انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

William Shakespeare | آثار شکسپیر (Hamlet ♥ هملت )


مرد

 

صحنه چهارم

(رومئو-مرکوشیو و بن ولیو-همراه5یا6 نقاب پوش و مشعل دار- و پسرکی با طبل وارد میشوند)
رومئو: برای ورود بهانه ای بتراشیم
یا بی عذر و بهانه خود را دعوت کنیم ؟
بن ولیو: دوران تعارفات و روده درازی تمام شده
و دوران نقاب الهه عشق و شال و کلاه
یا کمان خیزران رنگ رنگ تاتاری
این شکل و شمایل ها بانوان را میترساند
حتی نیاز نیست ورود خود را اعلام کنید
همچون بازی گری ناشی که با لکنت پیش درامد میخواند.
بگذار چنان که مایلند قضاوت کنند.
گردشی با گردش پایشان میدهیم و نا پدید میشویم.
رومئو: من مشعل به دست میگیرم به کار یورتمه میخورم نه تاخت
پشت نور مشعل اندوهم دیده نخواهد شد.
مرکوشیو: نه نه رومئوی نجیب شنا باید برقصید.
رومئو: باور کنید نمیتوانم.شما کفش رقص به پا دارید
و ساق های چابک.پای سربی من توان پرواز ندارد
چنان که گویی به زمین چسبیده باشم.
مرکوشیو: شما که عاشقید از بالهای الهه عشق مدد بگیرید
و بر فراز دیگران پرواز کنید.
رومئو: الهه عشق پیش از ان که بال پرواز ببخشد
قلبم را آماج پیکان خود کرده است.
بار عشق سنگین است و پشتم را خمانده.
مرکوشیو: پشت خمیده دل را میفشارد
عشق ظریف است رومئو میشکند.
رومئو: عشق گفتی ظریف است؟به عکس خشن است عشق.
دشوار و بی مبالات است و مثل خار بر دل مینشیند.
مرکوشیو : اگر دشوار است دشوار باش با او.
تو هم نیشت را بر ان فرو کن و زمینش بزن-
به من نقابی بدهید تا صورتم را بپوشانم. –
نقابی روی نقاب چهره ام.انگاه دیگر مهم نیست
کدام نگاه کنجکاوی زشتی مرا ببیند.
شاخک های این نقاب شرمسار خواهند شد*
بن ولیو: بیایید در میزنیم و داخل میشویم.
اما مراقب باشید رومئو رانهایش را به کار اندازد.
رومئو: من مشعل داری میکنم .بگذار دلهای شادمان شما
بر فرشهای بی جان پاشنه بکوبند.
من مصداق ان حکایتم که میگوید:
"انکه مرد جنگ نیست مشعل به دست میگیرد."
یا گفته اند:"حریف که قدر بود بازی مکن."
مرکوشیو: نه مصداق ان شب گردی که به اسب در گل نشسته می گوید:
"بی حرکت!"
اگر پای تو در گل فرو رفته
یا –بلا نسبت تا بنا گوش در عشق فرو رفته بیرونش میکشیم.
بجنبید نور تلف میکنیم.
رومئو: نه تلف نمیکنیم.
مرکوشیو: منظور این است اقا که با این تاخیر
افتاب س زده تو مشعل به دست داری.
به معنای حرف برس!که از 5حس ما بر امده
و ذکاوت 5تن بر ان نهفته.
رومئو: و ما با نیت خیر با نقاب به این جشن امده ایم
اما ذکاوتی در رفتن ما نیست.
مرکوشیو: ممکن است بپرسم چرا؟
رومئو: دیشب خوابی دیدم .
مرکوشیو: من هم دیدم.
رومئو: خوب خوابت را بگو.
مرکوشیو: خواب دیدم که مردان رؤیایی غالبا دروغ میگویند.
رومئو : اما در بستر خواب همه چی حقیقی مینماید
مرکوشیو: اه پس بگو شندره جادو**به خوابت امده بود.
او قابله ی پریان استو به خواب خوابگردان می اید.
با قد و بالایی کوچکتر از نگینی عقیق
که بر انگشت کدخدای شهر میدرخشد
و کالسکه اش را خیل مورچگان می کشند
و شبها از بینی خفتگان سر بر می اورد.
پره های چرخ کالسکه اش از پای دراز عنکبوت
چادر کالسکه اش از بال ملخ
افسار مرکبش از تار عنکبوت
قلاده اسبش از شعاع رنگپریده ی مهتاب
و تازیانه از تار ابریشم با دسته ای از استخوان جیرجیرک
ارابه رانش پشه کور کوچولو
به کوچکی ی کمتر از نصف یک شپش
که از لباس یک زن شلخته افتاده باشد.
کالسکه اش پوست خالی یک فندق
که به دست سنجابی خراطی شده باشد
این سنجاب سالها پیش نجار مخصوص پریان بود .
شندره جادو با این دبدبه هر شب هر شب
از مغز عاشقان عبور می کند و آنها خواب عشق می بینند
از زانوی درباریان می گذرد خواب کرنش می بینند
بر نوک شست وکلا می لغزد خواب حق الوکاله می بینند
بر لب زنان می نشیند در جا بوسه شان می گیرد
و تب خال می زنند.
چون که نفسهاشان آغشته به نوعی گوشت گندیده است.
گاهی شندره جادو بر بینی یک درباری می تازد
و بوی پاداشی مخصوص به مشامش می خورد.
و گاه با دم خوکچه به سروقت کشیشی می رود
و این خواب زده ی بیچاره را به عطسه می اندازد
و تقاضای خیرات دیگری به او الهام می شود.
هر از چند گاهی هم گذرش به گردن سربازی می افتد
و سرباز در خواب شیرین دشمن بیگانه را سر می برد
با شمشیر فولاد اسپانیایی به خط دشمن می تازد
و به عمق پنج قلاج به دریای شراب شیرجه می زند.
و آنگاه طنین دهل در گوش کنار خم شراب از خواب می پرد:
با ترس و لرز دعایی می خواند دشنامی می دهد
و دوباره می خوابد. این همان شندره جادوست
که شب هنگام یال اسبان می بافد
و زلف خفتگان را ژولیده می کند.
ژولیدگی این زلفها نشانه ی آن است
که اجنه مکافات می شوند.
این عجوزه همان است که برسینه ی بانوان می نشیند
و چندان می فشارد تا تحمل را بیاموزند
و از آنها زنانی شجاع می سازد.
این که تو دیدی شندره جادو بود.
رومئو: بس کن مرکوشیو کافیست.
تو پرت وپلا می گویی.
مرکوشیو:البته. من از رؤیا می گویم
که زاده ی مغزهای تنبل و بی کاره است.
چیزی نیست مگر خیالات پوچ
یا ماده یی نازک به نازکی هوا.
باد از آن پایدارتر است چون زوزه لااقل می کشد
و هم اکنون بر سینه ی یخ بسته ی شمال می وزد
از آنجا دوباره خشمگین سر می گرداند
و به جانب جنوب شبنم خیز می توفد.
بن ولیو: این باد ما را با خود برد
شام تمام شد و ما دیر خواهیم رسید.
رومئو: می ترسم زود باشد. دلم به شور افتاده
از مکافاتی که بر ستاره ی اقبالم آویخته
و می ترسم امشب بیفتد و میوه ی تلخش
در این شب تاریک ثمر دهد
و جان حقیرم را که در این سینه حبس شده
با مرگی نامتناهی باز پس گیرد.
اما آن که سکان تقدیر مرا به دست دارد
راهنمای مقصد من هم خواهد شد. برویم نجیب زادگان پرشور!
بن ولیو: به پیش! طبل ها را بنوازید.
(آنها لحظاتی در صحنه می چرخند و سپس به گوشه یی می روند.)
ادامه دارد....................





ــــــــــــــــــــــــــ
* نقاب مرکوشیو شاخکهای حشره وار دارد. – م.
** این نام ساختگی است. منظور جادوگری است که لباس شندره می پوشد و اوصافش در متن آمده است. –


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

صحنه ی پنجم


(خدمه با دستمال سفره جلو می آیند) اولی: پات پن کجاست؟ چرا کمک نمی کند این میز را جمع کنیم؟
ته مانده ها را جمع کرده؟ بشقابها را تمیز کرده؟ دومی: وقتی تشریفات چنین جشنی به دست مشتی نادان بیفتد آنهم
دستهای نشسته کار از این بهتر نخواهد شد. اولی: صندلیها را از اینجا بردارید جاظرفیها. مواظب این خرت و پرتها
باشید. ـ دوست خوب من کمی هم شیرینی بادامی برای من
نگهدار و اگر به من علاقه داری بگذار سوزان و نل هم بیایند
چیزی بردارند. آهای آنتونی- پات پن! سومی: آی پسر آماده باش. اولی: در تالار بزرگ دنبالت می گردند سراغت را می گیرند صدایت
می کنند با تو کار دارند.
سومی: ما که نمی توانیم هم اینجا باشیم هم آنجا. بداخلاقی نکنید بچه ها.
کمی سر حال تر. بیشتر عمر می کنید.
(خدمه کنار می روند)
(کپیولت با خانواده-میهمانان-و بانوانشان[با رومئو-مرکوشیو-
بن ولیو و همراهان] وارد می شوند. کپیولت به رومئو کپیولت: خوش آمدید آقایان. خانمهایی که پایشان میخچه ندارد با شما خواهند رقصید.
آه بانوان زیبا کدامیک از شما کنار می ایستد؟
هر که نرقصد قسم می خورم که پایش میخچه دارد. زدم به هدف!
خوش آمدید آقایان. من هم جوان بوده ام.
نقاب بر چهره زیر گوش دختران جوان زمزمه ها کرده ام
کلمات فریبنده جوانی... رفت رفت رفت.
خوش آمدید آقایان. ـ نوازندگان چرا بیکارید؟
(نوازندگان می نوازند، و جوانان به رقص می پردازند)
راه را باز کنید، کنار،کنارـ سرِپا دختر ها، سرِپاـ
آی پسر، چراغ، باز هم چراغ بیاورید. این میزها را جمع کنید.
بخاری را خاموش کنید، اینجا خیلی گرم است.
آه که این ورزشِ نطلبیده مراد است. ـ
شما نه! شما بشینید عموزاده کپیولت.
روزهای رقص من وشما سپری شده.
آخرین رقص با نقاب را چند سال پیش کردیم؟ عموزاده کپیولت: باور کنیدسی سالی می شود. کپیولت: نه جانم، دیگر اینقدر هم نگذشته. نه اینقدر!
جشن عروسی لوسنتیو بود دیگر،
مراسم گلزیران که برسد، و چه زود سر می رسد،
بیست و پنج سالی می شود که نقاب بر چهره نگذاشته ایم. عموزاده کپیولت: بیشتر آقا بیشتر. پسرشان حالا بیش از بیست و پنج سال دارد.
پسرِ لوسنتیو سی ساله است. کپیولت: راست می گویید!
همین دو سال پیش پسر بچه بود. رومئو: (به یک خدمتگار) کیست آن بانو
که دست آن دلاور را غنا بخشیده؟ خدمتگار: نمی دانم آقا. رومئو: آه، از اوست که نور مشعلها چنین درخشیده!
چون ستاره یی است آویخته بر گونه ی شب،
و گوهری بر گوشِ سیاهِ حبشی.ـ
حرام است بر زمینیان، اِسراف برای زمین.
کبوتری سفید با کلاغان سیاه همنشین.
رقص تمام شد، ببینم کجا قرار می گیرد،
دست هموارش مگر این دست ناهموار را بپذیرد.
آیا من عاشق بوده ام؟ ای منظر چشم، انکار نکن،
تا این شب زیبایی را ندیده بودی، اقرار کن. تیبالت: این صدای ناکوک، باید از طایفه س مونتاگیو باشد. ــ
شمشیر مرا بیاور پسر.
(مستخدم او خارج می شود)
گماشته را چه به این گستاخی،
که با صورتکی کریه به بزم ما درآید،
و آیین مقدسِ ما را به باد استهزا بگیرد؟
به نام وشرف خاندانم سوگند
کشتن او را گناه نخواهم شمرد. کپیولت: چه شد، چرا آشفته یی خویشاوند؟ چه کسی تو را به خشم آورد؟ تیبالت: عمو جان، او یک مونتاگیو است، دشمن ما.
ولگردی که به قصد اهانت آمده،
تا ضیافت ما را به ریشخند بگیرد. کپیولت: این رومئوی جوان نیست؟ تیبالت: رومئوی ولگرد، آری هموست. کپیولت: آرام باش برادرزاده، رهایش کن.
باوقار و شریف می نماید،
و، انصاف می دهم، شهر ورونا به او می بالد،
که جوان با فضیلت و تقوایی است.
به قیمت همه ی دارایی شهر حاضر نیستم
در اینجا،در خانه ی من، به او اهانتی بشود.
پس شکیبا باش، و ندیده اش بگیر.
اگر اعتباری نزد تو دارم، از تو می خواهم
روی خوش بنمایی و گره از ابروانت بگشایی
این چهره ی عبوس مناسب جشن ما نیست. تیبالت: مناسب است، اگر که بی سروپایی میهمان ما باشد.
من او را تحمل نخواهم کرد. کپیولت: ما او را تحمل خواهیم کرد!
خوب پسر خوبم؟ گفتم تحملش می کنیم. تمام.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

صحنه ی پنجم


خوب پسر خوبم؟ گفتم تحملش می کنیم. تمام.
چه کسی در اینجا تصمیم می گیرد، من، یا تو؟ تمام.
تحملش نخواهی کرد؟ خدایا، به من صبر عطا کن.
فتنه در جمع میهمانان من؟
این گستاخی است. سزایش را خواهی دید. تیبالت: اما عم جان، این رسوایی است. کپیولت: تمام. تمامش کن. پسرِ شروری هستی! بله شرور!
این رفتار به تو صدمه خواهد زد. اطمینان دارم.
با من جدل می کند. خداوندا، چه موقعی ــ
چه می گفتیم دوستان؟ــ تو یک شروری. دور شو!
ساکت، وگرنه، ــ چراغها را بیشتر کنیدــ شرم آور است،
تو را ساکت خواهم کردــ هان، خوش باشید عزیزان! تیبالت: صلح تحمیل شده، بر نزاعی خصمانه،
تنِ لرزانم را از دو سو می کشد.
اکنون دست از تو برمی دارم. این تجاوز آشکار.
بگذار شیرین بنماید اما به تلخی بدل خواهد شد.
(تیبالت خارج می شود) رومئو: (دست ژولیت را به دست می گیرد)
اگر با دست بی مقدارم بر این معبد مقدس
بی حرمتی کردم، مرتکب گناهِ کوچکی شده ام.
لبانم، این زائران شرمسار، آماده اند
تا خشونتِ دستم را با بوسه یی نرم کنند. ژولیت: زائر صدیق، به دستهایت ناروا ظلم می کنی
که شریف و پارسا به سوی من آمده اند،
همچون دست قدیسان که به سوی دست بوسان.
تماس دستها،بگذار تا تطهیر دلها باشد .*
رومئو: مگر قدیسان لب ندارند؟ ژولیت: دارند، ای زائر، اما برای دعا. رومئو: آه، پس قدیسه، بگذار لبها جای دستها را بگیرند،
دعا کنند، تو اجابت کن وگرنه ایمان به یاس بدل خواهد شد. ژولیت: مقدسان قدمی برنمی درند، مگر برای دعا. رومئو: پس قدمی برندار، تا دعای من مستجاب شود.
(رومئو او را می بوسد)
اکنون لبان تو گناه را از لبانم برداشت. ژولیت: پس گناه را به لبهای من کاشت. رومئو : گناهِ لبان من آری، پَسَش می گیرم.
(رومئو او را می بوسد) ژولیت: کتاب بوسه را خوب خوانده یی. دایه: خانم جان، مادر احضارتان کرده.
(ژولیت به سوی مادرش می رود)
رومئو: مادرش کیست؟ دایه: یا مریم باکره، چطور نمی شناسی؟
مادرش بانوی این خانه است.
و چه بانوی خوبی، و عاقل و باتقوا!
دخترش را، که با تو صحبت کرد، من بزرگ کرده ام.
بگذار بگویم، هر که او را به دست آورد،
گنج یافته است؟
(دایه کنار می رود)
رومئو: (در کنار) مگر او هم کپیولت است؟
آه، نامه ی اعمال[ این کلمه نیفتاده ] من در گروِ دشمن است. بن ولیو: برویم، زود، حریف قَدَر است.** رومئو: از همین می ترسیدم، و من بازنده ام. کپیولت: نه آقایان، به این زودی نروید.
ضیافت مختصری در پیش است. ــ
(در گوشش چیزی می گویند)
که اینطور! به هر حال از شما سپاسگزارم.
آقایان محترم سپاسگزارم. شب شما به خیر. ــ
چراغ، چراغ بیاورید. ــ دیگر برویم، وقتِ خواب است.
آی پسر، کجاست این پسرک، دیر شد.
نیاز به استراحت دارم.
(همه بجز دایه و ژولیت خارج می شوند) ژولیت: بیا جلو دایه، آن نجیب زاده چه کسی است؟ دایه: فرزند و وارث تیبریوی پیر. ژولیت: آن که هم اکنون خارج می شود کی است. دایه: یا مریم مقدس، او، باید پتروچیوی جوان باشد. ژولیت: آن یکی که ما را نگاه می کند و هیچ نرقصید؟ دایه: نمی شناسم. ژولیت: برو نامش را سؤال کن (دایه می رود) اگر ازدواج کرده باشد،
بستر زفافم گور من خواهد شد. دایه: (بازمی گردد)
نام او رومئو، و از خاندانِ مونتاگیو است.
تنها پسر تنها دشمنی شما. ژولیت: تنها عشقم را به تنها نفرتم باختم
نشناخته زود باختم، و دیر شناختم
شگفتا عشق که چنین زاده شد در من
عشقی چنین عزیز به عزیزی چنین دشمن دایه: چه می گویی؟ چه می گویی؟ ژولیت: شعری که هم اکنون آموختم
(کسی ژولیت را صدا می کند)
از او که هم اکنون با من رقصید.
دایه: الان، الان.
بیا، بیا برویم. غریبه ها همه رفتند.
(آنها خارج می شوند)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــ
*. در این بیت با دو معنای plam به معنای کف دست و plam به معنای برگ نخل بازی شده است. در گذشته
زائران قدس شریف برگ نخل به همراه می آوردند و منظور ژولیت این است که گرفتن دست رومئو مانند
گرفتن برگ نخل مقدس است. ترجمه ی بیت مزبور به زبان فارسی معنی نمی داد. ــ م.
**. اشاره به ضرب المثلی دارد که قبلا رومئو گفته بود:"حریف که قدَر بود بازی مکن، بازنده یی"



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

پرده ی دوم
رومئو و ژولیت


(ورود همسرایان)
اکنون اشتیاق کهنه به خاک سپرده شد،
و مهری تازه در کمین،تا وارث آن شود.
آن که روزی دلی تپنده برایش می مرد،
امروز به خاطر ژولیت دلنواز خود مرده است.
اکنون معشوق رومئو است و دوباره عاشق.
مسحور یک نگاه به افسون یک نگاه.
چسان شکوه به نزد دشمن می برند عاشقان،و طعمه ی عشق در دامی هراسناک می جویند.
رومئو دشمن است، آری، و رسم نیست،
پیمان عاشقانه ببندند با دشمن.
و معشوقه هر چه عاشقتر، دستها کوتاهتر،
و راه دیدار عاشقانه بی راهتر.
اما هوس راه می نماید و زمان بوته ی کیمیاگر،
تا وصل کند مردم ناساز را به یکدیگر.
(همسرایان خارج می شوند)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

 

صحنه ی اول



(رومئو وارد می شود)
رومئو: قلب من اینجاست، کجا بروم؟
پس ای زمین تیره واچراغ، کانون تو آنجاست.
(فرار می کند)
(مرکوشیو و بن ولیو وارد می شوند)
بن ولیو: رومئو، عموزاده کجایی؟
مرکوشیو: چه زرنگ.
سوگند می خورم، معشوقه را ربوده و با خود به بستر برده.
بن ولیو: از اینطرف دوید و از دیوار باغ بالا پرید.
صدایش کن، مرکوشیو.
مرکوشیو: نه، روحش را احضار می کنم.
رومئو، شیدای عاشق! دیوانه! هوسباز! عاشق!
ظاهر شو، مثل آه عاشقان.
سخن بگو، بیتی شعر هم بخوانی کافیست.
فریاد کن"وای بر من". قافیه یی بساز، "عشق" با "دمشق".
برای این الهه ی عشق، ونوس، چاپلوسی کن.
فرزند کور و وارثش را با نام کوچکش بخوان،
آبراهام کوپیدِ* جوان. آن که راست به هدف زد،
و شاه کافتوا را دلباخته ی گدایی کرد.ــ
نه می شنود، نه وسوسه می شود، نه می جنبد.
حیوان مرده باید روحش را احضار کنیم.ــ
تو را به نام چشمهای درخشان روزالین احضار می کنم.
به نام پیشانی بلند و لبهای گلگونش،
به نام پاهای ظریف، رانهای صاف، و اندام هوسناکش،
و به نام همه ی مایملک او، نیمی از املاک مجاور شهر.
به تو امر می کنم که به شکل خودت ظاهر شوی.
بن ولیو: اگر صدایت را بشنود به خشم خواهد آمد.
مرکوشیو: به خشم نخواهد آمد، مگر آنکه
روحش در خانه ی معشوقه به طرزی غریب
برخیزد، که اکنون به اتاقش احضار کرده.
یا شاید آسیب دیگری دیده باشد!
نیت من خیر است، چرا که به نام معشوقه اش
طلسم او را می شکنم تا برانگیزمش.**
بن ولیو: بیا برویم، خود را میان درختها پنهان کرده است،
تا با این شب عبوس همصدا شود.
عشق او کور است، برازنده ی تاریکی است.
مرکوشیو: عشق کور، به هدف نمی تواند بزند.
حالا زیر درخت هلو نشسته***
و آرزو می کند معشوقه هلو باشد.
چنان که دختران هنگام ادای آن لب ورمی چینند.
آه رومئو، کاش بود، کاش هلو بود،
و در گلوی تو گیر می کرد.
شب بخیر رومئو، من به بستر کوچکم می روم.
این بستر گسترده برایم سرد است. ــ
بیا بن ولیو، بیا برویم.
بن ولیو: برویم، بی فایده است.
او میل ندارد پیدایش کنند.
(آنها خارج می شوند)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــ
*. ظاهرا لقبی است که رومئو برای کوپید، فرزند نابینای ونوس ساخته. ضمنا در انگلستان عصر شکسپیر،
ابراهیم لقبی بود که به اشخاص امین می دادند.ــم.
**. ترجمه ی چهار بیت اخیر و نیز بیتهای بعدی که مرکوشیو می گوید به واسطه ی زبان هرزه درایش تعدیل یافته است.ــم.
***. به جای ازگیل هلو به کار رفته تا بتوان طعنه های مرکوشیو را در فرهنگ ایرانی دریافت.ــم.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

صحنه ی دوم


(رومئو پیش می آید)
رومئو: به خراشی اشاره میکنند،که هرگز زخم نبوده.
آرام باش رومئو!چه نوری از آن پنجره میتابد؟
مگر آنجا مشرق است؟مگر ژولیت خورشید؟
طلوع کن،خورشید تابنده،و ماه حسود را بکش،
که از اندوه بیمار و رنگ پریده شده.
و تو ،که همنشین ماهی،چه میگویم،تابنده تر،
همدم او مباش ژولیت،او حسود است.
آن کهنه ردای رنگ باخته راکسی جز ابلهان نمیپوشد.برهنه شو.
بانوی من اوست،آه،عشق من آنجاست!
کاش میدانست،کاش...
با من سخن میگوید،بی آنکه زبان بگشاید،چه باک؟
به چشمهایش پاسخ خواهم داد.
چقدر خامم،روی سخنش با من نیست.
درخشانترین ستارگان،دو تن،
چشمهایش را به جای خویش گمارده اند،
تا در غیابشان بر آسمان بتابد.
نه،چشم های او برتر است،
چنان که خورشید برتر از چراغ،
چشمهای اوست که آسمان را روشنی بخشیده
و پرندگان به آواز درآمده اند،به گمان آن که روز است.
پرنده ها بخوابید،شب است هنوز.
این نه افتاب،معشوقه ی من است که گونه ها را به دست گرفته.
کاش دستکش بودم،و بر گونه هایش میچسبیدم.
ژولیت: وای بر من.
رومئو: (در کنار) سخن میگوید.
باز هم چیزی بگو فرشته ی تابان،
که در این شب دیجور، با شکوهتر از فرشتگان بهشتی،
که بر فراز ابر های تنبل می خرامند،
و چشم آدمیان خاکی را می دزدند،
و آنها را در جذبه رها می سازند.
ژولیت: آه رومئو ،رومئو،چرا نامت رومئو شد.
خاندانت را انکار کن،نامت را انکار کن،
اگر نمیکنی،به عشقمان سوگند یاد کن
تا من دیگر از تبار کپیولت نباشم.
رومئو: (در کنار) هنوز گوش کنم،یا پاسخی بدهم؟
ژولیت: در جهان دشمنی ندارم به جز نام تو.
تو تویی، و نه مونتاگیو.
مونتاگیو چیست؟کجای تو مونتاگیو است؟
دست،پا،بازو،چهره؟
کدام پاره ی تنت؟پس نام دیگری باش.
نام چیست؟آنچه گل سرخ می نامیم،
هر چه نامش،باز معطر و زیبا بود.
تو اگر رومئو هم نبودی باز رومئو بودی.
ای کمال نا یافتنی به صاحبت برگرد؛
اما بی نام و نشان .رومئو،نامت را از پیکرت جدا کن،
و به جای آن،همه ی مرا تصاحب کن.
رومئو: قولت را پذیرفتم و دیگر رومئو نیستم.
مرا عشق بخوان .دوباره نام گذاری خواهم شد،
و دیگر هرگز رومئو نخواهم بود.
ژولیت: کیست که در تاریکی شب پنهان است،
و به راز خلوت من آگاه شد؟
رومئو: اسمی ندارم،
چگونه بگویم کیستم؟
اسم من،ای قدیسه،بیزارم کرده،
چون با تو دشمنی دارد.
اگر بر کاغذی نوشته بودو پاره می کردم.
ژولیت: گوشم چه زود صدایش را می شناسد.
مگر تو رومئو نیستی؟مگر مونتاگیو نیستی؟
رومئو: هیچکدام نیستم،اگر تو هیچکدام را نمی پسندی.
ژولیت: چگونه به اینجا آمدی،از کدام راه؟
دیوار باغ بلند است و عبور از آن دشوار.
و نامت،رومئو،در اینجا مرگ می آفریند،
اگر که خانواده ام تو را ببینند.
رومئو: با بالهای عشق از دیوار باغ گذشتم.
عشق را با حصار سنگی نمی توان سد کرد،چون
وقتی عشق آمدبا خود شهامت می آورد.
پس خانواده ات نمی تواند سد راهم باشد.
ژولیت: اگر تو را در اینجا ببینند خواهند کشت.
رومئو: در چشم های تو مخاطره بیش از آن است
که در بیست شمشیر کینه ورز.مرا بخواه
تا رویین تن شوم.
ژولیت: به هیچ بهایی نمی خواهم تو را اینجا بیابند.
رومئو: ردای شب مرا از چشم ها پنهان خواهد کرد.
تو دوستم بدار،بگذار مرا بیابند.
که دوستتر دارم با نفرت انها بمیرم،
تا بی مهری تو مرگم را به تاخیر اندازد.
ژولیت: چه کسی راه را نشانت داد؟
رومئو: عشق دستم را گرفت و به اینجا آورد.
دریانورد نیستم،اما اگر دورتر از این بودی،
حتی در ساحل دیگر این اقیانوس هم،
به سودای این کالا سفر می کردم.
ژولیت: می دانی که بر چهره نقاب شب دارم،
ور نه چهره ی زنی می دیدی که رنگ شرم خورده.
تو نباید می شنیدی،آنچه امشب از زبانم شنیدی.
من به رسم و رسوم پا بندم،پا بندم و انکار می کنم
آنچه هم امشب گفتم،اما نه،لعنت به تشریفات و رسم و رسوم.
آیا به راستی عاشقی،می دانم خواهی گفت:"آری"
و من باورت خواهم کرد.با این حال اگر سوگند یاد کنی،
شاید بی وفا بشوی.پیمان شکنی،رومئوی نجیب،
می گویند ژوپیتر را به خنده می اندازد.
پس دوستم داری رومئوی نجیب، صادقانه بگو.
اما اگر به گمانت آسان به دست آمده ام
ترشرویی خواهم کرد، با ناز و ادا خواهم گفت نه،
تا تو التماس کنی، وگرنه به خدا رامم.
راست آن است که مونتاگیوی عزیز خیلی عاشقم.
در این صورت، آری، سبکسرم خواهی انگاشت.
اما باور کن، آقا، به شما نشان خواهم داد
بیش از دخترانی که ناز می کنند وفادارم.
اعتراف می کنم باید سختگیرتر از این بودم.
اما تو نجوایم را پیش از اعتراف شنیدی.
صدای عشقِ راستینم را؛ پس مرا ببخش،
و به کوتاهی عشقم حمل مکن،
عشقی که تاریکی شب آن را برملا کرد.
رومئو: بانوی من، سوگند به ماه مقدس
که بر درختانِ میوه نقره پاشیده،ــ
ژولیت: به ماه سوگند مخور، به ماه ناپایدار،
که هر شب هلالش می کاهد و می افزاید.
مگر آن که عشق تو نیز چنین است.
رومئو: چه سوگندی یاد کنم؟
ژولیت: سوگند اصلا یاد مکن.
یا اگر می کنیبه خودت سوگند یاد کن،
که بت پرستانه چون بت می پرستم،
و من باور خواهrم کرد.



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

پست پایانی امیدوارم لذت برده باشید. بهترین تاپیک من تا این لحضه همین تاپیکمه. خودم خیلی این ‏شاهکار شکسپیر رو دوست دارم


رومئو: به عشقی که در سینه دارم ــ
ژولیت: اصلا سوگند نمی خواهم. هر چند به دیدنت خرسندم
اما از این داد و ستدی شبانه ناخرسندم.
اینهمه شتاب، اینهمه نیندیشیده، اینقدر ناگهانی،
چندان برق آسا، که فرصتِ نامیدن نیافت. شب بخیر محبوبم.
شاید این غنچه، با نسیمِ بارآورِ تابستان
به گلی زیبا بدل شود، وقتی دوباره دیدار کردیم.
شب بخیر، شب بخیر، برو استراحت کن،
مگر که شیرینیی خوابت به قلبی من راه یابد.
رومئو: آه، ترکم می کنی؟ ناکام؟
ژولیت: در این شبِ تاریک چه می توانم کرد؟
رومئو: پاسخ عشقم را هنوز نداده ای.
ژولیت: پیش از آن که طلب کنی داده بودم،
با این حال اگر باز پاسخی داشتم دوباره می دادم.
رومئو: می خواهی پس بگیری؟ چرا عشق من؟
ژولیت: تا اسراف کنم، تا دوباره ببخشم
و هنوز داشته باشم تا ببخشم.
سخاوتِ من، همچون دریای بی کران است،
و عشقم چون دریا عمیق. هرچه بیشتر ببخشم،
بیشتر دارم، که هر دو بی کرانند.
(دایه از بیرون صدا می کند)
صدایی می شنوم، شب بخیر عشق.ــ
آمدم، دایه ی خوبم ــ مونتاگیوی عزیز، فریبم ندهی!
کمی دیگر بمان. برمی گردم.
(خارج می شود)
رومئو: آه، شب، ای شب فرخنده، می ترسم.
همه در شب واقع شد، مثل خواب،
شیرینتر از آن است که واقعی باشد.
(ژولیت بازمی گردد)
ژولیت: سه کلمه ی دیگر رومئو، و دیگر شب بخیر.
اگر عشق تو بی آلایش است،
و قصدِ ازدواج داری، پیامی بفرست.
فردا کسی به نزد تو خواهم فرستاد،
بگو کجا و چه وقت عقد ازدواج ببندیم،
تا هر چه دارم به پایت بریزم،
و تو را، ای سرورِ من، تا پایانی جهان همراهی کنم.
دایه: (از بیرون) خانم جان! ژولیت!
ژولیت: آمدم الان ــ اما اگر نیت دیگری داری،
از تو تقاضا می کنم ــ
دایه: (از بیرون) خانم!
ژولیت: آمدم دایه، آمدم.ــ
دست از این بازی بردار و مرا به اندوهم واگذار.
فردا قاصدی می فرستم.
رومئو: کامروا باش محبوب من.
ژولیت: هزار مرتبه شب خوش.
(ژولیت خارج می شود)
رومئو: هزار بار لعنت به روز.
عشق می رود به سوی عشق با شتاب
چندان که کودک می گریزد از کتاب(در حال رفتن)
(ژولیت دوباره در ایوان ظاهر می شود)
ژولیت: هی، رومئو، هی! شیوه ی پرنده بازان نمی دانم
تا شاهینم را به سوی خود بخوانم!
زنِ اسیر صدایی گرفته دارد،
ورنه پژواکِ صدایم، با تکرارِ نام رومئو،
کوه را فرو می ریخت!
رومئو: روح من مرا به نام می خواند.
چه نَقره گون است صدای عاشقان در شب،
چنان که نوای موسیقی بر گوشهای شنوا.
ژولیت: روــ مئوووو...
رومئو: جان.
ژولیت: چه ساعتی فردا؟
قاصدم را بفرستم؟
رومئو: تانُهِ صبح.
ژولیت: تاخیر نخواهد شد. بیست سال است تا ساعتِ نُه!
راستی چرا صدایت کردم؟
رومئو: می مانم تا به خاطر آوری.
ژولیت: اگر بمانی فراموش می کنم ،
که ماندنت را می خواهم.
رومئو: پس می مانم تا فراموش کنی،
چنان که من هر خانه جز این را فراموش کرده ام.
ژولیت: نزدیکِ صبح شد، باید تو را بفرستم،
اما نه دورتر از یک پرنده ی دست آموز
که پرنده باز تنها رخصت چند جشست به او می ده.
مثل اسیری به بندش می کشد، و تا از او دور شد بند را می کشد.
بسکه دوستش دارد به آزادیش حَسَد می بَرَد.
رومئو: کاش دست اموزی تو بودم.
ژولیت: کاش من بودم.
تا از عشق هلاکت می کردم.
شب خوش، شب خوش، جدایی چه اندوه شیرینی است
که آنقدر بگویم شب خوش تا صبح شود.
(ژولیت می رود)
رومئو: (با خود) بخواب ای چشم، با دلی آرام،
بخواب ار توانی، به یاد دلارام،
باید به خلوتِ پدر روحانی بروم
تا پند بشنوم و از بختِ روشن بگویم.
(خارج می شود)



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، روئو و ژولیت، رمئو، ژولیت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 

تیتر های مهم این ‏اثر هنری بی مانند را در این پست ببینید.



خلاصه داستان
Click


شخصیت‌ها
Click


شرح کامل داستان
درحال حاظر متنی موجود نیست


نگاه فلسفی به داستان
درحال حاظر متنی موجود نیست


نگاه روانکاوانه
درحال حاظر متنی موجود نیست


تحلیل نمایش
درحال حاظر متنی موجود نیست


آلبوم تصاویر
درحال حاظر متنی موجود نیست


بازیگران نقش هلمت در سینما
درحال حاظر متنی موجود نیست


پنج بازیگر معروف ایفاگر نقش هملت
درحال حاظر متنی موجود نیست


منابع
درحال حاظر متنی موجود نیست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـ
کلمات کلیدی:
شکسپیر، معرفی شکسپیر، آثار شکسپیر، زندگی نامه ی شکسپیر، نمایشنامه های شکسپیر، ، هملت، نمایشنامه های عاشقانه، به یاد ماندنی ترین رمان ها، رمان عاشقانه، نمایشنامه ی عاشقانه، برتیرین آثار شکسپیر، نقد هملت، گالری عکس هملت، هملت بهتری اثر شکسپیر، بهتری اثر شکسپیر، رمان هملت، نمایشنامه ی هملت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

 

خلاصه



داستان این نمایشنامه از آنجا آغاز می‌شود که هملت شاهزاده دانمارک از سفر آلمان به قصر خود در هلسینبورگ دانمارک بازمی گردد تا در مراسم تدفین و خاکسپاری پدرش شرکت کند. پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیده‌است. کسی از چگونگی و علل قتل شاه آگاه نیست. در همان حین هملت درمی یابد که مادر و عمویش با یکدیگر پیمان زناشوئی بسته و هم بستر شده‌اند. وسوسه‌ها و تردیدهای هملت هنگامی آغاز می‌شود که شاه مقتول به شکل روح به سراغ او می‌آید. روح بازگو می‌کند که چگونه به دست برادر به قتل رسیده‌است و از هملت می‌خواهد که انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند. در طی این ماجرا او باز می‌یابد که پدر معشوقه‌اش، اوفلیا در قتل پدرش دست داشته‌است. اوفلیا از نقشه‌هایهملت آگاه می‌شود و پس از آگاهی از مرگ پدرش مجنون شده و خود را در رودخانه‌ای غرق می‌کند. هملت بلاخره انتقام پدرش را از عمویش می‌گیرد و در پایان نمایشنامه هر دو کشته می‌شوند.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

منبع:
به نقل از ویکی پدیای فارسی
براساس نمایشنامه " هملت" ترجمه دکتر مصطفی رحیمی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  ویرایش شده توسط: King05   
مرد

 

شخصیت ها


مرگ افلیا

*. کلادیوس: پادشاه دانمارک و عموی هملت
*. هملت: پسر شاه سابق، و برادرزادهٔ پادشاه کنونی
*. گرترود: ملکه دانمارک، و مادرهملت
*. پولونیوس: لرد چمبرلین
*. اوفلیا: دختر پولونیوس و معشوقهٔ هملت
*. هوریشیو: دوست هملت
*. لایرتیس: پسر به پولونیوس
*. کورنلیوس، روزنکرانس، گیلدسترن: دوستان هملت
*. مارسلوس: افسر
*. برناردو: افسر
*. فرانسیسکو: سرباز
*. رینالدو: خادم پولونیوس
*. شبح: پدر هملت
*. فورتین براس: شاهزاده نروژ
*. گروه بازیگران دوره‌گرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

منبع:
به نقل از ویکی پدیای فارسی
براساس نمایشنامه " هملت" ترجمه دکتر مصطفی رحیمی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
خاطرات و داستان های ادبی

William Shakespeare | آثار شکسپیر (Hamlet ♥ هملت )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA