انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 34:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  33  34  پسین »

Most Tragic Poetry | غم انگيزترين شعر



 
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
     
  

 
غمگین تر از آن ام که شبم پنجره ای باز شود

و شقایق همه بوی خواب مرا می دهد

پر از تشویشم

مثل حالی که بعد از خوردن پنج

جام شراب دارم

مثل آن زمان که تو رفتی, آری

مثل آن شب بازم آن چنان غمگین ام

که نرفت از یادم

چه نگران تو بودم هنوز

همه خاطره ها ویران شد

همه مستی ها

همه ی شادی ها

مسافربودند

دلم آنقدر تنگ است

که اگر دریا رنگ چشمان تو نبود

یا که ماه آیینه ی شب های تو نبود

می مردم...

من از خاطره ات هر شب می میرم
شاید امشب پنجره ای باز شود

و بدانم توهم لحظه ای شاید

عاشقم بوده ای

شاید غمگین تر از آنم که شبم پنجره ای باز شود..
     
  

 
دنیا هر روز در کیف جیبی کوچکم جا می شود
چند اسکناس کهنه،
یک بلیط سوخته ی مترو
که شاید این بار کار کند
و مرا به قرارمان برساند ...!!

یک نخ سیگار له شده،
و این جای خالی عکس تو
که هر روز زیباتر می شوی...
     
  

 
من
انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را
بیاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما
این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت

می‌گفتند از كودكی به ما
كه زمان باز نمی‌گردد
اما نمی‌دانم چرا
این بعد از ظهر های جمعه باز می‌گشتند!
     
  

 
به خلوت بی ماهتاب من بگذر
به شام تار من ای آفتاب من بگذر

کنون که دیده ام از دیدن تو محروم است
فرشته وار شبی رابه خواب من بگذر

نگاه مست تو را آرزوکنان گفتم
بیا به پرتو جام شراب من بگذر

اگر که شعر شدی بر لبان من بنشین
اگر که نغمه شدی از رباب من بگذر

فروغ روی تو سازد دل مرا روشن
بیا و در شب بی ماهتاب من بگذر

کرم کن و در کلبه ام قدم بگذار
مرا ببین و به حال خراب من بگذر

تو را که طاقت سوز حمید یک دم نیست
نخوانده شعر مرا از کتاب من بگذر
     
  

 
ديدمش آخر به كوري چشم من آبستن من

كوري چشم مرا آبستن از اهريمن من

بچه ديوي خود همين فردا برآرد شيون من

سرگذارد خواب را بر دامن سيمين تن من

هر دم از ديدار او تابنده گردد آذر من

واي بر من واي بر من

راستي را واي برمن اين همان سيمين براستم

اين همان زيبنده ماهست اين همان افسونگراستم

اين همان گل اين همان مي اين همان سيمين براستم

اين همان برگ گل استم اين همان مشك تراستم

اين همان شوخ است كآتش ريخت بر بام و در من

واي برمن واي برمن

آتشم بر جان زدي بر جان زدي جانت نبخشم

پيش يزدان گريم و در پيش يزدانت نبخشم

سوختي جان و تنم زينگونه آسانت نبخشم

گر ببخشم هر گناهي را گناهانت نبخشم

داوريها را چه خواهي گفت پيش داور من

واي بر من واي بر من

گفتمت ديگر نبينم باز ديدم باز ديدم

در دو چشم دلفريبت عشق ديدم ناز ديدم

قامت طناز ديدم گونه غماز ديدم

برگ گل ديدم ميان برگ گل شيراز ديدم

ديدم آن بيدي كه هر روز آمدي آنجا بر من

واي بر من واي بر من

ديدم آن دشت سيه! شام سيه! شاخ كهن را

جاده را گله را چوپان مست نايزن را

سروها را بيدها را مرغكان خوش سخن را

آن پرستوهاي شورانگيز را آن نارون را

وآنهمه پيمان كه روزي سخت آمد باور من

واي بر من واي بر من

خواستم پيش آيم و لعل گهربارت ببوسم

نرگس مستت ببوسم چشم بيمارت ببوسم

طره پيچنده و جعد فسونكارت ببوسم

چون دگر باره كه بوسيدم دگر بارت ببوسم

عشق من ميخواند نوزت يار خويش ياور من

واي بر من واي بر من

دل طپيدن كرد و جان پر زد كه در پايت در افتد

بال بگشايد ز تير چشم شهلايت در افتد

دام را در طره ذلف سمن سايت در افتد

در ميان آتش از رخسار زيبايت در افتد

عقل آوا زد كه اي نادان چه ميسوزي بر من

واي بر من واي بر من

او دگر يا تو ني يار تو ني با ديگران شد

شمع بزم ناكسان!خصم تن دانشوران شد

مست شد ديوانه شد همخوابه افسونگران شد

گوهرش والا نبود از گوهريها دلگران شد

در كف ديوان مست افتاد آخر گوهر من

واي بر من واي بر من

خسته من رنجور من بيمار من بي بال و پر من

تا سحر بيدار من همدرد مرغان سحر من

پرشكسته من بلا كش من شيداي كمر من

سوخته من كوفته من كشته من اختر ثمر من

دشمنيها كرد با من طالع من اختر من

واي بر من واي برمن

شكر الله چشم من روشن زديوان بار داري

يار داري گوهرو گل داري و گلزار داري

باده داري عشق داري دلبر عيار داري

ماه داري سرو داري سروخوشرفتار داري

پيش من زينسان ميا زيرا كه سوزي اخگر من

واي بر من واي بر من

اي درخت بارور بار آوري بار تو نازم

قامت سرو تو و رخسار خونبار تو نازم

چشم عيار تو و عهد تو و كار تو نازم

وينهمه بيشرمي رخسار و ديدار تو نازم

اينچنين گردن مكش شرمنده بگذر از بر من

واي بر من واي بر من

ياد باد آنشب كه نام از دختر آينده گفتي

سر بسوي آسمانها كردي و با خنده گفتي

گر بيادت هست نام كوكبي تابنده گفتي

خود ثريا گفتي و خوش گفتي و زيبنده گفتي

نام اين دختر ثريا كن به ياد دختر من

واي بر من واي بر من

بوسه زن بر چهر او سنگ جفا بر لانه دل

شانه كن بر ذلف او آتش فشان كاشانه دل

ناز او كش تا كشد آتش سر از ويرانه دل

مهد او جنبان كه جنباني بناي خانه دل

گاهش از شادي بلرزان تا بلرزد پيكر من

واي بر من واي بر من

اي بد آيين خانه عشق تو ويران تو گردد

كودك آينده تو دشمن جان تو گردد

كشتي پيمان تو هم خصم تو پيمان تو گردد

هر شب از اشك تو گوهر ريزد دامان تو گردد

تا گهر ريزد به رنج و درد تو چشم تر من

واي بر من واي بر من

زين سفر گر باز گردم دست دلداري بگيرم

كوري چشم تو شادي كنان ياري بگيرم

ماهرويي بگيرم و شوخ فسونكاري بگيرم

تا بگويي بار ديگر خاك عالم بر سر من

واي بر من واي بر من
     
  

 
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
     
  

 
خدا شاهد است!

در آتش رهایم ، خدا شاهد است !
به غم مبتلایم ، خدا شاهد است !

شب است و دل و بی کسی ، وای من !
به درد آشنایم ، خدا شاهد است !

دگر صبر و تابی ، دگر طاقتی
نمانده برایم ، خدا شاهد است !

دلم میگدازد در آتش ، دریغ !
به غم همنوایم ، خدا شاهد است !

شکسته است آیینه های مرا
غم دیر پایم ، خدا شاهد است !

رسیده است تا نا کجا ، نا کجا
طنین صدایم ، خدا شاهد است !

بگو جان ما را ز غم چاره چیست ؟
اسیر بلایم ، خدا شاهد است !

به شعر غریبم به شبهای غم
ترا میسرایم ، خدا شاهد است !
     
  

 
ترانه آزادی


همه چیزم را از من بگیرید..
اما تورا به خدا سوگند
قبل از اینکه مرا بمیرانید
بریزید بر روی قلبم
مشتی از خاک وطنم را..


همه چیزم را از من بگیرید..
تمام استخوانهای تنم را
یک به یک
با کلبتین در آورید..
اما تورا به خدا سوگند
مبادا که بشکنید
از این سرزمین
شاخه‌ درختی را..


همه چیزم را از من بگیرید
موهای تنم را
تار به تار در آورید و
همچون ریسمانی آن را ببافید و
جانم را بگیرید..
اما تورا به خدا سوگند
مبادا که بسوزانید
سنگی را
از این سرزمین ...
     
  

 
ماه در پنجه ی شب مست ِ غزل خوانی نیست
بی تو شبهای من از دور چراغانی نیست
پشت دیوار بلندی که هوا دم دارد
زندگی نامه ی من جز شب طولانی نیست
چشم در چشم سیاهی به تو می اندیشم
طعم تصنیف تو در این شب بارانی نیست
می کشد پنجه به دیوار پلنگی مغرور ...
که در اندیشه ی تکرار هوسرانی نیست
خوب فهمیده ام از شب پره های مجنون...
وادی عشق بجز پهنه ی حیرانی نیست
می روم خواب ببینم که تو خواهی آمد
ماه من در دل خواب است که زندانی نیس
     
  
صفحه  صفحه 21 از 34:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  33  34  پسین » 
شعر و ادبیات

Most Tragic Poetry | غم انگيزترين شعر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA