انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10

خرمگس


مرد

 
.روسای تشريفات به تدريج گرد آمدند و در رديف آنان كه بايستی در دسته شركت می جستند قرار گرفتند
سرهنگ فراری ازجابرخاست،به طرف نرده محراب حركت كرد و به افسران ديگر اشاره نمود تا از پی
او بروند.هنگامی كه عشاء ربانی پايان يافت و نان مقدس در پس حفاظ بلورين جام 3 دسته جای داده
شد،پيشنماز و دستيارانش به مخزن كليسا رفتند تا جامه خود را تعويض كنند،صدای زمزمه آهسته ای نيز
در سراسر كليسا به گوش رسيد.مونتانلی در حالی كه بدون حركت به مقابل خود خيره می
نگريست،همچنان بر سرير خود نشسته بود.به نظر می رسيد كه دريای حيات و حركت انسانی بر
گرداگرد و زير پای او موج می زند و در خاموشی اطراف پاهايش محو می گردد.بخورسوزی به نزد او
آورده شد و او دستش را مانند يك آدم ماشينی بلند كرد و در حالی كه توجهی به چپ و راست نداشت
بخور را در يك ظرف نهاد.كشيش ها از مخزن بازگشته و در صدر كليسا منتظر او بودند تا فرود آيد،او
همچنان بی حركت ماند.شماس افتخاری ضمن آنكه به جلو خم شد تا تاج اسقفی را بردارد مجددا با ترديد
...زمزمه كرد: عاليجناب
كاردينال نگاه كرد:چه گفتيد؟
.آيا اطمينان داريد كه شركت در دسته برای شما زياد ناراحت كننده نيست؟آفتاب بسيار سوزان است -
آفتاب چه اهميتی دارد؟ -
مونتانلی با صدايی سرد و شمرده صحبت می كرد،و كشيش گمان برد كه خاطر او را آزرده
.است:عاليجناب مرا ببخشيد.تصور می كردم حالتان خوب نيست
مونتانلی بدون پاسخ ازجابرخاست.لحظه ای بر روی آخرين پله سرير توقف كرد و با همان شمردگی
پرسيد:اين چيست؟
دنباله طويل ردايش بر روی پله ها كشيده و بر كف صدر كليسا گسترده شده بود و او به يك لكه سرخ در
.روی ساتن سفيد اشاره می كرد
.عاليجناب فقط نور آفتاب است كه از ميان پنجره الوان می تابد -
نور آفتاب تا اين اندازه سرخ است؟ -
از پله ها فرود آمدند.در برابرمحراب زانو زد و بخورسوز را آهسته به جلو و عقب حركت داد.هنگامی
آن را بازگرداند نور مشبك آفتاب بر سر برهنه و چشمان بالابرده اش تابيد،و پرتوی سرخفام بر روی
ردای او كه دستيارانش آن را چين می دادند انداخت.جام زرين مقدس را از شماس گرفت و آنگاه كه
.همسرايان و ارگ آهنگ باشكوهی را سر دادند به پا خاست
250
حمل كنندگان آهسته پيش آمدند،و آسمانه ابريشمی را بر سر او نگاه داشتند،حال آنكه شماسان افتخاری به
محل خود در چپ و راست او رفته چين های بلند ردای او را جمع كردند.هنگامی كه خادمين كليسا خم
شدند تا جامه او را از كف صدر كليسا بالا نگاه دارند،افراد انجمن برادران مذهبی كه پيشاپيش دسته در
.دو ستون مجلل شمع های روشن را در سمت چپ و راست بالا گرفته بودند از صحن كليسا پايين آمدند
مونتانلی نزديك محراب در زير آسمانه،بالای سر آنان ايستاده و نان و شراب مقدس را محكم بر سر
دست گرفته بود و همچنان كه می گذشتند تماشايشان می كرد.آنان دو به دو با شمع ها،علم ها و مشعل
ها،صليب ها و تمثال ها و پرچم ها،آرام از پله های صدر كليسا به صحن عريض ميان ستون های آذين
شده با تاج های گل پايين آمدند.از زير پرده های مخملی بالازده گذشتند و پای در آفتاب سوزان خيابان
نهادند،و هچنان كه سيل پيش می رفت صدای سرود آنان در زمزمه ای غلتان محو شد و در موج
.صداهای جديد و جديدتری غرق گرديد،اما هنوز پاها در صحن كليسا طنين می انداخت
گروه های كشيشان بخش با كفن های سفيد و چهره های مستور گذشتند،سپس برادران Misericordia4
بودند كه سرتاپا جامه سياه به تن داشتند و چشمانشان از ميان سوراخ های نقاب اندكی برق می زد.آنگاه
:رهبانان در صفی برهيبت فرارسيدند
دروايش چهارگانه با جامه های باشلق دار تره رنگ و پاهای برهنه آفتاب سوخته،دومينكان های موقر با
جامه سپيد،به دنبال آنان كارمندان غير روحانی ناحيه،اسواران،تفنگداران،و كارمندان پليس
محلی،فرماندار در اونيفورم رسمی با افسران همقطار در كنارش حركت كردند.يكی از شماسان صليب
بزرگی را ميان دو پيشنماز كه شمع های روشنی در دست داشتند بالا گرفته بود و آنگاه كه پرده ها برای
عبور آنان از در بالاتر زده شد،مونتانلی در زير آسمانه نظری سريع به برق آفتاب خيابان مفروش و
ديوارهای مزين به پرچم و كودكان سپيد جامه ای كه گل سرخ می افشاندند انداخت:وه كه اين گل ها
!چقدر سرخند
دسته با نظم همچنان پيش می رفت از شكلی به شكل ديگر و از رنگی به رنگ ديگر.رداهای سفيد و
بلند،زيبنده وموقر جای خود را به جامه های رسمی مجلل و برودردوزی شده كشيشی می دادند. اكنون
يك صليب بزرگ زرين باريك و بلند،كه بر فراز شمع های افروخته حمل می شد گذشت. لحظه ای ديگر
كاهن های كليسای جامع با شنل هايی به سفيدی رنگ مرده با ابهت عبور كردند. پيشنمازی با عصای
اسقفی در ميان دو مشعل مشتعل قدم به صدر كليسا نهاد،آنگاه خدام كليسا در يك صف،در حالی كه
بخورسوزهای خود را با آهنگ موزيك به نوسان درمی آوردند،پيش رفتند. حمل كنندگان آسمانه را بالاتر
بردند و قدم هايشان را شمردند:يك،دو،يك،دو. مونتانلی نيز كار دعا در برابر تمثال ها به سوی صليب 5
.را آغاز كرد
از پله های صدر كليسا پايين آمد و سراسر صحن را طی كرد،از سرسرا،آنجا كه ارگ می غريد و می
توفيد،از زير پرده های بالازده شده كه سرخی تندی- سرخی هراس انگيزی- داشت،گذشت و پای در خيابان پرنور نهاد،آنجا كه گل سرخ های به رنگ خون در زير پاهای بيشمار بر روی فرش سرخفام له
.و پژمرده شده بودند
هنگامی كه كارمندان غير روحانی برای گرفتن جای حمل كنندگان آسمانه پيش آمدند،در مقابل در لحظه
ای توقف شد،سپس دسته مجددا به حركت درآمد و مونتانلی همراه آن،جام و نان مقدس را محكم به دو
دست گرفته بود وصدای همسرايان بر گرد با نوسان موزون بخورسوز ها و آهنگ در هم پاها اوج می
گرفت و فرومی مرد:همه جا خون و همه جا خون.فرش در برابر او همچون رودی سرخ گسترده شده
بود،سرخ گل ها مانند خون بر روی سنگ ها پاشيده شده بود... اوه،خدايا!آيا سراسر زمين و آسمان تو
سرخ می شود؟اوه،اين كار برای تو چه سودی دارد؟تو ای خدای توانا... تويی كه لبان خودت آلوده به
!خون است
از ورای محفظه بلورين به نان و شراب مقدس نگاه كرد.اين چه بود كه از نان مقدس می تراويد- به ميان
پرده های خورشيد زرين فرومی چكيد- و بر جامه سپيدش می ريخت؟اين چه بود... كه از آن دست بالا
گرفته می چكيد؟
چمن حياط پايمال شده و سرخ بود- همه جا سرخ- خون بسياری آنجا بود،از آن گونه قطره قطره می
ريخت،از دست راست سوراخ دشه فرومی چكيد،و از پهلوی زخم ديده به صورت سيلی سرخفام سرازير
می شد،حتی يك حلقه مو به آن آغشته شده بود مويی كاملا خيس و چسبيده بر پيشانی،آه اين عرق مرگ
.بود،از درد وحشتناك سرچشمه می گرفت
.صدای همسرايان پيروزمندانه اوج می گرفت
اوه،هيچ شكيبی يارای تحمل آن را ندارد!ای خدايی كه در آسمان های برنجی رنگ بر سرير نشسته ای!با
لبان خونين لبخند می زنی و بر نزع و مرگ می نگری،مگر كافی نيست؟بدون اين مضحكه ستايش و
دعای خير،كافی نيست؟ای تن مسيح،كه به خاطر نجات انسان ها درهم شكسته شدی،ای خون مسيح،كه به
خاطر آمرزش گناهان فروريختی،اين كافی نيست؟
!آه او را بلندتر صدا كن،شايد خفته باشد
فرزند دلبندم به راستی خفته ای،و ديگر هرگز بيدار نمی شوی.آيا گور با چنين حسادتی از غنيمت خود
پاسداری می كند؟مراد قلبم،آيا آن حفره تيره زير درخت تو را حتی برای مدت كوتاهی رها نمی سازد؟
سپس آن شی از ميان محفظه بلورين پاسخ داد و همچنان كه سخن می گفت،خون فرومی چكيد: آيا خود
برمی گزينی و از گزين خود پشيمان می شوی؟آيا خواهش تو برآورده نشده است؟اين مردان را كه در
روشنايی قدم برمی دارند و جامه ابريشمی و زربفت به تن دارند بنگر:به خاطر آنان بود كه در آن
خاكدان تيره دفن شدم.به آن كودكانی كه گل سرخ می افشانند نگاه كن و به آوازشان اگر دلنشين است
گوش فراده:به خاطر آنان است كه دهان من مملو از خاك است، و سرخی آن گل سرخ ها از چشمه های
252
قلب من است.به آنجا كه مردم برای نوشيدن خونی كه از لبه جامه ات می چكد زانو زده اند،نظرانداز:به
خاطر فرونشاندن عطش آزمندانه آنان بود كه آن خون ريخته شد.زيرا چنين آمده است:برای انسان عشقی
.والاتر از آن نيست كه به خاطر يارانش دست از زندگی خود بشويد
اوه،آرتور،آرتور،عشقی والاتر از اين هست؟اگر مردی زندگی عزيزترين معبود خود را فدا سازد،اين -
والاتر نيست؟
!آن شی باز پاسخ داد:عزيزترين معبود تو كيست؟به راستی كه من نيستم
و هنگامی كه سخن می گفت،كلمات بر زبانش منجمد می گرديد زيرا آواز همسرايان همچون باد شمال كه
.از فراز آبگيرهای يخ بسته بگذرد از روی آنها می گذشت و خاموششان می ساخت
ای مسيحيان از آن بنوشيد!همه شما از آن بنوشيد!مگر از آن شما نيست؟آن جوی خون به خاطر شما چمن
را رنگين ساخته است،آن تن جاندار به خاطر شما پژمرده و پاره پاره شد.ای آدم خواران،از آن
بخوريد،همه شما از آن بخوريد!اين ضيافت و مجلس ميگساری شماست، امروز روز شادمانی
است!بشتابيد و در اين جشن شركت جوييد،به دسته ملحق شويد و با ما گام برداريد،ای زنان و
كودكان،جوانان و پيران،برای سهم كردن اين تن بياييد!به آنجا كه شراب خون می ريزد بياييد و تا آن دم
.كه گلگون است از آن بنوشيد،از آن تن برداريد و بخوريد
آه،خدايا!آن دژ؟سرخ و عبوس،با كنگره ها و برج های شكسته،به رنگ تيره در ميان تپه های خشك،به
دسته ای كه از جاده خاكی آن می گذرد رو ترش كرده است.دندانه های آهنی دروازه پوش،بر دهانه
دروازه فرود آمده بود،و دژ همچون حيوان درنده ای كه بر دامنه كوه خم شده باشد از طعمه خود مراقبت
می نمود.با اين وصف اين دندانه ها هر اندازه هم كه تيز باشند شكسته و جدا خواهند شد،و خاكدان ميان
حياط ،مرده خود را تسليم خواهد كرد،زيرا گروه مسيحيان پيش می روند،در يك دسته نيرومند برای
جشن مذهبی خون پيش می روند،همان گونه كه ارتش موش های گرسنه به ريزه خواری می روند و
."چنين بانگ برمی دارند:بده!بده! و نمی گويند "كافی است
ارضا نخواهی گشت؟من به خاطر اين انسان ها قربانی شدم،تو مرا فنا ساختی تا آنان زندگی كنند،و -
اينك آنان هر يك به راه خود می روند و صفشان را درهم نمی شكنند.اين سپاه مسيحيان است،پيروان
خدای تو،مردمی بزرگ و نيرومند.آتشی در پيش رويشان دهان می گشايد و شعله ای در قفايشان لهيب
می كشد،زمين مقابلشان همچون باغ عدن،و پشت سرشان بيابانی متروك است.تو،و هيچكس از چنگ آنان
.نخواهند گريخت
اوه با اين وجود باز آی.معبودم،به سوی من باز آی،زيرا من از گزين خود پشيمانم!باز آی.و ما با -
يكديگر به گوری تاريك و خاموش،آنجا كه سپاه خونخوار ما را نبايد خواهيم خزيد،و آنجا تنگ در آغوش
.هم خواهيم آرميد،و خواهيم خفت و باز هم خواهيم خفت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
و مسيحيان گرسنه در روشنايی بيرحم روز از فراز سر ما خواهند گذشت و آنگاه كه آنان به خاطر خونی
كه بياشامند و گوشت تنی كه بخورند زوزه می كشند،فرياد آنان در گوش ما ضعيف خواهد بود،و آنان
.خواهند گذشت و ما را آسوده خواهند گذشت
و آن شی بار ديگر پاسخ داد:خود را در كجا پنهان سازم؟آيا نوشته نشده است كه آنان در شهر به هر سو
می گريزند،خود را بر روی ديوارها می كشند،از خانه ها بالا می روند،از پنجره ها به سان دزدی داخل
می شوند؟اگر برای خود مزاری بر تارك كوه بسازم،آن را نخواهند گشود؟ اگر برای خود گوری در
بستر رود حفر كنم،آن را نخواهند شكافت؟به راستی،آنان چنان هوشيارند كه همچون سگان شكاری شكار
خود را باز خواهند يافت،و به خاطر آنان است كه زخم های من گلگونند،تا بتوانند از آن بياشامند.مگر
.نمی شنوی كه آنان چه می خواهند
و آنان همچنان كه از ميان پرده های مخملی در كليسای جامع می گذشتند،می خواندند،زيرا دسته پايان
.يافته و گل های سرخ افشانده شده بود
و آنگاه كه دست از خواندن كشيدند،مونتانلی از در داخل شد،و از ميان صفوف خاموش رهبانان و
كشيشان،آنجا كه هركس در جای خود با شمع های روشن بالا گرفته زانو زده بود، گذشت.و ديد كه
چشمان گرسنه آنان هنگام عبور او سر خود را فرود آوردند.زيرا آن جوی تيره رنگ از چين های جامه
.سفيدش فرومی ريخت،و جای پايش بر روی سنگ های كف كليسا لكه بسيار سرخی به جای می نهاد
بدين ترتيب،از صحن كليسا به سوی نرده های صدر كليسا رفت،حمل كنندگان در آنجا توقف نمودند،و او
از زير آسمانه خارج شد و از پله های محراب بالا رفت.در چپ و راست،خدام سپيد جامه با
بخورسوزهايشان و پيشنمازان با مشعل هايشان زانو زده بودند و چشمانشان،آنگاه كه به تن قربانی 6 می
.نگريستند،در نور خيره كننده،آزمندانه می درخشيدند
و هنگامی كه در برابر محراب ايستاد،و با دست های خون آلود،تن چاك خورده و پاره پاره شده معبود
كشته اش را بالا نگاهداشت،صدای مهمانانی كه به جشن نان و شراب مقدس فرا خوانده شده بودند به
.آوازی ديگر طنين افكن شد
آه،و اكنون آنان می آيند كه تن را ببرند،پس برو عزيز دل،به سوی سرنوشت تلخ خود،و دروازه های
بهشت را برای اين گرگان حريص كه از پذيرششان امتناع نخواهد شد،بگشا. دروازه هايی كه برای من
گشوده شده،دروازه های ژرف ترين دوزخ هاست.وآنگاه كه شماس افتخاری ظرف مقدس را روی
محراب نهاد، مونتانلی در همان جا ايستاده بود،خود را پايين كشيد و بر روی پله زانو زد،و از محراب
سپيد بالای سر او خون سرازير گشت،و بر سرش فروچكيد.صدای خوانندگان نيز موج می زد،در زير
.قوس ها می پيچيد و در طول سقف های مقعر طنين می افكند
254
.اين عبارت به زبان لاتين و به اين معنی است: پای در محراب خدا خواهم نهاد - 1
."لاتين،به معنای "پدر مقدس تبرك كن - 2
.ظرفی بلورين كه به شكل خورشيد است و نان مقدس در آن جای داده می شود - 3
.دسته ای كه مرده را دفن كردند - 4
.تمثال هايی كه مسيح را هنگام حركت به طرف صليب در حالات مختلف نشان می دهد - 5
.اشاره به تن مسيح - 6
Sine termino- Sine termino! خوشا به حال آن مسيح خوشبخت كه می توانست در زير صليبش 1
!فروافتد!خوشا به حال آن مسيح خوشبخت كه می توانست بگويد:پايان يافته است
اين سرنوشت شوم هرگز به پايان نمی رسد،همچون حركت ستارگان در مسيرشان،جاودانی است.اين
.كرمی است كه نمی ميرد و آتشی است كه فرونشانده نمی شود
فرسوده و شكيبا،نقش خود را در بقيه تشريفات از روی عادت ديرين،بدون اراده ايفا كرد،آيينی كه ديگر
در نظر او هيچ گونه مفهومی نداشت.آنگاه پس از دعای اختتام،باز در برابر محراب به زانو درآمد و
چهره اش را پوشاند،و صدای كشيشان كه دعای مربوط به گناهان بخشوده شده را می خواندند،همچون
.زمزمه ای دوردست از يك دنيايی كه او ديگر بدان تعلق نداشت، برمی خاست و فروكش می كرد
صدا قطع گرديد،او ازجابرخاست و دست ها را به نشان سكوت ازهم گشود.گروهی از جماعت به طرف
درها می رفتند و چون در كليسا نجوايی برخاست كه: عاليجناب مر خواهد صحبت كند،با خش خش و
.زمزمه ای عجولانه بازگشتند
دستيارانش متعجب و حيران به او نزديك تر شدند و يكی از آنان آهسته و سريع گفت:عاليجناب ،آيا قصد
داريد كه اكنون برای مردم صحبت كنيد؟
255
مونتانلی خاموش او را به كناری راند.كشيشان در حالی كه با يكديگر نجوا می كردند عقب رفتند،عملی
برخلاف معمول،حتی برخلاف نظم بود،اما اگر كاردينال می خواست به آن اقدام ورزد امتياز ويژه ای
بود.بدون شك،می خواست بياناتی را كه اهميت زيادی داشت ايراد كند، اصلاحات نوينی از جانب رم كه
.بايستی اعلام شود يا ابلاغيه مخصوص از سوی پدر مقدس
مونتانلی از روی پلكان محراب نگاهی به دريای چهره های واژگون انداخت.آنان آكنده از انتظاری بی
.صبرانه به او كه بالای سرشان،شبح وار،خاموش و پريده رنگ ايستاده بود نگريستند
رهبران دسته آهسته اعلام كردند:هيس... س!ساكت! و زمزمه جمعيت همچون تندبادی كه در ميان سر
درخت های نجواگر محو گردد،در سكوت فرومرد.همه جمعيت با سكوتی محض به آن چهره رنگ پريده
.روی پلكان محراب خيره می نگريستند
آرام و يكنواخت،شروع به صحبت كرد:در انجيل از قول يوحنا چنين آمده است:"خداوند چنان به جهان
مهر می ورزيد كه پسر يگانه اش را داد تا جهان نجات يابد." ،اين جشن تن و خون آن قربانی است كه
برای رستگاری شما به قتل رسيد،بره خدا كه گناهان جهان را بر دوش كشيد،پسر خدا كه به خاطر
گناهان شما مرد.و شما با آرايش سنگين جشن در اينجا گرد آمده ايد تا از آن قربانی كه در راهتان داده
شده است بخوريد و از اين بخشش بزرگ سپاسگزاری كنيد. و من می دانم كه امروز صبح،آنگاه كه
برای شركت در اين ضيافت،خوردن تن قربانی،آمديد با به ياد آوردن مصيبت پسر خدا كه مرد تا شما
.رستگار شويد،دل هايتان مالامال از شادی بود
ولی به من بگوييد چه كسی از ميان شما به آن مصيبت ديگر انديشيد،مصيبت خدا كه پسرش را برای
قربانی داد!كدام يك از شما عذاب خدا را آنگاه كه او از سرير خود در آسمان ها خم شد و بر صليب گاه
نگريست به خاطر آورديد؟ياران من،امروز همچنان كه در صفوف خود در دسته پرهيبت گام برمی
داشتند تماشا می كردم و ديدم كه دل های شما در سينه به خاطر بخشوده شدن گناهان خشنود است و از
رستگاری خود لذت می بريد.بنابراين،از شما می خواهم توجه كنيد كه آن رستگاری به چه بهايی
.خريداری شده است.بدون ترديد،گرانبهاست و بهای آن مافوق لعلهاست،بهای خون است
لرزشی ضعيف و طولانی،جمعيت مستمع را فراگرفت.در صدر كليسا كشيشان به جلو خم شده با يكديگر
.نجوا می كردند،اما واعظ همچنان سخن می راند و آنان آرامش خود را حفظ می نمودند
بدان سبب است كه من امروز با شما سخن می گويم: من آنم كه هستم 2.زيرا بی پناهی و غم های شما و -
كودكانی را كه در پيش پايتان بودند ديدم،و از اينكه آنان بايد بميرند قلبم به خاطرشان به رحم آمد،سپس
به چشمان پسر عزيزم نگريستم،و دانستم كه كفاره خون در آنجاست.و من به راه خود رفتم و او را به
.سرنوشت شومش واگذاشتم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
اين است بخشايش گناهان.او به خاطر شما مرد،و تاريكی او را در كام خود كشيد.او مرده است و ديگر
!بازخيزی وجود ندارد.او مرده است و من ديگر پسری ندارم.اوه،پسرم،پسرم
صدای كاردينال تبديل به ناله های طولانی و شكوه آميز شد و صدای مردم وحشتزده همچون برگردانی
.به ان پاسخ داد
همه روحانيون به پاخاسته بودند،و شماس های افتخاری به جلو دويدند تا بازوی واعظ را بگيرند.ولی او
آن را كشيد و ناگهان با چشمان يك درنده خشمگين به آنان خيره شد:چه خبر است؟آيا در آنجا خون كافی
!وجود ندارد؟شغال ها،در انتظار نوبت خود باشيد،همه شما سير خواهيد شد
آنان واپس كشيدند و لرزان در كنار هم قرار گرفتند،نفس های بريده شان،گرفته و عميق و چهره هايشان
.به سفيدی گچ
مونتانلی باز رو به مردم كرد،و آنان همانند يك مزرعه غله در برابر طوفان،پيش چشمش در نوسان
.بودند و تكان می خوردند
شما او را كشتيد!شما او را كشتيد!و من او را تحمل كردم،زيرا نمی خواستم بگذارم شما بميريد.ولی -
اكنون كه با ثناهای دروغين و دعاهای ناپاكتان به سوی من می آييد،پشيمانم... پشيمانم كه اين كار را
كرده ام!بهتر آن بود كه همه شما در معاصی،در آلودگی ژرف لعنت پايدارتان می پوسيديد و او زنده می
ماند.ارواح طاعون زده شما چه ارزشی دارند كه بايد چنين بهايی برايشان پرداخته شود؟اما اكنون بسيار
دير است،بسيار دير!من بانگ می زنم،اما او نمی شنود، بر در گور می زنم،ولی او برنمی خيزد.تنها در
مكانی ويران می ايستم و به اطراف خود می نگرم،به زمين خون آلود،آنجا كه نور ديدگان من،مدفون
است،به آسمان تهی و هراس انگيز كه برای من متروك به جای مانده است.من او را تسليم كرده
!ام،اوه،ای افعی زدگان،او را به خاطر شما تسليم كردم
از رستگاری خود،مادام كه از آن شماست برخوردار شويد!من آن را مانند استخوانی كه به پيش يك دسته
سگ زوزه كش بياندازند،به سوی شما پرت می كنم!بهای خوراك شما پرداخت شده است،پس بياييد شكم
خود را سير كنيد،ای آدم خواران،خون آشامان،ای مردارخوارانی كه از گوشت مرده تغذيه می كنيد!به
آنجا كه از محراب خون می ريزد بنگريد،خون گرم و جوشان قلب جگرگوشه من،خونی كه به خاطر شما
ريخته شد!آن را سربكشيد،بليسيد و لبهايتان را با آن سرخ كنيد!آن گوشت را از كف هم برباييد،به
خاطرش نزاع كنيد و آن را ببلعيد،و ديگر مرا آزار مدهيد!اين تنی است كه به خاطر شما داده شده
است،به آن نگاه كنيد،پاره پاره و خون چكان،هنوز از زندگی پرعذاب می تپد،از احتضار جگرسوز می
لرزد،مسيحيان اين را بگيريد و بخوريد!جام و نان مقدس را برداشته و بالای سرش نگ
اه داشته بود،در اين لحظه آن را با صدا به زمين پرت كرد.از طنين برخورد فلز به سنگ روحانيون با
.هم به جلو هجوم آورند و بيست دست،مرد ديوانه را محكم گرفت
257
پس از آن،تنها پس از آن،سكوت مردم به فريادی وحشيانه و تشنج آميز مبدل گشت.و پس از واژگون
كردن صندلی ها و نيمكت ها،ضربه زدن بر درها و پانهادن بر روی يكديگر،پاره كردن پرده ها و حلقه
.گلها،از روی عجله،سيل انسانی مواج و گريان به خيابان ريخت
.لاتين به معنای بی پايان - 1
.خطاب خدا به موسی - 2
سرانجام
.جما مردی در طبقه اول،می خواهد تو را ببيند -
مارتينی با لحن ملايمی،كه هردوی آنان در ده روز اخير خود به خود اتخاذ نموده بودند، صحبت می
كرد.اين،و يك يكنواختی آرام در گفتار و رفتار،تنها تظاهری بود كه هر يك از آن دو غم خود را به
.وسيله آن بيان می كردند
جما با بازوی برهنه و پيشبندی بر روی لباسش پشت ميزی ايستاده بود و بسته های كوچك فشنگ را
برای توزيع آماده می كرد.از صبح زود به كار پرداخته بود و اكنون در بعد از ظهر روشن،سيمايش از
خستگی تكيده می نمود:سزار،مردی؟چه می خواهد؟
.نمی دانم،عزيزم.به من نمی گويد.گفت فقط با تو بايد صحبت كند -
بسيار خوب،(پيش بندش را برداشت و آستين هايش را پايين كشيد) گمان می كنم بايد نزدش بروم اما به -
.احتمال قوی فقط يك جاسوس است
به هر حال،من در اتاق مجاور در صدارس خواهم بود.بهتر است به محض آنكه از چمگ او نجات -
.يافتی،بروی و اندكی استراحت كنی.امروز مدت زيادی سرپا بودی
.نه!ترجيح می دهم كه به كار ادامه دهم -
آهسته از پله ها پايين رفت،مارتينی خاموش او را دنبال كرد.جما در اين چند روز ده سال پيرتر شده و
آن رگه سفيد ميان موهايش به نواری عريض تبديل يافته بود.اكنون،بيشتر چشمان خود را به زير می
258
انداخت اما هنگامی كه بر حسب تصادف آنها را بلند می كرد،مارتينی از هراسی كه در سايه آنها بود بر
.خود می لرزيد
جما در سالن پذيرايی كوچك،مرد زشت منظری را ديد كه با پاشنه های به هم چسبيده در وسط اتاق
ايستاده بود.سراپای آن مرد با آن طرز نيمه وحشتزده ای كه در موقع ورود او سربلند كرد جما را نعتقد
ساخت كه او بايد يكی از نگهبانان سويسی باشد.وی يك پيراهن دهقانی كه ظاهرا از آن خودش نبود به
تن داشت و انگار كه می ترسيد تحت تعقيب قرار گرفته باشد،دائما به اطراف می نگريست.با لحن غليظ
و عوامانه مردم زوريخ پرسيد:آلمانی می دونين؟
.كمی،شنيدم كه می خواستيد مرا ببينيد -
.شما سينيورا بولا هستين؟يه نامه براتون آوردم -
يك... نامه؟ -
.برخود لرزيد و يك دستش را به ميز تكيه داد تا تعادل خود را حفظ كند
من از نگهبانان اونجام.(از پنجره به سوی دژ روی تپه اشاره كرد) نامه از... اون مرديه كه كه هفته -
.پيش تيربارون شد.اينو يه شب پيش از اون نوشت،بش قول دادم كه خودم اينو به دستتون بدم
.جما سربه زير انداخت.پس بالاخره نوشته است
سرباز ادامه داد:برا همين بود كه آوردنش خيلی طول كشيد.گفت،غير از شوما نبايد به دس كسی ديگه
بدم.زودتر از اينم نمی تونستم بيرون بيام... خيلی مواظبم هسن.ناچار بودم،برا اينكه اينجا بيام،اين لباسارو
قرض كنم.به جستجو در سينه پيراهنش پرداخت.هوا گرم بود،و آن كاغذ تاشده را كه بيرون آورد،نه تنها
كثيف و مچاله بلکه مرطوب نيز بود.لحظه ای ايستاد و با ناراحتی پا به پا شد،آنگاه يك دست را بالا برد
و پشت سرش را خاراند:چيزی كه نميگين.و باز محجوبانه نگاه مشكوكی به جما انداخت و گفت:اومدن
.من به اينجا به قيمت زندگيم تموم ميشه
...مسلما چيزی نخواهم گفت،نه،لحظه ای صبر كنيد -
هنگامی كه خواست برگردد برود،جما ضمن آنكه به دنبال كيف پول خود می گشت متوقفش ساخت،ولی
او آزرده خاطر خود را عقب كشيد.با خشونت گفت:من پول شمارو نمی خوام،اين كارو برا اون كردم...
!برا اينكه ازم خواهش كرد.برا اون كارای از اين بزرگترم می كردم.با من مهربون بود... خدايا
گرفتگی جزئی صدای وی جما را واداشت كه سربلند كند.او آستين كثيفی را آهسته بر چشمانش می
ماليد.زيرلب ادامه داد:من و همقطارام ناچار بوديم تيراندازی كنيم،يه سرباز بايد اوامرو اجرا كنه.ما اونو
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
سنبل كرديم،اما بازم بايد آتيش می كرديم- اونم به ما خنديد- به ما گفت جوخه ناشی- با من خيلی خوب
...بود
سكوتی اتاق را فراگرفته بود.يك لحظه بعد،سرباز راست ايستاد سلام نظامی ناشيانه ای داد و بيرون
رفت.جما،در حالی كه كاغذ را در دست داشت،مدتی بی حركت ايستاد،آنگاه كنار پنجره گشوده نشست تا
آن را بخواند.نامه با مداد و تنگ هم نوشته شده بود،و قسمت هايی از آن به اشكال خوانده می شد.اما دو
كلمه نخست با وضوح كامل بر بالای صفحه برجشته می نمود،اين دو كلمه به زبان انگليسی نوشته
."بود:"جيم عزيز
يادداشت ناگهان تيره و تار شد.و او بار ديگر آرتور را از دست داده بود،از دست داده بود!از ديدن آن نام
خودمانی كودكانه و آشنا همه نوميدی های داغديدگيش او را فراگرفت.دستهايش را با يأسی بی پايان پيش
.برد،گويی سنگينی خاك سرد گور آرتور بر قلبش فشار می آورد
آنگاه بار ديگر نامه را برداشت و به قرائت آن دادمه داد:سپيده دم فردا تيرباران خواهم شد. بنابراين اگر
بخواهم طبق قولی كه داده ام همه چيز را به تو بگويم،بايد هم اكنون بگويم،اما روی هم رفته،برای من و
تو نياز چندانی به توضيح بسيار نيست.ما همواره يكديگر را بدون ادای كلمات بسيار درك می
.كرديم،حتی آن زمان كه موجودات كوچكی بوديم
عزيزم،بدين ترتيب،می بينی كه نبايد بر سر آن ماجرای قديمی سيلی غمی به دل راه دهی. البته ضربه
سختر بود،اما ضربات بی شمار ديگری با همان سختی بر من وارد آمد،ولی به طريقی آنها را تحمل
كردم - حتی به تعدادی كه از آنها پاسخ داده ام - و اكنون هنوز مانند آن ماهی خالدار در كتاب دوران
كودكيمان(نامش را فراموش كرده ام) زنده و دم جنبانم!گرچه اين آخرين دم جنباندن من است،و بعد،سپيده
.دم فردا
F'inita la comedia! و من و تو آن را به اين شكل ترجمه می كنيم:نمايش سيرك سيار پايان يافته 1
است: و از خدايانی كه حداقل تا اين اندازه بر ما رحم آورده اند سپاسگزاری می كنيم.بسيار نيست،ولی
.چيزی است،و بگذار كه به خاطر اين،و همه بركت های ديگر صادقانه سپاس گوييم 2
اما سپيده دم فردا،من می خواهم كه هردوی شما،تو و مارتينی،به روشنی درك كنيد كه من خوشبخت و
راضی هستم و از سرنوشت چيزی بهتر از اين نمی توانم بخواهم.اين را به عنوان پيامی از من به
مارتينی بگو،او مرد و رفيق خوبی است،خود خواهد فهميد.می بينی عزيزم،من می دانم كه مردم پای در
گل مانده از اينكه به اين زودی به دادگاه های سری و اعدام ها بازمی گردند به ما خدمت می كنند و به
خود زيان می رسانند،و من می دانم اگر شما كه بازمانده ايد به نحوی پيگير متحد باشيد و ضربه ای
سخت وارد آوريد،حوادث بزرگی را خواهيد ديد.اما من،مانند كودكی كه برای گذراندن تعطيلات به سوی
.خانه حركت می كند،شاداب و سبكبال به پای چوبه اعدام خواهم رفت
260
من سهم كار خود را انجام داده ام،و اين حكم مرگ شاهدی است گويا كه آن را از روی وجدان انجام داده
ام.آنان مرا می كشند زيرا از من درهراسند،و آرزوی قلبی يك مرد بالاتر از اين چه می تواند باشد؟
با اين وجود چيز ديگری را نيز آرزو می كند.مردی كه می خواهد جهان را وداع گويد به داشتن يك
هوس محق است و هوس من اين است كه تو علت آن را كه من هميشه نسبت به تو يك درنده ترشرو بودم
و ماجراهای گذشته را به سختی از ياد می بردم درك كنی،گرچه مسلما آن را درك می كنی،ولی من اين
.كلمات را صرفا به خاطر لذت از نگارششان می نويسم
جما من تو را آن زمانی كه دخترك زشتی بودی،روپوش كتانی و دستمال گردن خشن می پوشيدی و گيس
های بافته ای بر پشت داشتی دوست می داشتم و هنوز هم دوستت دارم.آيا آن روز را كه بر دستت بوسه
زدم و تو به نحو رقت انگيزی از من خواهش كردی:"ديگر هرگز اين كار را نكنيد" ،به ياد داری؟من می
دانم كه نيرنگ بی شرمانه ای بود،ولی تو بايد آن را ببخشی.اكنون نيز بر آن نقطه از اين نامه كه نامت
را نوشته ام بوسه می زنم.بدين ترتيب تو را دوبار بوسيده ام،و هر دوبار بدون رضايت تو.ديگر حرفی
.ندارم،خدا نگهدار عزيزم
در پای نامه،امضايی وجود نداشت،اما شعری كه آن دو در كودكی با يكديگر آموخته بودند در زير نامه
:نوشته شده بود
پس من پشه
خوشبختی هستم
چه زنده باشم
و چه بميرم
نيم ساعت بعد مارتينی به اتاق داخل شد،و از سكوتی كه نيمی از عمر خود را در آن گذرانده بود خارج
گشت.يك آگهی ديواری را كه همراه داشت به زمين پرت كرد و جما را در آغوش كشيد:جما!تو را به خدا
!چه خبر است؟اين طور گريه نكن،تو هيچ گاه گريه نمی كردی!جما، عزيزم
جما به سرعت نامه اشك آلود را در جيب خود فروبرد،ازجابرخاست و سر از پنجره بيرون كرد تا چهره
اش را پنهان كند.مارتينی خاموش ماند و لب خود را به دندان گرفت.پس از اين همه سال خود را مانند
.يك كودك دبستانی لو داده بود و جما حتی توجهی هم بدان ننمود
جما پس از مدتی ضمن آنكه تسلط بر خود را بازيافت،نگاهی كرد و گفت:ناقوس كليسای جامع نواخته می
شود بايد كسی درگذشته باشد.مارتينی با صدای هميشی اش پاسخ داد:اين را آورده ام كه به تو نشان
دهم.آگهی ديواری را از زمين برداشت و به دست جما داد.اين يك آگهی حاشيه سياهی بود كه با حروف
:درشت و عجولانه به چاپ رسيده بود
عاليجناب كاردينال،منسينيور لورنزو مونتانلی،اسقف محبوب و گرامی ما به طور ناگهانی بر اثر سكته "
.قلبی در راونا درگذشت
جما به سرعت سر از روی كاغذ برداشت،و مارتينی با تكان شانه ها به يك فكر ناگفته در چشمان او
.پاسخ داد:چه می گويی مادونا،سكته قلبی نيز كلمه ای چون كلمات ديگر است
.ايتاليايی به معنی پايان كمدی - 1
.اشاره استهزاآميز به دعای پروتستان ها قبل از صرف غذا

پایان
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
صفحه  صفحه 10 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10 
خاطرات و داستان های ادبی

خرمگس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA