انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 99:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
سلطان ز در قونیه فرمان رانده است
بر خاقانی در قبول افشانده است
سیمرغ که وارث سلیمان مانده است
شهباز سخن را به اجابت خوانده است


*****

بینی کله شاه که مه قوقهٔ اوست
گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست
عفریت ستم زو که سلیمان نیروست
دربند چو کوزهٔ فقع بسته گلوست


*****

چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست
چون نان تو موری نخورد مائده چیست
چون منقطعان راه را نان ندهی
پس ز آمدن فید بگو فائده چیست


*****

خاقانی را شکسته دیدی به درست
گفتی که ز چاره دست می‌باید شست
زان نقش که آبروی برباید جست
ما دست به آبروی شستیم نخست


*****

نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیده‌ای ساکن نیست
می‌جویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
صبح شب برنائی من بوالعجب است
یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است
دارم دم سرد و ترسم از موی سپید
این باد اگر برف نبارد عجب است


*****

خاقانی اگر خرد سر ترا یار است
سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است
زیرا سر هر کز خرد افسردار است
بر گردنش از زه گریبان عار است


*****

ملاح که بهر ماه من مهد آراست
گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست
چندان خبرم بود که او کشتی خواست
در آب نشست و آتش از من برخاست


*****

تندی کنی و خیره کشیت آئین است
تو دیلمی و عادت دیلم این است
زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است
پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است


*****


آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت
و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت
تن بی‌دل و جان راه تو نتواند رفت
اسبی که فکند سم کجا داند رفت


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست


*****

مرغی که نوای درد راند عشق است
پیکی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستیت خواند عشق است
و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است


*****

عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت
غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت
وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت
نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت


*****

با یار سر انداختنم سود نداشت
در کار حیل ساختنم سود نداشت
کژ باخته‌ام بو که نمانم یکدست
هم ماندم و کژ باختنم سود نداشت


*****


از عشق لب تو بیش تیمارم نیست
کالودهٔ لب‌هاست سزاوارم نیست
گر خود به مثل آب حیات است آن لب
چون خضر بدو رسید در کارم نیست


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گرچه صنما همدم عیسی است دمت
روح القدسی چگونه خوانم صنمت
چون موی شدم ز بس که بردم ستمت
موئی موئی که موی مویم ز غمت


*****

از خوی تو خسته‌ایم و از هجرانت
در دست تو عاجزیم و در دستانت
نوش از کف تو مزیم و از مرجانت
در از لب تو چینم و از دندانت


*****

ناوک زن سینه‌ها شود مژگانت
افسون‌گر دردها شود مرجانت
چون درد بدید آن لب افسون خوانت
از دست لبت گریخت در دندانت


*****

تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست
تسکین روان از لب خندان تو خاست
هرچند دوای جان ز مرجان تو خاست
درد دل من ز درد دندان تو خاست


*****

تب کرد اثر در گل عنبر بارت
اینک خوی تب نشسته بر گل‌زارت
بیمار بس است نرگس خون‌خوارت
بیماری را چکار با گلنارت


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خاقانی را گلی به چنگ افتاده است
کز غالیه خالش جو سنگ افتاده است
زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده است
چون قافیهٔ بنفشه تنگ افتاده است


*****

در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست
یک قسم فتادند چنان کایزد خواست
حسن تو بهار است و شب و روز آراست
قسم شب و روز در بهار آید راست


*****

چون سوی تو نامه‌ای نویسم ز نخست
یا از پی قاصدی کمر بندم چست
باد سحری نامه رسان من و توست
ای باد چه مرغی که پرت باد درست


*****

نور رخ تو طلسم خورشید شکست
خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست
پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست


*****


آن ماه دو هفته کرده عمدا هر هفت
آمد بر خاقانی و عذرش پذرفت
ناچار که خورشید سوی ذره شود
ذره سوی خورشید کجا داند رفت


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عشقی که ز من دود برآورد این است
خون می‌خورم و به عشق درخورد این است
اندیشهٔ آن نیست که دردی دارم
اندیشه به تو نمی‌رسد درد این است


*****

از کوههٔ چرخ مملکت مه در گشت
وز گوشهٔ نطع مکرمت شه درگشت
اسکندر ثانی است که از گه در گشت
یا سد سکندر که به ناگه در گشت


*****

تب داشته‌ام دو هفته ای ماه دو هفت
تبخال دمید و تب نهایت پذرفت
چون نتوانم لبانت بوسید به تفت
تبخال مرا بتر از آن تب که برفت


*****

از دست غم انفصال می‌جویی، نیست
با ماه نواتصال می‌جویی، نیست
از حور و پری وصال می‌جویی، نیست
با حور و پری خصال می‌جویی، نیست


*****


آفاق به پای آه ما فرسنگی است
وز نالهٔ ما سپهر دود آهنگی است
بر پای امید ماست هر جا خاری است
بر شیشهٔ عمر ماست هر جا سنگی است


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بپذیر دلی را که پراکندهٔ توست
برگیر شکاری که هم افکندهٔ توست
با صد گنه نکرده خاقانی را
گر زنده گذاری ار کشی بندهٔ توست


*****

خاقانی اگرچه عقل دست خوش توست
هم محرم عشق باش کانده کش توست
داری تف عشق از تف دوزخ مندیش
کن آتش او هیزم این آتش توست


*****

آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است
بهتر ز چهار بالش شاهان است
آن غصه عصای موسی عمران است
آرامگه او ید بیضا زان است


*****

رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست
لشکرگه آن زلف سر افکندهٔ اوست
زلفت به شکار دل پراکندهٔ اوست
لشکر به شکارگه پراکندهٔ اوست


*****

شب چون حلی ستاره درهم پیوست
ما هم چو ستارگان حلی‌ها بربست
با بانگ حلی چو دربرم آمد مست
از طالع من حلیش حالی بگسست


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آن نرگس مخمور تو گلگون چون است
بادام تو پسته‌وار پر خون چون است
ای داروی جان و آفتاب دل من
چونی تو و چشم دردت اکنون چون است


*****

خاقانی اسیر یار زرگر نسب است
دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است
در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر
در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است


*****

تا یار عنان به باد و کشتی داده است
چشمم ز غمش هزار دریا زاده است
او را و مرا چه طرفه حال افتاده است
من باد به دست و او به دست باد است


*****

از غدر فلک طعن خسان صعب‌تر است
وز هر دو فراق غم رسان صعب‌تر است
صعب است فراق یار دلبر لیکن
محتاج شدن به ناکسان صعب‌تر است


*****

خاقانی از آن شاه بتان طمع گسست
در کار شکسته‌ای چو خود دل دربست
پروانه چه مرد عشق خورشید بود
کورا به چراغ مختصر باشد دست


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غم بر دل خاقانی ترسان بنشست
گو بر لب آب و آتش آسان بنشست
تا رفته معزی و عزیزانش از پس
بر خاتم جانم چو سلیمان بنشست


*****

آن بت که ز عشق او سرم پر سود است
نقش کژ او هیچ نمی‌گردد راست
پیش آمد امروز مرا صبح‌دمی
گفتم به دلم هرچه کنی حکم تو راست


*****

آن گل که به رنگ طعنه در می کرده است
با عارض تو برابر کی کرده است
با روی تو روی گل ز خجلت در باغ
هم سرخ برآمده است و هم خوی کرده است


*****

ای صید شده مرغ دلم در دامت
من عاشق آن دو لعل میگون فامت
ای ننگ شده نام رهی بر نامت
تا جان نبری کجا بود آرامت


*****

غار سپید است پناهی دهدت
وز بالش نقره تکیه‌گاهی دهدت
ده قطرهٔ سیماب بریزی در
نه ماه شود چارده ماهی دهدت


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
قالب نقش بندی لاهوت است
گلخن ابلیس و چه هاروت است
گر سفرهٔ پر زر است هر روزی
هر ماه نه ... حقهٔ پر یاقوت است


*****

دانی ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ


*****

هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ


*****

خاقانی اساس عمر غم خواهد بود
مهر و ستم فلک بهم خواهد بود
جان هم به ستم درآمد اول در تن
و آخر شدنش هم به ستم خواهد بود


*****

استاد علی خمره به جوئی دارد
چون من جگری و دست و روئی دارد
من یک لبم و هزار خنده که پدر
هر دندانی در آرزوئی دارد


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 65 از 99:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA