انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین »

هاتف اصفهانی


زن

 
غزل شمارهٔ ۸

ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا
جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا

ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب می‌شوی
شمع بزم غیر و می‌خواهی در آن محفل مرا

بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت
کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا

بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم
جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا

خط برآوردی و عاشق کشتی آخر کرد عشق
غرقه در دریا تو را آسوده در ساحل مرا

چاره جو هاتف برای مشکل عشقم ولی
مشکل از تدبیر آسان گردد این مشکل مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۹

گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما

از کوی وفا برون نیائیم
دامن‌گیر است منزل ما

مرغان حرم ز رشک مردند
چون بال فشاند بسمل ما

نام گنهی نبرد تا کشت
ما را به چه جرم قاتل ما

کار دگر از صبا نیامد
جز کشتن شمع محفل ما

بی‌رحمی برق بین چه پرسی
از کشته ما و حاصل ما

خندد به هزار مرغ زیرک
در دام تو صید غافل ما

هاتف آخر به مکتب عشق
طفلی حل کرد مشکل ما
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۰

نوید آمدن یار دلستان مرا
بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا

فغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یار
فغان که نیست اثر ناله و فغان مرا

فغان که تا به گلستان شکفت گل، بادی
وزید و زیر و زبر کرد آشیان مرا

مرا جدا ز تو ویرانه‌ای است هر شب جای
که سوخت آتش هجر تو خانمان مرا
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۱

به قصد کوی تو بی‌رحم عاشقان ز وطن‌ها
روان شوند فکنده به دوش خویش کفن‌ها

فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی
ز ما و می‌شنوی زین سبب ز خلق سخن‌ها




غزل شمارهٔ ۱۲

روز وصلم به تن آرام نباشد جان را
که دمادم کند اندیشه شب هجران را

آه اگر عشوه گری‌های زلیخا سازد
غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۳

مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب

مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا
نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب

ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب

شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی
کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب

شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب

چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد
گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب

ندارم طاقت هجران چو شب‌های دگر هاتف
چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۴

بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
یا من به قتل می‌رسم امروز یا رقیب

شکر خدا که مرد به ناکامی و ندید
مرگ مرا که می‌طلبد از خدا رقیب

با یار شرح درد جدائی چسان دهم
چون یک نفس نمی‌شود از وی جدا رقیب

هم آشناست با تو و هم محرم ای دریغ
ظلم است با سگ تو بود آشنا رقیب

در عاشقی هزار غم و درد هست و نیست
دردی از این بتر که بود یار با رقیب

با هاتف آنچه کرده که او داند و خدا
بیند جزای جمله به روز جزا رقیب
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۵

شب وصل است و با دلبر مرا لب بر لب است امشب
شبی کز روز خوشتر باشد آن شب امشب است امشب

به چشمی روی آن مه بینم از شوق و به صد حسرت
ز بیم صبح چشم دیگرم بر کوکب است امشب

دلا بردار از لب مهر خاموشی و با دلبر
سخن آغاز کن هنگام عرض مطلب است امشب




غزل شمارهٔ ۱۶

چون شیشهٔ دل نه از ستم آسمان پر است
مینای ما تهی است دل ما از آن پر است

ای عندلیب باغ محبت گل وفا
کم جو ز گلبنی که بر آن آشیان پر است

خالی است گر خم فلک از بادهٔ نشاط
غم نیست چون ز می خم پیر مغان پر است

سرو تو را به تربیت من چه احتیاج
نخل رطب فشان تو را باغبان پر است

جانی نماند لیک اگر جان طلب کنی
بهر تن ضعیف من این نیم جان پر است

هاتف به من ز جور رقیب و جفای یار
کم کن سخن که گوشم ازین داستان پر است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۷

قاصد به خاک بر سر کویش فتاده کیست
بر خاک آستانهٔ او سرنهاده کیست

چون بر سمند آید و خلقیش در رکاب
همراه او سوار کدام و پیاده کیست

در کوی او عزیز کدام است و کیست خار
در بزم او نشسته که و ایستاده کیست

عزت ز محرمان بر او بیشتر کراست
دارد کسی که حرمت از ایشان زیاده کیست

آن کس که ساغر می نابش دهد کدام
وان کس که می‌ستاند از او جام باده کیست

رندی که باز بسته در عیش بر جهان
تنها به روی او در عشرت گشاده کیست

اغیار سر نهاده فراغت به پای یار
محرومتر ز هاتف از پا فتاده کیست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۸

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت

ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت

ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت

رسید کار به جایی که یار بگذارد
ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت

ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل
کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت

شکایتی ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
غزل شمارهٔ ۱۹

هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست

هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

در حریمش بار دارم لیک در بیرون در
کرده‌ام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست

دل به پیغام وفا هر کس که می‌آرد ز یار
می‌دهم تسکین و می‌دانم که حرف یار نیست

گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ
کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست

سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

هاتف اصفهانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA