انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
فرهنگ و هنر
  
صفحه  صفحه 63 از 65:  « پیشین  1  ...  62  63  64  65  پسین »

Armenians | ارامنه


مرد

 
موج تازه مهاجرت ارامنه ارمنستان به غرب
برنامه رشد و توسعه سازمان مللUNDP روز سه شنبه هشدار داد ارمنستان با "موجی تازه از مهاجرت" روبرو خواهدشد، مگرآن که دولت آن برای رشد وضعیت اجتماعی-اقتصادی و بالابردن تامین قانونی در جامعه بیشتر تلاش کند.

UNDP در گزارش سالانه اش خواستار اقدامات و پیشگیری های وسیع دولت از جمله اصلاحات دموکراتیک شد که بتواند انگیزه مردم ارمنستان به ترک کردن کشور را به شکلی قابل ملاحظه کاهش دهد.

از زمان تجزیه اتحاد جماهير شوروی و آشفتگی منطقه دست کم 700هزار ارمنی یا حدود یک چهارم مردم کشور به روسیه و کشورهای دیگر مهاجرت کرده اند. مهاجرت اقتصادی در 1990 با بهبود اقتصاد ارمنستان از پسِ رکودی که بعد از فروپاشی شوروی داشت، به شکلی قابل توجه کاهش یافت.

مساله ای که موضوع اصلی آخرین گزارش رشد و توسعه UNDP درباره ارمنستان است توسط متخصصین محلی مهاجرت بررسی شد. آن ها عوامل منفی موثر بر روند رشد و توسعه ارمنستان را برشمردند و تحلیل کردند.

این گزارش 170  صفحه ای می گوید این عوامل شامل کاهش تولد و ازدواج، فرار مغزها و دیگر مسائل اخلاقی-روان شناختی است. آن دسته از مردم که به فکر کارپیدا کردن در خارج از کشور هستند احتمالا برای رشد کشور کمتر تلاش می کنند، علیه بی عدالتی و خشونت قانون مبارزه نمی کنند، با اتفاقات منفی کنار می آیند و منفعل و مصرف کننده هستند.

این گزارش درعین حال با اشاره به مبالغ ده ها میلیون دلاری که توسط صدها نفر از هزاران نفر مهاجری که اغلب به روسیه و اروپا و امریکا رفته اند به خانه فرستاده می شود، از منفعت های اقتصادی این پدیده هم خبرمی دهد. بر طبق آمار بانک مرکزی ارمنستان، انتقال پول نقد غیرتجاری در سال گذشته 1/12 میلیارد بوده است. این عدد تقریبا برابر است با 13درصد تولید ناخالص داخلی کشور.

گزارش سازمان ملل تایید می کند که به موازات رشد اقتصادی بزرگ ارمنستان، سیل کوچ مردم از کشور به شکلی قابل توجه در دهه گذشته کم شده  است.

گزارش می گوید "دلیل مستندش این است که مهاجرت دائمی به میانگین 10000نفر در سال کاهش داشته است که این فقط 0/4 درصد کل جمعیت کشور است."

این گزارش اضافه می کند "به هرحال با وجود روند ذکرشده، اوضاع مهاجرت خارج در ارمنستان هنوز قابل تامل و نگران کننده است."

"علاوه براین، عواملی مشخص وجود دارند که بر پدیدارشدن موج تازه و نسبتا عظیم مهاجرت دلالت می کنند."

متخصصین سازمان ملل مشخصا درباره آن ده ها نفر از هزاران ارمنی مرد صحبت می کنند که در خارج از ارمنستان کار می کنند و ممکن است سرانجام خانواده شان به آن ها بپیوندند و سبب شوند "ارمنستان 200000 الی 300000 شهروند از دست بدهد."

فاکتور دیگر که در این باره ذکر کرده اند تجمع درحال پیشرفت قطعات زمین کشاورزی در دست افراد ثروتمند است.

گزارش می گوید "بسته به این  که یکپارچه شدن زمین های کوچک و تجمع آن ها در دست زمین داران ثروتمند با چه سرعتی صورت گیرد مالکین کوچک زمین از تولید کشاورزی بیرون رانده خواهند شد و برخی از آن ها به احتمال زیاد و بسته به مازاد نیروی کار در ارمنستان، برای مهاجرتِ کاری یا مهاجرت دائمی انتخاب خواهند شد ."

و اضافه می کند "مهاجرت برای امنیت ملی ارمنستان یک تهدید باقی خواهد ماند." وارتان گِوُرگیان (روان شناسی که یک تیم متخصص ارمنی را که بر این گزارش کار می کنند رهبری می کند) می گوید "من از مهاجرت غیرعادی صحبت می کنم".

بنابراین، این گزارش بر نیاز "دخالت فعال" توسط دولت در جهت "کاهش حجم مهاجرت دائمی" تاکید می کند. این گزارش می گوید این باید نه تنها از راه بهبود وضعیت اقتصادی بلکه با بهبود "شیوه های کشورداری" انجام شود. مخصوصا "اتخاذ و تجدید ارزش های دموکراتیک در شیوه های کشورداری و حذف قوانین متناقض."

گِوُرگیان به روزنامه نگارها گفت "اغلب مقامات رسمی مایل اند دلایل اجتماعی-اقتصادی را عوامل مهاجرت بدانند مثل بیکاری. اما اگر در پایان روز مردم فقیر هستند نه فقط به خاطر از دست دادن درآمد بلکه به این دلیل هم هست که نمی توانند از حق خود دفاع کنند."

همچنین گزارش سازمان ملل می گوید ارمنی ها کشور را نه تنها برای فقر بلکه به خاطر بی عدالتی، نابرابری در برابر قانون و فضای منتهی شده به بدبینی و سرخوردگی عمومی ترک می کنند.

آرمن گورگیان معاون نخست وزیر ارمنستان بعد از صحبت در یک جلسه عمومی ارائه گزارش، از دفتر سازمان ملل در ایروان و نویسندگان این تحلیل های گسترده تقدیر کرد. او گفت یافته های این گزارش و پیشنهاداتش برای مقامات رسمی مرتبط با امر مهاجرت مفید خواهد بود.

گورگیان همچنین گفت که دولت ارمنستان متعهد است برای این مشکل "راه حل های موثر و بنیادی" پیدا کند و درحال حاضر بر روی استراتژی "نظام نامه مهاجرت" کار می کند. او جزئیات این نظام نامه را توضیح نداد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
یادداشتی بر فیلم «هانا آرنت»



فیلم «هانا آرنت» ساخته مارگارت فون تروتا فیلمساز آلمانی سال گذشته در محافل روشنفکری جهان بحث‌های زیادی برانگیخت. فیلم درباره هانا آرنت از نظریه‌پردازان سیاسی آلمانی-آمریکایی است و به طور خاص به گزارش‌های او از محاکمه آیشمن در اورشلیم در سال ۱۹۶۱ می‌پردازد. آیشمن، از سازمان‌دهندگان کشتار یهودیان در سال‌های جنگ جهانی دوّم، که توسط نیروهای امنیتی اسرائیل از آرژانتین ربوده شده و به اسرائیل آورده شده بود، در دادگاهی در اورشلیم محاکمه می‌شد و هانا آرنت که از دست نازی‌ها جان سالم به در برده و در نیویورک زندگی می‌کرد، از سوی روزنامه نیویورکر برای تهیه گزارشی از این محاکمه به اورشلیم اعزام شد. گزارش‌های او لابی صهیونیستی را خوش نمی‌آید و جنجال برمی‌انگیزد. فیلم درباره همین موضوع است.

  • ۱- فیلمِ مارگارت فون تروتا

«چطور می‌توانیم به وسیله فیلم زنی را که کارش اندیشیدن است به تصویر بکشیم؟ اصلاً چطور می‌توانیم او را در حال اندیشیدن نظاره بکنیم؟ وقتی داریم فیلمی درباره شخصیت‌های اندیشمند می‌سازیم، این بزرگ‌ترین چالشی است که در برابرمان قرار دارد».
«می‌خواستیم فیلم‌مان چیز زنده‌ای باشد، نه درس تاریخ. می‌خواستیم آدم‌هایی که در آن سال‌ها در زندگی هانا آرنت نقشی داشتند، همسرش هاینریش بلوهر، معلم و معشوقش هایدگر، دوستش ماری مک‌کارتی، صرفاً به مثابه وسائل صحنه مورد استفاده قرار نگیرند، بلکه آدم‌ها زنده از گوشت و خون باشند».
دو تکه از مصاحبه‌ای با مارگارت فون تروتا کارگردانِ فیلم هانا آرنت منتشر شده در سایت انستیتو گوته
این دو نقل قول دو چالش اصلی برگردانِ یک ماجرای اندیشه‌ای به فیلم را بیان می‌کنند. چگونه می‌توان زندگی یک متفکر را در یک فیلم سینمایی دوساعته نشان داد؟ چه را باقی بگذاریم و چه را حذف کنیم؟ چه را بگوییم و چه را ناگفته بگذاریم؟ کدام برهه از زندگی شخصیت مورد بحث ما این پتانسیل را دارد که به نحوی چکیده تمامی زندگی او باشد، کلِّ آن زندگی را به نمایش بگذارد؟ در این زمینه چه اندازه باید به تاریخ واقعی زندگی شخصیت‌مان وفادار بمانیم؟ آیا صرف وجود این شخصیت یا آن شخصیت تاریخی در زندگی واقعی او مجوزی برای گنجاندن آن شخصیت در فیلم است؟ اجازه بدهید از همین جا وارد خود فیلم «هانا آرنت» شویم: آیا این که همسر هانا آرنت، هاینریش بلوهر در آن دوره تاریخی سکته کرده است، مجوزی است برای این که این حادثه در فیلمی درباره هانا آرنت نشان داده شود؟ درستی تاریخی در این جا کافی نیست، کما این که حتماً اتفاقات مهم دیگری هم برای بلوهر افتاده است، امّا گنجاندن این حادثه برای این است که با منطق دراماتیک یک فیلم دو ساعته این حادثه باید چیزی درباره تم فیلم به ما بگوید. و می‌گوید: واکنش دوگانه آرنت که احساس گرم و عاشقانه اوست نسبت به همسرش و در عین حال وفاداری‌اش به کلاس و درسش. این حادثه به این ترتیب کمک می‌کند به نشان دادن چیزی از شخصیت هانا و نشان دادن این که بر خلاف نظر رایجی که مخالفانش تبلیغ می‌کردند او «همه تبختر و بی‌احساس» نبود.
موضوعی که در کانون فیلم قرار دارد، آن زندگی که به طور مستقیم در برابر چشمان‌مان در جریان است، نه تصویرهای وحشتناک کشتار یهودیان توسط نازی‌ها، بلکه زندگی آرام و راحت یک زن و شوهر روشنفکر آلمانی در نیویورک است. این آن زندگی است که فون تروتا گفته است می‌خواسته به نحو زنده به تصویر بکشد و تا حدود زیادی این کار را کرده است. امّا ارتباط این زندگی با تم اصلی فیلم که همانا ماهیت شر باشد اندک است. وقتی فیلم سکته همسر آرنت یا دفاع مری مک کارتی یا سردبیر نیویورکر از آرنت را نشان می‌دهد، به یک فیلم معمولی ملودراماتیک درباره این آدم‌ها بدل می‌شود که تشکیل شده است از رویدادها و درگیری‌هایی که در هر زندگی خانوادگی و حرفه‌ای دیگری می‌توانست به وجود بیاید. از این منظر، اتفاقاً مناسبات هانا و مخالفانش (هانس و دیگران) جالب‌تر است، چون موضوع این مخالفت‌ها همان تم اصلی فیلم است و به بسط و گسترش آن کمک می‌کند.
فون تروتا در نمایش زنده زندگی زوج روشنفکر نیویورکی و اطرافیان‌شان موفق است، امّا این زندگی ارتباط چندانی با موضوع ابتذال شرّ پیدا نمی‌کند. سبک فیلم بیش از اندازه کلاسیک و شیک است و کمکی به بیننده نمی‌کند که رابطه حسّی هانا را با گذشته‌اش در اردوگاه نازی‌ها احساس کند. بخش‌های هایدگر به عنوان تنها فلاش‌بک‌های فیلم قابل بحث‌اند و به گمانم از آن تکه‌هایی هستند که نیازی به بازسازی‌شان نبود کما این که موضوعات مطرح شده در آن‌ها را می‌شد در خلال دیالوگ‌ها نشان داد. در عوض می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چرا خاطرات آرنت از اردوگاه‌های مرگ به صورت فلاش بازسازی نشده است. این امر می‌توانست کشش عاطفی فیلم را، طوری که از موضوع اصلی هم فاصله نگیرد، بهتر نشان داد.
فیلم به یک معنا به هم آمیختگی اندیشه و احساس هم هست. هانا به شدّت منطقی و به شدّت احساسی است. نه تنها تناقضی بین این دو نیست، بلکه آرنت به خاطر ترس از تکرار جنایات نازی‌هاست که اصرار می‌کند مشکل اصلی آدم‌هایی هستند که نمی‌اندیشند. و فیلم بخش عمده موفقیت خود را از بازسازی موجز و نسبتاً زنده دوره‌ای تاریخی می‌گیرد که محاکمه آیشمن در اسرائیل در صدر اخبار قرار گرفت. هانا آرنت که به عنوان روشنفکر آلمانی-یهودی- آمریکایی می‌خواست از موضع مستقل خود و نه تبلیغات رسمی اسرائیل و لابی یهودی به آن بنگرد، متهم شد به دفاع از آیشمن. اصلاً شاید تم اصلی فیلم پایداری روشنفکری باشد. شجاعت ایستادن در برابر نظر غالب و نترسیدن از گفتن حقیقت (آن طور که به نظر روشنفکر می‌آید). این موضوع در فیلم هانا آرنت به خوبی به تصویر کشیده شده است.



  • ۲-محاکمه آیشمن و عادّی بودن شرّ


اصطلاحی که هانا آرنت در گزارش‌های خود درباره محاکمه آیشمن به کار برد و بعدها شد عنوان کتابی که از مجموعه این گزارش‌ها منتشر شد banality of evil بود که به «ابتذال شرّ « ترجمه شده است. به گمان من لفظ ابتذال در این جا زیاد مناسب نیست. ابتذال بار منفی قوّی‌تری دارد نسبت به banality که به عادی بودن، معمولی بودن، روزمره بودن و فقدان کیفیت استثنایی دلالت می‌کند. هانا آرنت، همان طور که در فیلم هم می‌بینیم، می‌خواهد بگوید که آیشمن یک هیولا نیست، او هم آدمی است مثل آدم‌های دیگر یا مثل بیشتر آدم‌ها. او در محاکمه خود، مثل خیلی از جنایتکاران نازی دیگر، بر این تکیه کرده است که صرفاً اجرای فرمان می‌کرده و کاری خلاف قانون نکرده کمااینکه حکم هیتلر در آن دوره تاریخی قانون بوده است. در بخش‌هایی از فیلم شاهد تصویرهای مستند از محاکمه آیشمن هستیم که او را در اتاقک شیشه‌ای نشان می‌دهد و ظاهراً زکام هم هست. این تصویر با تصویر یک هیولا هیچ شباهتی ندارد. در ضمن تمام معاینات پزشکی گواهی می‌دهند که آیشمن هیچ بیماری روانی نداشته است. در واقع نگرانی آرنت این است که ما غالباً با انتساب انگیزه اصلی جنایات بزرگ به یک خصلت روانشناختی هیولاگونه و به یک کیفیت شرارت‌آمیز که در آدم‌های اندکی می‌تواند وجود داشته باشد، خیال خود را راحت می‌کنیم، در حالی که، به گمان او، شرّ خصلتی عادی است و در بیشتر آدم‌ها وجود دارد، آدم‌هایی که فقط دستور می‌برند، فقط از آنچه همگانی و هنجار عمومی است تبعیت می‌کنند و نمی‌اندیشند. ناتوانی در اندیشیدن. این آن کیفیتی است که جنایات بزرگ با انگیزه ایدئولوژیک در آن ریشه دارند. و این گونه، شرّ نه چیزی استثنایی و غیرعادی بلکه چیزی معمولی و عادی است. این آن چیزی است که مراد هانا آرنت از اصطلاح banality of evil است.
این اندیشه با آن تصور عمومی که فقدان احساس را سرمنشاء وقوع فجایع بشری در ابعاد نژادکشی (genocide) می‌داند، جور در نمی‌آید و برعکس ناتوانی در اندیشیدن را منشاء این امر می‌داند. و به همین سبب است که ایستادن بر سر موضع خود و بر سر نگاه مستقلش به محاکمه آیشمن برای آرنت اهمیت حیاتی پیدا می‌کند. او در واقع مخالف محاکمه آیشمن نیست. حتی حکم اعدام دادگاه را تائید می‌کند. امّا او نگاه مستقلی دارد. محاکمه آیشمن که توسط نیروهای امنیتی اسرائیل در آرژانتین ربوده شده و در اسرائیل محاکمه می‌شد هدف سیاسی مشخصی داشت. توجیه برپایی دولت اسرائیل و ... . هانا آرنت در این چارچوب به ماجرا نگاه نمی‌کند. او حتی به خود اجازه می‌دهد از عملکرد نادرست برخی رهبران یهودی‌ها در قبال نازی‌ها انتقاد کند. و این آن چیزی است که خشم لابی یهودی و به طور کلّی یهودی‌ها را برمی‌انگیزد. به عبارت دیگر از او می‌خواهند که نیاندیشد، که حرف‌های رسمی را تکرار کند. هولوکاست تبدیل می‌شود به یک ایدئولوژی رسمی و مانند هر ایدئولوژی رسمی اندیشه‌ای بیرون از خود را برنمی‌تابد یا حدّی برای آن قائل است. و هانا آرنت معتقد است که ناتوانی اندیشیدن همان چیزی است که فجایعی چون نژادکشی را در پی می‌آورد. پس بر سر موضع خود می‌ایستد و تهمت‌هایی را که از سوی هواداران آرمان دولت یهودی نثارش می‌شود به جان می‌خرد.
اندیشه هانا آرنت در یک اندیویدوالیسم عمیق ریشه دارد که چیزی است فراتر از لیبرالیسم اقتصادی. تاکید او بر اهمیت به رسمیت شناختن هر آدمی به عنوان یک موجود اندیشمند یکتاست.
یکی از دوستان و بستگان نزدیکش در بستر مرگ هانا را متهم می‌کند که مردم یهود را دوست ندارد. هانا می‌گوید: من هیچ «مردم»ی را دوست ندارم. من فقط دوستانم را دوست دارم. من تو را دوست دارم. من از دوست داشتن هر مردمی ناتوانم. و به این ترتیب مفهوم جمعی مانند «مردم» یا «خلق» یا «ملّت» را به چالش می‌کشد، خصلت انتزاعی آن را نشان می‌دهد و ملاک خود را به جای آن، روابط انضمامی (کنکرت) انسانی می‌داند.
ایستادگی اندیشمندانه هانا آرنت درسی است که فیلم مارگارت فون تروتا به بیننده‌ روشنفکرش می‌دهد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
آیا ارمنیها اقلیت هستند؟
هر از گاهی شنیده میشود که برخی از صاحبمنصبان ارامنه برای این که بر ایرانی بودن خود و پایبندیشان به وظایف شهروندی و بر این که خود را در ایران بیگانه نمیدانند تأکید کنند، از این که آنها را اقلیت دینی میخوانند اظهار گلهمندی میکنند. این را در جلسات مشترکی که از سوی دفتر امور اقلیتهای دینی وزارت ارشاد با حضور نمایندگان اقلیتهای گوناگون و مسؤولان دولتی نظام تشکیل میشود شنیدهام. برخی از چهرههای فرهنگی کشور، از جمله آیدین آغداشلو در برنامه ارمنیان ایران که بهمن ماه سال گذشته در خانه هنرمندان برگزار شد، همین حرف را زدهاند. در گزارش ایسنا در این باره میخوانیم: این هنرمند نقاش همچنین به باورنداشتنش به واژه «اقلیت» اشاره کرد و افزود: گمان نمیکنم جزء اقلیت و اکثریت بودن، تفاوتی در جایگاه یک جامعه داشته باشد. گمانم در این جا با یک سوء تفاهم بزرگ سروکار داریم. با توجه به این که دین رسمی کشور در قانون اساسی، اسلام است و مذهب شیعه به عنوان مذهب اکثریت مردم کشور ذکر شده است، اصل سیزدهم قانون اساسی به حضور اقلیتهای دینی (زرتشتی، کلیمی، مسیحی) در کشور اشاره کرده و تأکید کرده است که آنها «در حدود قانون،‏ در انجام‏ مراسم‏ دینی‏ خود آزادند و در احوال‏ شخصیه‏ و تعلیمات‏ دینی‏ بر طبق‏ آیین‏ خود عمل‏ میکنند». از سوی دیگر واژه اقلیت هیچ بار منفی و تحقیرآمیزی ندارد. اگر هم کسی چنین احساسی دارد، تلویحاً در ذهن خود «در اکثریت بودن» را فضیلتی میداند، و به گمانم بیشتر باید ساختار ذهنی و اندیشهگی خود را اصلاح کند. اقلیت بودن ارمنیها، زرتشتیها، یهودیها و... در ایران یک واقعیت است (فاکت است) و بار ارزشی ندارد. امّا تأکید بر حضور اقلیتها نه تنها زیانآور نیست، بلکه توجه دادن به موقعیت خاص بخشی از جامعه و گروهی از شهروندان کشور است. مقصود از موقعیت خاص نیز این است که این گروهها باورهای دیگر، عادات و رسوم دیگر و پیشینه تاریخی و شیوه زیست و فرهنگ متفاوتی دارند و چون در اقلیتاند، بیم آن میرود که این موقعیت خاص شناخته نشود و حقوقی که بر آن مترتب است پایمال شود. در واقع به رسمیت شناختن حضور اقلیتها، مقدمه و بستر رعایت حقوق خاص آنهاست، علاوه بر حقوقی که در قانون اساسی برای همه شهروندان پیشبینی شده است. لفظ اقلیت یا minority در همه کشورها به کار برده میشود و اتفاقاً این روزها کاربُرد آن به اقلیتهای قومی یا دینی محدود نمیشود. بلکه همه گروههایی را در بر میگیرد که به دلایلی با اکثریت آحاد جامعه تفاوت دارند و جامعه باید به خاطر این تفاوت، حقوق خاصی برای آنها قائل شود. مثلاً حقوق معلولان یا حقوق بیماران خاص. حتی برخی قوت دموکراسی در یک جامعه را در رفتاری که این جامعه با اقلیتهای خود میکند میسنجند. به جای این که بر واژه اقلیت حساسیت داشته باشیم، باید بر رعایت حقوق اقلیت و برابری حقوق آن با حقوق اکثریت پافشاری و تأکید کنیم. پرسش این نیست که ارمنیها (و آسوریها، زرتشتیها، ...) اقلیت هستند یا نه. پرسش این است که آیا حقوق این اقلیتها رعایت میشود؟ آیا در اقلیت بودن باعث دسترسی کم تر آنها به ردههای بالا و متوسط مدیریتی کشور میشود یا نه؟ آیا دولت سهم خود را در تأمین هزینه آموزش و پرورش به زبان مادری برای این اقلیتها فراهم میکند یا خیر؟ با حذف واژه اقلیت کاری نخواهیم کرد جز پاک کردن صورت مسأله و انکار این واقعیت که در کشور ایران گروههایی از مردم زندگی میکنند که دین و عادات و زبان و ... شان با اکثریت جامعه فرق میکند، امّا جزء شهروندان این جامعه هستند و باید با باقی شهروندان حقوق برابری داشته باشند و علاوه بر این آزادیهایی خاص، تا بتوانند به راحتی به شیوه مأنوس خود زندگی کنند، زبان خاص خود را به فرزندانشان آموزش دهند و... . با حذف واژه اقلیت مانع از توجه به این موضوع میشویم. ارامنه چه نوع اقلیتی هستند؟ از نظر رسمی، اقلیت دینیاند. ارامنه مسیحیاند. امّا آسوریها هم مسیحیاند. منتها تفاوت است بین این دو. آسوری و ارمنی از نظر پیشینه تاریخی و فرقه دینی و عادتهای فرهنگی و زبان با هم فرق میکنند. پس صرفاً اقلیت دینی تلقی کردن ارمنیها بیانگر کلّ واقعیت نیست. شاید اقلیت قومی مناسبتر باشد. در غرب از اقلیتهای قومی ethnic minorities صحبت میشود. خود ارمنیها خود را آزگائین پُکراماسنوتیون azgaeen pokramasnootyoon میخوانند. «پُکراماسنوتیون» یعنی اقلیت و «آزگائین» یعنی ملّی. به عبارت دیگر ارمنیها خود را اقلیت ملّی میدانند. این صفت ملّی ارجاع میدهد به ملّت ارمنی. که در باور عمومی مردم ارمنی یعنی ملّتی ده میلیونی که در سراسر جهان پراکنده است. تفاوت واژهها از تفاوت در تلقی جامعه ارامنه ایران از خود، و تلقی جامعه ایرانی و به طور خاص حکومت از این جامعه حکایت میکند. برای این که بتوانیم این تفاوت را ریشهیابی و تحلیل کنیم باید بپذیریم که در جامعه ایران اکثریتی وجود دارد و اقلیتی، یا اقلیتهایی. به عبارت دیگر تفاوتهایی. کسانی که از به کار بردن واژه اقلیت میرنجند و تلویحاً خواهان حذف آن هستند باید بدانند که این اعلان همگانی که همه عین هم هستند و هیچ فرقی با هم نداریم هیچ فایدهای نه به حال اقلیتها دارد نه به حال اکثریت، چون اکثریت خیالش راحت میشود که همه مثل همیم و هیچ فرقی با هم نداریم. در حالی که واقعیت جز این است. نه تنها نباید از این که ما را اقلیت میدانند (که آشکارا هستیم) ناراحت شویم، بلکه باید این را دستاوردی بدانیم که در قانون اساسی، ما را به عنوان اقلیت به رسمیت شناختهاند. در واقع مادّهای از قانون اساسی که در بالا به آن اشاره کردیم، مبنای قانونی و حقوقیِ پیگیریِ خواستهای ویژهای است که به وضعیت اقلیت بودن ما بستگی دارند. قانون اساسی با به رسمیت شناختن اقلیتهای دینی، پایه قانونی خوبی برای پرداختن به حقوق اقلیتها فراهم آورده است. امّا برای تنظیم قانون موضوعه، شناخت دقیقتر اقلیتها و شاخههای گوناگون آنها ضروری است. مسؤولان جمهوری اسلامی در امور اقلیتها «به تجربه» به این تفاوتها و ویژگیهای گروههای مختلف و تلقی هریک از خود و از مناسباتشان با جامعه بزرگ آشنا می شوند و این تفاوتها در رفتارهای خود لحاظ میکنند. نمونهای از این مسؤولان سعید تقوی مسؤول اداره امور اقلیتهای دینی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که طی شانزده سال تصدی این سمَت، به خوبی با ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی اقلیتها آشنا شده بود و چه بسا این آشنایی را به دیگر مسؤولان از جمله مسؤولان امور انتظامی نیز منتقل میکرد. اکنون قرار است کس دیگری این سمت را به عهده بگیرد و ضرورتاً مدّتی طول خواهد کشید تا او نیز به سازوکار اقلیتها آشنا شود. امّا در کنار این تجربههای شخصی که به جای خود مفیدند، نیاز به شناخت سیستماتیکتر اقلیتهای احساس میشود. مسؤولان ادارت گوناگون دولتی که به هر رو با مدارس، انجمنها، مطبوعات و سایر نهادهای ارامنه و دیگر اقلیتها سروکار پیدا میکنند، باید از یک آموزش اولیه در شناخت این جوامع برخوردار باشند. و مقدمه این کار آن است که پژوهش در زمینه شناخت اقلیتها تشویق و بودجه لازم برای آن تأمین شود. شاید این پژوهش مبنای تعریف دقیقتر رابطه میان دولت و اقلیتها را فراهم کند. این آن چیزی است که به آن نیاز داریم، نه حذف لفظ «اقلیت».
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
از مارها برحذر باش!
کاهش فضای سبز و افزایش عملیات ساخت و ساز در ارمنستان عامل فعال شدن مارهاست


مشاهده مکرر مارها از اول ماه مه امسال در مناطق گوناگون ارمنستان، از جمله ایروان، به نظر کارشناسان محیط زیست نتیجه عملیات گسترده ساخت وساز و از بین رفتن جنگل‌هاست.
به گزارش وزارت بهداشت جمهوری ارمنستان، در طول نیمه اول سال ۲۰۱۲م. تعداد ۶۴ مورد مارگزیدگی به ثبت رسیده که در ۳۷ مورد آن تزریق پادزهر صورت گرفته است. مارها اغلب در استان‌های کوتایک، آراگاتسوتن، آرارات و تاووش دیده شده‌اند. در ایروان نیز آخرین بار در روز پنج شنبه ۵جولای/۱۵ تیر اهالی محلات آجاپنیاک جنوبی و داوتاشن مار دیده‌اند. آن‌ها به ستاد مدیریت بحران مراجعه کرده و با تلاش آن‌ها، مارها به مناطق امن منتقل شده‌اند. به گفته میکاییل گابرلیان، متخصص سم شناسی، در همه مؤسسات درمانی کشور سرم ضد مارگزیدگی توزیع شده است و کادر پزشکی برای ارائه کمک‌های درمانی در سطح عالی آمادگی و توان کافی دارد. کارن مارتیروسیان، مدیر بخش آکواتراریوم باغ وحش و رئیس شرکت اگزوتاریوم، می‌گوید در ارمنستان ۲۳ گونه مار وجود دارد که تنها ۴ گونه آن سمی هستند. به گفته وی، مارها مخصوصا در بهار فعال‌تر می‌شوند، زیرا از زیستگاه زمستانی خود بیرون آمده و فصل تولید مثل آن‌ها آغاز می‌شود. سیلوا آدامیان، رئیس مرکز دوستداران پرندگان، می‌گوید مخصوصا در سال‌های اخیر مارها در پایتخت بیش‌تر شده‌اند، زیرا «فضای سبزی که در دوران شوروی به وجود آمده بود رفته رفته کاهش یافت و جای خود را به آسفالت و بتون و ساختمان‌های بلند داد، و پایتخت را به جایی نیمه بیابانی که ساکنان آن عمدتا مار و عقرب هستند تبدیل کرد». او می‌گوید: «در دنیا معمولا تغییرات مثبتی در محیط زیست به وجود می‌آید، اما در ارمنستان که جنگل‌های کمی دارد، آن چه را هم که هست ریشه کن می‌کنند. زمین ناآباد توان تغذیه مارها را ندارد، بنابراین مارها برای یافتن خوراکی به اطراف مناطق مسکونی می‌روند». اگرچه برخی از جانورشناسان با توجه به چند زلزله اخیر منطقه، فعال شدن مارها را به اوضاع ناآرام اعماق زمین مربوط می‌دانند، اما خانم آدامیان می‌گوید در این منطقه چنین پدیده‌ای وجود ندارد. او می‌گوید: «مارها بسیار حساس هستند، مخصوصا زمانی که عمق زمین ناآرام است، در این زمان است که آن‌ها از جایی به جای دیگر منتقل می‌شوند، اما در حال حاضر چنین انتقالی دیده نشده است».
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
نخلستان



من در محله سیکلین آبادان به دنیا آمدم، ولی خیلی زود به نخلستان کوچ کردیم. از محله سیکلین هیچ به خاطر ندارم جز این که بعدها، در مسیر خانه به مدرسه، با سرویس از کنار آن می‌گذشتیم و می گفتند به خاطر این که اغلب ساکنین آن محل قبلاً سیک های هندی بوده‌اند، نام آن را سیکلین گذاشته‌اند. اما از نخلستان خاطرات خیلی خوبی دارم.
خانه ما شماره نداشت و آدرس را با شماره ساختمان‌های شرکت نفتی کنارمان می‌دادیم. این ساختمان‌ها که محل سکونت کارمندان مجرد شرکت نفت بودند، به فِلَت معروف بودند. مجموعه آپارتمان‌های آجری سه طبقه دو واحدی، که با بالکن‌هایی رو به فضای سبز و  نرده‌های آجری رنگ با طرح های زیبا و متنوع، نمایی زیبا و به‌یادماندنی داشتند. دوازده تا از این ساختمان ها در دو ردیف، با فاصله زیاد از هم قرار گرفته بودند. در شمال آن‌ها، خیابان اصلی بود که فلکه الفی را به آرـ اف کمپ وصل می‌کرد و بعد هتل آبادان و جاده خرمشهر قرار داشتند. این هتل و جاده محله نخلستان را که بیشتر مجردنشین بود از «بریم» که محل سکونت خانوادگی کارمندان شرکت نفت بود، جدا می کرد. در جنوب خیابان اصلی، محله نخلستان بود. دو طرف ساختمان‌ها که از شماره ۵۰ تا ۶۱ شماره گذاری شده بودند فضای سبز وسیعی قرار داشت که محل بازی ما بچه ها بود. یک خیابان فرعی هم این دو ردیف ساختمان‌ را از هم جدا می کرد. این خیابان بیشتر محل عبور ماشین‌های ساکنین ساختمان‌ها و مهمان‌های آن‌ها بود.
بین هر دو فِلَت، یک ساختمان یک طبقه دو واحدی وجود داشت. هر واحد از پنج اطاق در یک ردیف تشکیل شده بود و روبه‌روی اطاق‌ها یک حیاط دراز و یک حمام و دست شویی بود. گفته می شد این ساختمان ها قبلاً سربازخانه‌ هندی‌ها بودند و کارشان حفظ امنیت اولین انگلیسی هایی بود که برای کار در شرکت نفت به آبادان آمده بودند. اما بعدها محل زندگی کسانی شد که شرکت نفتی نبودند، ولی به شکلی برای کارمندان شرکت نفت کار می‌کردند. ما هم یکی از خانواده‌هایی بودیم که در سربازخانه‌های سابق هندی‌ها زندگی می‌کردیم. ظاهرا زندگی ما بد جوری با هندی‌ها گره خورده بود.
شنیده‌ها‌ می‌گفت خانواده‌هایی که زودتر به این ساختمان‌های خالی آمده بودند، بساط شان را در سه یا حتی پنج اطاق پهن کرده بودند. امّا به مرور، آمدن دیگران باعث شده بود به اطاق‌های کمتری رضایت دهند. این خانه‌ها عملاً مصادره‌ای محسوب می‌شدند. نه کسی بابت آن‌ها اجاره می‌داد و نه سندی در کار بود. هر چند وقت یک بار، پاسبان‌هایی می‌آمدند و اصرار می‌کردند که اتاق‌ها باید تخلیه شوند، امّا کسی گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود.
ساکنین این خانه‌ها بیشتر مسلمان بودند، اما چهار خانواده ارمنی- مسیحی هم در آن‌ها زندگی می کردند. خانواده آنوش که سه سال از من بزرگتر بود و با هم دوست بودیم، ساکن ساختمان شماره ۵۰ ، نزدیک فلکه بودند. پدرش مردی بسیار سفیدرو، و شاید بتوان گفت صورتی‌رو، با موهای کاملا سفید بود و در یکی از اطاق‌ها رستوران کوچکی با میز و صندلی‌های چوبی لهستانی برای ناهار و شام کارمندان مجرد اطراف دایر کرده بود و غذاهای باب میل کارمندان را می پخت و از این طریق گذران زندگی می کرد. مواقعی که هوا مطلوب بود، بساط رستورانش را در حیاط می چید و اغلب با مشتری‌ها شوخی می‌کرد. او دو پسر و سه دختر داشت. دختر بزرگ شان دیپلم پرستاری گرفته بود و در بیمارستان شرکت نفت به عنوان پرستار یا به قول مادرم نرس استخدام شده بود. با لباس سفید و کلاه پرستاری‌ سفیدی که بر موهای مرتب و جمع شده‌اش می‌گذاشت، دل مادرم را برده بود. آرزوی مادرم این بود که من هم روزی نرس شوم.
تابستان‌ها از صبح تا شب با آنوش بودم. او دبستانی بود و به من که هنوز مدرسه نمی‌رفتم اعداد و شنا کردن یاد می داد. و نمی‌دانم برای تعلیم و تربیتم بود یا برای خلاصی از دستم، که به من تکلیف می داد و باید از یک تا صد را از روی سرمشقی که داده بود می‌نوشتم. شب ها وقتی برادران‌مان هم می آمدند بازی‌های دسته جمعی قایم‌باشک یا داجبال در چمن‌های وسیع جلو خانه آن‌ها محشر بود.
وقتی هم که گرمای آبادان بیداد می کرد و پنکه خانه‌هامان جواب نمی‌داد، به راه پله فِلَت‌ها می‌رفتیم تا از باد خنک کولرها که از درز درها به بیرون می‌آمد استفاده کنیم. همان جا خاله بازی (یا به قول ارمنی ها خانه ـ خانه) و یه قُل دو قُل بازی می کردیم.
ما در ردیف جنوبی در شماره ۵۹ زندگی می کردیم و دو خانواده ارمنی دیگر که یکی از آن ها با ما فامیل بود، در شماره ۵۶٫ در واحد ما سه نفر دیگر هم زندگی می‌کردند؛ ننه سهراب، آذر خانم و حمید. مادر مرا هم بعضی‌ها به نام برادر بزرگم، ننه ساکو، صدا می‌زدند. برای ارامنه اسم غریبی بود و این روزها ننه دلاور را به یاد من می‌آورد.
ما شش نفر بودیم و دو اطاق داشتیم و دیگران هر کدام یک اطاق. مادر من که قبلاً در کارگاه خیاطی شرکت نفت کار می‌کرد، پس از تولد برادر بزرگم از شرکت نفت بیرون آمده بود و در خانه برای کارمندان خانه‌های اطراف و خانواده‌هاشان خیاطی می‌کرد. چرخ خیاطی دستی سینگرش، روی میز کوتاهی در یکی از اطاق‌ها همیشه باز بود و لباس های نیم دوخته و تیکه پارچه و قرقره و حتی گاهی سوزن در اطرافش ریخته بود. به یاد می آورم که وقتی خیلی کوچک بودم، همان طور که پشت چرخ نشسته بود، پاهایش را از زیر میز کوتاه چرخ دراز می کرد و در ضمن کار، مرا هم روی پاهایش می‌خواباند. به خاطر دارم که دیگر بزرگ شده بودم و روی پاهایش جا نمی‌گرفتم امّا دوست داشتم این طوری بخوابم.
مادرم از طریق یکی از فامیل‌ها ـ که همیشه نفرینش می‌کرد ـ با پدرم آشنا شده بود. پدر اولش در شرکت نفت آشپزی می‌کرد، ولی خیلی زود، طبق معمول دعواش شد و از آن جا بیرون آمد. بعد یک دوره بساط تعمیر کفش جلو خانه دایر کرد، ولی خیلی زود از آن هم خسته شد و راهی تهران شد تا کار بهتری پیدا کند. سال‌ها از او بی‌خبر بودیم. هر از گاهی می‌شنیدیم که منزل این یا آن ارمنی پولدار آشپزی می‌کند. بعد با مقداری کمی پول سروکله‌اش پیدا می‌شد و دوباره چند سالی بیکار در خانه می ماند تا سفر بعدی. خرجی خانه را عملاً مادرم در می‌آورد.
ننه سهراب و آذر خانم هم برای کارمندان شرکت کار خانگی یا به عبارت روشن‌تر کلفتی می‌کردند. حمید، همسایه جوان عرب‌مان هم همین طور. مادرم می گفت او «بوی» است. حمید برای انگلیسی‌ها کار می‌کرد و چون آن ها کارگرهاشان را «بوی» صدا می کردند، این کلمه به عنوان اسم شغل جا افتاده بود، چیزی معادل پادو.
ننه سهراب زن بیوه‌ای بود که برای یکی از فامیل‌هاش به نام آقای شفیع کار می‌کرد. این آقا شفیع، مثل اسمش، آدمی بود شق و رق و عصاقورت‌داده. ننه سهراب براش غذا درست می‌کرد و گاهی هم از مرغ و خروس‌هایی که نگه می‌داشت، یکی ش طعمه آقای شفیع می‌شد. ننه سهراب از مادرم مسن‌تر بود، بسیار مهربان بود. رنگ موهای حنا گذاشته‌اش مخلوط سفید و نارنجی وقرمز بود و بیشتر وقت‌ها از روسری‌اش بیرون زده بود. سهراب پسر کوچکش بود که سرباز بود. پسر بزرگش را ندیده بودیم. ننه سهراب و مادرم با هم خیلی صمیمی بودند. پیش هم درددل می‌کردند، برای هم غذا درست می‌کردند. به هم همه چیز قرض می‌دادند. با هم به رادیو که آهنگ های لری و بختیاری پخش می‌کرد گوش می‌دادند و آه می‌کشیدند و اشک می‌ریختند. نمی‌دانم یاد ولایت شان چهارمحال و بختیاری می‌افتادند یا یاد بچگی و جوانی‌شان که مسلما فارغ البال‌تر از امروزشان بودند. شب‌ها بساط بو دادن تخمه هندوانه و خربزه برای شب‌نشینی در خانه ننه سهراب به راه بود و بوی خوش آن همه جا را برمی‌‌داشت. کار دیگری که ننه سهراب بلد بود این بود که با نقش‌های آتش که کاغذ را توی یک بشقاب فلزی می سوزاند و با دودی که روی دیوار ایجاد می شد، فال می گرفت.
اما همسایه محبوب من آذر خانم بود. زنی مطلقه که سیگار می کشید و گاهی موهایش را که فر داده بود بیگودی می پیچید و وقتی سینما می‌رفت من را هم برای این که تنها نباشد با خودش می‌بُرد. سرِ کار یا بازار که می‌رفت چادر سر می‌کرد، ولی بیشتر وقت‌ها بی‌حجاب بود. من تمام فیلم‌های بزرگترها را در سینما رکس و خورشید با او می دیدم، فیلم‌هایی که تنها نام‌شان یادم مانده است: بن هور، ال سید، روکو و برادرانش.
امّا سینما رفتن من تنها با آذر خانم نبود. باشگاه نفت آبادان سینمای روبازی داشت که در زمینی کنار شط قرار گرفته بود. این سینما پاتوق برادر کوچکتر من و جانی ـ یکی از برادرهای آنوش ـ بود. با وجود این که اغلب فیلم‌ها به زبان اصلی بود، آن‌ها هفته‌ای چند شب و گاهی هم هر شب به این سینما می‌رفتند. گاهی هم ما را با خودشان می بردند. با اوضاع مالی خانواده‌ها‌مان، معلوم است که پولی برای خرید بلیط در کار نبود. و رفتن به سینما بدون خرید بلیط، خودش داستانی بود. اصلی ترین روش تهیه بلیط با استفاده از بلیط های پاره شده بود. بلیط‌های سینما نفت مقواهای مستطیل‌ رنگی کوچکی بود به قطع دو در چهار سانت بود، که تاریخ و شماره صندلی روی آن ها چاپ شده بود. برادرم بلیط‌های پاره شده را که در سطل آشغال می انداختند یک جوری گیر می آورد و من و آنوش مسؤول جفت کردن تکه‌ها بودیم. هیجان این کار از جفت کردن کارت‌های مشابه که بعدها دیدم بچه‌ها بازی می‌کنند هم خیلی بیشتر بود. بعد از پیدا کردن جفت‌ها، با چسب مایع دو تکه را به دقت به هم می چسباندیم و تاریخ را هم عوض می کردیم. در تاریکی شب، مسؤول پاره کردن بلیط متوجه موضوع نمی‌شد. اما مشکل در پیدا کردن صندلی بود. مجبور بودیم روی صندلی‌های خالی جایی را انتخاب کنیم. معمولاً بعد از چند ثانیه، صاحب بلیط اصلی می آمد و ما با گفتن این که اشتباه نشسته‌ایم به صندلی دیگری می‌رفتیم. این مسأله وقتی فیلم پر بیننده بود و سینما پر می شد مشکل‌آفرین بود. گاهی هم که بلیط ها جفت نبود، بعد از شروع فیلم از دری که مخصوص خروج برای خرید بود وارد می‌شدیم و یک چیپس کوچک باید هزینه می کردیم و بر می گشتیم یک بلیط پاره به عنوان این که از سینما بیرون آمده بودیم، نشان می‌دادیم. اما اگر هیچ کدام این‌ها نمی‌شد، برادرم به ما یاد داده بود که دامن زنی را بگیریم و در ازدحام جلوی در ورودی یک جوری بچپیم تو. خودشان از روی دیوار کوتاه سینما که کنار شط بود به داخل می‌پریدند. به خاطر همین مسائل، خیلی وقت‌ها پلیس‌ها کنار شط مراقب بودند. به هر حال، اگر با تمام تلاش هامان باز هم تیرمان به سنگ می‌خورد، اجباراً به «سینمای پشت دیواری» اکتفا می‌کردیم. یعنی رضایت می‌دادیم بر لبه دیوارِ پهن دور سینما که دیواری سنگی به بلندی نصف قد آدم بود و وسطش نرده آهنی داشت بنشینیم و از میان نرده ها و شاخه های درختان و از فاصله دور فیلم را تماشا کنیم. خیلی‌ها برای تماشای سینمای پشت دیواری می آمدند و ما تنها نبودیم. پلیس‌ها هم کاری نداشتند. این سینمای پشت دیواری یک جور پاتوقی شده بود برای طبقات محروم حاشیه شرکت نفت. محلی برای پیاده‌روی، کنار شط نشستن و تخمه شکستن و تماشای فیلم از لابه لای شاخه ها و گپ زدن.
چند وقت بعد سینما نفت رقیبی پیدا کرد. خبردار شدیم فروشگاه ستاره آبی واقع در فلکه الفی، که لوازم خانگی می فروخت، تلویزیونی در ویترین مغازه گذاشته که همیشه روشن است و اجازه می دهد بچه ها کنار ویترین بنشینند و کارتون تماشا کنند. کارتون خیلی جذاب تر از فیلم‌های زبان اصلی بود که داستان هاشان را به سختی می‌توانستیم حدس بزنیم. البته در سینما نفت هم گاهی فیلم‌های کارتونی نشان می‌دادند، امّا نه زیاد.
آن قدر گفتم تا بالاخره یک روز برادر بزرگم ساکو قول داد مرا به تماشای تلویزیون ببرد. تازه سر کار جوشکاری رفته بود. خیلی خسته از کار بر می گشت و جرأت نمی کردم قولش را یادآوری کنم. برادرم بعد از این که دو سال در مدرسه رد شده بود، کلاس هفتم را تمام نکرده، از مدرسه رفتن منصرف شد. مدت‌ها دنبال کار بود تا این کار را پیدا کرد. یک روز خیلی خوشحال از سر کار برگشت. اولین حقوقش را گرفته بود. با برادر دیگرم آندیک که سه سال از ساکو کوچکتر بود، کمی کل کل کرد و بعد گفت به تماشای تلویزیون می رویم. هوا رو به تاریکی می‌رفت. تندی راه افتادیم. من که قدم کوتاه بود مرتب عقب می‌افتادم. آن‌ها دوتایی دست‌هایم را می‌گرفتند و کمی می‌دویدند و مرا می‌پراندند. خیلی خوشحال بودیم. سر راه بستنی کانادافراست چوبی هم خریدند و دویدیم به سمت ستاره آبی. جلوی ویترین غلغله بود. دو گروه بچه داشتند همدیگر را هل می‌دادند و به سروکله هم می‌زدند. آشنا نبودند. ما که تازه رسیده بودیم هاج و واج گاهی کارتون تام و جری را تماشا می کردیم و گاهی دعوای بچه ها را. کار بالا گرفت و از دماغ یکی از بچه ها خون آمد و یکی هم روی پیاده‌رو افتاده بود و جیغ می‌زد. مغازه دار که از پشت ویترین ما را تماشا می کرد، از مغازه بیرون آمد و شروع کرد به داد و بی داد. یک تفنگ شکاری را که جزو اجناس فروشی‌اش بود سرو ته گرفته بود و با طرف چوبی اش بچه ها را تهدید به زدن می کرد. و همین طور تهدید به آوردن پلیس. بالاخره بچه ها فرار کردند و قائله ختم شد، ولی صاحب فروشگاه دیگر به هیچ کس اجازه نداد به تماشای تلویزیون بنشیند. ما هم با دلخوری برگشتیم.
اما در نخلستان جذاب‌تر از همه چیز خود نخل‌ها بودند. محل پر بود از درخت های نخل کوچک و بزرگ. بعضی با وجود این که زیاد بلند نبودند حسابی خرما می-دادند، طوری که من هم با قد کوتاهم می توانستم از آن ها بالا بروم و به خرماها برسم. خرما در انواع رنگ ها و شکل‌ها. ساکو بالای بلندترین نخل‌ها هم می توانست برود. آن بالا یا درخت را می‌تکاند تا خرماها بریزند و ما پایین جمع‌شان کنیم یا زیرپیراهنش را داخل شلوارش می کرد و خرماها را توی زیرپیراهنش می ریخت، طوری که وقتی پایین می آمد شکمش عین زن‌های حامله بود، پر از خرما.
نخلستان را دوست داشتم. نخلستان مهربان بود. با فضای سبزش، با مردم گرمش و با نخل‌های فراوانش.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
درباره شناسایی نسل‌کشی ارامنه، اوباما و دیگر دولت مردان غرب



بحثی که در شماره ۱۲۱ هویس با مقاله کوتاه روبرت صافاریان به نام «قتل عام ارامنه و بازار سیاست و فرهنگ جهانی» شروع شده بود، و با پاسخ روبن صافاریان در شماره ۱۲۳ ادامه یافت و نیز با پاسخ کارمن آذریان به روبن صافاریان در شماره ۱۲۴، در این شماره با مطلب هراچ استپانیان در این باره ادامه یافته است. او به تفصیل به مسائل مطرح شده در مقاله‌های پیشین پرداخته و نظر خود را تشریح کرده است. مسأله‌ای که در این نوشته‌ها مورد بحث قرار گرفته، اهمیت موضوع شناسایی نسل‌کشی ارامنه و به کار بردن لفظ genocide از سوی سران قدرت‌های بزرگ غرب است. گفتنی است که از وعده‌های انتخاباتی باراک اوباما یکی این بود که اگر رئیس جمهور شود کشتار ارامنه در سال‌های جنگ جهانی نخست در امپراتوری عثمانی را به عنوان نسل‌کشی به رسمیت خواهد شناخت. البته او با توجه به اهمیت روابط آمریکا و ناتو با ترکیه، به این وعده عمل نکرد واز آن پس هر سال با نزدیک شدن سال روز قتل عام ارامنه، ارامنه منتظرند ببینند آیا رئیس جمهور آمریکا این بار در پیام سالانه خود به این مناسبت از اصطلاح genocide استفاده خواهد کرد یا نه. هراچ استپانیان نوشته ی روبن صافاریان را مورد نقد قرار می‌دهد، به سبب این که اعتقاد دارد نویسنده بر این باور است که سران قدرت‌های بزرگ و جهان متمدن، از منظر انسان‌دوستانه به فکر احقاق حقوق ارامنه هستند. استپانیان معتقد است که ارامنه بیش از هر چیز قربانی بازی‌های سیاسی قدرت‌های بزرگ شده‌اند. استپانیان می‌نویسد:
«این روزها باز رجال سیاسی غرب به ارامنه علاقه نشان می‌دهند. در این مرحله آن‌ها مایلند روسیه و ایران را از قفقاز بیرون کنند، امّا ارمنستان، هم‌پیمان این دو دولت، مانع این کار است. غرب می‌خواهد بعد از گرجستان و آذربایجان، ارمنستان را هم با خود همراه کند. برای رسیدن به این هدف، دولت مردان غرب در کنار همه حرف‌ها و وعده‌های دیگر، از به کارگیری لفظ نسل‌کشی هم به نحو گسترده سوء استفاده خواهند کرد. آن‌ها به هر کاری دست می‌زنند تا ارمنستان را به حوزه نفوذ خود بکشند و بعد هر بلایی سر ارمنستان آمد بگذار بیاید. آخرین بار سارکوزی این بازی را با ما کرد. اوّل کاری کرد که ارامنه‌ شیفته به رسمیت شناخته شدن نسل‌کشی در پارلمان‌های کشورهای غرب شوند و سرمست از پیروزی به پرواز درآیند و بعد [با امضا نکردن لایحه‌ای که انکار نسل‌کشی ارامنه را جرم تلقی می‌کرد] آن‌ها را حیران و سرخورده رها کرد. امّا به نظر می‌رسد که باور کور نسبت به دولت مردان کشورهای متمدن ریشه‌های عمیقی در ارامنه دارد. و ظاهراً تبلیغات غرب کار خودش را می‌کند و هنوز پیدا می‌شوند ارمنی‌هایی که باز به اوباماها و سارکوزی‌های جدید امید خواهند بست تا سرانجام در یک روز زیبا، آن‌ها اصطلاح نسل‌کشی را به کار ببرند...» .
هراچ استپانیان در بخش آخر نوشته ی خود با اشاره به این که از یک سو دل بستن به دولت مردان قدرت‌های بزرگ بی‌فایده و حتی گاهی زیان‌آور است، و از سوی دیگر از جمهوری ارمنستان کنونی نمی‌توان انتظار داشت که کاری بیش از حفظ ارمنستان کنونی و پیشرفت آن بکند، می پرسد در شرایط کنونی چه راه حلی برای مسأله ارمنی یا به عبارت دقیق‌تر «ارمنستان غربی که زیر سلطه ترکیه باقی مانده است» می‌توان تصور کرد. و در این باره می‌نویسد:
« به عقیده هراند دینک [روزنامه‌نگار ارمنی ترکیه که چند سال پیش به دست افراطیون ترک ترور شد] در شرایط کنونی تنها راه حل ممکن می‌تواند از خود ترکیه شروع شود، و به احیا هویت ارامنه‌ای بستگی دارد که هویت ترک یا کُرد را به اجبار پذیرفته‌اند. به گفته ی دینک «در ترکیه امروز هزاران تن با این جسارت زندگی می این جسارت کنند که آشکارا اعلام کنند، و درباره آن مقاله و کتاب بنویسند، که پدران‌شان ارمنی بوده‌اند... اگر روزی ترکیه عضو اتحادیه اروپا شود، من گمان می‌کنم تعداد ارامنه دو میلیون نفر افزایش خواهد یافت». نسل جدید ارامنه نه در دنیای تخیلی بلکه در دنیای واقعی باید زندگی کند. واقعیت کنونی این است که اکثریت جمعیت چندده میلیونی ارمنستان غربی و نواحی پیرامونش مردمان غیر تُرک هستند: کردها، لازها، گرجی‌های مسلمان و گروه‌های قومی دیگر. این‌ها در پی احیای هویت ملّی فراموش‌شده خود هستند. جنبش‌های ملّی این اقوام دیر یا زود به احقاق حق تعیین سرنوشت‌شان می‌انجامد، که این وضعیت جدیدی در سرزمین‌های شرق ترکیه کنونی به وجود می‌آورد و چشم‌اندازهای تازه‌ای می‌گشاید. اکنون در این پهنه ی گسترده چندملیتی، ارمنی‌تبارها نیز بیداری هویت از دست رفته را تجربه می‌کنند. جنبش حق‌طلبانه ملّت‌های گوناگون ترکیه می‌تواند به پیروزی مشترک ختم شود اگر کارها بدون دخالت اوباماها پیش برود و اگر با تحریک احساسات ناسیونالیستی، ملتی را علیه ملت دیگر برنیانگیزند».
در یک دهه اخیر بیشترین نیروی سازمان‌های سیاسی ارامنه دیاسپورا صرف شناسایی نسل‌کشی ارامنه در پارلمان‌های دولت‌های غربی شده است. این استراتژی می‌تواند مورد بحث قرار گیرد و نکات مثبت و منفی آن ارزیابی شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
۲۳ آوریل تا ۹ مه ۱۹۱۵، استانبول



24 آوریل ۱۹۱۵ روزی است که ماموران حکومت «ترک‌های جوان» (حزب «اتحاد و ترقی») بیش از دویست تن از روشنفکران و فعالان سیاسی ارمنی استانبول را دستگیر و روانه تبعید کردند. در میان دستگیرشد‌گان چهره‌های سرشناسی چون دانیل واروژان (شاعر) و کومیتاس (آهنگساز) بودند. از این افراد چند ده نفری به شیوه‌های مختلف جان سالم به در بردند و باقی سربه‌نیست شدند. کوچ اجباری و قتل عام جمعیت ولایات ارمنی‌نشین امپراتوری در مقیاس گسترده چند ماه بعد شروع شد، امّا روز بیست‌وچهارم آوریل به عنوان نمادین به عنوان سالروز قتل عام ارامنه باقی ماند.
این‌ها را همه کمابیش می‌دانند، امّا شاید کمتر کسانی بدانند که بعد از دستگیری‌های ۲۴ آوریل ابعاد فاجعه و سرنوشت دستگیرشدهگان هنوزمعلوم نبود. از ماه‌ها پیش ارامنه استانبول خود را در معرض خطر می‌یافتند، امّا کسی گمان نمی‌کرد که به این سرعت و با این خشونت علیه سران جامعه ارامنه اقدام شود. به هر رو هنوز چهره‌های مشهوری مانند گریگور ظُهراب (نماینده مجلس عثمانی، نویسنده و وکیل) و واردگِس (نماینده مجلس عثمانی و از اعضای فعال حزب داشناک) آزاد بودند و می‌کوشیدند با مراجعه به مسئولان دولتی وضعیت دستگیرشدگان را روشن کنند و با اطمینان دادن به آن‌ها در زمینه وفاداری ارامنه ترکیه به حکومت آن کشور و حمایت از تلاش‌های آن در جریان جنگ جهانی اول، امنیت جامعه ارامنه را حفظ کنند. آن‌ها با نامه‌هایی که به تفصیل این مسائل را توضیح می‌داد به نخست وزیر سعید حلیم پاشا و وزیر امور داخله طلعت پاشا مراجعه کردند و پاسخ هر دو این بود که دولت نسبت به ارامنه سوء ظن ندارد و دستگیری‌ها برای دور کردن سران احزاب از پایتخت بوده است.
گفتنی است که طلعت پاشا که از برنامه‌ریزان اصلی قتل عام ارامنه به حساب می‌آید روابط دوستانه‌ای با گریگور ظهراب داشت. امّا این همه مانع نشد که سی‌وهشت روز بعد از دستگیری‌های ۲۴ آوریل، ظهراب و واردگِس هم به همان سرنوشت گرفتار آیند و خود تبعید و به شکل وحشیانه‌ای به قتل برسند.
بعد از پایان جنگ و شکست نیروهای متحد و امپراتوری عثمانی، نجات یافته‌گان از قتل عام، کسانی که در کاروان‌های مرگ راه سپرده و در اردوگاه‌های شاهد مرگ مردان و زنان و کودکان بودند، سرگذشت خود را نوشتند و ادبیات قابل توجهی در این زمینه وجود دارد. از جمله جزئیات قتل ظهراب و واردگس توسط کالسکه‌ران آن‌ها نقل و توسط یرواند اُدیان به نگارش در آمده است. یرواند اُدیان خود سال‌های دراز در تبعید به سر برده و شاهد درد و رنج و مرگ هموطنانش بود. کتاب سال‌های نفرین‌شده او یکی از تکان‌دهنده‌ترین وقایع‌نگاری‌های کشتارهای دسته‌جمعی ارمنیان است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
دو گزیده از کتاب اقدام شرم‌آور تانر آکچام



موضع رسمی ترکیه در انکار نژادکشی ارامنه در سال‌های جنگ جهانی به جای خود باقی است، امّا فضای رسانه‌ای و روشنفکری ترکیه بی‌تردید تغییر کرده است. اکنون در مطبوعات ترکیه درباره قتل‌عام ارامنه صحبت می‌شود؛ روشنفکران دموکراسی‌خواه تُرک، به مسأله آگاهند و خواهانِ به رسمیت شناخته شدن نژادکشی از سوی دولت‌شان و پوزش از ارامنه هستند. در این دگرگونی، نوشته‌های تانِر آکچام، جامعه‌شناس و تاریخ‌نگار ترک و استاد دانشگاه مینه‌سوتای آمریکا، نقش مهمی بازی کرده است.
آکچام دو سال پیش به ایران آمد، در کلوب ارامنه تهران سخنرانی کرد و به پرسش‌های حاضران پاسخ داد. متن سخنرانی و پرسش‌وپاسخ‌ها را در شماره ۷۸ هویس چاپ کردیم (فایل پی‌دی‌اف این شماره را می‌توانید از اینجا دانلود کنید). همزمان با دیدار او از تهران، کتاب اقدام شرم‌آور(۲۰۰۶) او به ترجمه بابک واحدی و محسن قائم مقامی به فارسی منتشر شد.
کتاب اقدام شرم‌آور: نژادکشی ارامنه و پرسش مسؤولیت ترکیه سه بخش دارد.
بخش اول: وجود مسأله ارمنی قبل از تصمیم برای انجام نسل‌کشی
بخش دوم: تصمیم برای انجام نسل‌کشی و روند متعاقب آن
بخش سوم: بررسی و پی‌گیری قانونی جنایات جنگی و نسل‌کشی
آکچام مسأله ادعای ارضی ارامنه نسبت به سرزمین‌های شرق ترکیه امروز را منتفی می‌داند و از موضع حقوق‌بشری به شناسایی قتل‌عام ارامنه از سوی دولت ترکیه می‌نگرد و این نکته‌ای است که در بخش کوتاهی از مقدمه کتاب در این صفحات نقل کرده‌ایم نیز به آن اشاره می‌کند. او در مقدمه کتابش به تفصیل شرح می‌دهد که از چه منابعی برای پژوهش تاریخی خود استفاده کرده است: منابع به دست آمده از آرشیوهای عثمانی، منابع موجود در آلمان و اتریش و گزارش‌های مأموران کنسولی و میسیونرهای آمریکایی. او از کنار هم نهادن این مدارک به این نتیجه می‌رسد که تبعید و کشتار ارامنه برنامه‌ای از پیش اندیشیده شده و متمرکز بوده است.
امیدواریم دو تکه‌ای که از مقدمه کتاب در این‌جا نقل می‌کنیم خواننده را به خواندن تمامی کتاب برانگیزد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
نسل‌کشی ارامنه تصمیم حزب «اتحاد و ترقی» بود
تمام این منابع [اسناد محاکمه‌های مسؤولان قتل عام در استانبول بعد از پایان جنگ، اسناد و مشاهدات دیپلمات‌ها و ماموران آلمانی، اسناد دیپلمات‌های آمریکایی] را که در کنار هم بگذاریم، دیگر شکی باقی نمی ماند که عملیاتی با این مقیاس نمی توانسته است بدون برنامه ریزی مرکز سیاسی حکومت انجام شود. صریح تر این که، ناگزیر باید نتیجه گرفت احتمال بسیار زیادی وجود دارد که کمیته ی مرکزی حزب «اتحاد و ترقی» طی یک سری از جلسات در پایان مارس سال ۱۹۱۵ تصمیمی مبنی بر راندن ارامنه از خانه های‌شان و کشتار آن ها گرفته است. کمیته مرکزی حزب اتحاد و ترقی، که اتحادیون یا ترکان جوان نیز خوانده می شدند، در نهایت این تصمیم را گرفته بودند چون به زعم ایشان این تنها راه تضمین یک دستی و اتحاد منطقه ای امپراتوری و حذف مسأله ی دیرین ارمنیان به صورت یک بار برای همیشه بود. طلعت پاشا، در نامه اش به صدراعظم در ۲۶می ۱۹۱۵ به این طرح و برنامه ی نسل کشی(Genocide) برآمده از کمیته مرکزی حزب اتحاد و ترقی، که اکنون دیگر به سیاستی حکومتی تبدیل شده است، اشاره می کند: «آمادگی های لازم برای حذف و نابودی کامل و بنیادی این نگرانی، که مرتبه ای مهم را در فهرست مسائل حیاتی دولت محترمه به خود اختصاص داده است، اندیشیده و به اجرا درآمده است». ولی می توان از اسناد و مدارک و دانش مان از نحوه ی کار کابینه در آن زمان نتیجه گرفت که این تصمیم اساسا از جانب کمیته ی مرکزی حزب اتخاذ شده است و نه کابینه ی عثمانی. تفاوتی بارز میان این دو است، زیرا گروه های کوچک مخالف فعالان حزب اتحاد و ترقی همچنان در سیستم حکومت وجود داشتند.
گذشته از بحث بر سر این که به عمد در پی نابودی یک ملت برآمده است یا نه، یکی از دعاوی اصلی این کتاب این است که نسل کشی ارامنه انحرافی منفک از تاریخ نبوده است. فی الواقع این واقعه را در یک بستر تاریخی وسیع تر می توان درک کرد، یعنی در خلال فرایند افول امپراتوری عثمانی و عکس العمل رهبران سیاسی به این افول و انحطاط. عثمانی ها در پی شکست غیر منتظره شان در جنگ بالکان، در سال های ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳، بیش از ۶۰ درصد از قلمرو اروپایی شان را از دست دادند. باوری عمیق در اذهان آن ها ریشه دواند که زندگی در کنار مسیحیان باقی مانده در خاک امپراتوری غیر ممکن است، یا حتی بدتر این که، مسیحیان عثمانی تهدیدی برای بقاء امپراتوری هستند. از این رو، مقامات حاکمه ی عثمانی ـ ترک، سیاستی را طرح ریزی کردند که هدفش یک دست کردن جمعیت آناتولی، یا قلب سرزمین امپراتوری بود. این سیاست دو جزء اصلی داشت: نخست پراکنده کردن و نقل مکان مسلمانان غیرترک، همچون کردها و عرب ها در میان مناطقی که ترک ها اکثریت داشتند، به منظور تعییر هویت آن ها. جزء دوم، تبعید مردم غیر مسلمان و غیرترک از آناتولی بود، که در مجموع به اخراج دومیلیون نفر انجامید، یعنی در واقع تمام مسیحیان منطقه. در این حین که ارامنه و همچنین آسوری ها به طور ویژه و به قصد نابودی مورد هدف قرار گرفته بودند، یونانیان نیزتبعید شدند. در کل، تقریبا یک سوم از ساکنین آناتولی یا به جای دیگر منتقل شدند یا به قتل رسیدند. مهم تر از همه این که این تصفیه و یک دست سازی قومی، راه را برای رسیدن به جمهوری کنونی ترکیه هموار کرد.
این دیدگاه در ترکیه پذیرفتنی نیست. در عوض، به سبب سیاست دیرپای انکار ترک ها، واژه «نسل کشی» موضوع مجادله قرار گرفته است؛ واژه ای مقدس برای ارامنه، و تابو برای ترک ها. هر دو طرف مجادله به این مسأله فوق العاده  اهمیت می دهند که واژه ی «نسل کشی» را باید با کار برد یا نه. در این کتاب واژه ی نسل کشی بر اساس تعریفی که سازمان ملل در سال ۱۹۴۸ ارائه داد به کار گرفته شده است. طبق این تعریف، نسل کشی عبارت است از نابودسازی کل یا بخشی از یک گروه قومی، ملی، نژادی ، یا مذهبی، چه در دوره ی صلح و چه در زمان جنگ. این تعریف شامل روش های مختلف نابودسازی می شود، روش هایی که به قتل اعضای یک گروه خاص بیانجامد، آسیب های جدی فیزیکی و روحی به آن ها وارد کند، چنان صدمه ی فیزیکی به شان بزند که موجودیت گروه را از بین ببرد، با اعمال زور اعضای گروه را از زاد و ولد باز دارد، یا کودکان ایشان را به اجبار گرفته و به جوامع دیگر بسپارد. با تکیه بر تعریف سازمان ملل، و در پرتو تمام شواهد مستند، چاره ای جزاین نداریم که خواستار موضع گیری در برابر نسل کشی ارامنه شویم.
به هرحال، موضوع مهم نه خود این واژه، که مرجعی اخلاقی   است که وقوع جرم را تصدیق و محکوم کند. هر تعریفی که این واژه داشته باشیم و هر واژه ی دیگری هم که به کار ببریم، باید بدانیم که این تاریخ، سرگذشت نابودی عامدانه ی یک ملت را در بطن خود داشته است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
چرا ترکیه نسل‌کشی ارامنه را انکار می‌کند؟
در پرتو قطعیت اسناد و مدارک، باید پرسید چرا ترکیه مصرّانه بر تکرار انکار بی اعتبار خود پای می فشارد؟ گویا دولت از این واهمه دارد که اگر ترکیه نسل کشی (Genocide) و مسؤولیت آن را قبول کند، عواقب جدی به معنای پرداخت غرامت سرزمینی و دارایی ها در انتظارش خواهد بود. اگر مسأله ی مطالبه ی سرزمین را کنار بگذاریم، که در قوانین بین المللی هیچ اعتباری ندارد، مسأله ی پرداخت غرامت مالی حقیقت دارد. دلیلی دیگر، یا همان عامل اختلاف، به ارتباط میان نسل کشی و تأسیس دولت ترکیه در سال ۱۹۲۲ برمی گردد. جنبش ناسیونالیسم ترکیه، یا نیروی محرک تأسیس جمهوری ترکیه، به رهبری اعضای حزب اتحاد و ترقی که بعدها به چهره های شاخص دولت ترکیه تبدیل شدند، بی پرده تأیید کردند که جمهوری تنها پس از نابودی ارامنه و مطالبات آن ها برای خودمختاری در آناتولی می تواند تأسیس شود. مثل تمام دیگر دولت/ملت ها، ترک ها نیز پدران بنیان گذارشان را قهرمان می پندارند و بسیار می ستایند. پارلمان اول  احکامی صادر کرد که طبق آن، آن دسته از اعضای حزب اتحاد و ترقی که در جنایات علیه ارامنه دست داشتند قهرمانان ملی خوانده شدند. در سال ۱۹۲۶ پارلمان قانونی تصویب کرد تا بر اساس آن به خانواده های اعضای سابق حزب اتحاد و ترقی، از جمله آن دونفری که در دادگاه های نظامی استانبول اعدام شدند و آن هایی که به دست ارامنه ی انتقام جو ترور شدند، زمین و مقرری اعطاء شود. از زمان بنیان گذاران جمهوری تا طبقه ی برگزیده ی حاکم کنونی ترکیه، هیچ تغییر بنیادی در این موضع گیری ایجاد نشده است، و این استمرار و دور تسلسل، بحث آزاد پیرامون تأسیس جمهوری را سخت تر و سخت تر کرده است. عمق ماجرا این جاست که جنایتکار خواندن بنیان گذاران ترکیه هویت فعلی حکومت را به چالش خواهد کشید.
دست آخر، عامل روان شناختی ست که در کنار دشواری ارائه ی یک قضاوت عادلانه ی تاریخی در ترکیه قرار می گیرد. به طور کلی، جامعه ی ترکیه به یادآوری گذشته بی میل شده است. در این فرهنگ غالب، نه تنها نسل کشی ارامنه بلکه عمده ی تاریخ معاصر ترکیه به فراموشی و سکوت سپرده شده است. مسأله ی کردها و نقش ارتشی ها دو نمونه بر این ادعاست. اصلاحات الفبایی در سال ۱۹۲۸، که رسم الخط ترکی را از الفبای عربی به لاتین تغییر داد، بر این مشکل افزود. با یک چرخش قلم، ملت ترکیه ارتباط شان با تاریخ مکتوب را از دست دادند. ترکیه جامعه ای ست که نمی تواند روزنامه ها، نامه ها و خاطرات خودش را بخواند اگر پیش از ۱۹۲۸ نوشته شده باشند. هیچ دسترسی ای به آن چه پیش از این تاریخ رخ داده است ندارد. در نتیجه، ترکیه ی مدرن کاملا وابسته به تاریخی ست که حکومت تعریف و ثبت کرده است. البته، حکومت در نحوه بیان تاریخ سهم دارد، وقتی که آن تاریخ پای حقانیت این حکومت را به میان می کشد. در این پرتو، آشکار است که چرا جامعه ی ترکیه نسل کشی ارامنه را به دست فراموشی سپرده است.
دلیل دیگر این طفره رفتن و احتراز از تاریخ، بیماریِ رخنه کرده در میان طبقه ی برگزیده ی حاکم عثمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. صد سال پایانی امپراتوری، در سایه ی توهم فروپاشی و تجزیه فرو رفته است. بین سال های ۱۸۷۸ تا ۱۹۱۸، امپراتوری ۸۵ درصد از قلمرو و ۷۵ درصد از جمعیت خود را از دست داد. ترس از نابودی همواره در طول افول و اضمحلال طولانی مدت امپراتوری وجود داشته است. خاطرات این دوران ـ و ارتباط پدرفرزندی جمهوری ترکیه با تاریخ انحطاط امپراتوری ـ به هر قیمت باید از بین برود. ارامنه به سمبل این دوران شدیدا بیمار و دردآور تبدیل شده اند. اگر ترک ها خود را ققنوسی می پندارند که از خاکستر امپراتوری عثمانی متولد شده است، ارامنه ردپای ناخوشایند و ناخوانده ی آن خاکسترها هستند.


پایان دو گزیده از کتاب اقدام شرم‌آور تانر آکچام
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 63 از 65:  « پیشین  1  ...  62  63  64  65  پسین » 
فرهنگ و هنر

Armenians | ارامنه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA