انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Iraj Mirza and Poetry | ایرج میرزا و شعرش


مرد

 


رَم

یا رب این عادت چه می باشد که اهل ملک ما
گاه بیرون رفتن از مجلس ز در رم می کنند

جمله بنشینند با هم خوب و برخیزند خوش
چون به پیش در رسند از همدگر رم می کنند

همچنان در موقع وارد شدن در مجلسی
گه ز پیش رو گهی از پشت سر رم می کنند

دردم در این یکی بر چپ رود آن یک به راست
از دو جانب دوخته بر درنظر رم می کنند

بر زبان آرند بسم الله بسم الله را
گوییا جن دیده یا از جانور رم می کنند

این که وقت رفت و آمد بود اما این گروه
در نشستن نیز یک نوع دگر رم می کنند

این یکی چون می نشیند دیگری ور می جهد
تا دو نوبت گاه کم گه بیشتر رم می کنند

فرضا اندر مجلسی گر ده نفر بنشسته بود
چون یکی وارد شود هر ده نفر رم می کنند

گویی اندر صحنه مجلس فنر بنشانده اند
چون یکی پا می نهد روی فنر رم می کنند

نام این رم را چو نادانان ادب بنهاده اند
بیشتر از صاحبان سیم و زر رم می کنند

از برای رنجبر رم مطلقا معمول نیست
تا توانند از برای گنجور رم می کنند

گر وزیری از د رآید رم مفصل می شود
دیگر آنجا اهل مجلس معتبر رم می کنند


هیچ حیوانی ز جنس خود ندارد احتراز
این بشرها از هیولای بشر رم می کنند


همچو آن اسبی که بر من داده میر کامگار
بی خبر رم می کنند و با خبر رم می کنند

رم نه تنها کار این اسب سیاه مخلص است
مردم این مملکت هم مثل خر رم می کنند


     
  
مرد

 



درویش

کیست آن بی شعور درویشی
که همیشه به لب بود خاموش

نه کند هیچ گفتگو با کس
نه به حرف کسی نماید گوش

کارهایی کند سفیهانه
خارق عادت و مخالف هوش

مثلا در هوای گرم تموز
خرقه پشم افکند بر دوش

لیک در عین سورت سرما
تن برهنه نماید از تن پوش


     
  
مرد

 



فقیه

نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس
به جای لفظ عن اندر کتاب خود من دید

قلم تراش و قلم بر گرفت و من عن کرد
سپس که داشت در ان باب اندکی تردید

یکی ز طلاب این دید و گفت با یاران
جناب اقا عن کرد جمله عن بکنید


     
  
مرد

 



گزیده ای از عارف نامه

نمیدانستم ای نامرد کونی
که منزل میکنی در باغ خونی

نمی جویی نشان دوستانت
نمی خواهی که کس جوید نشانت

و گر گاهی به شهر آیی ز منزل
نبینم جای پایت نیز در گِل

بری با خود نشان جای پا را
کنی تقلید مرغان هوا را

برو عارف که واقع حرف مفتی
مگر بختی که روی از من نهفتی

مگر یاد آمد از سی سال پیشت
که بر عارض نبود آثار ریشت

مگر از منزل خود قهر کردی
که منزل در کنار شهر کردی

مگر در باغ یک منظور داری
نشان نرگس مخمور داری

مگر نسرین تنی داری در آغوش
که کردی صحبت مارا فراموش

مگر با سرو قدان آرمیدی
که پیوند از تهی دستان بریدی

چرا در پرده میگویم سخن را
چرا بر زنده میپوشم کفن را

بگویم صاف و پاک و پوست کنده
که علت چیست که میترسی ز بنده

برا من میشناسم بهتر از خویش
برا من آوریدستم با این ریش

خبر دارم عارف از اعماق خیالت
بمن یک ذره مخفی نیست حالت

تو از کون های گرد لاله زاری
یکی را این سفره همراه داری

کنار رستوران قلا نمودی
ز کون کن های تهران در ربودی

به کون کن ها زدی کیر از زرنگی
نهادی جمله را زیر از زرنگی

رو آن گربه که دنبه از سر شام
همی ورد و ورمالد از بام

کنون ترسی که گر سوی من آیی
کنی با من چو سابق آشنایی

منت آن دنبه از دندان بگیرم
خیالت غیر از اینه من بمیرم؟

تو میخواهی بگویی دیر جوشی
به من هم هیزم تر میفروشی

تو مارا بسکه صاف و ساده دانی
فلان کون را برادر زاده خوانی

چرا هرجا که یک بی ریش باشد
تورا فی الفور قوم و خویش باشد

چرا در روی یک خویش تو مو نیست
چرا هرکس که خویش توست کونیست...


     
  
مرد

 



گزیده ای از عارف نامه:

من و با دوستان نادوستداری؟
تو مخلص را از این دونان شماری؟

تو حق داری که گیرد خشمت از من
که ترسیده از اول چشمت از من

نمیدانی که ایرج پیر گشتست
اگر چیزی از او دیدی گذشتست


گرفتم کون کنم، من التم کو
برای کوه کندن التم کو؟

اگر کون زیر دست و پا بریزد
بجان تو که کیرم بر نخیزد

بسان جوجه از بیضه جسته
شود سر تا نموده راست خسته

دوباره گردنش بر سینه چسبد
نهد سر روی بال خویش و خسبد

مگر گاهی نگیرد بول پیشم
نباید یادی از احلیل خویشم

پس از پرواز باز تیز چنگم
به کف یک تسمه باشد با دو زنگم

چنان چسبیده احلیلم به خایه
که طفل منفظم بر ثدی دایه

مرا کون فی المثل چاه خرابی
کنارش دلوی و کوته طنابی


     
  ویرایش شده توسط: shakaat   
مرد

 



باز باد اندر فتاد این سرخ سر چپغوز را
باز بتوان مغز کردن بر سر او گوز را

چون ستان من باز گردم سرش بر گنبد رسد
چون سقونی لعل سازد گنبد پیروز را

بامدادان در شود بیرون نیاید شام را
ور شبانگه در شود بیرون نیاید روز را

همچو ماری کو به هر سوراخ موری در شود
نشنود آهسته باش و نرمک و مپسوز را

چنگ در نیمور من زن خوش به مشت اندر بگیر
تا به چنگ آورده باشی مار دست آموز را


گر سر او را به زر و سیم درگیری رواست
این سراپا سیم انداز زر اندوز را

این جواب آن کجا گوید سنائی غزنوی
بازتابی در ده این زلفین عالم سوز را


     
  
مرد

 



کس و خار
ز کون سر حشر هیچ گلنار نیست
چو کُس هیچ گلبن پر از خار نیست

ترش روی کُس خود نبینی از آن
که رویش ز بس مو پدیدار نیست

به سهو ار شود کیر در کُس ترا
برون آر حالی که دشوار نیست

کَسی باشد آسوده از دردسر
که با کُس خود او را سر و کار نیست

مبر سیم و زر را به بازار کُس
که کُس را کنون هیچ بازار نیست


     
  
مرد

 



آنکه به گادن همه خلق جهان آمده است
کیر من است و از دمش کار به جان آمد است

روده دَرست و گرده کن گرد سر و دارز تن
مار سپید زهر زن زهر زنان آمده است

صاحب سرو چهره ها کور کل دو بهر ما
تنگ و فراخ مرد و زن زو به فغان آمد است


بر سر فردی عدس ریزد و دوغ بی مگس
کآمد از جحیم کس کور چنان آمد است

کیر منا به راستی کوری دوغ و ماستی
چهره چنان که خواستی راست چنان آمد است

باد سر زهار ما روز نهاد یاد ما
مار خور کبار ما سیم ستان آمد است

دشمن افتخار دین خسرو شود به زیر این
زانکه بغایت این لعین سخت کمان آمد است


     
  
مرد

 




کارگر در زیر کار و دخترک در زیر یار
هردو مینالند اما این کجا و آن کجا

یک منار در اصفهان و یک منار زیر پتو
هر دو جنبانند اما این کجا و آن کجا

دختر دروازه غار و دختر دریا کنار
هردو عریانند اما این کجا و آن کجا

نو عروس در حجله و جنگجو در کاروزار،
هردو خونینند اما این کجا و آن کجا

بند تنبان فاطی و کرست لی لی خانوم،
هردو چسبانند اما این کجا و آن کجا

نیزه داران در مصاف و بیضه داران در لحاف،
هردو در رزمند اما این کجا و آن کجا

خشت سازان در بیابان، عشقبازان در اتاق،
هر دو میمالند اما این کجا و آن کجا ...

چرخ و دنده زیر ماشین، مردوزن زیر لحاف،
هر دو در گیرند اما این کجا و آن کجا

میترا با روژ لب، مش حسن با ماله اش،
هردو میمالند اما این کجا و آن کجا

بوسه های دلبر و نقل و نبات و با قلوا،
هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه،
هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

چکمه خانم شهین و چکمه شمر لعین،
هردو از چرمند اما این کجا و آن کجا

شکر مازندران و شکر هندوستان،
هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

بچه در قنداق و آخوند در وطن
هردو می رینند اما این کجا و آن کجا





     
  
زن

 


من گرفتم تو نگیر

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 8 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Iraj Mirza and Poetry | ایرج میرزا و شعرش

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA