انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

دلسرد نشو از عشق


زن

 
......................................
فرشته(
داشتم برمیگشتم سمته خونه که با شنیدن صداش وایسادم رفته بودم پیاده روی
سیاوش-فرشته عزیزم
باخشم برگشتم سمتش
-اولا خانوم عظیمی دوما من عزیز جناب عالی نیستم
-فرشته چرا ردم میکنی؟د لعنتی بگو من چطوری بهت ثابت کنم عاشقتم هرکاری بگی میکنم فرشته باور کن با همه ی وجودم میپرستمت بابا بفهم من دوستت دارم چرا درک نمیکنی دیگه اون پسره نیستش دیگه نامزدش نیستی دیگه صاحبت نیست الان تو ازادی پس پس بزار بیام خواستگاریت خواهش میکنم فرشته ی من
یا قمر بنی هاشم این اینجا چیکار میکنه؟
با ترس ذل زدم به پشت سره سیاوش اهورا از عصبانیت به کبودی میزد خیلی وحشتناک شده بود چشمای سبزش وای خدا قلبم با خشم سیاوشو برگردوند یقشو سفت چسبید
-کثافت اشغال حالا جلوی من از زنم خواستگاری میکنی ینی من اینقدر بی غیرتم که جلو چشمم
-هوووووی ول کن یقرو هی زنم زنم نکن هرچی بینه تو فرشته بوده تموم شده من قبل از تو خواستگار فرشته بودم و قبل از تو و ده برابر بیشتر از تو عاشقشم پس برو رد کارت جوجه ماشینی
-خفه ش.ووو اسمه فرشته رو نیار
اشکم در اومده بود خیلی ضعیف شده بودم کجاست اون فرشته ی قوی
اوضاع داشت خراب تر میشد رفتم جلو با گریه داد زدم
-نکنین ولم کنین چی از جونم میخواین؟
اهورا یقشو ول کرد اومد سمته من میخواست بغلم کنه که پسش زدم
-ولـــــــــــم کن به من دست نزن
رفتم سمته خونه نشستم پشته در و زار زدم دسته یکی رو رو شونم حس کردم باران بود بغلم کرد و تو اغوش هم گریه کردیم هر کدوم واسه بدبختی های خودمون
..........................
اهورا(
وقتی شنیدم پسره چی گفت امپر چسبوندم یقشو گرفتم کارد میزدی خونم در نمیومد ولی باد داد فرشته و دیدن صورته اشکیش دستم شل شد ای لعنت بهت اهورا که بازم اشکشو در اوردی من لعنتی دوباره اشکشو در اوردم خواستم بغلش کنم ولی نذاشت و رفت سمته خونه چند بار زنگه درو زدم تا بالاخره باران جواب داد
-بلـــــه؟
-سلام باران خانوم فرشته فرشته خوبه؟
-هه اقای خوش غیرت زندگیشو سیاه کردی فرشته ای که تو بدترین شرایط لبخند رو لبش بود الان کارش شده فقط گریه
بابغض گفتم:
باران تو چرا؟تو که میدونی من چقدر عاشقشم میدونی چقدر دوسش دارم من نمیخواستم اینجوری بشه درو باز کن باید باهاش حرف بزنم
-قسمم داده باز نکنم اهورا یکم بهش فرصت بده بزار یکم تنها باشه از خورد و خوراک افتاده زیر چشاش گود رفته چند کیلو کم کرده یکم برار ارامش داشته باشه
-باشه ولی فقط به عشقه فرشته بهش بگو خیلی دوسش دارم
-باشه خدافظ
و بعد گوشیو گذاشت قطره اشکو گوشه ی چشمم حس کردم کی گفته مرد گریه نمیکنه مردی که عاشقه اگه گریه نکنه مرد نیست ادم عاشق باید گریه کنه گور بابای غرور غرور به چه کارم میاد وقتی فرشتم عشقم نیست عشق که غرور نمیشناسه یهو یاده پسره افتادم اطرافمو نگاه کردم به ماشین مدل بالاش تکیه داده بود و با پوزخند مسخره ای نگامم میکرد اومدم برم سمتش که پشیمون شدم سوار بی ام وی ابی نفتی رنگم شدم
مهرزاد تنها بود این دو سه ماه رو رفتم خونش اونم داغونه ولی صداش در نمیاد ولی چشماش تو چشماش یه دنیا حرفه.
امیرعلی(
-بفرمایید تو؟
-سلام
-سلام خوبی چه خبر
-رابطمون خبر داده شرکت یکم شلوغه واسه همون قضیه
-اره اونکه صد در صد خلاصه چند صد میلیون پول بوده
-فهمید کجا همو ملاقات میکنن
-نه ولی داره تحقیق میکنه
-اونجور که رابطمون گفته یه محموله ی عظیمه دیگه هست این یکی میلیاردیه فکر کنم
-بعید نیست
-بالاخره گیرشون میندازم هردوشونو
-ایشالا
-رابطمون درباره ی ملاقته چیزی نگفت؟
-نه ولی میگه این دفعه حتما باید همو ببینن به احتمال زیاد قبل از فروش این محموله
-خوبه
و باز در افکار خود غرق شد این دفعه فرصت اخرش بود
....................
مهرزاد(
دو هفته س بعد اون اتفاق ندیدمش این قلبه لعنتی امونمو بریده دوسدارم ببینمش ولی هنوزم ازش ناراحتم ناراحت که نه دلخور دلخورم نه..اااه اصن چه میدونم حسم چیه ولی اینو خوب میدونم که حتی یک درصدم از عشقم کم نشده زیادم شده
بارانم !
باید برم ببینمش دلم براش خیلی تنگ شده چرا من اینقدر دوسش دارم اخه؟چقدر تو این سال اتفاق واسمون افتاده ...هه این اهورا هم خیره سرش اومده من تنها نباشم ولی بود و نبودش فرقی نمیکنه دیوانه شده با عکسه فرشته حرف میزنه کی فکرشو میکرد سه تا پسره مغرور و خودخواه یه روز اینجوری عاشق سه تا دختر بشن حالا ما شاید به عشقمون برسیم ولی مهرشاد...
یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید مهرشاد هیچوقت نمیتونه دیگه اون چشمای چهار رنگو ببینه دیگه نمیتونه سرش غیرتی بشه الهی بمیرم براش داداش کوچولوم.
صبرم تموم شده دیگه نمیتونم نمیکشم گوشیو ور داشتم و شماره باران رو گرفتم بعد از سه چهار تا بوق ور داشت صدای نفس هاشو میشنیدم قربونه نفسات برم من
مهرزاد-سلام
با بغض گفت مهرزاد
الهی قربونت بره مهرزاد عزیزم
-جونم عشقم جونم نفسم بارانم دیگه نمیتونم دیگه به اینجام رسیده این دل روانیم کرده اماده باش الان میام میخوام ببینمت دلم برات تنگ شده
-چشم
-قربونه چشمات برم میبینمت
و بعد قطع کردم تند تند اماده شدم اصن نفهمیدم چی پوشیدم سوئیچه ماشین ور داشتم و راه افتادم سمت خونه فرشته و باران
وقتی رسیدم ماشین رو جلو در پارک کردم زنگو زدم در باصدای تیکی باز شد میخواستم برم تو خونه که دیدم باران داره از پله ها میاد پایین درو بستم و دستامو از دو طرف باز کردم باران خیلی نرم تو اغوشم فرو رفت دستامو دورش حلقه کردم به خودم محکم میفشردمش.حالا میفهمم چقدر دلم براش تنگ شده بود.بارانم عشقه من دوست نداشتم ولش کنم دیگه هیچی برام مهم نبود حتی اینکه باران از یکی دیگه حامله شده برام هیچی جز باران مهم نبود فقط و فقط اون ، من عاشقشم نمیتونم بدون باران ادامه بدم نمیتونم بدون اون نفس بکشم حتی دلم واسه ادکلونشم تنگ شده بود
از اغوشم اومد بیرون بدونه اینکه نگام کنه با گریه دوید سمته خونه بدون معطلی دویدم سمتش رسیدم تو راهرو گرفتمش برش گردوندم سمته خودم دستشو از صورتش اوردم پایین بادیدن صورته خیس از اشکش شوکه شدم دستمو گذاشتم دو طرف صورتش
-چرا گریه میکنی؟
-مه..مهرزاد
-جانم جونه دلم تو که دلمو کباب کردی نریز این مرواریدارو نریز دلم ریش شد
بابغض گفت:
منو ببخشای جانم میزنم یه بلایی سرت میارم بعد میفهمی دیگه نباید اینجوری حرف بزنی
محکم لبامو گذاشتم رو لباش مگه میتونستم نبخشمش ازش فاصله گرفتم و کنار گوشش زمزمه کردم بخشیدم گلم ببخشیدمت جونم
یه نفس عمیق کشید و یه لبخند بی جون به روم زد رنگو روش پریده بود چشماش ورم کرده بود حالت مریض گونه داشت الهی بمیرم من با تو چیکار کردم
رفتیم رو مبل کنارهم نشستیم
-باران منو ببخش که اینقدر ناراحتت کردم من خیلی بدم
-هییییش....تو باید منو ببخشی
-دوستت دارم
-من بیشتر مهرزادم
.............................
وقتی باران بهم گفت مهرزاد میخواد بیای بهتر دیدم تنهاشون بزارم همون موقع نگینم زنگ زد و گفت میخواد ببینتم یه تیپه سرتا پا میشکی زدم لباسامم مثه زندگیم سیاهه منی که از مشکی نفرت داشتم الان ...هی بیخیال ای خدا باز خدارو شکر زنده م رسیدم به پارک دیدمش از همونجا داد زدم البته فاصلمون زیادم نبود
-سلام نگین جونی
..............
سیامک(
ساعت سه نیم چهار بعد از ظهر بود راه افتادم سمته خونه واسه اولین بار بود اینقدر زود میومدم نزدیکای خونه بودم که دیدم دره پارکینگ باز شد و یه سورن مشکی از توش خارج شد رانندشم نگین بود تعجب کردم اصولا اون پشته فرمون نمینشست
شراره...اولش برام سخت بود که بگم شراره ولی مجبور بودم کم کم عادت کردم خیلی دوست داشتم نگین صداش کنم یاده اون روز افتادم چقدر سره سیاوش داد زدم هنجرم پاره شد-اخه پسره کله خر نگفتی میمیره؟اگه یه مو از سرش کم بشه از رو زمین محوت میکنم سیاوش
سیاوش-ااااااه حالا که چیزی نشده تا دو سه روز دیگه بهوش میاد جای تشکرته میدونی چقدر نقشه کشیدم و پول خرج کردم تا اون صحنه رو بسازم حالا میخوا ی از رو زمین محوم کنی هــــــــــــه.در ضمن اون فقط سرش ضرب دیده به من چه که عشقه سرعت بود و دقیقا همونجا ترمز برید
-خفه شو سیاوش خفه شووووووووو داشت میمرد احمق جون میفهمی؟
سیاوش-ااه بس کن دیگه دیوونم کردی همون روزه اول که این نقشه رو کشیدم بهت عواقبشو گفتم بهت گفتم هرچی شد نیای خره منو بگیری
-اره گفتی کی رو انداختی تو ماشین جای نگین ؟
-ما رو دسته کم گرفتی خان داداش یه عوضی بیخیال بابا.
رفتم دنبال شراره باید میفهمیدم این وقته ظهر داره کجا میره دلم شور میزد نکنه حافظشو بدست اورده باشه شَکَم داشت به یقین تبدیل میشد راه افتاد سمته تهران نه.......تو نباید یادت بیاد این جا یه پارکه اینجا چیکار میکنه رفت نشست رو یه نیمکت خیالم راحت شد پس فقط اومده هواخوری ولی باصدایی که شنیدم یخ کردم
فرشته-سلام نگین جونی
نگین-هااااااای رئیس
نــــــــه پس داشت بازیم میداد یادش اومد اون یادش اومد لعنتییییییی خیلی عصبی بودم خیلی عصبی باشنیدن اسمه مهرشاد از زبونش از کلم دود بلند شد رفتم سمته ماشینم و را ه افتادم سمته خونه تند تند نفس میکشیدم حالیت میکنم نگین خانوم
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
نگین(
-فرشته به باران بگو که به مهرزاد بگه به اهورا هم...
-من به اون نمیگم به مهرزاد میگم بهش بگه
نگین-بس کن فرشته تمومش کنین بابا اون بدبخت گناه داره
-نگین بس کن بس کن تو چه میفهمی من دارم چی میکشم اون منو اسون بدست اورد واسه همین هرکاری دلش خواست باهام کرد اما این بار نه به این راحتیا نمیتونم ببخشمش
...................
ساعت شیش و نیم حرکت کردم سمته خونه بالاخره رسیدم ولی از دیدن ماشین سیامک تو پارکینگ کپ کردم اخه اون همیشه هشت نه شب میومد بعضی موقع ها یک شب میومد سعی کردم خونسردیه خودمو حفظ کنم با لبخند رفتم تو
-ارین اقا خوجمله خونه ای؟
-ارین ارین جان خونه ای عزیزم
خیلی برام سخت بود گفتن این حرفا ولی مجبور بودم نباید میزاشتم شک کنه هرچی صداش کردم جواب نداد رفتم سمته اتاق خوابمون تا لباسامو عوض کنم دیدم رو تخت همون سمتی که من همیشه میخوابیدم خوابیده یه لبخند بی اراده نشست رو لبم هرچند سیامک منو از عشقم دور کرده بود هرچند این بلا رو سرم اورده بود ولی از یه چیزش مطمئن بودم اونم میزان عشقش به من اینو میدونستم که برام میمیره ولی کاشکی یکم گذشت قاطی عشقش میکرد اون موقع شاید منو مهرشاد الان اوضامون این بود هی.......
یه حسی بهم میگفت بیداره واسه اطمینان رفتم سمتش و نشستم گوشه تخت اره بیدار بود از تکون خوردن پلکاش معلوم بود واسه خر کردنش پیشونیشو بوسیدم و دستمو کشیدم تو موهاش و زمزمه وار گفتم:
اقا کوچولوم چقد خسته بوده که بدون شام خوابیده کوچولو....
حرف تو دهنم ماسید وگرمای لبای داغش رو رو لبای یخم حس کردم یاده لبای مهرشاد افتادم چقد حس شیرینی بود ولی الان حداقل تا قبل بدست اوردن حافظم بیتفاوت بودم ولی الان یخم نمیتونستم همیاریش کنم عذاب وجدان داشتم اون دوتا برکه ی ابی جلو چشمام رژه میرفت احساس میکردم دارم به مهرشاد خیانت میکنم سیامک دستاشو اینداخت دور کمرم و منو کنار خودش روتخت خوابوند
میخواستم بلند شم که نذاشت:
سیامک ولم کن میخوام برم
سیامک:شراره میدونی چقدر دوست دارم؟
نگین-اره
منو تو بغلش گرفته بود و با پشت دست گونمو نوازش میداد با حرفی که زد سکته کردم
-شری من بچه میخوام.
یعنی رنگم شد عین گچ دیوار دستشویی این چی میگفت نه خدایا اون حق نداشت بهم...حتی از اوردن اسمش وحشت داشتم سعی کردم لبخند بزنم ولی فکر نکنم موفق شده باشم
-چه..چرا اینقدر زود الان خیلی زوده ارین من...من حافظمو بدست نیاوردم هنوز
-نه اصلنم زود نیست من بچه میخوام
یافاطمه زهرا به دادم برس کمکم کن جان حسن و حسین ت کمکم کن از دوباره گرمای لباشو حس کردم حالم داشت بهم میخورد خدایـــــــــا به فریادم برس گوشیش زنگ خورد بالاخره از لبام دل کند وعصبی بلند شد تا بره گوشیشو جواب بده صدای عصبیش اومد الان میام
اومد سمتم و پیشونیمو بوسید و گفت:
امشب نشد ولی من هنوز پای حرفم هستم خانوم کوچولو باشه برای بعد
و با بوسیدن گونم و گفتن خدافظ رفت
رو تخت پهن شدم و یه نفس عمیق کشیدم بغضی که تا الان بزور نگهش داشته بودم ترکید هق هق گریم رفت هوا حتی از تصور بلایی که داشت سرم میومد موهای تنم سیخ میشه خدارو هزار مرتبه شکر . حوصله ی شام درست کردن نداشتم مطمئن بودم تا یک دو شب برمیگرده خونه یه دوش گرفتم و رفتم خوابیدم .
سیامک(
لعنتی اخه چه وقت زنگ زدن بود پسره بیشور میخواستم کارمو تموم کنما حالا که حافظشو بدست اورده دیگه مشکلی نیست اون باید همه جوره ماله من باشه با اینکه قلبش ماله من نیست ولی اونم پس میگیرم شده مهرشادو بکشم میکشم ولی نمیزارم نگین رو ازم بگیره نگین حقه منه.
رسیدم شرکت سیاوش دقیقا موقعی که من میخواستم کارو تموم کنم زنگ زد گفت برم شرکت منم با سرعت نور خودمو رسوندم شرکت
سیامک-چی شده سیاوش چرا اینقدر اشفته ای؟
سیاوش-لعنتیـــــــــــا بخاطر لو رفتن اون محموله کوفتی اینا میخوان مارو ببینن
سیامک-یعنی چـــــــــــی؟ این جز قرارمون نبود ما بهشون جنسو میدیم اوناهم پول بدن دیگه این شرطه کوفتی چیه؟
سیاوش-گفتن هروقت رئیستونو دیدیم پول بهتون میدیم.کاره خطرناکیه امیرعلی دربه در دنبالمونه منتظره یه فرصته تا پدرجدمونو درآره و مارو بندازه تو هلوفتونی
-اونو ول کن خره کی باشه مارو گیر بندازه قرارو کجا گذاشتن
-یه جا خارج از شهره هنوز نگفتن کجا
-درک میبینمشون
-چــــــــــــــی؟دیوونه شدی؟میدونی اگه لو بریم چی میشه؟دو تُن مواده ها
-اره نمیتونم از اون پول بگذرم آینده ی هفت پشتمو تامین میکنه بعده این قرارم که قراره بریم
-اره میریم من فرشته رو هرجوری شده میارم باخودم
-اها گفتی فرشته راستی یه اتفاق جالب
-چی شده؟
-نگین حافظشو بدست اورده
-چــــــــــی؟کی چطوری؟ینی الان تورو میشناسه؟
-چطوریشو نمیدونم ولی امروز زودتر رفتم سمته خونه که دیدم با یکی از ماشینا زد بیرون رفت سمته تهران اونم یه پارک حالا بگو کیو دیدم؟
-کی؟
-سرکار خانوم فرشته عظیمی
-نــــــــــــــه یعنی الان فرشته هم میدونه ای بابا
-اره .میخواستم کارمو باهاش تموم کنم که تو زنگ زدی
-اخــــــــی چه بد موقع پس بالاخره داری به ارزوت میرسی؟
سیامک-اوهوم.ولی تویه بیشور بی شخصیت اول کار مزاحم شدی
سیاوش-اوووو حالا چی شده وقت داری حالا حالا ها دیگه نباید بزاری از خونه خارج شه خوب چشم امیر علی روشن فقط تجاوز تو پروندمون نبود که اونم از صدقه سره شما اضافه شد
-خفه شوها کدوم تجاوز زنمه عشقمه هرکاری بخوام میکنم درضمن کدوم پرونده چهار سال پیش شرکت داشت برشیکست میشد تو پیشنهاد این کارو دادی یادت رفته داداشیتو چهار سال شدیم بزرگ ترین صادرکننده ی هروئین وشیشه حالا اون دخترا رو در نظر نگیریم که فرستادیم پیشه شیخای عرب کلا خیلی جالبه نه؟
-اره خیلی جالبه کلاس اول بودم معلم ازم پرسید در آینده میخواین چیکارشین؟منم گفتم جراح قلب کاشکی جراح قلب میشدم وقلب فرشته رو به قلبه خودم پیوند میزدم.هــــــی روزگار
-عب نداره داداشی به همین زودیا ماله خودت میشه
یه پوزخند تلخ زد
_امیدوارم
........................................
دلارام(
-سلام دلارامم لطفا باز کنید
مهرزاد-بفرمایید تو
خدایا ایندفعه پسم نزنه نزنه نزنه خدایا نزنه ها
-مجدد سلام اهورا کجاست باهاش کار داشتم
-اون حالش...
میدونم ولی خواهش میکنم بگین کجاست
مهرزاد یه اتاقو نشون داد تشکر کردم و رفتم سمته اتاق بادیدن عکسه فرشته تو بغلش بغضم گرفت لعنتی بازم اون عوضی بازم اون دختره ی لعنتی خدا لعنتت کنه فرشته
-اهوراجان خوبی؟
اهورا-برو بیرون میخوام تنها باشم برو
-اهورا خواهش میکنم بس کن میخوام باهات حرف بزنم
-من با تو حرفی ندارم برو بیرون
-داری خستم میکنی اهورا این قدر ارزش ندارم که فقط به حرفام گوش کنی؟
-نه نداری ازت متنفرم ولم کن برو گمشـــــــــــــو بیرووووو ون
باصدای دادش سه متر پریدم هوا صدای شکستن قلبه عاشقمو برای بار هزارم شنیدم
-چرا ازم متنفری لعنتی؟من چی کم دارم که فرشته داره هان؟
-اسمه فرشته ی منو نیار تویه اشغال اصلا با اون قابل مقایسه نیستی برو گمشو بیرون مهرزاد بیا اینو بندازش بیرون
باشه میرم ولی یادت باشه اهورا خان یادت باشه که با دل یه عاشق چیکار کردی
با گریه خونه رو ترک کردم و تو ماشینم نشستم و درو محکم بستم سرمو گذاشتم رو فرمون
خدایا تو هم فراموشم کردی اره؟تو هم منو نمیخوای من کلا اضافیم خدایا منو ببر پیشه خودت هردوتا دنیام جهنمه ارررررررررررره خدایا پس بهشتت کجاست
باید میرفتم پیشه سیاوش اره اون احمق گفته بود بهم کمک میکنه الهی بمیری فرشته
زنگ زدم به گوشیش یه بوق دو بوق سه بوق د ور دار دیگه لعنتی بعد از اینکه دوبار گرفتمش برداشت
دلارام-میخوام ببینمت
سیاوش-چی میخوای باز؟
-میگم حالا فقط ادرس بده
-الان وقت ندارم بزار واسه..
-د لعنتی کارت دارم بیا کافی شاپ...
-اااااااااه یه ساعت دیگه اونجام
گوشیو قطع کردم این چه بازی بود که من خر شروع کرده بودم خدایا کی تموم میشه یاده روز اشناییم با سیاوش افتادم هردومون جلوی دانشگاه اهورا اینا بودیم اهورا در حالی که فرشته سوار ماشینش بود با خنده رفتن بیرون من با اهورا کار داشتم با دیدن این صحنه خشک شدم ینی عشقش این دختره بود واسه اون منو پس زد ی جلومو نگاه کردم دقیقا اون ور در بود یه پسریو دیدم که اونم مثه من خشکش زده به هم دیگه خیره شدیم حس کردم اونم مثه من عاشقه میخواستم برم سمتش که اون اومد و این بود اشنایی ما از خودش گفت و از عشقش اون عاشق فرشته ی لعنتی بود قرار گذاشتیم هرجور شده به هر ترفندی این دوتا رو از هم دور کنیم و تا حدودی موفق هم شدیم داداش سیاوش سیامک رشته ش عکاسی بود کار با فتوشاپش حرف نداشت چنان عکسایی درست کرد که فرشته تا چند روز بیمارستان خوابید به علت کتک هایی که از اهورا خورده بود اخ دلم خنک شد وقتی شنیدم
...................................
امیرعلی(
-ستوان صدری چه خبر شده؟
-شایان طی اخرین تماسی که باهامون داشت گفت بهش مشکوک شدن باید احتیاط بیشتری بکنه
-خوب تونست بفهمه قرارشون کجاست؟
-دقیق نه ولی یه جا اطرا ف تهرانه بهش گفتیم اگه محل دقیقو فهمید بهمون بگه
-این بار دیگه گیرشون میندازم
-حتما قربان
-هه فکر میکنن همیشه میتونن از زیر قانون زیر ابی برن بالاخره دستای کثیفشون رو میشه
.......................................
سیاوش(
خوب بگو چیکار داری
دلارام-مگه نگفتی کمکم میکنی تا اهورا رو بدست بیارم چی شد پس؟
-دیگه چیکار باید میکردم که نکردم دادم بدترین عکسارو درست کردن بهشون دادم خودت گفتی تا حد مرگ فرشته رو زده ای که دستش بشکنه
-این هزار و سیصد بار باهاش درست حرف بزن
-اااه خیلی داری رو اعصابم را میری پا تو از گیلیمت جلوتر نزار خانوم کوچولو اوکی؟
-اشغال تو منو تهدید میکنی مگه تویه پست فطرت کی هستی که به خودت جرئت میدی من دلارام شکوهی رو تهدید کنی یادت نره من اینقدر مدرک دارم که پته متتو جلویه عشقت فرشته جونت بریزم رو اب خیلی راحت میتونم بهش ثابت کنم که تو چه اشغالی هستی
-ببین جوجه این کارا جنم میخواد که تو نداری بهتره بی احتیاطی نکنی وگرنه بد میبینی
-میبینی
_میبینم
.........................................
فرشته(
خداروشکر چندروزه حاله باران بهتر شده البته حق داره مهرزاد بخشیدتش هنوزم از اهورا دلگیرم بد دلمو شیکونده امروز میخوام به باران بگم...ولی نمیدونم چرا امادگیشو نداشتم گذاشتم برای بعد الان حوصلشو نداشتم
هه دیروز نگین بهم زنگ زد گفت اون ذلیل شده بچه میخواد هه عوضی اشغال بچه میخوام حالا خوبه جدی جدی زنت نیست وگرنه تا حالا 22 تا بچه قد و نیم قد داشت خدایا به داده ما زنای بدبخت برس اخه ما دخترا چه گناهی کردیم گیر این قوم الظالمین افتادیم سیاوش که رسما کچلم کرده دوست دارم با تریلی 18 چرخ از روش رد شم اویزون بیشور اعصابم داغونه داغونه
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
فصل ۱۰
نیم ساعت پیش سیامک رفت دیشب نزدیک بود....هی بیخیال بازم بازم نتونست ینی نزاشتم عین چی گریه کردم و گفتم امادگیشو ندارم اونم با کلی فکر کردن قبول کرد امروز اخرین روزیه که اینجام دیگه جام اینجا نیست دیگه امنیت ندارم باید برم یه نامه واسه سیامک نوشتم گذاشتم رو میز کناره تخت و ازش خدافظی کردم و کلی گلایه صبح زودتر پاشدم تا برم نمیدونم چرا هوس کردم غذای مورد علاقش ینی خورشت کرفسو درست کنم
اخه تا اومدن سیامک خیلی مونده بود وقت داشتم رفتم تا درست کنمش امروز روزی بود که خدمت کار نداشتیم.تو حیاطم یه سگ هست هم قد من البته بلا نسبت یه ذره از من کوتاه تره اسمش ویلیامه یه سگ مشکی مشکی ینی برق میزنه اوایل تا منو میدید واق واق میکرد ولی الان خیلی باهم صمیمی هستیم با سیامک و سیاوش این قدر صمیمی نیست که بامن هست امروز روزی هست که خدمتکارا نیستن ینی چندوقته که نیستن به سیاوش گفتم فقط هفته ای دوبار واسه نظافت خونه بیان اشپزی باخودم حوصلشونو نداشتم خیلی بد نگام میکردن منم به ارین ینی همون سیامک گفتم که ردشون کنه برن بعد رفتن من اونا بازم برمیگردن خداییش خیلی مسخرس که دارم واسش اشپزی میکنم خودم که از این غذا متنفر بودم
ساعت هشت و ده دقیقه بود که دیدم گوشیم داره زنگ میزنه چون مشغول بودم گذاشتمش رو اسپیکر
-سلااااااام رئیس جووووون خودم
-سلام نگین خانوم چه خبرا حوبی؟
-اره ممنون خبری نیست ینی هستا راستش دارم از اینجا میام ساعت دوازده راه میوفتم سمته تهران اینجا دیگه امنیت ندارم میفهمی که؟
-اره گلم خوب کاری میکنی منکه چند روزه بهت میگم خودت این دست اون دست میکنی اگه بلایی سرت میاورد میخواستی چیکار کنی؟
-حالا که خداروشکر نیومده فقط فرشته من میتونم بیام خونه ی تو..میدونی که
-قدمت رو جفت چشمام رئیس بودن به چه درد میخوره
-ممنون از مهرشاد چه خبر ؟
-خوبه از باران شنیدم حالش خیلی بهتر شده حدودا تا یه ماه و نیم دوماه دیگه میاد
-چه خوب
گوشیو از حالت اسپیکر در اوردم و میخواستم بزارم رو گوشم ولی صدای در اومد یکم مکث کردم و تا اومدم حرف بزنم با صدایی که شنیدم از ترس مردم
سیاوش-سلام نگین خانوم پس حرفه سیامک درست بود که تو حافظتو بدست اوردی؟
-چی میگی اروین؟
-سلام نگین جونم اخیــــــش بعد از مدت ها اسمتو گفتم
این سیامک بود که اینو گفت :
هه اسمه واقعی خوبه خودتون این بلارو سرم اوردین چرررررررا؟چرا این بلارو سرم اوردین لعنتیا
سیامک-نگین خانومم اروم باش فقط از این راه میتونستم بدستت بیارم من عاشقت بودم هنوزم هستم خیلی دوستت دارم نگین باور کن
داشت همینجوری نزدیکم میشد
-به من نزدیک نشو لعنتی
-نگین خانومی عزیزم اروووم باش تو زنه منی
-نیستم میفهمی نیستم تو حتی به من محرمم نیستی
-محرم نامحرم کیلو چنده نگین مهم اینکه دیوونه وار عاشقتم
-ولی من عاشقت نیستم سیامک دوستت ندارم سیامک با این کارت ازت متنفر شدم ازت متنفرم
سره جاش موند
-داری دروغ میگی نگین نه؟تو هم منو دوسداری؟بگو که دوسم داری
-نه سیامک من یه ذره هم دوست ندارم تو ادعات میشه عاشقمی پس چرا این بلا رو سرم اوردی سره خانوادم میدونی چه بلایی اومده وقتی یکی یه دونه دخترش رو به دروغ از دست میده قیافه هاشونو دیدی لعنتی صد سال پیر تر شدن منو میبینی باید جون بکنم تا به خانوادم به اطرافیانم ثابت کنم که دست نخوردم هنوز پاکم
با این حرفم اومد درست جلوم وایساد و بازوهامو محکم گرفت
-هه دست نخورده ای پاکی؟میدونی چرا بهت نزدیک نشدم؟چون نمیخواستم وقتی که تو حافظتو بدست اوردی فکر کنی بهت تجاوز کردم همه ی کارام از روی عشقم نسبت به خودت بوده ولی تو میگی از من متنفری یک سال و نیم دنبالت بودم ولی جوابتو فقط همش نه نه نه خودت مجبورم کردی این بلارو سرت بیارم خودت ، الان هر مردی جای من بود بعد از این همه پس زده شدن ازت متنفر میشد ولی من عاشقتم نگین خیلی دوست دارم من با همه ی پس زدنات هیچوقت از عشقت دلسرد نشدم همین عشقم بود که نذاشت این چند شب کارمو تموم کنم و تو رو ماله خودم کنم جوریکه هیچ احدو ناسی نتونه تو رو ازم بگیره ولی دیگه نه دیگه نمیزارم تو باید ماله من بشی تمام کمال فقط ماله من
صدای گوشیه سیاوش نزاشت ادامه حرفاشو بگه اشکم در اومده بود ینی داره تموم میشه به همین راحتی از دست میدم نه خدایا به دادم برس
-الو چی میگی تو باز؟
-............
-چی کدوم گوری داری میری؟
-..........
-دلارام میکشمت اگه نزدیک خونه اون بری
-........
-بمون الان میام بمون لعنتی
سیاوش-سیامک این دختره داره میره سمت خونه فرشته میخواد همه چیز رو بهش بگه من برم دنبالش
-دختره ی عوضی از اولشم اشتباه کردیم اوردیمش تو این ماجرا باشه برو فقط ادرسو بگو راستی چه ساعتی هست؟
-35کیلومتری تهران ساعت نه نیم باید اونجا باشیم
-ااااه لعنتی وقتیم نداریم برو ورش دار یه راست بیاید اونجا دستو پاشم ببند فقط نزنی بکشیش
-نه بابا حواسم هست
مطمئن بودم فرشته شنیده سیامک پیشونیشو به پیشونیم چسبوند وگفت:
نگین تو امشب ماله من میشی خیلی دوستت دارم نگین منو تنها نزار من حاضرم بخاطر تو جونمم بدم
-سیامک بزار برم ازت خواهش میکنم
و اشکام همینجوری تند بارید با سرانگشتاش اشکامو پاک کرد صورتمو گرفت تو دستش
سیامک-نگین عشقه من ینی من اینقدر بدم؟نگین گریه نکن تحمل ندارم این دوتا چشمه خوشگلو طوفانی ببینم اینو ازم نخواه هیچوقت نمیزارم بری نمیزارم ترکم کنی تو ماله منی میفهمی ماله من
و بعدش محکم بغلم کرد ادامه داد نگین شده دنیا رو اتیش برنم نمیزارم کسی تو رو ازم بگیره تا هفته ی دیگه واسه همیشه از ایران میریم دارم میبرمت انگیلیس اصن تو دستور بده هرجا تو بخوای میریم بعد از انجام کارم چون تو میخوای میریم محضر عقدت میکنم
از بغلش خودمو بزور کشیدم بیرون با گریه رفتم تو اتاق تلفنم قطع شده بود فرشته دیگه زنگ نزد امیدوارم گوشیشو قطع نکرده باشه و شنیده باشه حرفای مارو
سیامک اومد تو اتاق ترس برم داشت
_لباساتو بپوش باید بریم خانومم
و رفتش بیرون سرسری لباس پوشیدم تا از در اتاق اومدم بیرون یهو رفتم رو هوا سیامک بغلم کرده بود و داشت منو میبرد هیچ حرفی نزدم و فقط اشک ریختم دره عقب ماشینو باز کرد و منو گذاشت تو ماشین
-ببخشید قشنگم ولی باید پشت بشینی اونجایی که میخوایم بریم خطرناکه نباید کسی تو رو ببینه پس دختره خوبی باش
سوار ماشین شد و حرکت کرد از ترس داشتم میمردم
فرشته(
صداشونو میشنیدم 35کیلومتری تهران فقط به یه چیز فکر میکردم جون نگین در خطره
-باراااااااااااااااااااااا اان
باران باترس از اشپزخونه اومد بیرون :
هان چته چرا داد میزنی دیوونه؟
-باران ...نگین..نگین ...جون نگین درخطره
باران-چی میگی فرشته دیوونه شدی چند ماهه مرده
-نه اون زنده س اون جنازه نگین نبود نگین زنده س
-چرا دری وری میگی فری دیوونه شدیا
فریاد زدم_لعنتی میگم زنده س بفهم جونه رفیقمون در خطره من دارم میرم دنبالش خواستی تو هم بیا.
رفتم تو اتاقم و زود لباس پوشیدم حق داره باور نکنه من تا حالا حرفی از زنده بودن نگین بهش نزدم از اتاق اومدم بیرون دیدم باران همونجوری که مانتوشو تنش میکنه داره با گوشی حرف میزنه حتما مهرزاده دیگه با دست علامت دادم که زود باشه اونم زود قطع کرد دنبالم اومد
باران-کجا داری میری؟
-35 کیلومتر خارج از تهران
-اونجا برای چی؟فرشته تو دیوونه شدی حالت خوب نیست
-نه باران من دیوونه نیستم تو هیچی نمیدونی به وقتش برات تعریف میکنم.
باران گوشیشو در اورد و با مهرزاد تماس گرفت
-الو مهرزاد این دیوونه داره میره خارج از شهر 35 کیلومتری تهران
صدای چی بلند مهرزاد میومد فکر کنم پرده گوش سمته راست باران پاره شد صددرصد کر شد
-اروم باش داد نزن من چه میدونم اخه باشه بیا مواظبم تو هم باش
وبعد قطع کرد لعنت به این ترافیک .... خدایا به دادمون برس
.............................
سرگرد امیر علی رادفر(
-تا یه ساعت و نیم دیگه خارج از تهران قرار دارن باید سریع تر وارد عمل شیم خارج از تهرانه 35 یا 40کیلومتری خارج از شهر .زودتر حرکت کنین ممکن درگیری بشه امبولانسم خبر کنین اشکان بهبود راه افتاده؟
اشکان-اره یه ربع پیش با یه گروه دیگه رفت
-خوبه بریم... یاعلی
هه اقایون قادری بالاخره گیر افتادین
..............................
سیاوش(
نگین و دلارام رو تو ماشین گذاشتیم و رفتیم سمته محل قرار البته تو دو تا ماشین جدا هستن چون دلارام ممکن بود دهنشو باز کنه و همه چیز رو لو بده وقتی دیدمش همچین زدم تو دهنش که لبش پاره شد به درک .....میخواستم دستو پاشو ببندم که اینقدر التماس کرد و گریه نبستم بیخیال شدم کارامون خوب پیش رفت زنگ زدن و قرار شد وارد کنن البته زود باید از مرز ردش کنن خطرش وحشتناک زیاده ریسک بدی کردیم ولی می ارزید.اونجایی که ما قرار داشتیم جون میداد واسه خودکشی یه اتاقک خرابه مانند اون ور تر یه دره ی عمیق پر از سنگم بود ادم بیوفته سوراخ سوراخ میشه اینقدر تیزن سنگاش
اومدم سوار ماشین شم که صدای چرخ ماشین شنیدم سریع اصلحمو در اوردم سیامکم که سوار شده بود پیاده شده بود نه امکان نداره ....فرشته اینجا چیکار میکنه
دلارامم پیاده شده بود دستشو گرفتم و نذاشتم در بره
فرشته از ماشین پیاده شد :
خیلی اشغالی سیاوش خیلی چطور تونستی این بلارو سره نگین بیاری شما دوتا اشغال ترین ادم نه حیف ادم اشغال ترین حیوونای این سیاره این. نگین کجاست لعنتیا.
اون دختره باران هم باهاش بود
فرشته-نگیـــــــــــن
نگین از ماشین پیاده شد اومد بره سمته فرشته که سیامک نذاشت به وضوح دیدم رنگ باران با دیدن نگین پرید کم کم رنگش به سفیدی زد حالش بد بود رو دو پا افتاد فرشته با جیغ رفت سمته باران:
باران باران جان چی شدی تو دختر گفتم که زنده س تو باور نکردی
بعد از ماشین یه بطری اب در اورد به خورد باران داد یه شکلاتم اینداخت تو دهنش بعد سرشو چرخوند سمت من از نگاهش بدنم یخ کرد نگاهی پر از نفرت:
نگینو ول کنین
ولی سیامک محکم تر گرفتش
نگین-بزار برم ولم کن تورو خدا ولم کن سیامک
و زد زیر گریه
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
ولی سیامک اصلا حرف نمیزد اونم مثه من ترسیده بود اگه اینا اصل قضیه رو میفهمیدن دیگه تفم تو صورتمون نمینداختن.طرفامون از اتاقک اومدن بیرون و با تعجب به ما نگاه میکردن دوست نداشتم چشم هرزشون به فرشته بیفته واسه همین گفتم :
طوری نیست مسئله خانوادگیه زودتر برین
اونا هم دوتا پا داشتن چهار تا دیگه قرض کردن والفرار.از دور یه ماشین دیگه هم دیدم که داره میاد دور تر وایساد من دلارامو گرفتم و رفتم عقب تر پشتم یه دره بود اگه میفتادم باطل بودم عینه شیشه فرانسوی خورد میشدم
عجیب صدای اون پسره اهان مهرزاد و شنیدم که داشت می دوید سمته باران اهور هم اروم نزدیک شد ولی دور تر وایساد قیافش با اون چیزی که من چند ماه پیش دیدم زمین تا اسمون فرق داشت صدای چنتا ماشین که بهمون نزدیک میشدن و حس کردم باصدای ماشینا همه برگشتن عقب تو اون سمت و نگاه کردن اه لعنتی پلیس یه نگاه به سیامک کردم اون نگینو محکم گرفته بود اسلحه رو گذاشتم رو سر دلارام اهورا اومد جلوتر نگاه سر در گمشو بین فرشته و دلارام و ماها میچرخوند حق داره گیج شده باشه اخه دلارام دختر خالش الان باید شیراز باشه نه اینجا فرشته حدودا نزدیک من بود کنارش یه قطعه سنگ بزرگ بود مهرزاد باران رو سفت تو بغلش گرفته بود و داشت ارومش میکرد.
هه جناب سرگرد امیر علی رادفر کی فکرشو میکرد این بچه ننه پلیس بشه وهمه ی سعیشو بکنه دوستای صمیمیش رو گیر بندازه عوضی اخرشم موفق شد
امیر علی-خب اقایون قادری بالاخره بهم رسیدیم بهتره تسلیم شین این جا دیگه اخره خطه شما به جرم قاچاق مواد مخدر شیشه و هروئین بازداشتین
سرمو انداختم پایین سنگینیه نگاه یه نفرو حس کردم سرمو اوردم بالا دیدم فرشته س که زل
زده به من.
با فریاد گفت:
چـــــــی قاچاق مواد...مخدر خیلی عوضی هستین کثافت تو ادعات میشه عاشقمی اگه..اگه من خر زنت میشدم میخواستی پول حروم بیاری سره سفرت ازت متنفرم سیاوش قادری ازت متنفررررم.
دیگه نتونستم ساکت بشینم پلیسا میخواستن برن سمته فرشته که با فریاده من همه سر جاشون موندن
سیاوش- هیشکی از جاش تکون نخوره وگرنه اینو میکشم دلارام همینجوری داشت اشک میریخت
ادامه دادم:
ازم متنفری میدونی واسه راضی کردنت چه بدبختیایی کشیدم هان لعنتی میدونی من عاشقت بودم و هستم فرشته دلشو نداشتم ببینم کسه دیگه ای میشی بوسه شما دوتا رو من با چشم خودم تو رامسر دیدم دیدمو سوختم اره من باهات بودم همه جا باهات بودم خودمم نبودم ادمام دنبالت بودن .نمیتونستم بزارم ماله کسه دیگه ای باشی من خیلی مغرور بودم همه دخترا واسم میمردن من همه چی داشتم ولی فقط یه دختر تونست دلمو ببره اونم تو بودی اگه...اگه تو بهم بله میگفتی از همه کارام میگذشتم ولی نگفتی
رومو کردم سمت اهورا :
و تو...اهورا کورشی ...هرچی میکشم زیر سره توهه ..عکسایی که واست اومد و یادته کاره خودمه بهتر بگم برادرم نمیدونم میدونی یا نه برادر من عکاسی خونده تو کارشم خیلی حرفه ایه میدونستم اینقد غیرت داری که اون عکسارو به کسی نشون ندی
از دوباره برگشتم سمت فرشته:
و تو عشقه من اون عکسایی که واست اومد کاره من بود میخواستم از هم متنفر بشین وقتی دلارام اومد گفت چند روز بخاطر کتک هایی که خوردی بیهوش بودی میخواستم گردن اهورا رو بشکنم اره من یه اشغالم من عوضیم .تو بازم منو نخواستی ..من نمیزارم ماله کسه دیگه ای باشی نمیزارم
خیلی سریع دلارامو هل دادم جلو و اسلحمو گرفتم سمته فرشته و ماشه رو فشار دادم نمیدونم کجاش خورد چون تیرهایی که بهم میخورد نذاشت بفهمم دستام شل شد اسلحه از دستم افتاد رفتم عقب تر سرمو گرفتم بالا بازم تو بغل اهورا....خداحافظ زندگی لعنتی
پام لیز خورد و پرت شدم پایین
...........................
اهورا(
با صدای تیری که به سمته فرشته خورد دویدم سمته فرشته پام لیز خورد و افتادم زمین از دوباره بلند شدم و دویدم سمتش سرش به سنگ کناری خورده بود و ازش خون میرفت بغلش کردم داشت اروم یه چیزی میگفت سرمو به گوشش نزدیک کردم
فرشته-اهورا...خی..لی ..دوست ..دارم عشقه..من
داشت بیهوش میشد ازش خیلی خون میرفت تیرم خورده بود اشکم در اومده بود نمیدونستم باید چیکار کنم صدای چنتا تیر اومد ولی وقت نداشتم ببینم چیه بچه ها دور ما جمع شده بودن وقتی این حرفو ازش شنیدم منم گفتم :
منم دوست دارم فرشته ی قلبم تحمل کن گلم نخوابیا مرگ اهورات نخواب تحمل کن خانومم
داد زدم:
پس این امبولانس کوفتی چی شد
حدودا نیم ساعت بعد امبولانس اومد فرشته رو ازم گرفتن و گذاشتن تو امبولانس و با سرعت رفتن صدای اژیر پلیس تو صدای اژیر امبولانس گم شده بود باران و نگین همو بغل کرده بودن و گریه میکردن نگین...زنده س...اون پسره لعنتی که گفت داداششه دو زانو افتاده بود رو زمین و پایین رو نگاه میکرد فقط دلارام بود که زل زده بود به من
پلیسا اومدن اون پسره رو بردن چند نفر که باهاشون بودنم دستگیر شدن یه پلیس اومد سمتم نفهمیدم چی میگه .....هیچی حالیم نبود....فرشته من
مهرزاد(
باران رو به زور رسوندم خونه.کارش تو این چند روز شده بود گریه کردن یاده دو روز پیش افتادم عجب روزی بود بهتر بگم روزه نحسی بود....
وقتی رسیدیم بیمارستان فرشته رو تازه برده بودن اتاق عمل به خانوادشم زنگ زدن اونا هم زود راه افتادن اومدن مادرش بیچاره داشت سکته میکرد داداشش همه رو از چشم اهورا میدید تا اومد گرفت یقه اهورار و وقتی دید اهورا خودش رو به موته ولش کرد .
اهورا مثله مرده سرکندس...نگین...باران..من همه نگران بودیم تا دکتر اومد بیرون همه حمله کردیم سمتش.دکتر از من خواست برم به اتاقش چون حاله من از همه بهتر بود که اهورا و فرهود هم دنبالم اومدن.
دکترمولایی:پسرا شما برین بیرون
اهورا-نه اقای دکتر من شوهرشم باید بدونم چه بلایی سره عشقم اومده
اینا رو با بغض میگفت عشقمو همچین با بغض گفت که دلم کباب شد
دکترمولایی-باشه بمونین متاسفانه باید بهتون بگم بخاطر ضربه ی محکمی که به سرش خورده رفته تو کما دو تا تیر بهش خورده که یکی تو پاش بود یکی بازوش که اونا رو در اوردیم ولی ضربه به سرش خیلی محکم بود
هق هق اهورا آزارم میداد محکم بغلش کردم و ازش خواستم قوی باشه فرهود ساکت سره جاش نشسته بود ولی لرزشه دستاش خبر از حاله خرابش میداد
دکتر:پسرم تو باید قوی باشی باید به زنت روحیه بدی تا بهوش بیاد توکلت به خدا باشه جوون خدا بزرگه خیلی حتی شرایطشون بدتر از خانومه تو بود ولی بهوش اومدن پس ناامید نباش گل پسر ....
حالا دو روز از اون ماجرا میگذره اهورا کپیه مرده ی متحرکه فرشته تو بخش مراقبت های ویژه بستریه.
اهورا به زور میره تو اتاق دستشو میبینه و باهاش حرف میزنه بعدش میاد بیرون و از پشت شیشه ذل میزنه بهش .
پلیسا از هممون بازجویی کردن فکر میکردن ماهم جزء اوناییم و یه چیز جالب بهبود رقیب عشقیه من پلیس بود دلیلش واسه بهم زدن با باران دقیقا همین بود چون نمیخواست جون عشقش به خطر بیوفته وای وقتی اینارو گفت چشمای باران از حدقه زد بیرون من خودم داشتم از ترس میمردم خلاصه بهبود عشقه اول باران بود دیگه ولی باران به درخواست بهبود جواب منفی داد و گفت از حالا تا ابد فقط من عشقشم اینقدر ذوق کردم سره این حرفش.خوب اینم از قضیه بهبود .
سیاوش که وقتی از دره پرت شد پایین جابه جا مرد اخه تیرم خورده بود و سیامک اون سکوت کرده بود عوضی و لام تا کام حرف نمیزد دلارام دختر خاله ی اهورا هم بازداشت بود وقتی سیامک فهمید نگینو گرفتن سکوتشو شیکست و اعتراف کرد کلا زبون باز کردن اون باعث شد ماها هم ازاد شیم.نگین برگشت پیش خانوادش پلیسا همه چیو واسه پدر مادر نگین تعریف کردن مادر نگین که وقتی دخترشو دید راهیه بیمارستان شد بنده خدا کلا ماجرایی بود واسه خودش چقد مادرش سیامکو نفرین کرد خدا میدونه
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
.............
اهورا(
شیش روزه که تو کماست از حالم نگم بهتره داغونم از داغونم داغون تر.دارم میمیرم من بدون فرشته نمیتونم ...اون نفسه منه...زندگیمه....عشقمه کارم شده باهاش حرف زدن التماسش میکنم که چشای نازشو باز کنه.
ساعت هشت صبح بود رو صندلی خوابم برده بود همه ی بدنم درد میکرد رفتم سمته اتاق فرشته هنوزم همونجوری بود رفتم سمته دستشویی تا یه ابی به سر و روم بزنم وقتی اومدم بیرون مامانه خودمو مامان فرشته رو کناره هم دیدم داشتن قران میخوندن یهو یه پرستار با عجله از اتاق خارج شد چند دقیقه بد دکتره فرشته با چند نفر دیگه وارد اتاق فرشته شد خیلی ترسیدم دلم شور میزد رفتم پشت شیشه
نه نه نـــــــــــــه چرا مانیتور یه خط صافه چرا صدای بوق ممتد میاد دستگاه شوک رو دیدم دستمو گذاشتم رو قلبم نه فرشته تو حق نداری اهوراتو تنها بزاری و یه دفعه پاهام شل شد و دیگه چیزی نفهمیدم
.........................
اروم پلک زدم ........چند بار دیگه زدم تا بتونم خوب ببینم وقتی خوب تونستم ببینم سرمو چرخوندم تا ببینم کجام که با چشمهای غمگین مهرزاد مواجه شدم خدایا این چرا سیاه پوشیده از دوباره چشمامو بستم تا یادم بیاد بوق ممتد .....خط صاف...فرشته من داد زدم
که مهرزاد چی شده؟ فرشته خوبه؟ بگو خوبه چرا مشکی پوشیدی لعنتی این جا چه خبره اومد بغلم کرد و گفت:
داداشی فرشتت رفت فرشتت نیست خدا صبرت بده داداشی دیگه نفهمیدم چی میگه ینی فرشته منو تنها گذاشت به همین سادگی
احساس کردم قلبم دیگه نمیزنه ...اره نبایدم بزنه ...فریاد زدم فرشتــــــــــــــــــه دیگه نفهمیدم چی شد انگار از یه جا پرت شدم .نمیدونم چه بلایی سرم اومده فقط اینو میدونم که دیگه زندگی واسم بی معنیه بدون فرشته برام بی معنی هستش وقتی میخواستن بزارنش تو قبر مغزم فعال شد منم با فرشته خاک کنین منم با فرشته میرم از دوباره فریاد زدم وایسا فرشته منم میام .....من همه جا باهاتم و بعدش سیاهیه محض
............................
چشمامو باز کردم ...از دوباره بیمارستان لعنت به این بیمارستان خدایا چرا چرا فرشتمو بردی اومدم پاشم که در وا شد و یه پرستار اومد تو
پرستار:اقای عاشق بیدار شدی بالاخره؟چه عجب
لبخند تلخی زدم عاشقی که عشقش واسه همیشه ترکش کرد
پرستار رفت بیرون فرشته دیگه نیست چقد حقیقت تلخه از قهوه هم تلخ تر عمرم رفت نفسم رفت
صدای در اومد حتما باز پرستارس
-سلام اقایی من
.................
)...(
پرستار بهم گفت اهورا بهوش اومده دو روزه بیهوشه یه روز که کامل تب داشت به بدبختی اوردنش پایین پسر بد کلی نگرانم کرد چون نمیتونستم راه برم به پرستار گفتم واسم ویلچر بیاره این دو روز همش بالا سرش بودم حس میکردم پریشونه به کمک پرستار نشستم رو صندلی چرخ دار رفتم سمته اتاقش رفتم تو پرستار رفت
گفتم سلام اقایی من
عین برق گرفته ها پاشد نشست و ناباور زل زد به من زیر لب اسممو زمزمه کرد و بعد اشکاش ریخت
اخی عزیزه دله من
اهورا-فرشته خانومی کجایی اومدی منو هم با خودت ببری میدونستم دلت طاقت نمیاره ازم دور باشی شاید من اومدم پیشت فرشته خیلی نامردی چرا تنهام گذاشتی چرا رفتی نگفتی اهورا بدون نفسش نمیتونه زندگی کنه نمیتونه نفس بکشه
...بسم ا... رحمان رحیم این چی میگه واسه خودش با خنده ویلچرو هل دادم جلو
فرشته- هی اقاهه چی میگی برای خودت همچین میگی انگار من مردم من سُرو مُرو گنده اینجا رو به روت نشستم نگاه کن زندم نیگا
رفتم جلو و دستشو گرفتم و اروم روش بوسه زدم ناباور زل زد به من اون یکی دستشو کشید رو صورتم و رو لبام نگه داشت که انگشتشو بوسیدم
-ولی...تو که
به دستش فشار اوردم :
هیش هیچی نگو حتما رویا بوده خواب دیدی اخه تو دوروزه که بیهوشی پسر بد
اهورا-ولی...من..خودم خط صافو دیدم رو...رو مانیتور خودم دیدم
-خوب اینو درست دیدی دقیقا اونجور که من شنیدم تو بیهوش شدی ولی من ایست قلبی کردم که با شوک خدارو شکر برگشتم
بعد چهرمو الکی عصبی کردم و گفتم
-نمیدونی چقد عصبی شدم وقتی بهوش اومد تو و رو صدا زدم ولی بالا سرم نبودی بجای اینکه تو بالا سرم باشی من دو روزه بالا سرتم تو خجالت نمیکشی اینقد منو اذیت میکنی
یه لبخند عمیق زد و بلند گفت:
خدایا شکرت
و بعد پیوند لبامون بود که بعد از مدت ها بهم رسیدن
)وقتی رسیدی که شکسته بودم از همه ی ادما خسته بودم
وقتی رسیدی که نبود امیدی اما تو مثله معجزه رسیدی
وقتی رسیدی که شکسته بودم از همه یادما خسته بودم
بعد یه عالم اشک و بغضو فریاد خدا تورو برای من فرستاد
خوب میدونم جای تو رو زمین نیست خیلیه فرق تو فقط همین نیست
ادمای قصه های گذشته به کسی مثله تو میگن فرشته
فرشته ی نجات فرشته ی نجات تو جون ازم بخواه اونم کمه برات فرشته ی نجات فرشته ی نجات تو جون ازم بخواه اونم کمه برات......(
دوماه بعد.....
فرشته-نگین دیوونه اروم باش اتفاقی نیوفتاده که چرا گریه میکنی الان باید خوشحال باشی
نگین-واااااای فرشته خیلی نگرانم استرس دارم
-فرشته-اروم باش خره
.........................
مهرشاد(
بالاخره دارم بر میگردم سه ماه و نیم دوری از وطن... از عشقم...خیلی سخت بود خیلی مامان بابا زودتر برگشتن خودم خواستم من دارم تنها بر میگردم میدونم الان اون پایین خیلی ها منتظرمن ولی واسه من فقط یه نفر مهمه از مهرزاد همه ی اتفاقاتی رو که افتاده شنیدم شاخ در اوردم واییی دوس دارم دهن سیامک رو پیاده کنم شدید عوضی کثافت.بالاخره اعتراف کرد به همه ی کارایی که خودش و داداشش کرده بود صحنه سازی واسه مرگ نگین فراموشیش و خیلی چیزای دیگه حکمش دیروز اعلام شد
78ضربه شلاق و اعدام الان زندانه تا پنج شیش ماه دیگه اعدام میشه
بعد از گرفتن چمدونام رفتم سمته جمعیت دیدمش مگه میشه اون دوتا چشم چهار رنگ رو تشخیص نداد اونم منو دید رفتم نزدیکشون مامان بابا بعدش مهرزاد و اهورا رو بغل کردم خوب شدنم و بازگشتمو تبریک گفتن با فرشته و باران هم سلام احوال پرسی کردم چند نفر از اعضای فامیل هم بودن تندتند با اونا سلام کردم .بالاخره رسیدم به نگین وایسادم جلوش و زل زدم به چشمهای خوش رنگش اونم زل زده بود به من چشماش از اشک برق میزد مثله چشمهای من بدون توجه به دیگران که الان زل زدن به من بدونه توجه که اینجا ایرانه بدون توجه به هیچ چیز کشیدمش تو بغلم و سفت به خودم چسبوندمش مامان و بابام دیگه نگینو عروس خودشون میدونستن کناره گوشش زمزمه کردم دیدی برگشتم دیدی سالم برگشتم دیدی به قولم عمل کردم نگینم دیدی خوب شدم دیدی عشقه من
باصدای سرفه ی مهرزاد به خودم اومدم نگینو خیلی اروم ول کردم اخی عزیزه دلم سرخ شده بود از خجالت قربونه خجالت کشیدنت برم من دستشو گرفتم و برگشتم سمته بقیه که با خنده نگامون میکردن
مهرشاد-چیه وایسادین زل زدین به ما.من دارم از خستگی میمیرم نمیخواین راه بیوفتین!!
.........................
فرشته(
نمیدونم چطوری همه چی به سرعت پیش رفت انگار ثانیه ها باهم دو مارتن گذاشته بودن مهرشاد رفت خواستگاری نگین ، نگین همون شب بله رو داد دیوونه بود اگه نمیداد بعد این همه مصیبت بهم رسیدن سه شب بعد همه ی خانواده ها ینی خانواده ی من ،نگین،باران،اهورا و مهرزاد اینا تو خونه مهرشاد اینا جمع شدیم )جمله بندی رو حال کردین تورو خدا( تا تاریخ عقد وعروسی رو مشخص کنیم طبق خواسته ی هر شیش تامون عقد و عروسی رو همزمان با هم میگرفتیم واسه ماهه عسلم میرفتیم رامسر .این خواسته ی من بود وقتی این پیشنهادو دادم اهورا یه نگاه عمیق بهم اینداخت که از خجالت سرخ شدم میدونستم که میدونه چرا این پیشنهادو دادم چون اون شهر جایی بود که هردومون اعتراف به عشق کردیم جایی بود که من با قبول عشقه اهورا وارد مسیر سختی شدم جایی بود که خدا میخواست امتحانمون کنه ببینه تا کی دووم میاریم.ما سه تا که داشتیم از خوشحالی هیجان میمیردیم خیلی با حال بود شیش تایی میرفتیم خرید عروسی هرچی میخواستیم برامون میخریدن لباس عروسامون کپ هم بود قرار گذاشتیم ا
آرایشمون هم شبیه هم باشه کت شلواره پسرا رو نمیدونم چه شکلیه چون نامردا مارو با خودشون نبردن خرید جهاز رو با مامانامون رفتیم پنج تا مادر با سه جفت زوج اصن ملت میموندن اخه گله ای اومده بودیم خرید جهازامونو اقایون گرفتن تا با سلیقه ی اونا خونه ی آیندمون چیده بشه گفتم خونه ما هنوز خونه هامونو ندیدیم این سه تا موذی ما رو نمیبرن که
خدایااااا به امید تو واسه هر سه تامون ارزوی خوش بختی دارم ایشالا خوشبخت شیم
.................................
ساعت 8صبح بود که اهورا زنگ زد تا اماده باشم تا یه ربع دیگه جلو خونمونه هم اتاقی من باران هم اینجاست مهرزاد دنباله اونم میاد خانواده ی جفتمون اینجا بودن .عاطفه هم با من میومد با دیدن برادرم فرهود یاده روزی که از بیمارستان مرخص شدم افتادم با یادآوری اون روز لبخند رو لبم اومد عاطفه و فرهود تو اتاق من بودن یهو صدای دراومد فکردم مامان اینان اخه به اهورا گفته بودم فعلا جلویه فرهود افتابی نشه که تیکه بزرگش گوششه ولی اهورا بود که یه دسته گل بزرگ از رز های سفید دستش بود با ترس زل زدم به اهورا بعدش به فرهود. فرهود با دیدن اهورا رنگش اروم اروم قرمز شد و دستاشو مشت کرد اهورا یه نگاه به من کرد یه نگاه به فرهود و بعد رو به همه سلام کرد اومد گل و گذاشت رو میزه بغل تخت. زیر چشی به فرهود نگاه کرد و وقتی دید سرش پایینه زود یه بوس رو پیشونیم نشوند یهو دیدم فرهود از جاش کنده شد و اومد سمته اهورا دستشو گذاشت رو شونه اهورا و محکم برش گردوند اهورا سرشو اینداخت پایین الهی بمیرم خجالت میکشید اهورا اومد حرف بزنه که با سیلی که فرهود بهش زد حرف تو دهنش موند من بهت زده به این صحه نگاه میکردم با جیغ داد زدم فرهود داری چه غلطی میکنی
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
فرهود-تو ساکت شو فرشته طرف حساب من این اقاس اقای اهورا خان کسی که لقب مردو داری یدک میکشی کسی که ادعات میشه عاشقی کسی که عشقه خواهره منی نزار دیگران با کارا و حرفاشون این عشقو ازت بگیرن تا یه چیز دیدی نیوفت به جون خواهر بدبخت من
از دوباره عصبی شد و یقه ی اهورا را گرفت اهورا هیچی نمیگفت و ساکت بود فرهود ادامه داد:
اگه یه بار دیگه خواهرمو اونجوری ببینم اگه یه بار دیگه ببینم فرشته ناراحته اگه یه بار دیگه ببینم روش دست بلند کردی جفت دستاتو میشکونم میکشمت فهمیدی ؟ اینو زدم تا بفهمی فرشته بی صاحب نیست تا هر وقت از هرجا پر بودی سرش خالی کنی بفهمی یه داداش داره که مثه شیر پشتشه لب تر کنه جونشو براش میده اهورا خان من جای خواهرم بودم بعد از اون بلایی که سرش اوردی دیگه تفم تو صورتت نمیداختم خانومی میکنه که هنوزم دوست داره عاشقته که با اینکه کشیده حقت بود سره من که برادرشم و 23 ساله همه جا باهاش بودم داد میکشه عاشقته که وقتی میخواستم پیدات کنم تا تیکه تیکت کنم سرم داد زد و گفت به تو ربطی نداره منو که 23 ساله باهاشم به تویی که یه سالم از اشناییی تون نگذشته فروخت چون عاشقته بفهم
و بعد ولش کرد اهورا شرمنده یه نگاه به صورت خشمگین فرهود انداخت دستشو مشت کرده بود حق داشت شاید دوست نداشت جلو من کشیده بخوره الهی بمیرم برات
اهورا-من شرمندم فرهود جان من نتونستم از امانتی که از جونمم برام عزیزتره خوب مواظبت کنم ولی به علی قسم به شرافتم قسم دیگه نمیزارم غم به دلش بشینه مرد نیستم اگه از این به بد دستم بهش بخوره دستم بشکنه اگه بخواد رو فرشتم بلند شه
و بعد سمته فرهود رفت و مردونه بغلش کرد یه لبخند رو لبم نشست ینی من عاشقتم اهو جوووونم
....................................
باصدای دره اتاقم به خودم اومدم رفتم درو باز کردم که یه شاخه گله رز سفید رو جلویه روم دیدم تقدیم به تنها فرشته ی تو قلبم
گل و ازش گرفتم اروم به سمته صورتم بردم و بوش کردم عاشق رز سفیدم مهریه م هم همینه 1370 تا شاخه گل رز سفید و یه دونه گل سرخ
گل و اوردم پایین و اروم چشمامو باز کردم که داغی و نرمی لبای اهورا رو رو لبم حس کردم دستشو دوره بازوهام انداخت اِوا خاک به سرم با یه تاپ جلوش وایساده بودم اصن حواسم نبود از بس تو فکر بودم البته بهم محرم بود و مشکلی نداشت ولی من خیلی خجالت کشیدم خودمو کشیدم عقب و اومدم برم تو که اهورا هم پرید تو اتاق
-اا...اهورا خواهش میکنم برو بیرون زشته
با بدجنسی تمام ابرو بالا انداخت و گفت نچ و درو بست یکم ترسیدم یعنی یکم بیشتر از یکم ترسیدم قفله درو چرخوند و درو قفل شد بعدش اروم اومد به سمته من اون میومد جلو و من میرفتم عقب یهو تند اومد سمتم اومدم فرار کنم که دستاش دوره کمرم حلقه شد
اهورا-ای ای ای گرفتمت خانوم کوچولو کجا میخواستی فرار کنی از الان داری فرار میکنی پس خدا به دادت برسه
و شیطون خندید و منو بر گردوند سمته خودش از خجالت سرخ شده بودم سرم پایین انداختم دسته چپشو دوره کمرم اینداخت و با انگشت اشاره دست راستش سرمو اورد بالا و اروم گفت نگام کن . چشمام تو چشمای سبزه خوشگلش گره خورد ادامه داد:
من از انتخابم مطمئنه مطمئنم میدونم با تو خوشبخت ترین مرده زمین میشم من هیچوقت از عشقم نسبت به تو دلسرد نمیشم
و اروم لباشو رو لبام گذاشت و یه بوس کوچیک روش زد چشمام بسته بود یهو با صداش از جا پریدم
-وااای فرشته
دستمو تو قلبم گذاشتم
- قلبم وایساد چته تو اخه؟
-از این به بعد هر وقت دیدمت همین کارو میکنم تو از این به بعد میخوای همیشه جلوی من خودتو خوشگل کنی منم که قلبم ضعیف
با چشمای گرد شده نگاش کردم:
واااا دیگه چی این کارو نکنیا آبرومون میره
چشاش شیطون شد :
حالا میبینی
......................
سه تا عروس خوشگل ناز منتظر اق دوماداشون بودن با صدای در هر سه تامون از رو صندلی بلند شدیم و به سمته در رفتیم در باز شد و سه تا پسر خوشگل خوشتیپ دختر کش جلومون ظاهر شدن هرسه تا پسر ست ست بودن کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید کراوات مشکی شیک کفشای مشکی براق البته ما هم چیزی کم نداشتیم ما خوجگل ترم بودیم اقایون که محو ما شده بودن بالاخره با صدای فریاد فیلم بردار که خوابتون برده راه افتادن سمته ما و اهورا با بدجنسی تمام همون کاری که گفته بود رو انجام داد
.......
ساعت چهار و نیم اتلیه فقط داشتیم با کلی مسخره بازی چپو راست شدن اینور اون ور شدن
ساعت شیش و نیم سمته باغ راه افتادیم ماشین عروسمون یه ماشین شیش در بود که اهورا اینا از دوستش که نمایشگاه ماشین داشت قرض گرفته بود یه شیش دره مشکی رنگ که با گلای رز قرمز و سفید تزئین شده بود ساعت هفت دست در دست هم وارد باغ شدیم صدای هل هله ی خانوما بوی اسفند پاشیده شدن نقل و پول رو سرامون
صدای خواننده که میگفت واسه این سه جفت خوشبخت کف بزنید به در خواست خودمون اهنگ ها رو بعد از عقد میخوند بالاخره بعد نیم ساعت علافی حاج اقا تشریفشون رو اوردن اول منو اهورا نشستیم قران و با بوسه که روش زدم باز کردم صیغه قبلی باطل شد سوره الرحمان اومد اروم شروع کردم به خوندش فقط فارسیشو میخوندم بهتر درکش میکردم تا عربی همه استرسم رفت و یه ارامشی وصف نشدنی همه ی وجودمو پر کرد با نگاه کردن به چشمای مهربون و پر از عشق اهورا بعد از این که رفتم گل و چیدمو گلاب اوردم و زیر لفظی که یه گردن بند بود که پلاک الله داشت الله رو بوسیدم و گفتم:
با اجازه ی پدر مادر و با نگاه به فرهود و برادرم بله
و بعد صدای جیغ وسوت دستا رفت هوا
اهورا دستامو فشرد و گفت ممنون که فرشته ی زندگیم شدی عشقم و آروم یه بوس کوچیک رو لبام زد که باعث شد صدای سوت جیغ اوج بگیره منم که سرخ شدم از خجالت پسره ی لوس خجالت نمیکشه بعد از ما نوبت باران و مهرزاد بود اونم اروم شرمگین بله رو گفت و حالا کوچک ترین زوج ما نگین مهرشاد
مهرشاد که دسته نگین رو ول نمیکرد چون من نزدیکشون بودم شنیدم مهرشاد به نگین چی گفت که باعث شد پخی بزنم زیر خنده گفتش
نه حق داری گل بیاری نه گلاب بار اول بله رو میگی وخلاص من دیگه تحمل ندارم خانومی
باصدای خنده ی من همه برگشتن سمتم با خجالت سرمو پایین اینداختم وحرفی نزدم نگین شوهرذلیل هم به حرف مهرشاد گوش کرد و بار اول بله رو گفت بالاخره ما سه جفت خوشبحت با سختی زیاد که باعث شد قدر عشقمون و همدیگرو بیشتر بدونیم به هم رسیدیم . بعد از رفتن عاقد خواننده شروع کرد اهنگ عاشقونه ای که خوند که اهورا دستمو گرفت و منو برد وسط :
امروزه روزی که بی وقفه، از خدا آرزو می کردم
امروزه روزی که می خواستم،دست این عشقو من رو کردم
امروز رو من به تو مدیونم ،دنیامی من ازت ممنونم
این عشقو با همه خوبی هاش،دارم از تو قدرتو میدونم
با تو می مونم می بالم به تو و این عشق دیوونه ،حالا تو چشمام نگاه کن جز ما این حس و کی میدونه؟
با تو می مونم می بالم به تو و این عشق دیوونه ،حالا تو چشمام نگاه کن جز ما این حس و کی میدونه؟
جز تو هیچی توی این دنیا واسه من جاذبه نداره،نمی تونه چشام یک لحظه از نگاه تو چشم برداره
جز من تو خواب تو بیداری ، اسم تو رو لب کی بوده؟
تا این لحظه که کنارمی،کی میدونه حال من چی بوده؟
با تو می مونم ......می بالم ......با تو می مونم می بالم به تو و این عشق دیوونه ،حالا تو چشمام نگاه کن جز ما این حس و کی میدونه؟
با تو می مونم می بالم به تو و این عشق دیوونه ،حالا تو چشمام نگاه کن جز ما این حس و کی میدونه؟
ما سه جفت خوشبحت با سختی زیاد که باعث شد قدر عشقمون و همدیگرو بیشتر بدونیم به هم رسیدیم .پسرا بد تر از ما از خوشحالی رو پا بند نبودن و از دوباره همه ریختن وسط اخرای عروسی بود که خواننده هر شیش تا مونو واسه رقص تانگو فرا خوند اهورا با لبخند بلند شد و دستشو به سمتم دراز کرد با لبخند دستمو تو دستش گذاشتمو رفتیم وسطو خواننده شروع کرد به اهنگی که من عاشقش بودم

من با تو دنیای احساسم
عشقت رو از چشمات میشناسم
کنارت ساده آروم میشم
دیوونه ی حرفای شیرین و صدای تو میشم
آبی تر از دریاست اون چشات
دلم میلرزه با اون نگات
عشق پاک تو زیباست
از نگاهت پیداست
میبیـــــــــنم
روزای من شیرینه با صدات
اسممو بیار روی لبات
عشق تو تکیه گاهه قلبت بی گناهه
میدونـــــــــم
من با تو دنیای احساسم
عشقت رو از چشمات میشناسم
کنارت ساده آروم میشم
دیوونه ی حرفای شیرین و صدای تو میشم
آبی تر از دریاست اون چشات
دلم میلرزه با اون نگات
عشق پاک تو زیباست
از نگاهت پیداست
میبیـــــــــنم
روزای من شیرینه با صدات
اسممو بیار روی لبات
عشق تو تکیه گاهه قلبت بی گناهه
میدونـــــــــم
اهورا دستشو دوره کمرم سفت حلقه کرده بود منم دستمو دور گردنش انداخته بودم و سرم رو سینش بود و صدای گروم گروم قلبشو میشنیدم و با ملودیش اروم میشدم
بعد از تموم شدنه اهنگ اهورا با بوسه ی رو موهام منو از خودش جدا کرد
....
از دسته فیلم بردار خسته شده بودم هی اینکارو بکن اون کارو بکن اگه عروسیه خودم نبود میرفتم خفش میکردم خستم کرد عجیب
بعد از شام خوردن مهمونا اومدن سمتمون و برامون آرزوی خوشبختی کردن و کم کم همه رفتن .....هر شیش نفر با ماشینای خودمون که از قبل تو باغ بود و از خدافظی با پدر مادرامون و اشک و گریه بسیار راهیه رامسر شدیم
.....
زیبا ترین شب عمرم بود که تا اخرین لحظه ی عمرم تو خاطرم میمونه ما شیش نفرم خوشبخت ترین ادمای روی زمینیم
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
.................................
25 سال بعد
راستین(
-مامان مامی مام مادر مامااااااان
فرشته- بلــــــــــه بلــــــــه اومدم چه خبرته بچه جون سر اوردی مگه
رفتم جلو و مامانو بغلش کردم
-الهی قربون مامان خوشگل پسر کشم برم چطور مطوری عشقم؟
فرشته-خدا نکنه عزیزه دلم خوبم بابات کجا مونده پس؟
راستین-همسره گرامتون که پدر گرامه بنده هستن هم الان تشریف میاره بوستونو میده مامی جونم نگران نباش
مامان یکی زد پسه کلم و گفت:
برو ببینم بی تربیت
اهورا-تو پدر سوخته باز چی گفتی به خانومه خوشگله من ها؟
بابا اهورا طبق معمول رفت سمت مامان فرشته و یه بوس خیلی کوچیک رو لبه مامان جونیم زد با لذت تمام نگاهشون میکردم چه خوب بود که اینقدر زندگیشون حتی بعد از 25 سال بازم عاشقونه بود
-بابا زشته قباحت داره پسره مجرد اینجا وایساده دلش میخواد خوووو این صد بار بابا
اهورا-بروووووو تو 24 ساله داره میبینی هنوز عادت نکردی بچه جون؟
نچ نچی گفتم و با گفتن به بقیه کارتون برسین زود دویدم تو اتاقم صدای خنده بابا رو شنیدم و کلمه پدر سوخته که تیکه کلامش به شخص بنده و دوست گرامیم رامتین بود اها راستی خودمو معرفی نکردم دیدی چی شد؟
من مهندس راستین کوروشی تک پسر اهورا و فر شته خوشگله ی کوروشی ترم اخر فوق نرم افزار کامپیوتر عاشقه رشته م چشمای خوشگله سبزم به بابا جونیم رفته موهای مشکیم به مامانیم البته به بابامم رفته ها کلا ترکیبی از دوتام پوستم سفیده خوشگل و به قول رامتین دختر کش دختر کش.
مامانم بعد از عمل سنگ کلیه ش و از دست دادن یکی از کلیه هاش دیگه بچه دار نشد و من شدم تک فرزند بعضی اوقات که دلم میگیره دوس داشتم یه خواهری داداشی چیزی داشتم ولی بعضی موقع ها خدارو واسه تک فرزندیم شکر میکنم اهل دختر بازی نیستم پدرم بهم اموخته دختره اولی که وارد زندگیت شد میشه همه زندگیت و عشقت واسه همین اصلا به فکر دختر بازی نباش که چشاتو در میارم پدر سوخته!!!!!
مامی فرشتمم اولین دختری بود که وارد زندگی بابام شد مثله اینکه امشب بازم دوره همی داریم مثه تمام پنج شنبه ها ایندفعه همه خونه ی ما دعوتن!!!
.................................................
فرشته(
ساعت شیش بود که زنگو زدن دلارام و خاطره و امیر علی اولین مهمونامون بودن
کی باورش میشد که جناب سرگرد بد اخلاق اخمو و گیر امیر علی رادفر با دلارام ازدواج کنه ولی دقیقا 4 ماه بعد از عروسیه ما امیر علی رفت خواستگاری دلارام خلاصه بعد بله دلارام عروسی گرفتن قبل عقدش اومده بود خونه ما و گفت توبه کرده وای اون روز وقتی یادم میاد میمیرم از خنده
با اهورا نشسته بود داشتیم حرف میزدیم که صدای زنگ اومد پشت ایفون کسی رو ندیدم وقتی پرسیدم کیه؟
-دلارامم فرشته جون رام میدی تو خونت؟
من که همینجوری عین بز مونده بودم اهورا اشاره زد کیه ولی من بدون توجه به اهورا درو باز کردم وای نکنه بازم میخواد زندگیمو خراب کنه نکنه اهورا رو ازم بگیره وقتی به اهورا گفتم دلارامه عصبی شد و گفت باز دیگه چی میخواد بازم میخواد گند بزنه تو زندگیم من باید این دختر رو سره جاش بنشونم و رفت سمته در منم یه شال اینداختم رو سرم و پریدم دنبالش بیرون دیدم اهورا همینجوری وایساده زدمش کنار ولی از چیزی که خودمم دیدم مغزم کاملا ارور داد
دلارام با چادره مشکی و حجابه کامل
ینی چشمام از کاسه دراومده بود خدایی اهورا بدتر از من بود دلارام با شرمی که هیچوقت ازش ندیده بودم سرشو اینداخت پایین و با صدای اروم و لرزونش گفت:
س..سلام
اهورا که خشک شده بود سره جاش از دوباره یاده دل پرش از دلارام افتاد و رفت سمتشو فریاد زد:
دیگه چی از جونه زندگیم میخوای؟دیگه میخوای چه غلطی کنی؟از زندگیه من برو بیرون حالم ازت بهم میخوره.
دلارام سرشو که تا حالا پایین بود اورد بالا و با پاهایی لرزون اومد سمته من جلو پام افتاد و با گریه گفت:
فرشته خانوم تو رو خدایی که میپرستی حلالم کن اره من خیلی بهت بد کردم خیلی خیلی بهت بد کردم ولی تورو خدا تو رو جون اهورا حلالم کن من دارم ازدواج میکنم نمیخوام اه کسی پشته زندگیم باشه نمیخوام بچه هام تقاص کارای منه احمقو پس بدن فرشته خانومی کن و منه احمقو ببخش اهورا خان تو رو خدا منو ببخش تو رو جونه فرشته منو ببخش حلالم کنین
و هق هق گریه ش شدید تر شد دلم کباب شد هیچوقت فکر نمیکردم دلارام واسه حلالیت بیاد پیشم اهورا هم مثه من هنگ کرده بود نمیدونستم چی بگم یهو دیدم دلارام به سرفه افتاد از بس گریه کرده بود داشت خفه میشد به فریاد رو به اهورا گفتم برو اب بیار اونم دوید سمته ساختمون و تند با لیوان ابی برگشت اروم به خورد دلارام دادم و پشتشو ماساژ دادم یکم که اروم شد کمکش کردم تا بیاد تو خونه اول نمیومد ولی انقدر اصرار کردم تا اومد اهورا که با اخم نگام میکرد
خوب بکنه ، که چی ، اینکه میدونه اگه با من قهر کنه چیکارش میکنم
دلارامو رو مبل نشوندم به اهورا اشاره زدم دنبالم بیاد با لبخند به دلارام گفتم ببخش چند لحظه من با اهورا کار دارم
اونم با بغض گفت :
خواهش میکنم
وقتی به اهورا رسیدم دیدم رو صندلی اشپزخونه نشسته و با عصبانیت دستشو فرو میکنه تو موهاش
-اهورا اصلا از این اخلاقت خوشم نمیاد این چه طرز بر خورد با مهمونه ها؟
-فرشته میفهمی داری چی میگی ؟این دختر همونه که زندگیمو داشت به باد میداد
-بله و همونه که با عث شد من بفهمم تو دست بزنم داری
اهورا با ناراحتی نگام کرد دستمو گرفت و یه بوسه روش زد
-الهی من قربونت برم چند بار بگم غلط کردم اخه ببخش دیگه
-میدونی نزدیک بود دیگه نتونم هیچوقت مادر بشم؟
با عصبانیت از جاش بلند کرد و چند بار دستاشو کرد لای موهاش
-اره اره میدونم چه غلطی داشتم میکردم بابا شکر خوردم چیکار کنم ببخشیم؟
یهو یه فکری به ذهنم رسید
-یه شرط داره ؟
مشتاق پرسید چه شرطی؟
-اینکه دلارام رو ببخشی و از ته دل حلال کنی و با هاش رفت و امدم داشته باشی
-چــــــــــــی دیوونه شدی دختر اینو اون دوتا اشغال باعث تمومه بدبختیای مان چی چیو ببخشم
-پس از بخشش خبری نیست
با بیچارگی بهم زل زد میخواست خرم کنه ولی من خر بشو نبودم
با صدای ارومی گفت باشه
-از ته ته دله دیگه؟
-اررررررررره حالا بخشیدی؟
باخوشحالی گفتم اره عزیزم و یه بوس رو گونه ش زدم و اومدم از اشپز خونه خارج شم که از پشت کمرمو گرفت و برم گردوند و یه بوس رو پیشونیم زد و زمزمه کرد:
قربون دل مهربونت من برم عشقم
با لبخند در حالی که دسته اهورا دوره کمرم حلقه بود رفتیم تو پذیرایی
دلارام اروم اشک میریخت و سرش پایین بود از صدای فین فینش فهمیدم داره هنوزم گریه میکنه مثله اینکه صدای پامونو شنید چون اروم سرشو اورد بالا
رفتم سمتش اهورا رو مبل نشست و سرشو اینداخت پایین کناره دلارام رو مبل نشستم دستشو گرفتم و با لبخند از ته دل گفتم من و اهورا حلالت میکنیم
خیلی تعجب کرد چون به احتمال زیاد فکر نمیکرد ببخشیمش یهو محکم بغلم کرد و با گریه گفت:
تا ابد مدیونتم فرشته جون تو واقعا فرشته ای فرشته
اروم پشتشو میمالوندم راهنماییش کردم دستشویی تا صورتشو بشوره وقتی صورتشو شست اومد کیفشو برداشت و با خجالت گفت :
ممنون فرشته جون تا ابد مدیونتم خدافظ
-صبرکن ببینم تو تو حیاط گفتی داری ازدواج میکنی خوب این داماد خوشبخت کی هست؟
اهورا هم کنجکاو دلارامو نگاه میکرد
-امیر علی رادفر
اهورا باتعجب گفت
-سرگرد رادفر؟
دلارام-بله
من و اهورا با تعجب به هم نگاه کردیم و باهم گفتیم نههههههه؟
دلارام با خجالت گفت
-چرا همونه الانم بیرون تو ماشینه
دستشو کرد تو کیفش و یه پاکت خیلی خوشگل در اورد و گرفت سمت من
-خوشحال میشم اگه تشریف بیارین مراسم هفته ی دیگه پنج شنبه س
اهورا اومد کناره من وایساد
دلارام-خدانگهدار امیدوارم خوشبخت شین بازم ممنون
رفتم جلو و بوسیدمش :
تو هم خوشبخت شی عزیزم خوشحال میشم یه شب شامی ناهاری در خدمته تو و همسرت باشیم
..........
خلاصه اینجوری شد و حاصل ازدواجشونم خاطره ی عزیزم بود که با پسر عموش نوید یه سال پیش ازدواج کرد و الانم حامله س
دلارام داره مامان بزرگ میشه و از خوشحالی رو پاش بند نیست یه یه ربع بعد دو تا جاری های گرامی همراه با فرزندها و همسران گرامیشون اومدن وجمعمون تکمیل شد
نگین دوتا دختر گل دوقلو داره به اسم های پریماه و فریماه
بارانم یه پسر داره هم سنه راستین که اسمشو رامتین گذاشت
رامتین با فریماه نامزد بود و تا یه سال دیگه میخواستن عروسی بگیرن
خدایا گل پسره منم ازدواج کنه و خوشبخت شه دیگه هیچی نمیخوام ازت..........
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
فصل ۱۱
راستین)
یه علامت به رامتین دادم فهمید پس رو به مامانش اینا گفت ما به خودش و ما ها اشاره کرد و گفت خیلی علاقه داریم داستان عشقه شما ها رو بدونیم هیچوقت دربارش حرف نزدین و ما الان خیلی مشتاقیم بدونیم هیچ عذری هم قبول نیست یا میگین یا ما قهر میکنیم ما جوونا به حالت بچه گونه رامتین خندیدیم ولی بزرگتر ها یه نگاه بهم کردم مامان فرشته م اومد حرف بزنه که نذاشتم چون میدونستم میخواد بگه الان وقتش نیست
-مامانی بگین دیگه ما خیلی دوست داریم بدونیم
مامان فرشته یه نگاه به بقیه کرد و گفت بعده شام میگم
بزرگ ترها که فکر کنم هیچی از طعم غذا نفهمیدن چون همشون حسابی تو فکر بودن ماها هم که تند تند میخوردیم هضم شه خوبه بعد از شام مامان اینا ظرفا رو جمع کردن و شستن بعدش با چایی و میوه امدن نشستن ماها هم منتظر چشم دوخته بودیم به لبای مامان فرشته م خداییش لباش خیلی خوشگل بود لبای من به بابام رفته
مامان فرشته شروع کرد
.................
داستان عشقشون واقعا قابله تحسین بود خاله نگین و خاله باران اروم گریه میکردن خاله دلارام که هنوز وسطاش بود با گریه پا شد رفت بیرون عمو امیر علی هم دنبالش رفت اصلا فکر نمیکردم خاله دلارام عاشق بابام باشه و قبلا میخواست زندگیشونو خراب کنه تصورش برام سخت بود حتی دخترا هم گریه شون گرفته بود ولی مامان من یک قطره اشکم نریخت همیشه غرورشو دوست داشتم بابام میگفت عاشقه همین غرورش شدم
باصدای زنگ موبایلی سرمو به سمت صاحب موبایل برگردوندم گوشیه پریماه بود نمیدونم چرا با دیدن شماره اخم کرد و بعد خودش قطعش کرد ولی از دوباره زنگ خورد و اون با گفتن ببخشیدی پاشد رفت بیرون
کنجکاو شدم خیلی دوست داشتم بفهمم اون پشته خطیه کیه
پریماه دوسال از من کوچیک تر بود 22 سالش بود و تو شیراز مهندسی پزشکی میخوند همیشه از بچگی یه حسی به پری داشتم یه حسی که هیچوقت نتونستم بهش بگم خواهر به تک تک دخترا میگفتم جز پری میدونستم عشقه ولی نمیدونستم چرا میخواستم تکذیبش کنم اصلانم دوست نداشتم راجبش با کسی حرف بزنم من که همیشه همه چیزو به رامتین که از برادرم بیشتر دوسش داشتم میگفتم این یه موردو اصلا نمیتونستم بگم
نگران پریماه شدم واسه همین اروم به رامتین گفتم:
پریماه دیر کرده برم ببینم کجاست
رامتین یه حالت خاصی نگام کرد و گفت:
إ ؟باشه داداش برو فقط زود بیا
و یه چشمک بهم زد نمی فهمیدم منظورش چی بود الان این؟
بیخیال منظوره رامتین شدم و رفتم دنبال پریماه. پریماه چشاش به خاله نگین رفته بود چهار رنگ بودش سبز ابی عسلی قهوه ای وای که من عاشقه رنگه چشاشم ولی فریماه رنگه چشاش به عمو مهرشاد رفته و ابی روشنه.
یه حسی بهم همیشه میگه پری دوسم نداره اینو از رفتارش میفهمم همیشه با من سرده درست بر عکس من با بقیه خیلی گرمه .
پشت درختا بود دقیقا جایی که استخر قرار داشت کناره استخر راه میرفت و بر سره فردی که پشته خط بود فریاد میزد:
اه پسره عوضی دست از سرم بردار خسته م کردی نه تو دانشگاه واسم اسایش گذاشتی نه تو خونه م چرا ولم نمیکنی دست از سرم بردار دیگه ااااااه
نشست لب استخر و سرشو گذاشت رو پاهاش و شروع کرد به گریه کردن دلم کباب شد تحمل اشک ریختن پریماه رو نداشتم اون اون عشقم بود من عاشقش بودم اره اقا من عاشقشم عاشق
رفتم کنارش
-پری پریماه چی شده؟
-تو دیگه چی میخوای از جونم برو میخوام تنها باشم
-پریماه بگو دیگه چی شده؟اون کی بود؟
-به تو چه ربطی داره اخه برو راستین حوصلتو ندارم
دلم گرفت ینی چی حوصلمو نداره مگه دسته خودشه تحملم تموم شد نشستم کنارش و دستمو حلقه کردم دوره شونه هاش
-پری جون راستین بگو چی شده؟
سرشو گذاشت رو شونم و باز گریه کرد بیشتر به خودم فشردمش
-یه پسره تو دانشگامون هست اسمش سهیله از اولین روزی که وارد دانشگاه شدم مزاحمم میشه ازم ..ازم میخواد باهاش دوست شم
با لحنی عصبی که حرص و بغض توش موج مکزیکی میرفت گفتم:
دوسش داری؟
-ازش متنفرم
یه نفس عمیق کشیدم دل و زدم به دریا نمیخواستم از دستش بدم نمیخواستم
-پریماه من...من خیلی وقته میخوام یه چیزو بهت بگم
-خوب بگو
یه نفس عمیق دیگه کشیدم .بلند شدم وایسادم و پشتمو بهش کردم ممکنه بگه نه ممکنه بگه ازم متنفره یا یکی دیگه رو دوست داره یه لحظه پشیمون شدم ولی ته دلم یه چیز میگفت بگمو خودمو خلاص کنم
-پری من...من )ای زهر مار چرا زبونم گرفته (خیلی ..خیلی دوست دارم
یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتش و نگاش کردم با چشای گرد شده به من زل زده بود ادامه دادم:
من از بچگی دوست داشتم من عاشقت بودم و هستم پری...با من ازدواج میکنی؟
سکوت کرد بود و همینجوری خیره به من نگاه میکرد شَکَم به یقین تبدیل شد سرمو انداختم پایین اون دوسم نداره اون منو نمیخواد یه قطره اشک از گوشه چشمم چکید من جلوی هیچ کس گریه نمیکردم بزا پری بفهمه من مهمترین چیزه یه مردو خورد کردم تا بهش بگم دوسش دارم اومدم برم که باصداش سره جام موندم
-راستین
با صدای لرزون گفتم
-جانم؟
با لبخند نگام کرد:
بله
-هان؟
-وا بی احساس
از خوشحالی رو پام بند نبودم وای خدا گفت بله ینی دوسم داره ینی اونم منو میخواد وااااای مرسی خداجونم مرسی عاشقتم
حسه شیطنتم گل کرده بود عجیب رفتم جلو و دقیقا جلوش وایسادم چونه شو گرفتم وسرشو اوردم بالا سرامون دقیقا رو به روی هم بود من یه بیست سانتی از پریماه بلند شدم
-که من بی احساسم نه؟
-اره تو خیلی....
ولی نتونست ادامه بده چون من شدید شیطنتم گل کرد و بوسیدمش با همه ی عشق و علاقه م بوسیدمش اروم اروم نرمه نرم اون لبای قلوه ای خوش فرمشو بوسیدم
صدای دست و سوت که اومد مجبوری دست از بوسیدنش بر داشتم و پشتمو نگاه کردم رامتین و فریماه ، نوید و خاطره پشتمون بودن و داشتن با لبخند و ذوق برامون دست میزدن
عجب عوضیایی هستنا نمیزارن ادم دو دقیقه با عشقش راحت باشه
رامتین:بعد به عمو اهورای بدبخت گیر بده که زنه شرعی و قانونیشو می بوسه جلوی تو بعد توی بیشور خجالت نمیکشی که تو شب پشت درختا لب استخر زیر نور ماه یه دختره خوشگل از جمله خواهر زنه منو میبوسیش؟
بیچاره پری رنگ به روش نمونده بود کم مونده بود غش کنه
ای رامتینه موذی پرو با حالت بامزه ای موهامو خاروندم و گفتم البته با کمال پرویی
-خوب ...خوب منم زنه شرعی و قانونی آینده مو میبوسم
با این حرفم از دوباره صدای سوت و جیغ بالا رفت یهو دیدم بابا اینا اومدن دسته مامان فرشته گیتارم بود گیتار مشکی عاشقه گیتارم بودم با دیدن عمو مهرشاد سرمو اینداختم پایین و با خجالت دستمو از دوره کمر پریماه که حلقه کرده بودم ور داشتم و ازش فاصله گرفتم
رامتین :بابا مهرشاد ، عمو اهورا تبریک میگم یه داماده دیگه به جمعتون اضافه شد البته به گلیه من نیستا
یه نگاه به بابام کردم که داشت با اخم نگام میکرد فهمیدم ناراحت شده واسه اینکه از عشقم هیچ حرفی بهش نزدم یه چشمک بهش زدم و با چشمام ازش معذرت خواستم
بابام لبخندی زد و رو به عمو مهرشاد گفت:
داداش میدونم همه چی یه رسم و رسوماتی داره ولی این پسره یه مقدار عجوله مثه باباش با اجازت میخواستم اگه شما اجازه بدی و همینطور مادره گرامیه پریماه جون پریماه رو برای راستینم خواستگاری کنم
خاله نگین:من حرفی ندارم ایشالا خوشبخت شین گلای من
همه به عمو مهرشاد خیره شدن :
منم حرفی ندارم داماده گل خودمی
صدای دست هورا بالا رفت رفتم جلو تا دسته عمو رو ببوسم که نذاشت و محکم بغلم کرد بعد رفتم سمته پدرم پدری که که واسم بهترین الگو بود همیشه کنارم بود همیشه بود و من چقد خدارو واسه داشتن همچین پدر مادری شکر کردم رفتم جلو و محکم دستشو بوسیدم پدرم محکم بغلم کرد وگفت:
با اینکه خیلی از دستت ناراحتم واسه اینکه منو غریبه حساب کردی و درباره ی قلب عاشقت حرفی نزدی ولی چه کنیم دیگه خودمم کشیدم درده عاشقی و واسه همین میبخشمت خوشبخت شی گل پسرم ولی زن گرفتی نری حاجی حاجی مکه ها یادت نره یه پدر مادر جوونو خوشگلم داری که دلشون واست تنگ میشه
پدرم پیشونیمو بوسید و با لبخند منو از اغوشش بیرون اورد و زد روشونم
ااااخ شیکست کتفم
بابام شیطون نگام کرد به همین زودی تلافی کرد منم با لبخند رفتم سمته مامان فرشته محکم بغلش کردم و چندبار بوسیدمش بابا اومد سمتمون و اروم جوری که فقط منو مامان بشنویم گفت:
بسه بچه تموم شد یکم برای منم بزار
خندم گرفته بود اخه بابا هم اینقدر حسود از لج بابا یه بوس دیگه هم مامانو کردم و واسه بابا ابرو بالا انداختم مامان خندش گرفته بود گفت:
بسه پسر خجالت بکش داری خیر سرت زن میگیری هنوز ادم نشدی ایشالا خوشبخت شی عشقه مامان خوب این گیتارتو بگیر و اون شعری و که مامان عاشقشو رو بخون ببینم
بابا اهورا پاشو کوبید زمینو گفت:
این مادرت عاشقه همه هست جز اصله کاری
مامان با خنده یه مشت به شونه بابا زد منم اروم خندیدم رفتم رو نیمکت کناره استخر نشستم دقیقا رو به روی پریماه بودم با لبخند شروع کردم اهنگی و که مامان فرشتم عاشقش بود خوندن تو دلم اهنگو به تمومه عاشقای جمعمون تقدیم کردم
*دلسرد نشواز عشق
از وقتی که خوابیده
افسانه ی ما روزی دنیا رو تکون میده
درها رو به روی باد باهم دیگه میبندیم
یه روزی به امروز و این فاصله میخندیم
این فاصله میخندیم این فاصله میخندیم
عمری اگه باقی بود فردا رو اگه دیـــــدیم
با شهرت این احساس دنیا رو تکون میدیم
دنیا رو تکون میدیم
اینجوری که دل بستیم
این حرف کم نیست که ما عاشقه هم هستیم
امروز و مدارا کن لبخند بزن بازم
من این توی غمگین و انگاری نمیشناسم
یه زندگی می ارزه لبخنده تو رو دیدن
وقتی که تو میخندی دنیا رو بهم میدن
لبخند بزن دنیا اینجوری نمیمونه
ما سهمه همیم اینو این فاصله میدونه این فاصله میدونه
عمری اگه باقی بود فردا رو اگه دیـــــدیم
با شهرت این احساس دنیا رو تکون میدیم
دنیا رو تکون میدیم
اینجوری که دل بستیم این حرف کم نیست که ما عاشقه هم هستیم
ای حرفه کمی نیست که ما عاشقه هم هستیم
ما عاشقه هم هستیم
ما عاشقه هم هستیم
عاشقه هم هستیم
عاشقه هم هستیم
دلسرد نشو از عشق*
پایان
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
خاطرات و داستان های ادبی

دلسرد نشو از عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA