انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 31 از 99:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

چه کرده‌ام بجای تو که نیستم سزای تو
نه از هوای دلبران بری شدم برای تو

مده به خود رضای آن که بد کنی بجای آن
که با تو داشت رای آن که نگذرد ز رای تو

دل من از جفای خود ممال زیر پای خود
که بدکنی بجای خود که اندر اوست جای تو

مکن خراب سینه‌ام، که من نه مرد کینه‌ام
ز مهر تو بری نه‌ام، به جان کشم جفای تو

مرا دلی است پر زخون ببند زلف تو درون
پناه می‌برم کنون به لعل جان‌فزای تو

مرا ز دل خبر رسد، ز راحتم اثر رسد
سحرگهی که در رسد نسیم دل‌گشای تو

رخ و سرشک من نگر که کرده‌ای چو سیم و زر
تبارک الله ای پسر قوی است کیمیای تو

نه افضلم تو خوانده‌ای، به بزم خود نشانده‌ای
کنون ز پیش رانده‌ای، تو دانی و خدای تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

پشت پایی زد خرد را روی تو
رنگ هستی داد جان را بوی تو

گشته چون من کشته‌ای زنار دار
جان عیسی در صلیب موی تو

از پی خون‌ریز جان خاکیان
شهربندی شد فلک در کوی تو

دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه‌کاری سپیدی خوی تو

از دلت ترسم به گاه صلح از آنک
سر به شکر می‌برد جادوی تو

بندهٔ دندان خویشم کو به گاز
نقش یاسین کرد بر بازوی تو

دربدر هر ماه چون گردد قمر
دیده شاید آن هلال ابروی تو

آهوی تاتار را سازد اسیر
چشم جادوخیز و عنبر موی تو

جان خاقانی تو داری اینت صید
چرب پهلویی هم از پهلوی تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

در عشق داستانم و بر تو به نیم جو
بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو

گه‌گه شده است صبرم و بر تو به نیم گه
جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو

بر طارم وصالت نارفته دست هجر
بشکست نردبانم و بر تو به نیم جو

هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان همی فشانم و بر تو به نیم جو

خصمان من به حضرت تو خاصگی و من
موقوف آستانم و بر تو به نیم جو

سوزی چنان که دانی جان مرا و من
سازم چنان که دانم و بر تو به نیم جو

خاقانی ار نماند با تو به یک پشیز
من نیز اگر نمانم بر تو به نیم جو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ستهٔ زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او
خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او

شهری دل در آستین، بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او

شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان
او رود از نهان نهان گنج روان کیست او

کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این
خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او

خلق چنان برند ظن کوست به جمله زان من
من شده مست این سخن تا خود از آن کیست او

سینهٔ خاقنی و غم، تا نزند ز وصل دم
دعوی عشق و وصل هم، تا ز سگان کیست او
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو
مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو

تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف
هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو

حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد
زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو

ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده
کیست کو بی‌خون دل یک لقمه خورد از خوان تو

کی برد سر در گریبان خرد آن را که هست
پای در دام هوا و دست در دامان تو

از پی آن کاتش هجر تو دارم یادگار
نزد من آب حیات است آتش هجران تو

جان خاقانی فدای روح جان افروز توست
گرچه خصم اوست جانا یار جانان جان تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

رخت تمنای دل بر در عشاق نه
تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه

قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز
پای که از سر کنی در صف عشاق نه

زخم که جانان زند همسر مرهم شناس
زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه

طاق پذیر است عشق جفت نخواهد حریف
بر نمط عشق اگر پای نهی طاق نه

دیدهٔ تو راست نیست لاف یکی بین مزن
صورت تو خوب نیست آینه بر طاق نه

عالم زراق را سغبه مشو چون شدی
هر دو جهان مردوار بر کف زراق نه

از سر حد وجود بگذر خاقانیا
با عدم ار عاشقی دست به میثاق نه
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

افدی بنفس من بدت فی‌المهد عنی غافله
لوقابلت شمس‌الضحی حارت و صارت آفله

ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش
هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله

قلت ار حمینی هیت لک فالقلب فی‌البلوی هلک
قالت جنون عادلک هاوی هموم قاتله

زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل
زان زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله

قلت اسمحینی بالقبل قالت الی کم ذی‌الحیل
ارسل رسولا لایمل کم من دموع سائله

خاقانی اینک در پیش بوسه زنان بر هر پی‌اش
راند دواسبه بر پیش کو راند یکسر راحله
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

خیال روی توام غم‌گسار و روی تو نه
به هر سوئی که کنم راه، راه سوی تو نه

خیال تو همه شب ره به کوی من دارد
اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه

دریغ کاش تو را خوی چون خیال بدی
که خرمم ز خیال تو و زخوی تو نه

دل من آرزوی وصل می‌کند چه کنم
که آرزوی من این است و آرزوی تو نه

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
بخورد خونم و گفتا برو که خوی تو نه

به بوئی از تو شدم قانع و همی دانم
که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نه

هزار جوی هوس رفته است در دل تو
که هیچ آب غم من روان به جوی تو نه

ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است
تو کیمیائی و او مرد جستجوی تو نه
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

هست به دور تو عقل نام شکسته
کار شکسته دلان تمام شکسته

عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته

صبح امید مرا به تاختن هجر
برده و در تنگنای شام شکسته

گوهر عمرم شکسته شد ز فراقت
ایمه به صد پاره شد کدام شکسته

از تو وفا چون طلب کنم که در این عهد
هست طلسم وفا مدام شکسته

زیر فلک نیست جنس و گر هست
هست به نوعی ز دهر نام شکسته

گویی کی بینم من آسیای فلک را
آب زده، سنگ سوده، بام شکسته

ای دل خاقانی از سخن چه گشاید
رو که شد اهل سخن تمام شکسته
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده

چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی
چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده

از تیغ بی‌وفایی بینی چو برنشینی
حلق هزار خلقی بر رهگذر بریده

دیدی که تیر غازی مویی چگونه برد
ای تو میان جانم زان زارتر بریده

پیمان مهر بسته هم در زمان شکسته
پیوند وصل داده هم بر اثر بریده

جان من از خیالت در عالم وصالت
هردم هزار منزل راه خطر بریده

در سایهٔ رکابت دلها ببین فتاده
بر پایهٔ سریرت سرها نگر بریده

خاقانی از هوایت در حلقهٔ ملامت
زنجیرها گسسته وز یکدگر بریده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 31 از 99:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA