انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
تالار تخصصی سینما و موسیقی
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6

معرفی و نقد فیلمهای خارجی


مرد

 

Fury
نویسنده و کارگردان :David Ayer
بازیگران :Brad Pitt,Shia LaBeouf,Logan Lerman
هزینه تولید:۶۸ میلیون دلار

خلاصه داستان :در آوریل سال۱۹۴۵و همگام با آخرین حمله ی متفقین به آلمان نازی، سرهنگ واردَدی و گروه پنج نفره اش باید ماموریتی خطرناک را در خاک دشمن به سرانجام برسانند ...
منتقد: جیمز براردینلی
اولين چيزی که نظرم را جلب کرد گل و لای بود. حتی بيشتر از خون و خشونت لجام گسيخته ای که در فيلم موج می زند، گل و لای را می توان عامل تعريف کننده »انتقام / Fury« در نظرگرفت. گل و لای همه جا است. پاها از گل و لای زياد کلفت و سنگين شده اند. گل و لای زير تايرها و گام ها چلانده می شود. جاده ها- البته اگر بشود اسمشان را جاده گذاشت- با گل و لای سنگفرش شده اند. قبلاً به ندرت می شد فيلمی درباره جنگ جهانی دوم سراغ گرفت که نشان دهد چقدر همه چيز در منطقه روستايی آلمان منتهی به برلين در طول دوران سخت سال ۱۹۴۵چرکين بوده است. برخلاف آنچه در اکثر فيلم های جنگی کمتر تاريخی نمايش داده شده است، ديويد آير نويسنده و کارگردان»انتقام« موفق شده تا به خوبی اين را نشان دهد که روزهاي بعد از عمليات »پياده شدن در نرماندی« چندان هم گل و بلبل نبود.از طرفی می توان »انتقام« و »پاتن / Patton« دهه ۱۹۷۰ را در يک رديف قرار داد. هر دو به شدت به جنگ های تانکی، منتها از چشم اندازهای متفاوتی، می پردازند. »پاتن« نگاهی از بالا به پايين به جنگ دارد- اين فيلم از دور به رزم آرايی جنگی و مؤلفه های جنگ در يک صفحه شطرنج نگاه می کند. يکی از انتقاداتی که به اين فيلم وارد شد اين بود که فيلم بيشتر به تقابل ژنرال پاتن و رومل پرداخته تا به مقابله تانک های شرمن آمريکايی با تانک های تايگر آلمانی. اما »انتقام«، ما را در گل و لای، در قلب جعبه های پرپل هارت فرو می برد. »انتقام«، فيلم تأثيرگذاری است توأم با جنگ های سازمان يافته و ماهرانه و حسی باورپذير از رفاقت ميان شخصيت ها.
»انتقام« نيز مانند بسياری از فيلم های جنگی ديگر از قوانين تمرد می کند، از آنجا که آير با همه قوانين بازی نمی کند، صحنه هايی در فيلم وجود دارند که واقعاً غير قابل پيش بينی هستند. پاتن در سخنرانی معروفش برای ارتش سوم، می گويد، »می دانم برخی از شما پسرها داريد به اين فکر می کنيد که می تونيد از دست گلوله ها جان سالم در ببريد يا نه. نگران نباشيد. می تونم اين اطمينان را بهتون بدم که وظيفه تون را انجام می دهيد. نازی ها دشمن هستند. بهشون حمله کنيد. خونشون را بريزيد. به سينه شون شليک کنيد. وقتي دستتون داخل مايع چسبناکی فرو می رود که چند دقيقه صورت بهترين دوستتون بوده، اونوقت می فهميد که چه کار بايد بکنيد. اين يکی از درونمايه های »انتقام« است؛ اين فيلم نشان می دهد که چگونه تجربه جنگ می تواند از آدم ها مرد بسازد، حتی محجوب ترين کارمندها را به ماشين مرگ تبديل کند.»انتقام« ما را با خدمه يک تانک شرمن M4، که در آوريل ۱۹۴۵ در خاک آلمان حرکت می کرده، آشنا می کند. اعضای اين تانک عبارتند از فرمانده سرسختشان گروهبان وارددی دون کوليه)با بازی برد پيت(، بويد سوان خرمذهب )با بازی شيا لبوف(، گرادی تراويس جنگجو )با بازی جان برنتال( و گوردو گارسيای مهاجر )با بازی مايکل پنا(. صندلی پنجم تانک، که به طرزی تراژيک خالی است، توسط تايپيستی به نام نورمن اليسون )با بازی لوگان لرمن( که بعداً به تفنگدار/راننده تبديل می شود، پر می شود. او ظاهراً تمايل چندانی به همراهی با چهار تن ديگر ندارد. صحنه های آرام فيلم با اطلاعات و اخباری درباره برخوردهای تلخ و پرخاشگرانه بين هم تانکی ها پر می شود. در فيلم، پنج يا شش نبرد)شامل نبردی که در آن سه تانک شرمن با يک تانک تايگر بزرگ تر، پيشرفته تر آلمانی می جنگند( و توقف در شهری تسخير شده وجود دارد.گرچه سکانس های جنگ خيلی خوب هستند، بهترين صحنه های»انتقام« در طول اين توقف رخ می دهند. در اين توقف دان و نورمن، دو زن که در آپارتمانی پنهان شده اند، را پيدا می کنند. در را پشت سرشان قفل می کنند. در اين مقطع مشخص نيست که چه اتفاقاتی رخ خواهند داد. گرچه دان فردی با خصوصيات قهرمانانه است، اما فيلم قبلاً به بيننده نشان می دهد که چطور پيچک های سرد جنگ او را به فرد ديگری تبديل کرده اند. بيرحمی به يکی از خصوصيات او تبديل شده است )وقتی متوجه اين خصيصه می شويم که به کمر يک زندانی شليک میکند(. اين که اين رويارويی چگونه حل و فصل می شود مشخص نيست. ممکن است که دون مرتکب تجاوز )يا بدتر( شود؟ اين ۱۵ دقيقه، بدون گلوله يا خون، نوعی اوج پر از تعليق را با کنار زدن لايه های شخصيت ها برای نشان دادن خود واقعی آن هادر »انتقام« به رخ می کشد. بعد، فيلم دوباره به داستان اصلی خود بر می گردد.
شخصيت دون، برد پيت نسخه پيرايش شده شخصيت او در»پست فطرت های لعنتی / Inglourious Basterds« کوئنتين تارانتينو است. دون به اندازه ای که مصمم و انعطاف ناپذير است، به همان اندازه هم بی انگيزه و بی تفاوت است. اصل شماره ۱ قوانين زندگی او در اين لحظات زنده نگه داشتن مردانش است. اصل دومش همانی است که پاتن گفت، کشتن ناز ی ها. به خصوص او هيچ رحم و مروتی درباره اعضای اس اس ندارد. از نظر او تنها اس اسی خوب، اس اسی است که مرده و برايش مهم نيست که توسط آن ها محاصره شده باشد. بازی پيت در اين نقش باور کردنی نيست؛ پيت در شخصيت غرق شده است. لوگان لرمن به اندازه پيت نمی درخشد، اما به خوبی نقش کارمندی که به جنگجو تبديل شده را بازی می کند. شخصيت او طولانی ترين و شديدترين قوس را دارد. شيا لبوف، که ممکن است بعد از اين نقش ديگر بازی کند يا نکند، دوباره اميد آن دسته از هاليوودی هایی که انتظار درخشش او در سال های قبل را داشتند، زنده می کند. مايکل پنا و جان برنتالمکمل شخصيت های ديگر هستند.
آير )نويسنده »روز آزمایشی / Training Day« و نويسنده/کارگردان »آخرین گشت / End Of Watch«( تقريباً هيچ خطايی در »انتقام« مرتکب نمی شود. او نيمه زشت جنگ را بدون حذف کامل بُعد قهرمانانه آن به تصوير می کشد. اين فيلم، سکانس دو ساعته ساحل نُرماندی در »نجات سرباز رايان / Saving Private Ryan« نيست اما از حساسيت مشابهی برخوردار است: معنی جنگ برای افرادی که در خطوط مقدم و در خندق ها هستند، »بقا« است. مسئله کشتن يا کشته شدن است. جستجوی چيزی فراتر از يک روز بيشتر زنده ماندن برعهده ژنرال ها، استراتژيست ها و سياستمداران است. صحنه های جنگ تانک ها ،مانند تمام فيلم های ديگر درباره جنگ جهانی دوم، واقعی از آب درآمده اند )البته با کمی تکيه به جلوه های ويژه(. »انتقام« به حد کافی برای پرورش شخصيت هايش وقت می گذارد اما نه آن قدر زياد که ضرباهنگ فيلم را کُند کند.
آيا »انتقام« می تواند برنده جايزه اسکار باشد؟ گفتنش با توجه به انتخاب های اغلب عجيب آکادمی دشوار است. »انتقام« فيلمی به ياد ماندنی است که به درستی توانسته وحشت جنگ را بدون بهره بردن از تباهی انسان به تصوير بکشد )مانند فیلم »جوخه / Platoon«( همچنين اين فيلم نمونه های از انسانيت را بدون پناه بردن به جنبه تصفيه شده موجود در بسياری از فيلم های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نشان می دهد. اين فيلم به اندازه يکی از فيلم های جنگ جهانی دوم که در سال های اخيرديده ام خوب است و شايد بعد از »نجات سرباز رايان« دارای بهترين سکانس های ميدان جنگ است.
منبع: نقد فارسی
مترجم: محمدرضا سیلاوی
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
مرد

 

Boyhood
نویسنده و کارگردان :Richard Linklater
بازیگران :Ellar Coltrane,Patricia Arquette,Ethan Hawke


خلاصه داستان :
مِیسون شش ساله به همراه مادر و خواهرش، سامانتا، در تگزاس زندگی می کند. پدرش به تازگی آن ها را ترک کرده است. فیلم،زندگی مِیسون و خانواده اش را در طول ۱۲ سال آینده که طی آن به یک مرد تبدیل می شود، دنبال می کند.

منتقد: جیمز براردینلی
یک چیز در طول تماشای »پسر بچگی/ Boyhood« مشخص می شود: کارگردان فیلم »ریچارد لینک لیتر« به شدت مجذوب ایده ی دنبال کردن یک شخصیت داستانی در گذر زمان واقعی شده است. بیشتر فیلم سازان از صبر و حوصله ی لازم برای چنین کاری بی بهره هستند. »پسربچگی« از لحاظ روحیه ی جاری در فیلم، و شاید حتی برخی ویژگی های خاص، یادآور سه گانه ی »پیش از« لینک لیتر است: »پیش از طلوع«، »پیش از غروب« و »پیش از نیمه شب«. آن فیلم ها زوج عاشقی را در یک دوره ی زمانی ۱۸ ساله دنبال می کنند و با فواصل زمانی نه ساله طی سه فیلم دوباره به سراغ آنها می رود. زمانی که در واقعیت سپری می شود با زمان سپری شده روی پرده ی سینما برابر است. »پسر بچگی« چیزی شبیه به این انجام می دهد و شخصیت ها را در یک دوره ی دوازده ساله دنبال می کند، سالی یکبار به سراغ آنها می رود اما به جای آنکه این لحظات ثبت شده را در قالب چند فیلم ارائه کند همه چیز را به شکل یک فیلم مستقل در می آورد. با اینحال ایده ی اصلی یکسان است: بگذاریم بالا رفتن سن بازیگران درباره ی تصویر شخصیت ها اطلاعات بدهد و آن را ارزشمند تر کند.
اگر این ویژگی تنها چیزی بود که »پسر بچگی« به تماشاگر ارائه می کرد، ممکن بود آن را به عنوان اثری که تنها با به کاربستن ترفند و حقه جلب توجه می کند تلقی کرد. خوشبختانه این فیلم علاوه بر این داستانی است به طرز استثنائی خوش ساخت درباره ی بالا رفتن سن. تجربه ی تماشای بازیگری که روی پرده ی سینما بزرگ می شود آنقدر از پایه با آنچه به آن عادت کرده ایم متفاوت است که شیوه ی تماشا کردن فیلم را تغییر می دهد. قطعاً فیلم هایی که در آن ها شخصیت ها بزرگ می شوند برای ما معمول و عادی هستند اما این امر معمولاً توسط تصاویر کامپیوتری یا استفاده از بازیگران متفاوت انجام می شود. شیوه ای که لینک لیتر به کار بسته آنقدر انقلابی است که مورد توجه قرار بگیرد. ضمناًاین رویه ای نیست که احتمال داده شود توسط افراد زیادی اقتباس و الگو گرفته شود. ساخت »پسر بچگی« ۱۲ سال طول کشید. در عصر مطلوب بودنِ موفقیت فوری و بلافاصله، استودیوهای کمی پیدا می شوند که حاضر شوند چنین زمان طولانی ای منتظر بمانند.
این فیلم یک جنبه ی مستند وار نیز دارد. ما نه تنها بزرگ شدن بازیگر اصلی فیلم »الار کولترین« و رسیدن او از سن شش سالگی تا اوایل جوانی را دنبال می کنیم، بلکه همین امتیاز درباره ی دختر لینک لیتر، لورلی،هم به ما داده می شود. آنطور که کارگردان می گوید لورلی خودش تقاضای این نقش را کرد و بعد از چند سال علاقه ی خود را از دست داد و سپس دوباره سرسختانه نقش را مطالبه کرد. این فرصت به ما داده شده است تا تغییرات چهره های آشنایی مانند »پاتریشیا آرکت« و »ایتن هاوک« را طی همان دوره ی زمانی مشاهده کنیم، هر چند که تأثیر این مسئله به همان اندازه مهیج نیست زیرا هر دو بازیگر طی دوره ای که در ساخت»پسر بچگی« حضور داشتند در مرکز توجه عموم باقی ماندند.کولترین نقش میسون را بازی می کند و »لورلی لینک لیتر« در نقش خواهربزرگتر او، سامانتا، حاضر شده است. وقتی برای اولین بار با آنها ملاقات می کنیم آنها نزد مادر تنهای خود )آرکت( زندگی می کنند، زنی که به سختی تلاش می کند با یک حقوق ماهیانه ی نازل و محقرانه مخارج زندگیرا تأمین کند. پدر آنها )هاوک(، به این دلیل که به دنبال کار به آلاسکا رفته است، در تصویر حضور ندارد. طی گذشت دوازده سال بعدی، مادر ازدواجمی کند و برای مرتبه ی دوم طلاق می گیرد، پدر تابستان ها یک هفته در میان تعطیلات آخر هفته را با بچه هایش می گذراند، میسون و سامانتا دوره ی بلوغ خود را می گذرانند، جنس مخالف را کشف می کنند، مشروب می نوشند و ماری جوانا می کشند. میسون دل شکستگی حاصل از یک مورد قطع رابطه را در کنار آزادی تلخ و شیرینی که از جدا کردن محل سکونت اشاز خانواده ایجاد شده تجربه می کند.
تماشای »پسر بچگی« مانند این است که از درون دریچه ای به جزئیات خصوصی زندگی دیگران سرک بکشیم. گاهی اوقات ساده ترین داستان ها می توانند از همه تکان دهنده تر باشند زیرا خیلی آسان می شود با آنها ارتباط برقرار کرد. شخصیت های »پسر بچگی« می توانستند همسایه های شما، دوستان شما و حتی خود شما باشند. اثری از ملودرام در فیلم دیده نمی شود. دوربین لینک لیتر بی آنکه حالتی آراسته کننده و یا ناخوانده و فضولانه پیدا کند، دقایق زندگی روزمره را ثبت می کند. هیچ چیز اغراق شده نیست. بزرگترین "اتفاق" فیلم زمانی رخ می دهد که همسر دوممادر، تحت تأثیر فزاینده ی الکل، کنترل خود را سر میز شام از دست می دهد و چیزهایی را می شکند و خرد می کند. کمی بعد میسون و سامانتا از خانه فراری می شوند. ما دیگر شخصیت الکلی یا فرزندانش را نمی بینیم. مانند خود زندگی، داستان دیگران اغلب ناتمام می ماند.
ما می بینیم که زندگی چقدر گذرا و شکننده است. تغییر و تحولاتی که از سالی تا سال دیگر اتفاق می افتد یکپارچه و منسجم است و چون بازیگران عوض نمی شوند همه چیز به شکلی واقع گرایانه در هم آمیخته می شود.»پسر بچگی« در طول زمان تقریباً سه ساعته ی خود، ما را به سفر می برد. این فیلم به جای آن که سفری جاده ای در گذر از مناطق مختلف جغرافیایی باشد، سفری در طول زمان است. وقتی فیلم تمام می شود از اینکه توانسته ایم با خانواده ای به شکلی آشنا شویم که در کمتر فیلم سینمایی ای امکانش وجود دارد، احساس رضایتمندی عمیقی در ما ایجاد می شود. به دلیل فداکاری و تلاشی که برای ساخت فیلمی مانند »پسر بچگی« به کار رفته است، به احتمال زیاد در آینده ی نزدیک چیزی شبیه به آن را نخواهیم دید. اما من از فرصتی که برای تماشای نتیجه ی آزمایش جسورانه و موفق لینک لیتر دست داده است، به شدت احساس خوشحالی و رضایت می کنم.
منبع: نقد فارسی
مترجم: الهام بای
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
مرد

 
ellipseses: جوهانسِن


     
  
مرد

 

American Hustle
کارگردان: David O. Russell
نویسنده :Eric Singer,David O. Russell
بازیگران :Christian Bale,Amy Adams,Bradley Cooper
خلاصه داستان :
ایروینگ رازنفلد )کریستین بیل( و سیدنی پراسر )ایمی آدامز( دو عاشق و معشوقی هستند که از طعمه ساختن حس طمع مشتریان خود پول در می آورند. به تدریج، آنها آنقدر مهم و برجسته می شوند که جلب توجه می کنند و در دام مأموری به نام ریچی دی ماسو )بردلی کوپر( گیر می افتند. اما ریچی نمی خواهد ایروینگ و سیدنی را به زندان بیندازد؛ او قصد دارد از آنها استفاده کند تا به او کمک کنند با به دام انداختن چند شکار بزرگ مانند کارمین پولیتو )جرمی رنر( فرماندار شهر کمدن در ایالت نیوجرسی از پله های ترقی اف. بی. آی بالا رود.
منتقد:جیمز برادینلی
دیوید اُ راسل کارگردان، با به کار بستن بازیگران دو فیلم قبلی خود، سومین اثر موفق خود را روی پرده برده است. »حقه بازی آمریکایی« که برداشتی آزاد از عملیات مخفیانه ی"ABSCAM" )نقشه ی عبدول( در اواخر دهه ی 1970 میلادیاست، در شیوه ی استفاده از موسیقی و بازآفرینی آن دوره از فیلم »Boogie Nights« الگو گرفته است. فیلم دارای طنزی تلخ است و گرچه پیش زمینه ی داستان به رسوایی ای می پردازد که در رأس تیتر های اصلی روزنامه های دنیا جای می گیرد، راسل هرگز توجه خود را از گروه کوچک شخصیت هایی که در مرکز داستانش قرار دارند، دریغ نمی کند.»حقه بازی آمریکایی« تماماً درباره ی کلاهبرداران است: پروژه های کوچک و بی اهمیت کلاهبرداران جزئی و ناشناس، کلاهبرداری های بزرگ که توسط دولت پشتیبانی مالی می شوند، و موقعیت های متفاوتی که در آن داوود، جالوت را فریب می دهد. شخصیت های فیلم تقریباً هرگز در قالب خود واقعی شان ظاهر نمی شوند، آنها تغییر چهره می دهند، موهایی عمداً آراسته و مسخره دارند، با لهجه های ساختگی حرف می زنند، لباس های شخص دیگری را می پوشند یا داستان های تخیلیای ابداع می کنند که شخصیت اصلی اش خودشان هستند. با اینحال، با بر خلاف کثیف بودن ماجرای اصلی )ABSCAM باعث محکومیت یک سناتور آمریکایی، شش نماینده ی مجلس پارلمان و چندین سیاستمدار دیگر به جرم فساد مالی شد( فیلمنامه ی راسل درونمایه ای از هوشمندی در خود دارد.
وقایع فیلم عمدتاً در اواخر دهه ی 1970 رخ می دهند که هنوز پیشرفت تکنولوژی و آگاهی جهانی این نوع کلاهبرداری های خود خواسته و پشتیبانی شده توسط اف. بی. آی را غیرعملی و نشدنی نکرده بود. »حقه بازی آمریکایی« با معرفی ایروینگ رازنفلد )کریستین بیل( و سیدنی پراسر )ایمی آدامز( به تماشاگران شروع می شود. آنها عاشق و معشوقی هستند که از طعمه ساختن حس طمع مشتریان خود پول در می آورند. به تدریج، آنها آنقدر مهم و برجسته می شوند که جلب توجه می کنند و در دام مأموری به نام ریچی دی ماسو )بردلی کوپر( گیرمی افتند. اما ریچی نمی خواهد ایروینگ و سیدنی را به زندان بیندازد؛ او قصد دارد از آنها استفاده کند تا به او کمک کنند با به دام انداختن چند شکار بزرگ - کارمین پولیتو )جرمی رنر( فرماندار شهر کمدن در ایالت نیوجرسی، چند نماینده ی کنگره وشاید حتی عده ای گانگستر - از پله های ترقی اف. بی. آی بالا رود. ایروینگ و سیدنی چیزی را تضمین نمی کنند اما طبق نقشه پیش می روند. وقتی نقشه برملا می شود، سیدنی از دایره ی دسترس ایروینگ خارج می شود و به چنگ ریچی می افتد و ایروینگ می فهمد بال های جاه طلبی اش به وسیله ی کارهای همسر پریشان احوال و بی فکرش روزالین)جنیفر لاورنس( چیده شده است.
از نظر فرم روایت، نیمه ی اول »حقه بازی آمریکایی« شیوه ای نامتمرکز و بی هدف در پیش می گیرد و فلش بک ها، روایت با صدای روی تصویر و دیگر ابزار داستان گویی را پشت سر هم قرار می دهد تا شخصیت ها را معرفی کند، آنها را گرد هم بیاورد و موضوعات را در یک خط مستقیم به حرکت در بیاورد. پرده ی پایانی فیلم، معمول ترین قسمت اثر راسل است که به شیوه ای رمزگشایی می شود که برای افراد وارد به فیلم های سرقت و کلاهبرداری آشنا به نظر می رسد. کمی از رنگ و بوی فیلم »نیش« در این فیلم هم وجود دارد، هر چند که »نیش« که در دهه ی 70 برنده ی جایزه اسکار شد، در مقایسه با »حقه بازی آمریکایی« فیلمی موفق تر و سرزنده تر است.
راسل از تجربه های پاول توماس اندرسون بهره می جوید و از مناسب موسیقی پاپ آن دوره استفاده می کند تا موقعیت زمانی را خلق کند و به بعضی صحنه ها مقداری انرژی نیرومند وارد کند. با موسیقی متنی که به سادگی تعداد زیادی از ترانه های فوراً قابل شناسایی دهه ی 70 را پشت هم ردیف کرده،»حقه بازی آمریکایی« از یک تم و زمینه ی موضوعی به تمی دیگر می رود و از موسیقی برای قوت بخشیدن به صحنه ها استفاده می کند. یکی از بهترین فیلم هایی که طی20 سال گذشته از این روش استفاده کرد، »Boogie Nights« بود و گرچه »حقه بازی آمریکایی« کاملاً در حد و اندازه ی آن فیلم نیست، اما استحقاق آن را دارد که به عنوان دارنده ی رتبه ی دوم لحاظ شود.
راسل، کریستین بیل و ایمی آدامز را از فیلم »مبارز«، و بردلی کوپر و جنیفر لاورنس را از فیلم »دفترچه ای با خطوط نقره ای« به گروه بازیگران خود بازمی گرداند. با وجودی که این گروه بازیگران رؤیایی صاحب 5 نامزدی اسکار )و 2 برد برای لاورنس و بیل( را در خود دارد، هیچ نقش آفرینی برجسته ای در فیلم دیده نمی شود. بیل، همانطور که سبک کاری اش اینطور است، با تمام وجود برای این پروژه وسط می گذارد و وزن زیادی اضافه کرده است تا در قالب ایروینگ رو به تاسی و شکم گنده ظاهر شود. با اینکه دوست داشتن هیچ یک از شخصیت های »حقه بازی آمریکایی« کار آسانی نیست، بیل دلسوزی برانگیز ترین )یا شاید رقت انگیزترین( آنهاست. آدامز نسبت به فیلم های قبلی اش جذابیت ظاهری بیشتری دارد و این را مدیون مُد لباس اواخر دهه ی 70 است. بردلی کوپر اغلب اوقات تحت الشعاع موهای به شدت مجعدش قرار گرفته و جنیفر لاورنس )با وجود جارو کردن جوایز زودهنگام بسیاری از منتقدین( کار زیادی برای انجام دادن ندارد. او یکی دو صحنه ی عالی دارد و بقیه ی مدت تصویری کاریکاتوری ارائه می دهد.
راسل در »حقه بازی آمریکایی« روش وارونه ی فوق العاده ای به کار می بندد. روش معمول فیلم ها درباره ی مأموران دولتی رشوه گرفته اهانتی تمسخر آمیز است. در این فیلم، راسل سیاستمداران فاسد را قابل ستایش می سازد؛ آنها پول نمی گیرند که جیب های خودشان را پر کنند بلکه اینکار را می کنند تا برای شهروندان نیوجرسی شغل ایجاد کنند و موقعیت های کاری آنها را بهبود بخشند. روشی اف. بی. آی در کنترل شرایط بازی هم آنطور که ممکن است بیننده انتظار داشته باشد بی نقص، ساده و مؤثر و به بهترین شکل برنامه ریزی شده نیست. راسل همه ی این چیزها را به بازی می گیرد.»حقه بازی آمریکایی« کمی بیش از حد طولانی است و قوی ترین صحنه ی آن هم در قسمت های پایانی فیلم قرار دارد. گرچه بازیگران کاری استثنایی ارائه نمی دهند اما همه یشان نقش شخصیت هایی جذاب را بازی می کنند و نقش آفرینی ای درخور به نمایش می گذارند و یک هنرنمایی افتخاری و کوتاهِ دلنشین هم به این ترکیب اضافه شده است. نام راسل و رهبری راسخ قدم او در اداره ی مواد اولیه ی تولید این کار می توانست »حقه بازی آمریکایی« را به جایگاهی بالاتر از یک فیلم صرفاً رقابت کننده برای جایزه اسکار برساند. دیدن این فیلم راهی لذت بخش برای گذراندن وقت است اما »حقه بازی آمریکایی« نمی تواند در کنار بعضی از بهترین فیلمهای سال 2013 قرار بگیرد.
منبع: نقد فارسی
مترجم: الهام بای
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  ویرایش شده توسط: ellipseses   
مرد

 

Sinister
نویسنده و کارگردان:Scott Derrickson
بازیگران:Ethan Hawke,Juliet Rylance,James Ransone

خلاصه داستان :
الیسون نویسنده کتاب های جنایی واقعی است. او برای سر و سامان دادن به اوضاع خود، نیاز به یک کتاب پرفروش دارد. به همین دلیل و برای تحقیقات بیشتر در این باره، به همراه همسر و فرزندانش به خانه ای نقل مکان می کنند که ساکنان پیشین آن حلق آویز شده بودند. تا اینکه روزی در اتاق زیر شوروانی فیلمی را پیدا کرده و آن را تماشا می کند ...

منتقد: جیمز براردینلی
بالأخره یک نفر پیدا شد که بتواند راه مناسبی برای جذاب کردن مفهوم استفاده از "تصاویر پیدا شده در صحنه" پیدا کند و این کار به جای آنکه عنصری غالب بر تمامی اجزای فیلم باشد، در لابلای اجزای آن تنیده شده است. »شوم/Sinister« یک فیلم ترسناک پرتنش است که در صحنه های آغاز آن فکر می کنیم با ماجرایی زمینی تر طرف هستیم. دیدن فیلم مو به تن بیننده راست می کند و جذاب است، با این حال بعضی از قسمت های داستان آن به مقدار قابل توجهی تعلیق و ناباوری نیاز دارند. در فیلم هایی که از سبک سنتی ژانر وحشت پیروی می کنند، شخصیت ها کارهایی می کنند که به طرز عجیبی احمقانه هستند. زمانی که آن لحظات ضد منطق را بپذیرید فیلم می تواند با فضای شیطانی خود بر شما تأثیر بگذارد. و البته با وجود اینکه پایان حاضر برای فیلم غیرقابل اجتناب)و بنابراین قابل پیش بینی( بود، این موضوع چندان از شدت تأثیرگذاریآن نمی کاهد.
فیلم »شوم« با صحنه ی آزار دهنده ای آغاز می شود: یک فیلم خانگی که با دوربین سوپر 8 گرفته شده و مرگ چهار نفر بر اثر حلق آویز شدن را نشان می دهد. با پیشروی داستان، می فهمیم که این فیلم یکی از چندین فیلم غیرحرفه ای مربوط به صحنه ی قتل است که جایی وجود دارند. در یکی از آنها خانواده ای در اتومبیل خود در آتش می سوزند و می میرند، دیگری چندین قتل به وسیله ی غرق شدن را نشان می دهد، یکی دیگر حاوی صحنه های بریده شدن گلوی قربانیان است و یکی از به شدت زننده ترین های آنها، همانی است که ابزار کشتار یک ماشین چمن زنی ست.در طی زمان نمایش »شوم«، ما تمام )تقریباً تمام( این فیلم های سوپر 8 را می بینیم. باقی صحنه های فیلم به سبک معمولی و تصویربرداری از زاویه دید سوم شخص فیلمبرداری شده اند )از دوربین لرزان و دوربین روی دست خبری نیست(. یکی از عواملی که باعث می شود استفاده از"تصاویر پیدا شده در صحنه" در فیلم »شوم« برخلاف معمول نتیجه ی مثبت بدهد این است که برای کل فیلم همین سبک را نمی گزیند. دیگر در ذهن بیننده این سؤال مدام تکرار نمی شود که چرا همیشه در فیلم یک نفرباید در حال فیلم گرفتن باشد؟»اتین هاوک/ Ethan Hawke« که اخیراً وقت خود را در تولید فیلم های مستقل صرف می کند، در نقش الیسون اوزوالت ظاهر می شود که نویسنده ی داستان های جنایی حقیقی است و به شدت نیاز دارد یک کتاب پرفروش بنویسد. او همراه با همسر مهربان و حمایتگرش تریسی )جولین رایلنس/ Juliet Rylance( و دو فرزندش، ترور )مایکل هال د آداریو/ Michael Hall D'Addario( و اشلی )کلیر فولی/ Clare Foley( به خانه ای که قربانیان حلق آویزشده ساکن آن بوده اند نقل مکانمی کند و شروع به تحقیق درباره ی شرایط و حواشی مرگ آنها می کند. درزیرشیروانی خانه، او جعبه ای از فیلم های سوپر 8 پیدا می کند که به نظر بی ضرر می آیند، تا اینکه الیسون آنها را تماشا می کند.
از آنجایی که تحقیقات الیسون احتمال وجود یک قاتل سریالی را مطرح می کنند، فیلم »شوم« در 30 دقیقه ی ابتدایی خود به جای آنکه شبیه به یک فیلم وحشت مربوط به روح و جنگیری باشد، مانند یک فیلم در ژانر های رمزآلود و هیجانی عمل می کند. سپس وقایع غیرقابل توضیح شروع به رخ دادن می کنند: صداهای بلند در زیرشیروانی، پروژکتوری که خودبخود روشن می شود و فیلم پخش می کند، و در عکسی در کامپیوتر که قرار بوده ثابت باشد، یک چهره ی شیطانی متحرک ظاهر می شود.فیلم »شوم« به اندازه ی کافی لحظات از جا پرنده و ترساننده دارد. چهره آرایی موجود مرموز به خوبی انجام شده است. فیلم در تنش زایی خود اصیل و خاص عمل می کند، به هیچ وجه تقلید ناهنجاری از یکی از فیلم های ترسناک مشهور به نظر نمی رسد. علاوه بر این چون وقایع فیلم در مدت کوتاهی و به سرعت اتفاق می افتند، قدرت فیلم درغافلگیر کردن مخاطب با ارائه ی اطلاعات انبوه به مخاطب بسیار بالاست. کارگردان فیلم »اسکات دریکسون/ Scott Derrickson « ) که فیلم ترسناک ازدید اول شخص »جنگیری امیلی رز/The Exorcism of Emily Rose« و همچینین بازسازی پرخرجی از فیلم »روزی که زمین ثابت ایستاد/ The Day the Earth Stood Still« را در کارنامه ی خود دارد(، فضایی را به وجود می آورد که دوری از اجتماع و ترس از فضاهای بسته را به خوبی نشان می دهد. به جز یک معاون کلانتر مهربان )جیمز رنسون/ James Ransone(، به جز اعضای خانواده ی درجه یک اش الیسون هیچ کس را ندارد که برای حمایت و کمک به او روی بیاورد. هیچ دوست صمیمی یا برادر نزدیکی در کار نیست.
تعلیق فضا در یک حس نابودی رو به افزایش جان می گیرد. این از آن فیلم هایی است که کم کم زخم خود را می زند و ممکن است مورد علاقه ی کسانی که به فیلم های زننده ی مملو از خون و با ریتم تند، قرار نگیرد. »شوم«فیلم خشن و وحشتناکی است اما به تصویر درآوردن بعضی از خونین ترین لحظات آن به تخیلات تماشاگر سپرده شده است. ایتن هاوک یک "آدم عادی" تأثیر گذار است. ما در این فیلم با یک شخص معمولی هستیم که با ناتوانی بایستی با دنیای ماوراء الطبیعه روبرو شود. شخصیت او به شکل نوع دوست ترین آدم دنیا تصویر نشده است. او به فرزندانش علاقه دارد اما جایزه ی "بهترین پدر سال" را برنده نخواهد شد. الیسون در بند شهرت و ثروت است، اینکه دوباره کتابش در جایگاه اول فهرست پرفروش ترین کتاب ها قرار بگیرد، انگیزه ای ست که او را به فعالیت وا می دارد. زیاد مشروب می خورد و به آنچه عقل سلیم می گوید بی توجه است. در اصل، آدم خودخواهی است. جولیا رایلنس که یکی از بازیگران تحسین شده ی دنیای تئاتر است، شخصیتی فراتر از نقش کلیشه ای "همسر حمایتگر" ترسیم می کند، البتهتا پیش از رسیدن به نقطه ای که "حمایتگری" با "حماقت" برابری می کند. به نظر جالب است که او به هیچ وجه بچه ها را برنمی دارد و خانه را ترک نمی کند. »وینسنت دی آنفریو/Vincent D'Onofrio« و»فرد دالتون تامپسون/Fred Dalton Thompson « هم به ترتیب نقش های کوتاه اما مهمی به عنوان یک متخصص امور اسرار آمیز و یک کارآگاه بخش ایفا می کنند.در طول پرورش ایده و ساخت »شوم« کارگردان اثر دریکسون و فیلمنامه نویس مشترک آن، »سی. رابرت کارگیل/ C. Robert Cargill « نشان می دهند که به طرزی شگفت آور درک می کنند چه چیزهایی مخاطبانی را که در یک سالن نمایش تاریک نشسته اند، هراسان و بی قرار می کند. آنها با آزادی کامل از فیلم های ترسناک قدیمی وام می گیرند و اثر فیلم»درخشش/The Shining« از همه بیشتر مشخص است. نحوه ی استفاده ی دریکسون از صدا اهمیت ویژه ای دارد. صدای های گرومپی که در شب شنیده می شوند آنقدر بلند هستند تا تماشاگر را از جای خود بپرانند و موسیقی متن دل آشوب کننده ی ساخته ی »کریستوفر یانگ/ Christopher Young« برای این فیلم عالی است. از آخرین باری که فیلم اصیل و چندشناک و ترسناک مناسبی برای مخاطبینی که می خواهندترس شب هالووین را تجربه کنند، تولید شده زمان زیادی گذشته است.
منبع: نقد فارسی
مترجم: الهام بای
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 

The Grand Budapest Hotel
کارگردان: Wes Anderson
نویسندگان :Wes Anderson,Stefan Zweig
بازیگران :Ralph Fiennes,F. Murray Abraham,MathieuAmalric

خلاصه داستان :
در سال ۱۹۳۰ که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال روشن شدن، هتل بزرگ بوداپست به واسطه تلاش فراوان مهماندار و شاگردش به یکی از برترین تفریحگاه های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل می میرد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار می رسد، با این اتفاق همه چیز تغییر می کند...

منتقد: جیمز براردینلی
آثار وس اندرسون، از »خانواده رویال تننبام« گرفته تا »آقای فاکس شگفت انگیز« همیشه به نوعی سوررئال بوده اند و شخصیت هایی عجیب غریب و غلو شده داشته اند. بلافاصله می شود تشخیص داد که »هتل بزرگ بوداپست« هم اثر این کارگردان است؛ همه عناصری که طرافداران به واسطه آنها اندرسون را دوست دارند و عناصری که منتقدان با تاکید بر آنها فیلم هایش را پر ادعا و گنگ می دانند در این فیلم یافت می شود. »هتل بزرگ بوداپست« در مقایسه با آثار پیشین اندرسون فیلمی بینابین است؛ نه به اندازه »قلمرو طلوع ماه« دوست داشتنی است و نه به اندازه » قطار سریع السیر قطبی« خسته کننده. این فیلم یک ماجراجویی بیش از ۹۰ دقیقه ای غیر معمول با رگه هایی از کمدی در پیش رویمان قرار می دهد که با وجود ارجاعات فراوان به فیلمهای کلاسیک گوناگون، سبک روایت مخصوص خودش را پیش می گیرد.
ساختار »هتل بزرگ بوداپست« شبیه عروسک های تودرتو است. سکانس آغازین زنی جوان را به تصویر می کشد که به مجسمه ای در یک قبرستان نزدیک می شود. سپس شروع به خواندن کتابی از مردی می کند که در مقابل تصویرش ایستاده است. سپس به ۱۹۸۰ برش می خورد که آن مرد که نویسنده ای بی نام است )با بازی تام ویلکینسون( در مورد اثرش بحث می کند، در مورد این که چطور یکی از داستانهایش به یکی از تجربیات گذشته اش مربوط می شود. 20 سال دیگر فلش بک می خورد و به لابی هتل بزرگ بوداپست می رود که زمانی، محل اجرای چند طبقه ای درجمهوری اروپایی زوبروکا )یک جمهوری خیالی( بوده و رو به خرابی گذاشته است. در آنجا نسخه جوان تری از نویسنده )حالا با بازی جود لا( با صاحب هتل، آقای مصطفی )با بازی بیل ماری(، مواجه می شود و سر میز شام سر داستان دیگری گشوده می شود. این داستان در دهه ۱۹۳۰ می گذرد که در آن زمان مصطفی پسر بچه ای بوده است. این تو در تویی چهار لایه دستمایه اصلی »هتل بزرگ بوداپست« است و باقی چیزها حکم تزئینات و دکوراسیون را دارد.
در سال ۱۹۳۰ که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال روشن شدن، هتل بزرگ بوداپست به واسطه تلاش فراوان آقای گوستاو)با بازی رالف فاینس( مهماندار هتل و شاگردش زیرو مصطفی )با بازیتونی ریولوری( به یکی از برترین تفریحگاه های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل )تیلدا سوئینتن( می میرد و یک نقاشی ارزشمند به گوستاو می رسد. با این اتفاق همه چیز تغییر می کند. وارثان این]مشتری[ زن به سرکردگی پسرش، دمیتری )با بازی آدرین برودی(، در صدد بر می آیند نقاشی را به هر نحو ممکن پس بگیرند. گوستاو به اشتباه به جرم قتل در یک پایگاه نظامی به زندان می افتد. در همین حین دمیتری با کمک دستیار روانی اش به نام جاپلینگ )با بازی ویلم دافو( در جستجوی نسخه ای از وصیتنامه دومی بر می آید که اگر آن نسخه علنی شود اهدافش از تصاحب میراث به خطر می افتد. اولین گزینه ای که برای فیصله دادن این قضیه به ذهن جاپلینگ می رسد بوی کشت و کشتار می دهد، کاری که در آن ید طولایی دارد.
گوستاو با نقش آفرینی بی عیب و نقص رالف فاینس کاریکاتوری تمام و کمال از یک جنتلمن تمام عیار است. ظاهرش همواره آراسته و پیراسته است و بیش از هر چیز دیگری به برخورد درست و نزاکت اهمیت می دهد. در عین حال هیچ وقت برخوردش متظاهرانه نیست و به طرز عجیبی در بین همه محبوب است. تعدادی از بهترین و جذابترین لحظه های فیلم وقتی رقم می خورد که گوستاو از کوره در می رود و شروع به ناسزا گفتن می کند. گوستاو در قلب »هتل بزرگ بوداپست« است و باقی همه حول او می گردند.طولانی ترین قسمت فیلم میان دیوارهای یک پایگاه نظامی رخ می دهد که گوستاو در آن زندانی است. این قسمت متاثر از فیلمهای کلاسیکی مانند»فرار بزرگ« و »استالاگ ۱۷« و به نوعی ادای دینی به آنهاست. کمی بعد یک تعقیب و گریز نسبتاً طولانی در یک سرازیری اتفاق می افتد که طعنه ای است به سینمای مدرن و میل باطنی این سینما به اکشن های کامپیوتری با جزئیات زیاد را دست می اندازد. اوج این داستان – که توضیحی در موردش نمی دهم – دلم را از خنده به درد آورد. همانطور که از سبک منحصر به فرد اندرسون بر می آید نماهایش در این فیلم هم بسیار با دقت گرفته شده اند. بنا به اقتضای موقعیت از نسبت طول به عرضهای مختلفی در سرتاسر فیلم استفاده می کند و حتی یک صحنه به صورت سیاه و سفید است.
اندرسون گروه بازیگرانش را با جمعی از چهره های آشنا در نقش های فرعی تشکیل داده است؛ متیو آمالریک، هاروی کایتل، بیل ماری، جیسون شوارتزمن، تیلدا سوئینتن، تام ویلکینسون، اُوِن ویلسون و باب بالابان همه نقشهای فرعی دارند. بسیاری از این بازیگرها پیشتر با کارگردان همکاری داشته اند. از بین بازیگرهایی که نقش های پر رنگ تری دارند، آدرین برودی، ویلم دافو و اداورد نورتون هم سابقه حضور در فیلمهایش را دارند. اما این اولین باری است که رالف فاینس در یک ماجراجویی با اندرسون همراه می شود و با وجود این که تا بحال بیشتر به نقشهای تیره و تار تمایل داشته در این فیلم یک کمدی ناب و نادر از خود به نمایش می گذارد.
غیر قابل پیش بینی بودن روایت »هتل بزرگ بوداپست« این اجازه را می دهد که خیلی سریع پیش رود. آرایشی از چندین بازیگر زبده همراه با چاشنی شوخ طبعی منحصر به فرد و غیر معمول اندرسون مخاطب را به کاوش در فیلم و درگیر شدن با آن ملزم می کند. هر چند این موارد باز هم نمی تواند نظر کسانی که فیلمهای اندرسون را بیش از حد غامض و گنگ می پندارند عوض کند، اما برای آنان که از فیلم های یکنواخت و معمول خسته شده اند می تواند بساط یک سرگرمی دلچسب را فراهم کند.
منبع: نقد فارسی
مترجم: سید مجتبی حسینی
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
مرد

 
ellipseses: LUCY
دیدمش خیلی فیلم قشنگیه
     
  
مرد

 
فلیم سریع و خشن ۷ کی میاد؟
     
  
مرد

 
babak_2015: فلیم سریع و خشن ۷ کی میاد؟
الآن فکر کنم در حال اکرانه- اگه اکرانش به آخر نرسیده باشه- و احتمالا" دی وی دی هاش هست. توی گوگل بزنید، لینک دانلودش هم هست.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
     
  
صفحه  صفحه 6 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6 
تالار تخصصی سینما و موسیقی

معرفی و نقد فیلمهای خارجی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA