انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

افسانه هاى كهن و داستانهاى شيرين


زن

 
کدام دین برتر است؟!
سه انگشتر!
سلطان صلاح الدین به فکر فریب یکی از رعایای یهودی ثروتمندش افتاد که پیشه اش صرافی بود.
اگر میتوانست او را بفریبد پول خوبی نصیبش میشد.
پس یهودی را به حضور فراخواندو پرسید کدام دین بهتر است؟
صلاح الدین با خود اندیشید:«اگر بگوید دین یهود،به او خواهم گفت که طبق دین من او یک گناهکار است و اگر بگوید اسلام،به او خواهم گفت پس تو چرا یهودی هستی؟»
اما یهودی که مرد زیرکی بود،وقتی سؤال سلطان را شنید این چنین پاسخ داد:«عالی جناب ،روزی روزگاری پدر خانواده ای سه فرزند عزیز داشت و یک انگشتری بسیار زیبا که با سنگی قیمتی تزئین شده بود،بهترین سنگی که در دنیا وجود داشت.
هر کدام از فرزندان از پدر میخواستند که در پایان عمر آن انگشتری را برای او بگذارد.
پدرکه نمیخواست هیچ کدام از آنان را برنجاند مخفیانه به دنبال زرگری ماهر فرستاد.
به او گفت:استاد باید برایم دو انگشتری ،درست مثل این یکی برایم بسازی که روی هر کدام از آنها سنگی مشابه سنگ اصلی باشد؛
زرگر خواسته او را انجام داد و دو انگشتری دیگر ساخت،آنقدر شبیه به اولی بودند که هیچکس نمیتوانست انگشتر اصلی را تشخیص بدهد؛هیچ کس جز پدر.
پس پدر فرزندان را یک به یک فرا خواند و در خفا به هر کدام یک انگشتری داد،به طوری که آنها فکر میکردند خود صاحب انگشتری اصلی شده اند.
هیچ کدام غیر از پدر از واقعیت خبر نداشت.
ادیان نیز این گونه اند عالیجناب!
تو میدانی که ما سه دین داریم،پدر که آنها را به فرزندانش بخشیده،خود به خوبی میداند کدام یک بهترین دین است. ولی ما که فرزندان او هستیم ،هر کدام فکر میکنیم بهترین دین مال ماست؛و پدر به همه ما لبخند میزند و میخواهد هر یک انگشتری ای را که برایمان مقدور شده است بر انگشت داشته باشیم.»
Signature
     
  
زن

 
خدا را کجا بیابیم؟!

از ابوسعید ابوالخیر(عارف نامدار ایرانی در نیمه ی دوم قرن چهارم و نیمه ی اول قرن پنجم) پرسیدند:خدا را کجا جوییم؟
ابو سعید در پاسخ گفت:کجا جستید که نیافتید!
عارفی گفته است:
مراد از خداجویی نه آن است که او را پیدا کنی،بلکه تو باید از گم گشتگی پیدا شوی یعنی خود را بشناسی.
چنانکه حضرت علی (ع) فرمود:
من عرف نفسه فقد عرف ربه(هرکه خود را بشناسد خدا را شناخته است)
من عرف زین گفت شاه اولیا عارف خود شو که بشناسی خدا مولانا
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
پدید آمدن پوسته ظاهری مراسم و تشریفات

در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن هامی شد .
بنابر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفرگربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد .
این روال سال ها ادامه پیداکرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .
سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت .
گربه هم مرد .
راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند .
سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه!!!!!!
اين است روال بوجود آمدن خرافاتها و اعتقادات پوچ و بي اساس انسانهاي رسم پرست
Signature
     
  
زن

 
طالب

یوسف همدان که از پیشوایان زمان بود، می گفت: به هر ذره که بنگرید یعقوبی پدیدار می شود که سرگشته به دنبال یوسف خود می گردد و از گم کرده ی خودمی پرسد. آری بدینسان باید درد داشت و در پی یار به طلب برخاست;
سالها به انتظار نشست و بردباری و شکیبائی پیشه کرد.
دردمندی و ناتوانی نشانه ی خواهنده ی راستگوست که درد می کشد اما از پا نمی افتد;
خون می خورد اما روی از یار برنمی گرداند و از کوی دوست سر نمی پیچد. همچون طفل که در شکم مادر، خون می خورد اما شکیبائی می کند تا زمان وصل در رسد و چشم به چهره ی مادر بگشاید.
راه طلب نشیب و فراز بسیار دارد، لیکن تو اگر پیوند یار می خواهی، از راه پر پیچ و خم نباید بیم به دل راه دهی.
گرفتم که از کوی معشوق پای پس کشیدی، ناکام و نامراد، به ماتم خواهی نشست و سرشک از دیده خواهی بارید که «بار دیگر ما غلط کردیم راه» آنگاه چه خواهد شد؟
دلت را تاریکی در خود فرو خواهد برد;
بر جانت پشیمانی پنجه خواهد کشید;
روزت سرد و خاموش خواهد بود و روزگارت تلخ و بی نور خواهد گشت.
شوق و شور در طلب است;
در تکاپوست;
در کوشش است;
در رفتن است.
ایستادن چه سرانجامی دارد؟
به زمین افتادن... ،
به زمین افتادن مرگ در پی دارد;
مرگ زوال است;
خاموشی است;
همه سکوت و فراموشی است.
رهرو عشق می جوشد..
می خروشد..
سر به بادیه می گذارد..
به سوی دوست می دود;
پایش آبله می زند;
باز می دود..
از پا می افتد;
باز می دود..
به سنگ و خاره در می غلتد اما باز به دو پای می ایستد و دویدن از سرمی گیرد.
همچون نهری خروشان که در جلگه می دود، از خارا سنگ می گذرد;
در دل جنگل نعره می کشد;
به دامنه ی کوه غرش می پراکند;
می غرد..
می جوشد تا به دریا رسد و در دل دریا فرو ریزد، آنگاه آرام و دلشاد می شود که عمرجاوید یافته..
از زوال و نیستی رسته است...
Signature
     
  
زن

andishmand
 
مرغ دزدی
شغالی مرغی از خانه پیر زنی دزدید. پیر زن در عقب او نفرین کنان فریاد میکرد : ای وای! مرغ دو منی مرا شغال برد . شغال از این مبالغه سخت در غضب شد و از غایت تعجّب و غضب به پیر زن دشنام داد .
در آن میان روباهی به شغال رسید و گفت : چرا این قدر بر افروخته ای ؟
گفت : ببین این پیرزن چه قدر چقدر دروغگو و بی انصاف است .
مرغی را که یک چارک هم نمیشود دو من میخواند .
روباه گفت : بده ببینم چه قدر سنگین است !
وقتی مرغ را گرفت روی به گریز نهاد
و گفت : به پیرزن بگو مرغ را به پای من چهار من حساب کند .
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
خست
در زمانهای دور مردی ژنده پوش بود ، این مرد طلاهای با ارزشی داشت اما بسیار خسیس بود و زندگی فقیرانه ایی برای خود درست کرده بود . طلاها را در کیسه ایی ریخته و هر شب سوراخی حفر می کرد و آنها را در آن پنهان می ساخت و این کار را هر شب تکرار می کرد . بلاخره در یکی از آن شب ها دزدی او را دید و پی به رازش برد و بعد از رفتن مرد خسیس سوراخ را باز کرد و طلا ها را دزدید و برد .

آن شب مرد خسیس کابوس دزدیده شدن طلاهایش را دید صبح زود به طرف سوراخ که در کنار دیوار باغی کنده بود دوید و فهمید کابوس اش حقیقت داشته در کنار سوراخ نشست و گریست فریاد و فغان می کشید مسافری که از آنجا می گذشت علت نالانی مرد خسیس را پرسید و او ماجرا را گفت .

مسافر گفت چرا طلاها را در داخل خانه ات پنهان نکردی تا هر وقت خواستی از آنها برای خرید استفاده کنی .

مرد خسیس فریاد کشید و گفت : مردک من طلاهایم را خرج کنم . مگر آنها را از سر راه یافته ام ! کور خوانده اید من طلاهایم را خرج چیزهای بی ارزش نمی کنم .
مسافر از تغییر حالت و حرفهای مرد خسیس شگفت زده شده بود . حکیم ارد بزرگ می گوید : خسیس خود را بیمار و بیچاره می سازد .
مسافر سکه طلایی به مرد خسیس داد و گفت این را بگیر و سوراخ کندن ، را فراموش کن ، اما مرد خسیس تا روزی که زنده بود این کار را ادامه داد
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
شیر سازها

در سال ها پیش چهار دوست بودند که سه نفر از آنها قدرت ماوراالطبیعه داشتند ولی دوست چهارمی هیچ قدرتی نداشت روزی از روز ها این چهار دوست وارد جنگل شدند و متوجه استخوان های حیوانی شدند دوست اولی گفت اینها استخوان های شیر هستند

دوست دومی گفت چطور است این شیر را زنده کنیم

سه دوست معجزه گر قبول کردند اما دوست چهارم مخالفت کرد اما سه دوست دیگر هیچ توجهی به او نکردند یکی از دوست ها استخوان های شیر را کنار هم گذاشت دیگری گوشت و خون شیر را با آب و خاک و یک قطره خون به وجود آورد دوست سومی خواست که شیر را زنده کند که دوست چهارمی جلویش را گرفت و گفت صبر کن اگر این شیر را زنده کنی او همه ی ما را می خورد

اما باز هم دوستانش به او توجه نکردند دوست چهارم گفت خیلی خب پس صبر کنید تا من از اینجا دور شوم و بعد شیر را زنده کنید

بقیه هم موافقت کردند دوست چهارم تا می توانست از آنجا دور شد سه دوست دور هم جمع شدند و دوست چهارم با خواندن یک ورد شیر را زنده کرد شیر زنده شد نعره ای کشید و به طرف سه دوست حمله کرد و همه را تکه تکه کرد
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
مرد

 
تاجر 4 زنه
________________________
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت: "هرگز" ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ ... متأسفم !
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم...
دلم طواف نگاه تو را طلب کرده
تمام روز مرا چشمهات،شب کرده
شعار نيست که بيمارم از تبسم تو
بيا معاينه کن اين وجود تب کرده
♥♥♥♥♥
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
خاطرات و داستان های ادبی

افسانه هاى كهن و داستانهاى شيرين

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA