انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Iraj Mirza and Poetry | ایرج میرزا و شعرش


مرد

 



شوخی ایرج میرزا با عرفا
تو عارف واقعا گوساله بودی
که از من این سفر دوری نمودی

مگر کون قحط بود اینجا قلندر
که ترسیدی کنم کون ترا تر

گرفتی‌ گوشهٔ ژاندارمری را
به موسی بر گزیدی سامری را

بیا امروز قدر هم بدانیم
که جاویدان در این عالم بمانیم

بیا تا زنده‌ام خود را مکن‌ لوس
که فردا می‌خوری بهر من افسوس


هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 



انتقاد از قمه زنی

بشنو که لطیفه ی قشنگیست
این است حقیقت اصل معنیش:

در دسته ی شا حسین بنگر
کان ترک کفن نهاده در پیش

خواهد که کشد سنان و خولی
کوبد قمه را به کله ی خویش


وان ترک دگر ز سینه زن ها
فریاد کند ز سینه ی ریش

بر کشتن اشغیا از این به؟
دانایی و معرفت از این بیش؟؟


     
  
مرد

 



حیله

دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند
در محضر من ساخته بر ما حضر از من

همراه یکیشان پسری بود که گفتی
چشماش طلب میکند ارث پدر از من

از در نرسیده به همان نظره اول
دین و دل و دانش بربود آن پسر از من

گفتم که خدایا ز من این قوم چه خواهند
ثابت طلبی دارند اینان مگر از من

نا خوانده بلا بر سرم آیند
دارند تمنا همگی چون طلب از من

نرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من
در حیله که خوشدل شود این یکنفر از من

گفتم تو هم ای بچه بی مشغله منشین
کابینه قلبت نپذیرد کدر از من

پیش آی و بزن با من دلباخته پاسور
شاید که یکی سور بری معتبر از من

گفتا که سر سور زدن کار جفنگیست
ضایع چه کنی وقت خوش بی ثمر از من

گفتم سر هر آنچه تو گویی
پیش آی و ورق ده که کلاه از تو سر از من

گر من ببرم از تو دو جوراب ستانم
بستان تو یکی قوطی سیگار زر از من

زیبا پسر این شرط چو بشنید پسندید
زیرا همه سود از او بود و ضرر از من

خادم شد و یک دسته ورق داد و کشیدم
شد چار ورق از وی و چار دگر از من

پشت سر هر یک ورقی یک عرقش داد
خادم که درین فن بود استادتر از من

پیمود بدانسان که زمانی نشده پیش
من بدتر ازاو مست و شدم او بتر از من

او جر زد و من جر زدم آنقدر که آخر
شام آمد و کم شد این جور و جر از من

خوردند همه جز من و جز من همه خفتند
کو برده از اول شب خواب و خور از من

پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم
خوابند حریفان همگی بی خبر از من

آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش
افتاده درین حال نفس در شمر از من

وا کردم از او تکمه شلوار و عیان شد
کونی که نهان بود چو قرص قمر از من

تر کردمش آن موضع مخصوص بخوبی
آری که فراوان زده سر این هنر از من

هِشتَم سرگرم ذکرم بر در نرمش
آهسته در او رفت دو ثلث ذکر از من

دیدم که برافتاد نفیرش ز تکاپو
گویی که رسیدست دلش را خبر از من

وقتست که در غلطد و باطل شودم کار
کاریکه نخواهد شود حاصل دگر از من

چسبیدمش آنگونه که هرگز نتوانند
کردنش تبردار جدا با تبر از من

تا خایه فرو بردم و گفت آخ که مردم
گویی به دلش رفت فرو نیشتر از من

گفت این چه بساط است ولم کن پدرم سوخت
برخیز و برو پرده عصمت مدر از من

من اهل چنین کار نبودم که تو کردی
خود را بکشم گر نکشی زودتر از من

در خواب نمیدید کسی تر کندم در
غیر از تو که تر کردی در خواب در از من

با همچو منی همچو فنی.. گفتمش آرام
حق داری اگر پاره نمایی جگر از من

یک لحظه مکن داد که رسوا نکنیمان
بشنو که چه شد تا که زد این کار سر از من

شیطان لعین وسوسه ام کرد والا
کس هیچ ندیدست خطا اینقدر از من

تا رفت بگوید چه دهانش بگرفتم
گفتم صنما محض خدا در گذر از من

قربان تو ای درد و بلای تو بجانم
عفوم کن و آزرده مشو این سفر از من

گر بار دگر همچو خلافی به تو کردم
برخیز و بزن مشت و بسوزان پدر از من

کاریست که شده است و سبوئیست که شکستست
بیخود مبر این آب رخ مختصر از من

حالاست که یاران دگر سر بدر آرند
ناچار تو شرمنده شوی بیشتر از من

مستیم و خرابیم و کسی شاهدمان نیست
بگذار بجنبد کپل از تو کمر از من

یک لحظه تو این جوش مزن حوصله پیش آر
هم دفع شر از خود کن و هم دفع شر از من

زیبا پسر از خشم در اندیشه فرو رفت
وامانده ازین حال به بوک و مکر از من

گفتا بخدا نیست بد اخلاق تر از تو
گفتم بخدا نیست خوش اخلاق تر از من

گفتا که بده قوطی سیگار طلا را
گفتم که نرو تا نستانی سحر از من

بگذار که بی همهمه فارغ شوم از کار
چون صبح شود هرچه بخواهی ببر از من

شد صبح و برآورد سر آن سیم بر از خواب
در بستر من دید که نبود اثر از من

با خادم من گفت که مخدوم تو پس کو؟
او داد جوابش که ندارد خبر از من

پژمرد و در اندیشه فرو رفت و بخود گفت
دیدی که چطور تر کرد و فرو برد به در از من


     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 



آب حیات

آب حیات است پدر سوخته
حب نبات است پدر سوخته

وه چه سیه چرده و شیرین لب است
چون شکلات است پدر سوخته

آب شود گر به دهانش بری
توت هرات است پدر سوخته

تا بتوانیش بگیر و بکن
صوم و صلات است پدر سوخته

می نرسد جز به فرومایگان
خمس و زکات است پدر سوخته

سخت بود ره به دلش یافتن
حصن کلات است پدر سوخته

تنگ دهان. موی میان. دل سیاه
عین دوات است پدر سوخته

احمد و از مهر چنین منصرف
خصم نجات است پدر سوخته

با همه ناراحتی و بد دلی
خوش حرکات است پدر سوخته

قافیه هرچند غلط میشود
باب لواط است پدر سوخته


     
  
مرد

 



انتقاد از عزاداری خرکی

زن قحبه چه می کشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده

کشند و گذشت و رفت و شد خاک
خاکش علف و علف چرنده

من هم گویم یزید بد کرد
لعنت به یزید بد کننده

اما دگر این کتل متل چیست
وین دسته خنده آورنده


تخم چه کسی برید خواهی
با این قمه های نابرنده

آیا تو سکینه ایی که گویی
سو ایستمریم عمیم گلنده

کو شمر و تو کیستی که گویی
گل قویما منی شمیر النده

تو زینب خواهر حسینی
ای نره خر سبیل گنده


خجلت نکشی میان مردم
از این حرکات مثل جنده

در جنگ دو سال قبل دیدی
شد چند کرور نفس رنده

از اینهمه کشتگان نگردید
یک مو ز زهار چرخ کنده

در سیزده قرن پیش اگر شد
هفتاد و دو سر ز تن فکنده

امروز چرا تو میکنی ریش
ای در خور صد هزار خنده

باور نکنی بیا ببندیم
یک شرط به صرفه برنده

صد روز دیگر برو چو امروز
بشکاف سر و بکوب دنده

هی بر سر و ریش خود بزن گل
هی بر تن خود بمال سنده

هی با قمه زن به کله خویش
کاری که تبر کند به کنده

هی بر سر خود بزن دو دستی
چون بال که میزند پرنده

هی گو که حسین کفن ندارد
هی پاره بکن قبای ژنده

گر زنده نشد عنم به ریشت
گر شد عن تو به ریش بنده


     
  
مرد

 



شهرِ كثيف

جـز گُـه و گنـد و كثافت چيـزي
انــدر ايـن شهــر نـديـدم بنـده

هر كجا شهر مسلمانان است
از گُـــه و گــنـــد بــود آكـنـده

گُـه بـه گــورِ پـدر آن كه نوشت
کيــر بــر کس زنِ خــوانـنــده


     
  
مرد

 


مزاح با یکی از وزیران

بیضه ام رنجور شد از بیضه ات دور ای وزیر
پرسشی کن گاه گاه از حال رنجور ای وزیر

دیرگاهی شد که از احوال تخمم غافلی
این چنین غفلت بود از چون تویی دور ای وزیر

از همان روزی که شد با تو امور خارجه
بیضه ام از نو وَرَم کردست پُر زور ای وزیر

این نه آن خایه است کان را دیده ای در کودکی
در بزرگی گشته این اوقات مشهور ای وزیر

چون جراید را دو روز دیگر آزادی دهند
شرح آن را دید خواهی جمله مسطور ای وزیر

نسبتاً اندر درشتی دانۀ خرما شدست
بیضه ای کو بود چون یک حبّ انگور ای وزیر

عاقبت چشم بَد مردم بدو آسیب زد
گر چه بود از چشم ها پیوسته مستور ای وزیر

پاک وافوری شدم از بسکه گفتند این و آن
بهر تسکین وجع خوبست وافور ای وزیر

بر ندارم یک قدم از ترس جان بی بیضه بند
گشته ام در دست تخم خویش مقهور ای وزیر

آنچنان حسّاس شد تخمم که زحمت می برد
از طنین پشه ای چون نیش زنبور ای وزیر

پی به درد من نخواهی برد با این حرفها
تا نگردد بیضه ات با بیضه ام جور ای وزیر

رحم کرد ایزد که یک تخمم چنین رنجور گشت
هر دو گر می شد شدی نورٌ علی نور ای وزیر

خایۀ بیچاره را این زحمت از کیر است و بس
جمله آتش ها بُوَد از گورِ این کور ای وزیر

کیر کافر کیش یک شب اختیار از من رُبود
خورده بودم کاش آن شب حَبّ کافور ای وزیر

کون صافی بود لیکن میکرب سوزاک داشت
همچو زهری کو بُوَد در جامِ بُلّور ای وزیر

لذّتی گر بود یا نه حالی آن لذت گذشت
زحمتش باقیست با من تا لبِ گور ای وزیر

هر سحر دارم امید آنکه دیگر چرک نیست
چون فشارم کلۀ کیرم شوم بور ای وزیر

بسکه دستور آمد و انواع مرهم ها گذاشت
رید بر تخم من بیچاره دستور ای وزیر

زین جسارتها که کردم عذر من پذرفته دار
شاعرم من شاعران معذور باشند ای وزیر


     
  
مرد

 


خر و عزب

شد گذار عزبي از در باغ
ديد در باغ يكي ماده الاغ

باغبان غايب وشهوت غالب
ماده خربسته به ميل طالب

سر درون كرد وبه هر سو نگريست
تا بداند به يقين،خر،خر كيست

اندكي از چپ واز راست دويد
باغ را از سرخر،خالي ديد

ور كسي نيز به باغ اندر بود
هوش خربنده به پيش خر بود

آري آن گمشده را سمع و بصر
بود اندر گرو گادن خر

آدمي پيش هوس كور و كر است
هر كه دنبال هوس رفت خر است

او چه داند كه چه بد يا خوب است
بيند آن را كه بر او مطلوب است

الغرض بند ز شلوار گرفت
ماده خر را به دم كار گرفت

بود غافل كه فلك پرده در است
پرده ها در پس اين پرده در است

ندهد شربت شيرين به كسي
كه در آن يافت نگردد مگسي

نوش بي نيش ميسّر نشود
نيست صافي كه مكدّر نشود

ناگهان صاحب خر،پيدا شد
مشت بيچاره ي خر گا،وا شد

بانگ برداشت بر او،كاي جا پيچ
چه كني با خرمن؟ گفتا هيچ!

گفت:المنّة لله ديدم
معني هيچ كنون فهميدم

نگذارد فلك مينايي
كه خري هم به فراغت گايي


     
  
مرد

 


قصه بامزه

گوش کن کآمدم امشب به نظر
قصه دیگر از این با مز ه تر

اندر آن سال که از جانب غرب
شد روان سیل صفت آتش حرب

انگلیس از دل دریا برخاست
آتشی از سر دنیا برخاست

پای بگذاشت به میدان وغا
حافظ صلح جهان آمریکا

گاری لیره ز آلمان آمد
به تن مردم ری جان آمد

جنبش افتاد در احزاب غیور
آب داخل شد در لانه مور

رشته طاعت ژاندارم گسیخت
عد های ماند و دگر عده گریخت

همه گفتند که از وحدت دین
کرد باید کمک متحدین

اهل ری عرض شهامت کردند
چه بگویم چه قیامت کردند

لیک از آن ترس که محصور شوند
بود لازم که ز ری دور شوند

لاجرم روی نهادند به قم
یک یک و ده ده و صد صد مردم

مقصد عده معدودی پول
مقصد باقی دیگر مجهول

من هم از جم له ایشان بودم
جزء آن جمع پریشان بودم

من هم از درد وطن با رفقا
می روم لیک ندانم به کجا

من و یک جمع دگر از احباب
شب رسیدیم به یک دیه خراب

کلبه ای یافته ماوا کردیم
پا و پا تاوه ز هم وا کردیم

خسته و کوفته و مست و خراب
این به فکر خور و آن در پی خواب

یکی افسرده و آن یک در جوش
عده ای ناطق و جمعی خاموش

هر کسی هر چه در انبانش بود
خورد و در یک طرف حجره غنود

همه خفتند و مرا خواب نبرد
خواب در منزل ناباب نبرد

ساعتی چند چو از شب بگذشت
خواب بر چشم همه غالب گشت

دیدم آن سیده نره خره
رفته در زیر لحاف پسره

گوید آهسته به گوشش که امیر
مرگ من لفت نده، تخت بگیر!

این چه ب ی حسی و ب د اخلاقی ست
رفته یک ثلث و دو ثلثش باق ی ست !

تو که همواره خو شاخلاق بدی
چه شد اینطور بد اخلاق شدی

من چو بشنیدم از او این شد تقریر
جوان در نظرم عالم پیر

هرچه از خلق نکو بشنیدم
عملا بین رفیقان دیدم

معنی خلق در ایران این است !
بد بود هرکه به ما بد بین است!

هرکه دم بیشتر از خلق زند
قصدش آن است که تا بیخ کند


     
  
مرد

 



مزاح با یکی از وزیران

وزیــرا از مــبــارک بــیــضــه ات دور
مـرا امـروز گـشـتــه بــیـضـه رنـجــور

یکـی چـون پـر ز بـاد و درد گشـتـه
ز جـفت خـود بـه صورت فرد گشـتـه

نمی دانم چه بـادی در سر اوست
که بـاجفتش نگنجد در یکی پـوست

چـنان از بـاد و دم سـرشـار گشتـه
کـه پــنـداری سـپـه سـالـار گـشـتـه

بـــبـــایــد بــنــد کــردن پــیــکــر او
کــه تــا بــیــرون رود بـــاد از ســر او

اگـر داری بـه جـعـبـه بـیضـه بـندی
کز آن ها داشتـی زین پـیش چـندی

یـکـی را از بــرای بـنـده بــفـرسـت
بــرای بــنـده شــرمـنـده بــفـرســت

که از لطف تـو گردد بـیضه ام چـاق
به صحت جفت و از علت شود طاق

کـنی از بـیضـه ام گـر دسـت گیری
الــهــی عــلــت بــیـضــه نــگــیــری

کـمـال الـسـلـطـنه بـا آن کـمـالـات
شــده انـدر عــلـاج بــیـضــه ام مـات

ورم بـــا آن هــمــه دارو و مــرهــم
بـه قـدر مـویی از تـخـمـم نشـد کـم

ز بـس روغـن بـه تـخـم بـنده مالید
کـمـال الـسـلـطـنه بـر تـخـم من رید

دو مه دستش به تخم من بود بـند
نـیـارد دل ز دسـت افـتــاده بــر کـنـد

گـمان من چـنین بـاشـد کـه عـمدا
تـــعـــلـــل مــی نــمــایــد در مــداوا

نمی خواهد که گردد بیضه ام خرد
چـنان دانم که خواهد بـیضه ام خورد

و یا تـا پـر شـود از بـیضه مشـتـش
از این رو دوسـت می دارد درشتـش


     
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Iraj Mirza and Poetry | ایرج میرزا و شعرش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA