همون ادم میشی اروم ترین و خوشبخت ترین ادم روی زمین،بعضی وقتا ادمیزاد دوس داره احساساتشو با احساساتشون بفهمن و درک کنن نه با منطق!!!!
نمیدونم چی نوشتم حوصله ی دوباره خوندن حرفامو ندارم،هنگ کردم!!!!!فقط دوس دارم برسم خونه قبل از ساعت یک،هر چند شاید یه کم دیرتر برسم
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
     
  

 
خدا هیچ عزیزی رو از کسی جدا نکنه
این روزا حال و روز خوشی ندارم . بد جور خوابم میاد چشامم میسوزه فکر کنم از گریه باشه
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
     
  
زن

 

برای بعضـــی دردـ هـا نه میتوان گریــــــه کَــرد

نه میتوان فریــــــآد زد

برای بعضـــی دردـها

فقـــط میتوان

نگــــآه کَرد

و

بی صـــــدا شکست
Man_Of_Iran
     
  
زن

 
روزهای سختی بود..روزهای سختی هست...
خوش به حال تو..........

.......
چقدر ساده...یادم باشد گله ای نکنم مبادا.........

......
نباشی خواهم رفت از این خاک غریب...........

......
در همه جا..در هر زمان...برای همیشه......
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
     
  
زن

 
با اینحال که خیلی دل دل کردم برای نوشتن یا ننوشتن اما باز هم وسوسه ی روز نوشت اینقدر زیاد بود که نا خوداگاه یاد وسوسه ی خوردن سیب و رانده شدن از بهشت افتادم ،ولی با اینحال هر چی تلاش کردم از فکر نوشتن در بیام نشد که نشد و باز هم مغلوب شدم .
خیلی چیزها رو دوست دارم بنویسم اما دردسرهای نوشته های قبلیم که یادم افتاد ، عکس پست یکی از بچه های بالا رو گذاشتم رو صفحه ام که ،تا روح خبیث دردسر ساز سرِ درد و دلش باز شد اونو بخونمو ، این رو ح خبیثو خواب کنم مثه یه لالایی.
و جا داره در اینجا از اون دوست عزیز بابته اون پست دور از ادب و نزاکتش تشکر کنم چون یه جا به صورت کاملا مفید به دردم خورد.
اجرتون با خودش ...
و اما ...
از وقتی یادمون میاد از رفتن کسایی که دوستشون داشتیم دلمون میگرفته. نمی دونم چند نفر این حس رو تجربه کردن یا یادشونه که وقتی بچه بودیم ، فامیلهایی که بچه ی هم سن و سالمون داشتن میومدن خونمون بازی میکردیم ، مشغول میشدیم گاهی دعوا و قهر هم پیش میومد اما همیشه استرس گذشت زمان و اینکه الان وقته رفتنشون میشه باعث میشد دوباره سریع آشتی کنیمو بازی رو ادامه بدیم ، در واقع کمتر مته به خشخاش بذاریم تو بازی .
وقتی هم که وقت رفتنشون میشد التماس برای موندن اون هم بازیمون بود بعضا گریه و زاری و در نهایت نگاه ملتماسنمون به مادر تا یا اون همبازیمون بمونه یا ما باهاش بریم خونشون ، و دست آخر راضی میشدن ولی اگه این اتفاق نمی افتاد و بالاخره از هم دور مشیدیم جای تمام شیطنتهای چند ساعت پیش یه غم میومد سراغمون اما دووم زیادی نداشت. صبح هم که از خواب بلند میشدیم یه روز دیگه ای بود که انگار دیروزی نبوده و همه چیز فراموش شده بود !
اما الان از رفتن کسانی که یک ساعت ، دو ساعت ، پنج ساعت ، کمتر یا بیشتر تو مجازی باهاشون هستیم دلمون میگیره ، و جالبتر اینکه اگه تو واقعی کسی موقع صحبت کردن تو چشمون نگاه نکنه قهر میکنیم و ناراحتی پیش میاد که اصلا به حرف من گوش نمیدیو ...،نمیدونم چطوری اینجا اصلا صدای همو هم حتی نمیشنویم اما انقدر وابستگی !!!

مجازی برای ما واقعی تر از واقعی هامون شده ! انقدر که تو مجازی تحت تاثیر اتفاقهای برداشت شده از پستهاو پیامها هستیم تو واقعی از کنار نگاه های عاشقانه ، دلهایی که حتی از دیدنمون میلرزه ، نفسهایی که به شماره می افته و صداهایی که تو سه کلمه ی : سلام ، خوبید ؟ و خداحافظ لرزششو به وضوح حس میکنی به راحتی آب خوردن میگذریم.
اینقدر وابسته ی مجازی شدیم که ناراحتی ها رو از پستها حس میکنیم ، تپش قلبها رو از رنگها و تصاویر درک میکنیم و به قول یه دوست (!) صداها رو از تو نوشته ها میشنویم.
اما تو واقعی این عشقو عاشقی ها و ابراز علاقه های بعضا تلاقی نگاهی حتی مثل فیلمهای آپارت میمونه دیدنشون از حوصلمون خارجه .
نمی دونم چندنفرتون دچار این حادثه شدید که غذاهاتون هم به جای طعم و بوی غذاهای طبیعی ، طعم طرف مقابلتون رو داشته باشه؟! میدونم شاید متوجه نشید ، اما یه وقتهایی هست که وقتی غذا میخورید یا گوشی دستتونه یا پشت سیستمتونیدو دارید خصوصی بازی میکنید این جاست که من میگم غذا خوردم با طعم فلانی !!!
یادش بخیر مدتها من غذا میخوردم با طعم مریمم ...
.
.
.
هر ازگاهی سر کلاس بچه ها رو نگاه میکنم و سعی میکنم برای ارتباط بهتر باهاشون خصوصیاتشونو تو ذهنم بیارم تا ببینم چطوری باهاشون رفتار کنم بهتر جواب میده ، با صدای زنگی که میخوره به خودم میام در نهایت تعجب می بینم دارم تو آواتارو امضاو پستها ی یکی از بچه های لوتی روحیه اش رو کنکاش میکنم اونوقته که این شکلی میشم
من برعکس شدم ! شما رو نمیدونم ؟!
من تو مجازی زندگی میکنم و تو واقعی سرمو گرم میکنم .دقییییییقااااا بر عکس !
یادمه اویل تو تاپیکها می گشتیم ، بعد شد تو تاپیکهای خاص و بعد تو پروفایلها ی هم اما الان تو خلسه های همدیگه پرسه میزنیم ، زودی نگید نه ! خوب دقت کنین ...خیلی هامون حتی پشت فرمان هم که هستیم لوتی گذری میکنیم !
میدونم تو این چند روز اخیرخیلی هامون یه طور دیگه به لوتی نگاه میکنیم اما گاهی اوقات باید واقعیت رو پذیرفت که تغییر خیلی هم بد نیست . نباید همیشه خصمانه نگاه کرد ، منطق ما آدمها هیچوقت خواب نیست اما در بیشتر موارد ما به چشم یه مزاحم نگاهش میکنیم چون اگه بهش توجه کنیم حقیقت رفتارها رو خواهیم دید و از اونجایی که نه گفتن بلد نیستیم باعث عذاب خودمون و خود بزرگ بینیه بقیه میشیم !
بسه دیگه ، روح خبیث دردسر سازی داره بیدار میشه و بیدارم که بشه سر دردو دلش باز میشه ، برم بهتره تا دوباره باعث ناراحتیه بعضیا به خاطر حرفهای بی منظورم نشدم .
روز خوش ، خوش باشید هر جا هستید ماهم خوشیم به خوشیه شما دوستان و بعضا دشمنان ، بخدا اصلا هم بخیل نیستیم !
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

andishmand
 
شده توی زندگیتون همیشه منتظر باشین ؟ منتظر یه اتفاق خاص ، یه آشنائی ، یه حس بدیع و تازه ، یه چیز خاص که نمیشه اسمی براش گذاشت ؟ اما از بدو تولد این انتظار باهاتون بوده و تا الان ادامه پیدا کرده ، و حالا اون انتظار به سر اومده و اون اتفاق براتون افتاده . حالا میشه براش طی یه مراسمی جشن گرفت و براش نام گذاری کرد .
من منتظر بودم و اون حس ، اون اتفاق اون چیزی که در تمام زندگیم منتظرش بودم برام پیش اومد . به قشنگترین شکل و زیباترین تصوری که میشه کرد . حالا برام مهم نیست که این جرقه یا این رخداد منو احیا می کنه یا فرمانی است برای زیر گیوتین بردن تمام عشق و عواطفم برای بقیه زندگیم . من اون حس رو شناختم و سعی دارم از تمام لحظات زیبائی که گذشت و لمس کردم برای بقیه عمرم خاطره شیرینی بسازم و اون راز مگو رو مثل یه در گرانبها در درون قلبم ، احساسم ، مغز و رگ و پی ام مخفی کنم . تا هر زمان که بخوام برگردم در اون خاطره زندگی کنم و غرق شم . من از خدای خودم سپاسگزارم که به من فرصتی داد که این طعم شیرین رو بچشم و مدیون اون کسی هستم که با من و در کنار من موند و کمکم کرد تا در کنار اون به وادیهائی برسم که فراموش شده و ره گم کرده بود.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
مرد

 
يکي از فانتزيام اينه که با مخاطب خاصم تو خيابون راه برم بعد
يه پسره بياد تيکه بندازه مــنم عين ايـن فيلما وايسم يواش برگردم و بگم :
"هي پــسر ... چـيزي گفتي ؟"
پسره هم با پـررويي بگه آره ...
و بعد با هم گلاويز بشيم و خيلي سنگين همـديگه رو بزنيم و مخاطب خاصم هي جيغ و داد
و گريه ... ملت دورمون ، اصن خيلي خفن ، بعـد کـه پسر رو زدم با لباس خاکي برميگردم يه لبخند نرم مـيزنم و ميرم سمت مخاطبم ...
نزديکش کـه ميشم صداي گلوله مـياد و من ميوفتم رو زانوهام ...
نگو پسره اسلحه داشته و با سر و صورت خوني نفساي آخرو ميزنه و ميميره ...
مخاطب خاصمـم مـن رو بغل ميکنه و فرياد زنان ميگه : "نـــه تو بايد زنده بموني"
منم ميگم : "ديدار بــه قيامت عزيزم" و ميوفتم و جان به جان آفرين تسليم ميکنم ...
خداييش حقمو خوردن ، مـن لايق اسکارم ، والا به مولوی قسم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
با خودم فكر مي كردم كمي ميگذره و تموم ميشه اما حالا كوچكترين تلنگر به يادم مياره تموم نشده.همه چيز ادامه دارد اونم در بدترين شكل.نه بيماري و نه درد و نه نوازش ها هيچكدوم پايان نميده.همه چيز هست همونجور.همونجور كه بهت گفته بودم.هر دستي كه نزديك ميشه سردتر از حسي هست كه بايد باشه و هر لبخندي بي رنگ تر از تبسم هاي تو هست.همه چيز در هاله اي از درد پوشيده ميشه.بهت گفته بودم سخته.بهت گفته بودم نمي كشم.بهت گفته بودم اين حس، اين حس لعنتي تموم نميشه.تموم نميشه و من توي همه ي خواب ها و كابوس هام دارم دستي رو مي بينم كه تو رو از من براي هميشه گرفته.بهت گفته بودم مي ترسم از اين مسير از اين بازي اما توي لعنتي توي اين مسير توي اين بازي خيلي چيزها رو قمار كردي.حالا مي خواي ببازي؟مي خواي ببازم؟
ميان دود سيگار و طعم تلخ قهوه فقط به ياد ميارمت .خسته تر از هميشه.........
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
     
  
مرد

 
ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻋﻤﯿﻖﺗﺮﯾﻦ ﺣس ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ... ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﺳﻬﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩِ ﻋﺸﻘﺖ، ﺣﺘﺎ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﻫﺴﺖ ﻧﻪ ﻫﯿﭽﮑس ﺩﯾﮕﺮ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍت ﺗﻨﮓ میشه ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻬﺪ ﺍﻣﻀﺎﺀ بشه ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﯽﺍﺭﺯﺵ ﯾﺎ نه! ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﭘﺎﺭﻩﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﺷﺪن ﻭ ﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻧﻤوندن! ﻋﺸﻖ ﺍگه ﻋﺸﻖ ﺑﺎشه ﺍصلش ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪﺍﯼ ﺳﻨﺪ ﺧﻮﺭﺩﻩ... ﺗﻮﯼ ﺩل ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ؛ ﺩﺭﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮه ﺍﺯ ﺍحساس ﻭﺟﻮﺩﺵ؛ ﺟﺎﯾﯽ ﻭﺳﻂ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
     
  
زن

andishmand
 
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ،دلتنگی ، خفقان ، صبوری ، اشک بیصدا ،؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، حسادت ، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد...
و از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم.
کاش انتظـــــار این شش حرف و چهار نقطه ، معنی نداشت .
کاش!!
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 49 از 76:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  75  76  پسین » 
گفتگوی آزاد

Daily Entries | روزنوشت ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA