انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین »

دنیا پس از دنیا


مرد

 
فصل بیست ونهم

(مقصر)


يه ماه ونيم بعد بود که سروکلهءداريوش پيدا شد
ديگه حتي برام مهم نبود که اينجا چي کارميکنه يا اصلا چرا بعد تقريبا هفت هشت ماه هنوز اينجاست
ديگه اصلابرام مهم نبود
اونقدر سردو خشن باهاش برخورد کردم که خودمم شوکه شدم

دستشو باز کرده بود واصلا معلوم نبود که يه ماه ونيم پيش تصادف کرده
فقط لاغر تر از اون چيزي که بايد شده بود
مثل اينکه اونم تو فراق يارش ميسوخت
ناخوداگاه تو دلم گفتم خوش به حال کسي که دوستش داره

نزديک ساعت پنج بود وهمه داشتن ميرفتن
وسايلا رو جمع کردم وسيستم وخاموش کردم
رفتم سراغ جاويد تاازش خداحافظي کنم
تقه اي به در زدم
_بله
دروباز کردم
جاويد پشت به ميزش ورو به من تکيه داده بود وداريوشم رو يِ يکي ازصندلياي راحتي نشسته بود وطبق معمول ،نگاهش به ميزبود
ببخشيد اقاي صديق من دارم ميرم.......... کاري نداريد؟؟
_همه رفتن؟؟
_بله ...فکر کنم فقط اقاي احدي موندن... بقيه رفتن ..
_ميشه تشريف بياريد تو ...کارِمهمي باهاتون دارم
بدون اينکه به داريوش نگاه کنم روبه روش نشستم
_بفرمائيد درخدمتم ....
_مريم خانم من با داريوش صحبت کردم....
نگاه داريوش روي جاويد بود
چشماشو ريز کرده بودو با موشکافي داشت به جاويد نگاه ميکرد
انگار اونم خبري از کارجاويد نداشت
يه تاي ابرومو دادم بالا
_داريوش ميگه که نميخواد باشما ازدواج کنه وکسي ديگه اي رو دوست داره
با حرص چشمامو بستم وبا نوک انگشت پلکامو ماليدم

_خوب اين چه ربطي به من داره ؟؟قراره من براشون برم خواستگاری ؟؟
_نه ربطش اينه که شما هم نميخوايد باهاش باشيد ...
چون فکر ميکنم اگه قرار بود باهم باشيد تا حالا ازدواج کرده بوديد وحالا بچه تون دوسالش بود
داشتم کم کم جوش مياوردم... يعني چي اين حرفا ؟؟؟
_ببخشيد اقا جاويد اين حرفا چه معني داره ؟؟
_ميخوام مطمئن بشم هيچ رابطه اي بين شما نيست ...
اوووووووووف دارم قاطي ميکنما
يکي نيست بگه به تو چه؟؟
بنگاه شادماني باز کردي که به من وداريوش کار داري ؟؟
صداي شاکي داريوش بلند شد
_خوب که چي ؟؟ميخواي به چي برسي ؟؟
جاويد با لحني که هيچ احساسي ....دقيقا هيچ احساسي توش معلوم نبود گفت
_سوال سختي نپرسيدم ....يه جواب ميخوام .... اره يانه؟؟
سرمو بلند کردم وگفتم
_اقا جاويد رابطهءمن وداريوش خيلي وقتِ بهم خورده... فکر ميکردم شما تو جريان هستيد؟؟
_من به لجبازياي شما دونفرکار ندارم ....ميخوام يک کلام بهم جواب بديد ايا ميخوايد با هم باشيد يا نه؟؟
هردوباهم گفتيم؛
نه ....



مقصر قسمت دوم


جاويد يه نفس عميق کشيد
_خوب پس من ازداريوش ميخوام با توجه به اينکه نميخواد با شما باشه و
شما هم نميخوايد با داريوش باشيد
يه مکث ...
يه نفس عميق
_شما رو براي من خواستگاري کنه
سکوت اطاقو پر کرد
ريتم قلبم کند شد تا جايي که احساس کردم خون تو بدنم منجمد شده حتي نفسم نميکشيدم
باخودم گفتم... يعني من درست شنيدم
ديوونه شدم
داره ازمن ....ازمن داره خواستگاري ميکنه
بعدم داريوشو داره واسطه ميکنه
يعني تو تمام اين مدت به چشم ديگه اي به من نگاه ميکرد؟؟

يعني تا حالا منِ خر نفهميدم که نگاهش به من فرق داره؟؟
مگه میشه حالیم نشده باشه که منو یه جور دیگه نگاه میکنه؟؟
من که تا حالاچيزي نديده بودم ...
_چييييييييي؟؟
صداي داريوش منو هم پروند
بعدم هجوم داريوش به سمت جاويد
_نامرد عوضي ...چه طور ميتوني اينقدر پست باشي ؟؟
نگاهم روي داريوش که داشت يقهءجاويد وجرميداد بود، ولي فکرم......
نميتونستم حلاجي کنم ...
تو تمام اين مدت به چشم برادري ديده بودمش
ولي حالا .....
پلک زدم.... سد چشمام شکست
زمزمه کردم ....باور نمیکنم
مشت داريو ش رو صورت جاويد فرود اومد.... ولي جاويد حتي خم به ابرو هم نياورد
_چرا ؟؟چرا ميگي نامردم؟؟ مگه نميگي دوستش نداري؟؟؟ پس چرا قاطي ميکني ؟؟
مشتِ بعدي هم فرود اومد
ولي جاويد جا خالي دادواز زير دستِ داريوش دررفت
مدام ميگفت
_چرا عصباني هستي .........تو نميخوايش... من ميخوامش ...خودتو بکش کنار
داريوش اونقدر عصباني بود که تمام سفيدي چشماش خوني وقرمز شده بود
دقيقا شبيه يه گاو خشمگين بود که جلوش يه پارچهءقرمزو تکون ميدن
_تو غلط ميکني نامرد ....بهت اطمينان کردم...

قرار بود هواشو داشته باشي نه اينکه خودت بشي يه انگل وبچسبي بهش ....قرار مااين نبود
_اره من انگلم ....ولي دارم ميگم چرا تو ناراحتي ؟؟من ميخوامش ....اصلا تو چه کاره اي ؟؟
مثلِ يه فيلم حادثه اي فقط چشمم بهشون بود
مغزم قفل کرده وهرچي رو که ميديدم قاطي چيزاي ديگهءذهنم ميشد
عين يه آسياب همه چي توهم مخلوط ميشد ومن اين وسط داشتم عين يه مجسمه با چشماي خيس به دعواي داريوش وجاويد نگاه ميکردم

جاويد داريوشوپس زد
_تو نميخواهيش... خوب پس حرف حسابت چيه .؟؟؟
داريوش نفس نفس ميزد
_من به تو اطمينان کردم....
_خوب چه ربطي داره ؟؟؟منم سو استفاده نکردم.... دارم ازش خواستگاري ميکنم..
_تو غلط ميکني ...
مشت بعدي واين بار گلاويزشدن جاويد با داريوش
به خودم اومد.... لب جاويد پاره شده بود وداشت جلوي داريوش کم مياورد
داريوشِ لجام گسيخته، غير قابل کنترل شده بود
بَل بشويي شده بود که حد نداشت
_بسسسسسسسسسسسسسسه
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
قسمت سوم مقصر

صداي فريادم هر دو رو پروند
_بسه ديگه ...
چي ميخواين ازجونم ؟؟تا کي بايد ملعبهءدستتون بشم؟؟ تا کي ميخواين با من بازي کنيد ؟؟
نميبينيد ...من ادمم نه عروسکِ دستتون ....چرا ولم نميکنيد؟؟ چرا دست از سرم برنميداريد ؟؟
تا کي قراره تنم بلرزه ؟؟تا کي ميخوايد ازارم بديد ؟؟؟
رو به داريو ش گفتم

_ميبيني ؟؟بازم تو ...بازم تو... بازم وجود نحسِ تو ...
اصلا چر ااومدي ؟؟
اومدي تا ببينی بهترين رفيقت داره ازم خواستگاري ميکنه؟؟
اومدي ...اومدي .......
چشمام مثل ابراي بهاري ميريخت ....نفسم درنمياومد
_تا کي ....تاکي .........ميخواي باهام بازي کني؟؟
از هردوتون متنفرم
ديگه نميتونستم
ريه هام خالي ازهوا شده بود ...بايد ميرفتم
نفهميدم چه جوري ازشرکت زدم بيرون ...
چشمام هيج جا رونميديد ...
مدام به مردم طعنه ميزدم
صداي داريوش از پشت سرم مي اومد
_مريم وايسا.... مريم صبرکن ...
پيچيدم تو اولين کوچه ءخلوتي که ديدم
پاهام داشت ضعف ميرفت.... احساسم ميکردم اکسيژن برام تموم شده
_مريم...
از پشت بازومو گرفت
با تمام قوام برگشتم وبا مشتِ گره کرده کوبيدم تو قفسهءسينش
جاخوردو عقب گرد کرد
ولي هنوز بازوم تو دستش بود
_همش تقصير تو ...همش تقصيرِ توي اشغالِ که جاويد به خودش اجازه داده همچين پيشنهادي کنه ...
منو دزديدي.... ازارم دادي ....زندانيم کردي... وابسطم کردي... بعدم رهام کردي ....

بسم نبود..... چهارسال نبودتو تحمل کردم بسم نبود...تا کجا ميخواي بري ؟؟
تا کي ميخواي به اين بازي احمقانت ادامه بدي...
نگاه کن..... دیگه راهی برای برگشت نمونده...
اونقدر دست دست کردي... اونقدر تحقيرم کردي... اونقدر خردم کردي ...
که دوست نامردت به خودش اجازه ء همچين پيشنهادي بده

مشت بعدي رو تو سينش کوبيدم
اينبار سرجاش موند وبا چشمايي بهت زده بهم زل زد
_خوب شد؟؟؟ همينو ميخواستي ؟؟
ميخواستي دلم و مالِ خودت کني وبعد ازچهار سال بيايي ومنو دودستي تقديم رفيقِ شفيقت کني
مشت بعدي ...
_ميخواستي بگي ديدي عاشقم شدي؟؟ حالا وقته تلافيِ
يک ...يک ...مساوي ....حالا باهم برابر شديم
میخواستی بگي دیدی نميتوني بدون من زندگي کني ؟؟

اره مساوي شديم ....
صدام به زمزمه تبديل شد
_ اره عاشقت شدم... عاشقِ توي نامرد که منو پيشکش دوستت کردي
مشت بعدي ....ولي اونقدر ضعيف وکم جون ،که فقط در حد يه اشاره بود
همش تقصيرتوِ.... چه جوري گذاشتي به خودش اجازه بده همچين درخواستي کنه؟؟
مگه نگفتي دوستم داري ؟؟مگه نگفتي عاشقمي؟؟
صدام دوباره اوج گرفت
چرت گفتي....
يه مشت شرووّر که منو خام کني ......
حالا بيا ....من عاشقِ توي نامرد شدم...
خيالت راحت شد... ديگه ير به ير شديم ....

حالابرو.... برو که ديگه نميخوام حتي يه لحظهءديگه ببينمت
چون ميخوام سر به تنت نباشه
_مريم ...
دستشو جلو اورد ...........ولي پسش زدم
_خانم مزاحمتون شده
تو نگاه مبهوتش نگاه کردم
با چشمايي که چيزي جزداريوش نميديد وحالا اونقدر تار شده بود که همه چي رو تو مه ميديدم گفتم
_بله اقا... مزاحمم شده
نگاه داريوش رنجيد
مرد جلو اومد
_مگه خودت خواهر مادر نداري مزاحم دختر مردم ميشي؟؟
گريبان داريوش وگرفت
پسردوم رو به من گفت
خانم شما بفرمائيد ما خودمون قضیه رو حل میکنیم
_مريم ....
سرم وبه نشانه ءتاسف تکون دادم وبا نفرت گفتم
چند بار بگم اقا ........اشتباه گرفتی.... مریم دیگه کیه ؟؟؟
نگاهمو از داریوش گرفتم
اون همه احساس اونقدر قاطي شد ه بود که تکليفم حتي با خودمم روشن نبود
ولي يه چيزو ميدونستم
دلم ميخواست تمام عالم وادم جمع شن ويه گوش مالي حسابي به داريوش بدن
اين تما م اون چيزي بود که تو اون لحظه ميخواستم

برگشتم وچشمام وپاک کردم
صداي داد وهوار پسرا وصداي داريوش مي اومد
ولي من همه رو پشت سر گذاشتم
ديگه نميخواستم چيزي از داريوش بدونم
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت چهارم مقصر


جلوي اولين ماشين وگرفتم ودربست رفتم خونه
تمام وسايلم تو کيفی بود که باخودم تو اطاق جاويدبرده بودم
اونقدر دل زده بودم که قيد همشو زدم
ديگه کلامم ميفتاد اون طرفا.... نميرفتم سراغش
يکي از يکي ديوونه تر بودن
اخه ادمم اينقدرنامرد ؟؟
چرا اينقدرمنو دق ميدادن ؟؟
يه دفعه اي يه تفنگ بردارن وبنگگگگگگگگگ
خلاصم کنن.....
ديگه اين همه حرص و زجر نداره که ...
دم خونه ماشين ونگه داشتم واز خونه براش پول اوردم
رفتم تو سلولم وتاشب زل زدم به پنجرهءکوچيکي که نزديک سقف بود
نور خورشيد کم کم نارنجي شد وبعدم شد خاکستري و
بعدم سياهي جاشو گرفت....
محمد ونازي دوباری سراغم اومدم ولي جواب ندادم
اونام فکر کرده بودن که خوابيدم
ساعت هشت ونيم بود که زنگ در وزدن
قلبم ريخت
نميدونم چرا يه حسي بهم ميگفت داريوش ِ
مطمئن بودم جاويد نیست.... دلم ميگفت کسی جز داریوش پشت درنیست
لخ لخ دمپايي محمد وبعدم باز شدن در
_تو اينجا چي کار ميکني ؟؟
سکوت وصداي موتور اقا رحمان
اينبار بلند تر
_گفتم تو اينجا چي غلطی ميکني ؟؟
درحياط بسته شد
هنوزم نگاهم به پنجره اي که اصلا به بيرون ديد نداشت بو د
_اومدم با مريم حرف بزنم ؟؟
ضربان قلبم بیشتر شد
خودشِ.... ميدونستم ....انگار که بوي داريو شو ميفهمیدم
لباسم وتو مشتم گرفتم ....چقدر صداش خسته است
_بامريم چي کارداري؟؟
....اين که کيف مريمِ.... دسته تو چي کار ميکنه ؟؟
_صبح تو شرکت جاوید جاگذاشت ....
چرا ؟؟؟چرا کیفشو جا گذاشته ؟؟
جاوید ازش خواستگاری کرد ...
محمد...بزار ببينمش ميخوام باهاش حرف بزنم
يه چيزايي هست که بايد بگم ....
_چي ري رو ميخواي بگي؟؟ دوماه پيش توتصادف کردي مريم اونقدر دوستت داشت که شبونه اومد بيمارستان
حتي به خاطرتوي نارفيق تو گوش منم زد
باورت ميشه ؟؟مريمي که ازارش به يه مورچه هم نميرسيد ،تا حالا به خاطر تو دوبار تو گوشم زده ...
اوردمش بيمارستان
نفهمیدم تو فاصله ءشب تا صبح چه بلایی سرش اوردی که ...
فرداي اون روز يه جنازه پا شو تواين خونه گذاشت ....ميشنوي يه جنازه

چي کار کردي با خواهر يکي يک کدونهءمن که دوماه ازگار، خنده به لبش نيومده ؟؟؟
چيکارش کردي که وقتي ميبينمش فکر ميکنم دارم يه ميت از قبر پاشُده رو ميبينم ؟؟
دوماه خونه اش شده اون اطاق لعنتي ...
صبح تا شب که سرکاره شبم که ميياد حتي حاظرنيست دوساعت کنارم بشينه
_ميدونم ..ميدونم... به خدا وضع منم بهتر از مريم نيست ...تروخدا بزار ببينمش
سکوت وسکوت
برو ببينش.... البته اگه تونستي..... فعلا که رفته تو زير زمين واز توش بيرونم نمي ياد
_زير زمين ؟؟

اره اوناهاش ....ميبيني برقشم خاموشه.... اصلا نميدونم زندست يا مرده ...
سکوت وبعد
صداي قدمهاي محمد وداريوش مي اومد
ضربان قلبم رفته بود رو هزار
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت پنجم مقصر


صداي قدمهاي محمد وداريوش مي اومد
ضربان قلبم رفته بود رو هزار
ولي بازم همون جا نشسته بودم
با اين تفاوت که زل زده بودم به در اهني اطاق که بالاش شيشهءمات بود وبه داخل ديد نداشت
سايهءداريوشو ديدم
_مريم ...مريم... ميخوام باهات حرف بزنم.....فقط گوش بده.... خواهش ميکنم
منو ببخش ... تروخدا ببخش
به بزرگي خودت ببخش ....غلط کردم.... اصلا من نامرد... من بي غيرت ..تروخدا بيا بزن تو گوشم... فقط بيا بيرون...
بيا ببين او ن پسرا چه بلايي سرم اوردن... دلت مي ياد خانم..
تقاصتو گرفتن مريم جان...
دستشو گذاشت رو شيشه
_مريمي ...جاويد همه چي رو گفت ...
مرتيکه خر مثلا ميخواسته اين جوري منو تحريک کنه که اينقدرباهات لج نکنم
مريم ...جاويد قسم جون مامان وباباش وخورد که بهت نظر نداره ....
گفت وقتي ديده که تو چه جوري داري غصه ميخوري .....دلش برات سوخته وخواسته که با اين کارش منو وادار کنه بيام جلو
مريمي به خدا راست ميگم ....خودشم اومده ....الان دم دره ...

مريم تقصير از من بود تو ببخش ...
نگاهم به دستاش روي شيشه بود...
من موش ازمايشگاهي نبودم ...نميخواستم...
ديگه داريوشو نميخواستم ...
بزار هر غلطي ميخواد انجام بده ...
ديگه برام مهم نيست..
اينم يکي مثل جاويد ....جاويدم يکي مثل داريوش ...هردوشون عينِ هم هستن
_بيا برو.... ديگه چي ميخواي ازجونش ؟؟
اون موقع که پسش زدي بايد فکر شو ميکردي ....از جاويد دیگه توقع هميچين کاري رو نداشتم ...
واقعا باخودش چي فکر کرده ؟؟
اصلا شما دوتا چيزي به اسم مغزم تو سرتون هست؟؟
بيابرو تا بيشتر از اين روانيش نکردي ...
_صبر کن بزار باهاش حرف بزنم...
_مگه نزدي ؟؟مگه نگفتي ؟؟ميبيني...... نميخواد باهات حرف بزنه ...
اگه تاالانم چيزي بهت نگفتم به خاطر مريم بود که يه روزي ميگفت دوستت داره

ولي فکرنميکنم ديگه علاقه اي تو دلش مونده باشه ...
_مريم من دارم ميرم ...
ولي برميگردم ...مريم ميشنوي؟؟ از دست من خلاصي نداري ...مريم
تروخدا بيا بيرون ....
دستگيره تکون خورد صداي داد محمد جلوشو گرفت
_برو بيرون ...حق نداري وادار به کاريش کني ...
برو بيرون همين الان ..
_مريم من دارم ميرم ...بازم مي يام
منتظرم باش ...
صداي قدمهاي محمد وداريوش
بعدم بسته شدن درحياط
محمد بازم اومد پشت در
_ابجي ...حالت خوبه؟؟
يه چيزي بگو ...دلم داره شور ميزنه ....اونجایی ..
بلندشدم اشکامو پاک کردم
اگه با داريوش مشکل داشتم دليل نداشت داداشمو ازار بدم
دروباز کردم ومحمد وديدم که به ديوارکنار پله ها تکيه داده
_چيکار کردي باخودت مريمي ؟؟
من وتو بقلش گرفت
دستشو رو کمرم ميکشيد وارومم ميکرد
_گريه کن ...حق داري... ولي اين چيزيه که خودت انتخابش کردي
غصه نخور خواهر من ...همه چي درست ميشه...
بسپر دست خدا... خدا خودش ميدونه چي به صلاحته ...
اون شب اونقدر تو بغل محمد گريه کردم که تقريبا رو دستاش از حال رفتم
نازي هم پائين اومده بود وبا کمک محمد منو بردن تو
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت ششم مقصر


دوروزِ تموم تب ولرز وجودمو گرفت
مدام يا سرد بودم يا گرم
يه وقتهايي داريوشو کنارم ميديدم يه وقتهايي جاويد وبدترازهمه يه وقتهايي هم شعاعي رو

تمام ذهنم پر بود ازگرماي اغوش داريوش که
يه وقتايي جاويد جاشو ميگرفت
ومن بازم سرد ميشدم ولرز تمام وجودمو میگرفت
هيچ کس ونميشناختم وفقط يه چيز ارومم ميکرد (داريوش)
من داريوشو ميخواستم باوجود همهءبدي هاش... اغوششو ميخواستم
پناهگاهمو میخواستم ارامشم و میخواستم
روز سوم اروم تر شدم وبرگشتم به زندگي
ولي هنوز حال نداربودم و نميتونستم از جام جُم بخورم
نگاه نازنين ومحمد پر از دلسوزي وحس ترحم بود
ديگه برام مهم نبود نازي يا محمد چي فکر ميکنن...
رازم از پرده بيرون افتاده بود وديگه اهميتي نداشت که پشت سرم چه جوري راجع بهم قضاوت ميکنن
بعد از يه هفته سرپا شدم... ولي ديگه نميخواستم برگردم سرکار
با اينکه حرف هاي داريوش و باور کرده بودم..
ولي محال بود پامو تو اون شرکت خراب شده بزارم

روز هشتم بودکه زنگ خونه رو زدن
دم دماي برگشتن محمد بود ...درو که باز کردم ... هيکل درشت جاويد وپشت در ديدم
نگاهم رنجيده بود... رومو ازش گرفتم ...
به احترام نون و نمکي که خورده بوديم نميتونستم بيرونش کنم
گذشته رويادم نرفته بود...هنوز که هنوزه مديونش بودم
_سلام
جواب سلامم سردتر از يه قالب يخ بود
_ميشه... ميشه بيام تو ....بايد با هاتون صحبت کنم
_امرتونو بفرمائيد
_اخه اينجا ...
پوزخندي زدم وگفتم
_شرمنده که ديگه نميتونم بهتون اعتماد کنم
نگاهش غمگين شد
_ مريم خانم ....بزاريد براتون توضيح بدم
چند تازن رد شدن
اي خدا من کي از دست اين موجودات فضول راحت ميشم؟؟
اخر سرهم ميميرم وبازم به ارزوم نميرسم...
_بفرمائيد تو ....تمام محل خبردار شدن ...ازفردا دیگه نمیتونم جواب اهل کوچه رو بدم
دروپشت سرش بست
بدون اينکه تعارفش کنم گفتم
_کارتونو بگيد ....الان نازي ومحمد پيداشون ميشه ...نميخوام شمارو ببينن
بحد کافي اين چند وقتِ جلوشون خجالت کشيدم ديگه بيشتراز اين نميتونم شرمندشون بشم
مِن مِن می کرد
_ميدونم که از دستم ناراحتين... حق داشتيد که ازم دلخور شيد يا حتي تو گوشمم بزنيد
ولي باور کنيد به خدا ....نيتم خير بود
دوماهِ که از تصادف داريوش ميگذره

اوضاع واحوال شما که گفتن نداره روز به روز اب شدن تون وميديدم
ميفهميدم از دست داريوش ناراحتيد حقم داشتيد
اون رفتاري که داريوش داشت اگه منم بودم ترکش ميکردم
من شما رو به چشم خواهرم ميديدم نميتونستم تحمل کنم
که باخودتون اينکارو کنيد
ازاون ورم داريوش شده بود مثل حنظل.... تلخ وازار دهنده
دلخوشيش ديدن شما تو شرکت بود که اونم ازخودش دريغ کرد

ميديدم براي ديدن شما بال بال ميزنه
حتي يه وقتايي تا دمِ شرکتم مي اومد ولي بخاطر ذات لجبازش قدم از قدم برنمیداشت
ميديدم داره حسرت ميکشه ...ميديدم داره زجر ميکشه... ولي هر کاري ميکردم قبول نميکرد
قد ويه دنده بود
من هردوتونو دوست دارم خدا به سرشاهدِ ...به هردوتون مثل يکي از اعضاي خونوادم نگاه ميکنم
اصلا نميخوام خم به ابروتون بياد
اونوقت جلوي چشمام جفتتون داشتيد از دست ميرفتيد
..........دلم براي هردوتون ميسوخت
اومدم مثلا ثواب کنم.....
يه نفس عميق
_.... که کباب شدم
ميخواستم اينجوري داريوشو وادار کنم که دست از لجبازي برداره
تا وقتي که داريوش خيالش راحت بود که شما ازدواج نميکنيدبازم به همين کاراي بچه گانش ادامه ميداد
من ميديدم که شما تا چه حد سعي داريدجبران کنيد
ولي داريوش .....خوب داريوش ..زخم خورده بود ...قبول کنيد که چها ر ساله پيش رنجونديدنش

اصلا ازتون توقع نداشت که دست رد به سينش بزنيد
به خاطر همين هم اینقدر لجبازي ميکنه
وگرنه من ميبينم که برخلاف لبهاي بستش دلش براي شما پر ميکشه
_که چي اقا جاويد؟؟؟
حالا شما رو فرستاده تا وساطت کنيد ؟؟
يه بار اون براي شما اينکاروانجام داد... حالا که رد شديد .... شما براي اون
بس کنيد تورو به خدا ....من خسته شدم ....چهار روز نيست که از تو جا بلند شدم
اخه چه نفعي ازاين ازارها ميبريد
من عطاي داريوش و به لقاش بخشيدم
ديگه همچين کسي تو زندگيم وجود نداره
بريد بهش بگيد دورِ منو يه خط قرمز بکشه
اصلا بگيد مريم مرده... بگيد خاکش کرديم وتموم ...
دست از سرم برداريد ....ديگه نميخوام حتي يه کلمهءديگه ازش بشنوم
حرفتونو باور ميکنم چون غير از برادري چيزي ازتون نديدم
ولي اين مشکل من وداريوشو حل نميکنه
تو شرايطي که بخاطرش حتي توروي داداشم وايستادم
انتظار نداشتم منو اون جوري بیرون کنهِ
نه اقا جاويد ...منوداريوش ... زندگيمون همينه ...هيچ وقتم درست نميشه
يه برهه اي من کوتاه ميام ولي داريوش کوتاه نمي ياد

يه برهه اي هم مثل الان داريوش کوتاه ميياد ومن نميتونم قبولش کنم
بريد اقا جاويد... شما نبايد سرنوشتتونو با داريوش گره بزنيد
زندگي ما درست نشدنيه.... انگاررو پيشوني من نوشته که يه شب خواب راحت نداشته باشم
_حداقل برگرديد سرکار... اينجوري که...
_شرمندم اقا جاويد... من ديگه پامو تو اون شرکت نميزارم
_ولي اخه...
_بسه فقط تمومش کنيد... همين ...
_پس من فعلا کسي روبراي کار نمي يارم ...
_نه اقا جاويد مطمئن باشيد نظرمن عوض نميشه
جاويد هر چي گفت قبول نکردم
اين دفعه قصد کرده بودم ازش دست بکشم وفراموشش کنم
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
فصل سي ام

(لبخند)


چهارروز ديگه گذشت
تو طول اين چند روز حتي پامو از خونه هم بيرون نذاشتم
اصلا نميخواستم کسي رو ببينم صبح تا شب ول ميگشتم
يه وقتهايي هم يه دستي به سروگوش خونه ميکشيدم بعدم شام وبعدم سلول انفراديم

حتي باخودمم قهر بودم اصلا حوصلهءهيچ کسي رو نداشتم
از دست خودم ناجور شاکي بودم
اين همه بلاسرم اورده ... بازم دلم براش تنگ شده بود
اخه خرفت بودن تاکي ؟؟
تا کي ميخواستم خودم و زندگيم و حرومش کنم ؟؟
ساعت نه صبح بود وتازه داشتم وسائلا رو جمع ميکردم که صداي زنگ در منو پروند
يکي دستشو گذاشته بود رو زنگ وبرنميداشت

زنگ... زنگ... زنگ ...بعدم صداي کوبش در

_بازکنيد ..
صداي جاويد بود... بند دلم پاره شد
_يعني چه خبر شده ؟؟
هراسون چادرمو انداختم سرمو از پله ها سرازير شدم
صداي زنگ تمومي نداشت
اومدم ...اومدم
اونقدر نگران بودم که دو تاپلهءاخرو پريدم ودوئيدم سمت در
دروکه باز کردم جاويد پريد تو
_چي شده ؟؟
_بدوئين مريم خانم ...
_ميگم چي شده ؟؟
بجاي جواب گوشهءچادرمو کشيد وگفت
_ بجنبين داريوش... داريوش..
_داريوش ...چي... اخه به منم بگيد ...
چادرمو دوباره کشيد
_ بيايد مريم خانم تا دير نشده بيايد ....
انواع واقسام فکراي ِناخوشايند تو ذهنم اومد... نکنه يه بلايي سرش اومده؟؟
نکنه دوباره تصادف کرده؟؟ مسموم نشده باشه ؟؟
دعوانکرده باشه ؟؟زخمي نشده باشه ؟؟
مخم هنگ کرده بود
ديگه نفهميدم چي کار ميکنم.. دنبالش راه افتادم ...
وسط کوچه تازه فهميدم که نه کليد برداشتم نه مانتو تنمِ
وايسادم
_چيه ...مريم خانم بجنبيد ...
_من که نميتونم اين جوري بيام ...صبر کنيد برم مانتو م و بپوشم وکليد بردارم
_باشه من سرکوچه تو ماشينم... فقط زودتر
_اخه حرف بزنيد... بگيد اينجا چه خبره ؟؟چه بلايي سرش اومده ؟؟تصادف کرده ؟؟تروخدا حرف بزنيد...
_من تو ماشينم..فقط زودتر... زودتر
ودوئيد سمت ماشين
اصلا نميديدم چي کار ميکنم..
تمام صحنه هاي بد ومزخرف جلوي چشمام قطار شده بود
فقط يه مانتو تنم کردم و يه کيف و با کليد خونه روزدم زير بقلم وراه افتادم
حتي موبايلمم يادم رفت
ماشين روشن بود به محض اينکه پامو توش گذاشتم گاز دادوراه افتاد
چنان با سرعت ميروند که تقريبا تو صندلي ماشين حل شده بودم
_اقا جاويد تروخدا حرف بزنيد... چه بلايي سرداريوش اومده؟؟ نکنه ...

دهنم خشک شده بود
بگيد چي شده ؟محض رضاي خدا ...دارم از دلشوره پس مي افتم
صداي بوق جاويد ويه لايي از بين دوتا ماشين
_اقا جاويد...
_ مريم خانم خودتون ميبينيد ...
بازم يه لايي ديگه....
ازترس چشمامو رو هم گذاشتم....
چرا حرف نميزد؟؟ دلم داشت مياومد تو حلقم
ازترس و اضطراب به صندلي ماشين چنگ انداخته بودم وچشم به ماشيني که داشت مسيرو تو هوا ميرفت دوخته بودم
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت دوم لبخند


دم خونه ءداريوش که ترمز زد يه نفس راحت کشيدم
فقط کار خدابود تاالان زنده بوديم
با اون وضع رانندگيش... خيليه ازترس نفله نشدم
نگاهم به خونه بود.... چرامنو اورده اينجا ؟؟
انتظار داشتم هر جايي بره جز خونهءداريوش ...اخه اينجا چه خبره ؟؟
_مريم خانم زود باشيد ...
خودش پياده شدو در وباز کرد
پياده شدم وبا قدمهاي بي رمق وارد خونه شدم
هرآن انتظار يه اتفاق بد وداشتم
چشمام دو دو ميزدو قلبم رو ريتم کند بود
نفهميدم جاويد کجا غيبش زد
راه افتادم سمت پله ها وهمه رو دوتا درميون بالا دوئيدم
در ِحال وباز کردم
خونه امن وامان بود
صدايي نمي اومد
ازهمون جا دادزدم
_اقا جاويد ...داريوش
پاهام ناخواسته به سمت اطاق داريوش رفت
دهنم از اضطراب وترس مثل چوب خشک شده بود
_داريوششششششش
دراطاقو باز کردم
همه چي سر جاش بود
هيچ جنازه اي ديده نميشد.... ازاين فکر تنم لرزيد ولبمو گاز گرفتم
خدا خفت کنه مريم... اين چه حرفيه؟؟
برگشتم تو پذيرايي و
سمت اطاق دنيا سرازير شدم
اونجام نبود ....پس کجاست؟؟ دوباره صدا زدم
_داريوش
اشکام داشت سرازير ميشد.... نکنه اصلا اينجا نيست.... برگشتم تو پذيرايي
دورخودم ميگشتم که نگام تو چارچوب در ورودي خشک شد
داريوش بود ...سالم وسلامت
يه لبخند اروم رو لبش بود که ارومم کرد وضربان قلبم و برگردوند سرجاش
جز تک وتوک خراش رو صورتش ....چيزيش نبود
_چي شده ؟؟تو حالت خوبه؟؟
اومدم جلوتر
سالم بود... شکر خدا سلامت بود
تکيه شو از در جدا کرد
_ اره خوبم ...
_جاويد... جاويد ...
نفسم بالا نمياومد ...لبمو با زبون خيس کردم
_اروم مريم ...چيزي نشده...
_ پس جاويد ..
_نگران نباش ..من گفتم بياد دنبالت..
حالا که خيالم از بابت سلامتيش راحت شده بود فکرم رفت سمت چيزاي ديگه
_يعني چي که ميگه من گفتم بياد دنبالت؟؟
_چي داري ميگي؟؟
با ناباوری گفتم
همش ...همش نقشه بود ؟؟
سري تکون دادو گفت
_اره ...راه ديگه اي براي حرف زدن باهات نداشتم
_يعني تو ...تو...
حالا از خشم درحال انفجار بودم واز عصبانيت حرفارو گم می کردم
_اره.. اره ...ميدونم ...
يه دفعه اي مثل يه اتشفشان فوران کردم اومدم جلو وبا مشتاي گره کرده داد زدم
_همش الکي بود؟؟ اون همه حرص وجوش الکي بو د؟؟اصلا شعورت ميرسه من تا اينجا چي کشيدم ؟؟اصلا ميفهمي که تا اينجا جونم به لبم رسيد؟؟
مشتم وبالا اوردم
_ميدوني ميخوام اونقدر بزنمت که ازجات پانشي؟؟
نفس نفس ميزدم وصورتم قرمز شده بود
فاصلهءمنوخودشو پر کردو مچ دستم وتو دستش گرفت
نگاهش چقدر مهربون بود
زمزمه کرد
_چرا ...بهم بگو چرا نگرانم شدي ؟؟
تو که ديگه منو نميخواي.. تو که ديگه نميخواي با من باشي... پس اون همه دلشوره براي چي بود؟؟
دور مچ دستم داغ شد احساس ميکردم درحال ذوب شدنه
نگاهم تو چشماش گير کرده بو دو جدانميشد
بعد از نه ماه که نگاهشو ازم دريغ کرده بود حالا ميتونستم يه دل سيرتو چشماش خيره شم
دلم براي چشماش تنگ شده بود ...دلم براي بوي تنش تنگ شده بود... دلم براي داريوش تنگ شده بود
مشتم شل شد ...دستم باز شد ولي هنوز مچم تو دستش بود ونگاهم به نگاهش

_دلم برات تنگ شده بود دختر ...چه طوردلت اومد اين چند وقتِ خودتو ازم دريغ کني ؟؟
نگاهش غمگين شد
به خودم اومدم... مگه قرار نبود فراموشش کنم ؟؟
مگه نميخواست ازدواج کنه؟؟ پس اين کارا چه معني ميده ؟؟
دستم دوباره مشت شد ...خواستم دستم وبکشم که دست اونم باهاش کشيده شد نگاهش برگشت
غریدم ؛

_چه غلطي داري ميکني ؟؟
مگه تو بيمارستان نگفتي نميخواي منو ببيني؟؟
مگه نگفتي ميخواي ازدواج کني؟؟ حالا اومدي ميگي دلم برات تنگ شده ؟؟
اصلا حاليته داري چه غلطي ميکني ؟؟برام نقشه ميکشي که منو بکشي تو خونت ....که چي بشه ؟؟
نکنه هوس کردي نقشه شيش سال پيشت و عملي کني؟؟
نگاهش خيس شدبا حسرت گفت
_تو هيچ وقت نميبخشي ...هروقت که عصباني بشي گذشته رو مثل پتک تو سرم ميکوبي
دستمو دوباره کشيدم ...نزاشت
_ولم کن ميخوام برم ..هه ...چقدر احمق بودم... فکر ميکردم دوباره يه بلايي سرت اومده ...
_خوب چراترسيدي؟؟ تو که ميگي دوستم نداري؟؟
_خفه شو داريوش ...دستمو ول کن ...اصلا به خودم مربوطه... دستمو ول کن
ابرويي بالا انداخت وبا پوزخند گفت
_ ميدوني که تا من نخوام تو هيج جا نميري ...
دستمو بازم کشيدم ...يه جور واکنش بودبه گرماي دستش ...که اعصابمو بهم ميريخت
خودمم ميدونستم کاري از پيش نميبرم ...ولي نميشد که همين جوري وايسم وبِرّبِر نگاهش کنم
با ناله گفت
_مريم... مريم ...تروخدا يه دقيقه اروم بگير...
بزار سير ببينمت... ميدوني چندوقتِ تو چشمات نگاه نکردم
ميدوني چند وقتِ دارم حسرت اون يکسال و ميخورم ؟؟ميدوني چند وقتِ زندگيم وگذاشتم واومدم دنبالِ دلم
چر ا ميخواي همه چي ر و پيچيده کني ؟؟هم تو منو دوست داري ...هم ميدوني که من عاشقت هستم...
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
پس اينهمه اخم وتخم براي چيه ؟؟
ميدوني با اين کاراداري منو مجنون تر ميکني ؟؟ميدوني مدام تو بيداري و خواب عکسِ چشمات جلوي نگاهمه...
چرا خودتو ازم قائم ميکني؟؟ چرا نميخواي باهام حرف بزني ؟؟
چشماش مثل يه گردونهءچرخان منو افسون خودش کرده بو د... ميخواستم چشممو ببندم ...ميخواستم خام نگاهش نشم ....ولي.... نميتونستم...
دست ِخودم نبود...
فاصلشو کم تر کرد ...
_نه ماه تمومِ که منو از کاروزندگي انداختي.... ميدوني تا حالا چند بار علي زنگ زده ولي هربار براش بهانه اوردم ؟؟

مريم من دارم ديوونه ميشم ...تا کي ميخواي خودتو ازم دريغ کني؟؟
پلک زدم با سختي سرمو برگردوندم
_اين تو هستي که هميشه ازارم دادي ...
چونمو برگردوند وبا نگاهي ژرف که تا ته ذهنمو ميخوند گفت
_من ؟؟مني که فقط به خاطر تو رفتم ؟؟فقط به خاطر اينکه ميخواستي ازاد باشي؟؟ تو خواستي برم... منم رفتم ...
دستِ ديگمو مشت کردم وکوبيدم به سينش
_من خواستم بري؟؟ من؟؟ تو براي خودت بريدي ودوختي... گفتي ميخوام برم... منم جلوتو نگرفتم ...
انتظار داشتي با اون افتضاحي که راه انداختي به پات بيفتم والتماس کنم که نري ؟؟
هميشه همين بودي... خودخواه وخود راي ....هميشه نظر ...نظرِ خودته ..
براي خودت برنامه ميچيدي ودوزار به من اهميت نميدادي
دوباره باهاش درگير شدم
_ولم کن ميخوام برم ...بزار برم
دندوناشو بهم سابيد وبا فک منقبض شده گفت
_مريم بزار مثل دو تا ادم نرمال باهم حرف بزنيم
چر امن و تو برخلاف علاقه اي که بهم داريم نميتونيم دودقيقه باهم صحبت کنيم ؟؟
_کي گفته من دوستت دارم ؟؟
اگه دوستم نداشتي با جاويد نمي ا ومدي...
اگه برات مهم نبودم اينجوري نگرانم نميشدي...
اگه منو نميخواستي با ديدن اينکه سالمم نفس اسوده نميکشيدي ...
نگاهمو ازش دزديدم... حرفي که حساب بود جواب نداشت
_خوب... خوب که چي...
يه لبخند محو اومد رولبش
_مريم ..عزيز دل من ...
چرانميخواي درک کني... من عوض شدم ...توهم عوض شدي...نه توديگه اون مريم ترسو وهراسون هستي
نه من اون داريوشي که با زور همه چي رو بدست مياوردم
حالا شدم کسي که فقط ميخواد توروخوشبخت کنه

مريم ...بزار دوباره درکنارت باشم ...بزار دوباره لمست کنم...
دستمو کشيدم
_برو کنار... دروغ گو... مگه نگفتي ميخواي ازدواج کني؟؟
ديگه منو ميخواي چيکار ...نکنه قرارِه کنار زنت یه معشوقهء دیگه هم داشته باشی ؟؟
خنديد ومنو کشيد تو بقلش

_نگو که باور کردي ؟؟من که نگفتم قراره باکي ازدواج کنم؟؟ گفتم ؟؟نگفتم ...تو خودت اينطور فکر کردي ....
خودمو کشيدم از بقلش بيرون ...نگاهمو ازش دزديدم
ته دلم اونقدر خوشحال بودم که انگار يه بار بزرگ و از رودوشم برداشتن
_خوب که چي ؟؟اصلا برام مهم نيست با کي ميخواي ازدواج کني ؟؟بزار برم
سرشو اورد پائين وزل زد تو چشمام
اگه برات مهم نيست چر اتوچشمام نگاه نميکني ؟؟برگرد و زل بزن تو چشمامو بگو ...ديگه دوستم نداري ...رهات ميکنم و
قول ميدم همون جوري که تو اين چهارسال خودمو گم وگور کرده بودم بازم برم ومطمئن باش ديگه منو نميبيني ...
حالا به من نگاه کن وبگو ...
اخه چه جوري تو چشماش نگاه ميکردم... من عاشق اين نگاه بودم واونوقت ميگفتم بره... چشمامو بالا اوردم ...
نگاهش چقدر سياه وژرف بود... اينهمه محبت چه جوري تو نگاهش لونه کرده بود ؟؟
نميدونم چقدر طول کشيد... صداي نفساش... بوي خوشش ...چشماي هفت رنگش ...منو تو خودش حل کرده بود
مچم ورها کردو کف دستشو گذاشت رو گونه ام

_بگو مريم ...بگو که تو هم حس منو داري ؟؟بگو که دلت برام تنگ شده بود ؟؟
بگو که مثل من تو اين پنج سال زندگي نکردي؟؟
بگو که باهام ميموني؟؟ بگو که ديگه ترکم نميکني؟؟
بهم بگو مريم؟؟ ببين ...من همون داريوشي هستم که يه روزي با قساوت دزديدمت ...
ولي حالا... بعد از پنج سال... بهت ميگم نميتونم ....به خدا نميتونم...
هر کاري کردم نتونستم ...نتونستم يه شب بدون فکر تو وچشماي تو بخوابم ...
بگو مريم ...

نفسي کشيدوهواروتو صورتم دميد
_بگو که باهام ازدواج ميکني؟؟ بگو مريم ؟؟
همون چیزی که بارها تو دالانهای قلبم پژواک شده بود وبه زبون اورد
اخر سر گفت ....ازم خواست ...بعد پنج سال دوباره ازم خواست
روي گونم سِر شده بود... کاش زمان ميايستاد ...کاش اين لحظه تا ابد ادامه داشت... نگاهمو تو چشماش چرخوندم ...

نگراني ودلشوره تو چشماش بيداد ميکرد
واقعا نميتونستم بدون داريوش زندگي کنم... اين حرف دلم بود ...با خودم که اين حرفا رو نداشتم ...نميشد ....زندگي بدون داريوش امکان پذيرنبود ....
دستمو گزاشتم رو مچ دستش وچشمامو بستم

_ .....باشه... باهات ميمونم...
چشمامو باز کردم
نگاه داريوش هنوزم به لبهام بود.... خنده اي به لبم اومد وگفتم
_ نشنيدي؟؟ بله رو بهت دادم ...
چشماش گشاد شدولبش به خنده باز شد
دستشو کشيد وعقب رفت زمزمه کرد
_ممنون... ممنون خانمي که بهم اجازه دادي باهات باشم... براي هميشه... براي ابد
نفس اسوده اي کشيد ودوباره بهم زل زد که با خنده بهش نگاه ميکردم
_بالاخره تموم شد.... تمام تنهايي هام تموم شد ...چقدر منتظر اين لحظه بودم ...
سرشو بلند کردو زمزمه کرد ...خدايا شکرت
دوباره نگاهشو به من دوخت

_باهات قد يه دنيا.. حرف براي گفتن دارم
بيابريم ...ميخوام ازهمه چي برام بگي
ازخودت ...ازعروسي ...اندازه ءيه عمر ازت دور بودم... همه رو بايدبرام بگي ...
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت چهارم لبخند


دستمو گرفت ومنو رو کاناپه نشوند... خودشم نشست رو به روم
هنوز خندم رو لبم بود
_اونجوري نگام نکن... ميام يه لقمهءچپت ميکنما
خندم پررنگ تر شد... نگاهشو ازم گرفت وگفت؛
_استغفرالله دختر تو چراامروز اينقدر شيرين شدي ....
يه کاري دست خودم و خودت ميدما
خندَم بسته شد..
_داريوش ...
اونم فهميد... اروم زمزمه کرد
_جانم...
_چرا بهم نگاه نميکردي... انقدر ازم بدت مياومد...
_فکر ميکني ميتونستم و.....بهت نگاه نميکردم ؟؟
يه بارِ ديگه هم بهت گفتم تو براي من مثل يه اهنربايي... هميشه منو به سمت خودت جذب ميکني...
اگه بهت نگاه ميکردم ديگه نميتونستم فکر کنم ودوباره... کارايي ميکردم که دستم نبود
...بعدم از دستت رنجيده بودم
قبل رفتنم منتظرت شدم... هر بار به ساعت نگاه کردم وگفتم الان مي ياد.. الان مي ياد ...ولي نيومدي
نگاهم به در خشک شد ونيومدي...
چشمام به ايفون بود ومدام به خودم ميگفتم ...محالِ منو ول کني ...محال ِجلوي رفتنمو نگيري ....اما نيومدي ...مريم دلم وناجورشکوندي...
يه سال اول مثل يه جنازه توي خونه اي که هر طرفش بوي تو رو ميدادميچرخيدم
خاطره هات جلوي چشمم بودوهرروز منو خردتراز قبل ميکرد
بعد از يه سال کارو...کارو ...زندگي با خاطرات ....رفتم پيش روان شناس

همه چي روگفتم... تصميم گرفته بودم زندگي کنم ...تصميم گرفته بودم برگردم به ادما...
دوسال تموم رفتم واومدم و با خودم کار کردم که ازت دست بکشم... باخودم گفتم وقتي تو منو نميخواي ...ديگه کاري از دستم برنمي ياد...
حتي سعي کردم به کساي جديد تو زندگيم فکر کنم
ولي نميشد... هرکسي رو با تو مقايسه ميکردم...
حتي يه بارم تا مرز پيشنهاد ازدواجم رفتم.. ولي وقتي ميخواستم انگشترودستش بندازم ياد تو افتادم وزدم زير همه چي ...

حرفاي علي توذهنم بود... حالا ميفهميدم چی ميگفت ...

ما مرداي ايراني به غير از زن ايراني کس ديگه اي رو نميتونيم کنارخودمون ببينيم
همون شد که ترجيح دادم اصلا به ازدواج با کس ديگه اي فکر نکنم ..زندگي که با فکر به کس ديگه اي شروع بشه زندگي خوبي از اب درنمي اومد
با جاويد رابطه داشتم ....ولي ناکِس يه کلمه بهم نگفت که تو پيششي ...حتي بهم نگفت که تومنشي شرکتشی ...
يه بار که موبايلش انتن نميداد ....مجبور شدم به سرکارش زنگ بزنم... توگوشي رو برداشتي.... انقدر شوکه شده بودم که گوشي تو دستم خشک شده بود

نگاهش درخشيد ...انگار که همين الان اين اتفاق براش افتاده ...
_بار دوم... بار سوم ...بار چهارم... بار پنجم ...
اونقدر گرفتم تا قبول کردم که صداي تو اِ....نه کسي شبيه تو
با ياد اوري اون روز لبخندي رولبم نشست
راست ميگفت... اون روز مدام گوشي زنگ ميخورد ...هربارم که برميداشتم صدانمي اومد
فکر ميکردم خط رو خط افتاده وتلفن خرابه
چقدر اعصابم اون روز بهم ريخت وچقدرجد واباد ادارهءمخابرات ومستفیض کردم
صداش منو برگردوند
_ همين که باورم شد تو هستي ...قاطي کردم
تو همهء اين مدت پيش جاويد بودي واون نامرد يه کلامم به من نگفته بود...
اين ديگه چه جور رفيقي بود که من داشتم...
زنگ زدم وهرچي از دهنم دراومد بارش کردم... اونم اولش گوش داد بعدم خيلي خونسرد گفت
_به تو چه مريم خانم اينجا کار ميکنه؟؟ اصلابه تو هيچ ربطي نداره ؟؟شوهرشي يا داداشش که گيردادي؟؟
راست ميگفت... چه جوابي داشتم بهش بدم ...
ازفرداي اون روز تلفناي من شروع شد..
دست خودم نبود تو منو جذب خودت ميکردي...
هربارزنگ ميزدم وحرف نميزدم.... بعدم که قطع ميکردي دوباره داغ دلم تازه ميشدو روز ازنو وروزي ازنو

هربار به خودم فحش ميدادم ...با خودم دعواميکردم ...تلفن وجمع ميکردم... ولي بازم تا دلم هواتو ميکرد دستم بي اراده سمت تلفن ميرفت ...
تا اينکه جاويد فهميد وازبعد ازاون خودش زود جواب ميداد
ديگه طاقت نياوردم... با دکترم مشورت کردم... ميخواستم برگردم
بهم اجازه داد... ولي يه چيزي رو بهم گفت که هميشه بهت حق انتخاب بدم ...
گفت که بازور نميشه چيزي ...مخصوصا قلب کسي رو بدست اورد
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت پنجم لبخند



به جاويد گفتم وبرگشتم
سه روز تموم تو خونه مثل پرندهء پروبال بسته... بال بال زدم
مخصوصا که روزاي قبلِ رفتنم مدام جلوي چشمم بود وچشماي اشکيت ازخاطرم نميرفت
اخرسرم طاقت نياوردم واومدم شرکت
داشتي با يه مرد چاق وخپلِ اعصاب خورد کن کل کل ميکردي
اون که رفت اومدم سراغت صدام و که شنيدي نگاه مبهوت ِتو ديدم
اصلا عوض نشده بودي ...فقط ميشد گفت پخته تر وجاافتاده ترشده بودي
تواون لحظه فقط ميخواستم بقلت کنم وتورو بو بکشم ..
سرمو انداختم پائين واقعا خجالت کشيدم
خنديد وگفت
_مريم...
سرمو بلند کردم
_ جانم ...

تو چشمام خيره شد وگفت
_ديگه نگاهتو ازمن نگير
اومدوکنارم نشست دست تو جيبش کردوپلاک وزنجیر ودراورد
همون پلاکي که بهش پس داده بودم وبه سمتم گرفت وگفت
_بيااينم امانتيت
شالمو کنارزدم وگفتم برام بندازش
قفلشو که بست برگشتم ونگاش کردم
_ببخشيد که بهت پسش دادم ..
اون شب خيلي اذيتم کردي.... من فکر نميکردم باهام همچین رفتاری رو داشته باشي
حسابی اعصابمو بهم ريختي مخصوصا که اصلا بهم نگاه نميکردي ...
_اره ميدونم وقتي داشتي ميرفتي يه گوله اتيش بودي
نميدوني چقدر اون شب بهم خوش گذشت وقتي امپرت رو صد باشه قيافت ميشه مثل يه سيب سرخ
وخنديد
_نخند من اون شب اون همه حرص خوردم اون وقت تو مي خندي
خندش قطع شد وگفت
_ ولي فرداش خوب تلافي کردي...
مخصوصا که زنجيرو جلوي روم از گردنت باز کردي
همين که فهميدم تا حالا تو گردنت بوده وحالا داري بهم برش ميگردوني اونم با اون وضعیت ... برام عذاب اوربود
نگاهم وروصورتش حرکت دادم جاي ضربه ها روي صورتش محو بود
_چيه داري به دسته گلت نگاه ميکني ؟؟
_دستشون بشکنه... فکر نميکردم بزنَنِت
_اونازورزيادي نداشتن این من بودم که نميتونستم از فکر بيرون بيام وگرنه اينجوري کتک نميخوردم
من ودستِ کم گرفتي.... کم کسي نيستم براي خودم
صداي زنگ در هردومونو ازگذشته کشيد بيرون
داريوش خنديد وگفت

_پدر صلواتي نميزاره دودقيقه باهم اختلاط کنيم
بدون پرسيدن درو باز کرد ودم در وايستاد
رو به من خنديد وگفت
ميبيني خودشه
جاويد با يه جعبه شيريني ويه لبخند گل وگشاد اومد تو
_سلام ..سلام ...به به عروس وداماد... تاکي قرار بود منو بيرون بکاريد؟؟
داريوش دستشو گذاشت رو کمرجاويد وهولش داد
_بيا تو... اگه امروز کمکم نکرده بودي عمرا تو خونه راهت ميدادم
_مثل اينکه اوضاع امن وامانه ....خوبين عروس خانم ؟؟
سرخ شدم ....هنوز باورم نميشد که عروس داريوش باشم ...تو اين چند وقته اين حرف برام مثل يه ارزو شده بود
صورتم داغ شدواحساس کردم از فرق سرم تا چونم سرخِ سرخِ
_مرسي اقا جاويد ...ولي منو بدجورترسوندينا !!نميدونيد تا برسيم اينجا...چي کشيدم ...

جعبهءشیرینی رو گذاشت رو میز ودستاشو به حالت تسلیم برد بالا
_من بي تقصيرم.... همش نقشه ءاين داريوش بود که الان داره به من لبخند ميزنه
لبخند داريوش به قه قه تبديل شد واصلا به روي خودش نياورد که چي شنيده
_برم يه چايي دبش بريزم که با اين شيرينياي تازه ....ناجووووووور ميچسبه
_من ميريزم ..تو بشين....
_مرسی خانمی ....
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
صفحه  صفحه 14 از 15:  « پیشین  1  ...  12  13  14  15  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دنیا پس از دنیا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA