انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 79 از 99:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۱۱۶

سر سخنان نغز خاقانی
از خواجه شنو که علمش او دارد

از تشنه بپرس ارز آب ایرا
ارز او داند که آرزو دارد



شمارهٔ ۱۱۷

دلت خاقانیا زخم فلک راست
که آن چوگان جز این گویی ندارد

ز جیب مه قواره ات زیبد از سحر
که بابل چون تو جادویی ندارد

ازین هر هفت کردهٔ هفت دختر
چو طبعت چرخ بانویی ندارد

خرد بوسد سر کلکت که چون او
عرابی نطق هندویی ندارد

به شروان گر کرم رنگی نمی داشت
به باب الباب هم بویی ندارد

به دامن گرچه دریا دارد اما
گریبانش نم جویی ندارد

چو کشتی شو عنان از پاردم ساز
ازین دریا که لولویی ندارد

ندارد موکبی کایام در وی
ردیف هر سگ آهویی ندارد

نگوئی کز چه معنی بشکنندت
که شمک آهو آهویی ندارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح منوچهر شروان شاه و شکایت اخستان شاه

در عجم کیست کو چو طفل عرب
طوق تو در گلو نمی دارد

همتت در جهان نمی گنجد
هفت دریا سبو نمی دارد

آفتابی است تیغ تو که غروب
جز به مغز عدو نمی دارد

آنکه فیض دو دست تو بشنید
چارجوی از دو سو نمی دارد

گو تیمم به خاک میکن از آنک
ز آب حیوان وضو نمی دارد

رای تو چون سپهر تو بر توست
رخنه در هیچ تو نمی دارد

کسری از شرم لعل خاتم تو
خاتم الا سرو نمی دارد

بی نسیم رضایت روضهٔ عمر
سر نشو و نمو نمی دارد

بی قبول هوات قالب عقل
قبله از لات و هو نمی دارد

بخت سوی تو نامه ای ننوشت
که رقم عبده نمی دارد

تو علی همتی و عالی تو
زیوری جز علو نمی دارد

کافرم کافر ار به خدمت تو
دل من آرزو نمی دارد

لیکن از روی طعنهٔ خسمان
آمدن هیچ رو نمی دارد

غصه ها هست در دلم که زبان
زهرهٔ بازگو نمی دارد

خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمی دارد

آب رویم ببرد بر سر زخم
زخمهٔ کین فرو نمی دارد

روی جرم نکرده را کرمش
در نقاب عفو نمی دارد

جامهٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی دارد

حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار کو نمی دارد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱١٩

خاقانیا به سوک خراسان سیاه پوش
که اصحاب فقه گرد سوادش سپاه برد

عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه برد

دهر از سر محمد یحیی ردا فکند
گردون ز فرق دولت سنجر کلاه برد



شمارهٔ ۱۲۰

جفاست از تو جواب سؤال خاقانی
سؤال را ز تو تا کی جواب باشد سرد

جواب سرد فرستی شفای دل ندهد
شفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد؟
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱ - در هنگام زیارت مدینهٔ منوره گفته و در آن خاک نهفته است

ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر
بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد

گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی
آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد

چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت
بر درت هر هفته ای هفتاد دیوان تازه کرد

زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج
کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد

رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع
تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد

پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد
پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد

این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخهٔ توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد

پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت
زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد

پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود
هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد

تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت
کشت زار عمر فانی را به باران تازه کرد

عمر ضایع کرده ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قبالهٔ عمر بتوان تازه کرد

قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی
کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲

تو مار صورتی و همیشه شکرخوری
خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد

این هم ز بخشش فلک و جود عالم است
کان را که خاک باید خوردن، شکر خورد



شمارهٔ ۱۲۳

شکست این دلم نادرست اعتقادی
به سم خار در دیدهٔ آرزو زد

خطا کرد پرگار غمزش همانا
که زخمی بر آن سینهٔ نیک خو زد

شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد

نه کژدم سر نیش زد عالمی را
که او را وبال آمد آن نیش کو زد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۴ - در مدح اقضی القضاة عز الدین بوعمران

امام ملت چارم که آسمان ششم
سعود مشتری او را نثار می سازد

غیاث ملت، اقضی القضاة عز الدین
که بحر دستش زرین بحار می سازد

فضایلش ملک دست راست چندان دید
کجا به دست چپ آن را شمار می سازد

عطاردی است زحل سر زبان خامهٔ او
که وقت سیر سه خورشید یار می سازد

به بوی خلق بهار از خزان همی آرد
به بذل گنج خزان از بهار می سازد

قرار ملک سکندر دهد به کلک دو شاخ
که در سه چشمهٔ حیوان قرار می سازد

به قمع کردن فرعون بدعه موسی وار
قلم در آن ید بیضاش مار می سازد

چو موسیی که مقامات دین و رخنهٔ کفر
ز مار مهره و وز مهره مار می سازد

جهان به خدمت او چون قلم سجود کند
که کارش از قلم دین نگار می سازد

فلک شکافد حکمش چنان که دست نبی
شکاف ماه دو هفت آشکار می سازد

اگر بنان نبی مه شکافت، دست امین
ز آفتاب شکافی شعار می سازد

دلم که آهوی فتراک اوست حبل امان
از آن دوال پلنگان شکار می سازد

عیادت دل بیمار من کن قدمش
که از زمین فلک افتخار می سازد

ز بس که بر سر من تافت آفتاب رضاش
مرا چو روی شفق شرمسار می سازد

سپهر، حلقه به گوشم سزد که تاج مرا
ز حلقهٔ در خود گوشوار می سازد

سپه کشم ز عجم در عرب که صدر عجم
مرا چو طفل عرب طوق دار می سازد

مرا ز خاک به مردم همی کند پدرش
هم او شعار پدر اختیار می سازد

دل مرا که ز توفیق بخت نومید است
قبول همتش امیدوار می سازد

به عهد مفتی عالم درخت جاه و جلال
به نام و کنیت او برگ و بار می سازد

به نوبت من هرکس که یافت کسوت شعر
ز لفظ و معنی من پود و تار می سازد

بقا حصار تنش باد کاین حصار کبود
ز سایهٔ سر کلکش حصار می سازد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۵ - در استغنای طبع

شاخ دولت به نزد خاقانی
میوه افشاندنش نمی ارزد

چرب و شیرین خوانچهٔ دنیا
به مگس راندنش نمی ارزد

زر طلب کردن از در ملکان
آفرین خواندنش نمی ارزد



شمارهٔ ۱۲۶

خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جوئی
کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد

گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله
یک قطره اشک رحمت از چشم کس نریزد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷ - در مرثیهٔ امیر رشید الدین اسد شروانی

آه و دردا که شبیخون اجل
در زد آتش به شبستان اسد

بدل نغمهٔ عنقاست کنون
نغمهٔ جغد بر ایوان اسد

اسدالله عجم خواند علیش
که علی بود ز اقران رسد

لاجرم خیبر خزران بگشاد
ذوالفقار کف رخشان اسد

لاجرم ز ابلق چرب آخور چرخ
دل دلی داشت خم ران اسد

بود معن عرب و سیف یمن
در کرم هندوی دربان اسد

گر اسد خانهٔ خورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد

تاج بخش ملک مشرق بود
این نه بس باشد برهان اسد

مشتری ساختی از جرم زحل
مسن خنجر بران اسد

باز مریخ ز مهر افکندی
ساخت زر بر تن یکران اسد

باز زهره به عطار بردی
نامهٔ جود به عنوان اسد

باز مه بودی هر ماه دوبار
گاه خوان گاه نمکدان اسد

آسمان کردی بر گنج کمال
حمل و ثور دو قربان اسد

مهر و مه بود چو جوزا دو بدو
خادم طالع سرطان اسد

کمتر از داس سر سنبله بود
اسد چرخ به میزان اسد

نیش عقرب شده و قوس قزح
هم کمان هم سر پیکان اسد

مجلسش کعبه و انداخته دلو
خلق در زمزم احسان اسد

بخت بر کوس فلک بستی پوست
از تن جدی به فرمان اسد

وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد

سالها قصد فلک داشت مگر
جنبش رای فلک سان اسد

اسدا کنون چو اسد بر فلک است
ای فلک جان تو و جان اسد

فلکی بین شده بالای فلک
اسدی بین شده مهمان اسد

دشمن نیک اسد خوانندم
دوستان بد نادان اسد

به خدائی که فرستاد از عرش
آیت عاطفه در شان اسد

به خدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد

به خدائی که اسد را ز فلک
بگذرانید ز امکان اسد

به خدائی که اسد را به بهشت
بسانید ز ایمان اسد

که به شروان ز دلم سوخته تر
هیچ دل نیست ز هجران اسد

علم الله که ز من غم زه ده تر
هیچکس نیست ز اخوان اسد

اشک ها راندم و گر حاضر می
تعزیت داشتمی آن اسد

عاریت خواستمی گوهر اشک
ز ابر دست گهر افشان اسد

حاش لله که سماتت ورزم
چون خزان بینم نیسان اسد

عبرت آید دل ویران مرا
دیدن خانهٔ ویران اسد

گرچه در مدت چل سال تمام
بی نیازی بدم از نان اسد

لیک چون من به همه شروان کیست
که نبد ریزه خور خوان اسد

ز آن همه ریزه خوران یک کس نیست
شاکر جود فراوان اسد

لیکن از گفتهٔ خاقانی ماند
نام جاوید ز دوران اسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح خاقان اعظم منوچهر شروان شاه

ولینعمتم کیست خاقان اعظم
کز انعام حق دعاگو شناسد

محمد خصال است و حسان او من
من او را شناسم مرا او شناسد

منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سر این نکته نیکو شناسد

بلی هر زری را عیاری است و وزنی
محک داند آن و ترازو شناسد

بیانی که نغز است فرزانه داند
کمانی که سخت است بازو شناسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۹ - در نکوهش زن

زخم بر دل رسید خاقانی
تا خود آسیب بر خرد چه رسد

نقب محنت به گنج عمر رسید
تا به بنیاد کالبد چه رسد

گوئی از باغ جان رسد خبرت
بوئی ای مه نمی رسد چه رسد

چرخ را ز آه من زیان چه بود؟
پیل را از پشه لگد چه رسد؟

از فراش کهن به لات رسید
تا ازین نو رسیده خود چه رسد

غم رسید از ترنج تازه تو را
تا ز نارنج دست زد چه رسد

از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد

سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک، تا به بد چه رسد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 79 از 99:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA