انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 87 از 99:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۲۲۹

مال کم راحت است و افزون رنج
لاجرم مال می نخواهد عقل

همچو می کاندکش فزاید روح
لیک بسیار او بکاهد عقل



شمارهٔ ۲۳۰ - در هجو

ای شده ... چپ سلطان
... راستی عالم هم

گر به ما ... کج کنی ما را
... راست برشود به شکم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۱ - در مدح تاج الدین

دو گهر دان پیمبری و کرم
زاده از کان کاینات بهم

هر دو را کوهسار مغز بشر
هر دو را افتاب نور قدم

ز آفرینش درخت انسی راست
بیخ پیغمبری و شاخ کرم

دهر بیخ پیمبری بگسست
شاخ رادی به تیغ کرد قلم

نه پیمبر بزاد از کیهان
نه نبی خود بزاید از عالم

بس که روز پیمبری که گذشت
ندمد صبح رادمردی هم

حکم حق تا در نبوت بست
بست گردون در فتوت هم

نه نه گرچه پیمبری شد ختم
راد مردی برفت باز عدم

کاشکارا چو روز می بینی
آفتاب کرم در اوج همم

آفتاب کرم کجاست به ری
اهل همت کراست ز اهل عجم

سروری دارد آنکه قالب جود
کند احیا چو عیسی مریم

گوهر تاج ملک، تاج الدین
کوست سردار گوهر آدم

حاسد خاک پای او کعبه
تشنهٔ آب دست او زمزم

کرمش چشمه سار مشرب خضر
قلمش سر بهای خاتم جم

سر تیغ و زبانهٔ قلمش
هست دندانه چو لب خاتم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شمارهٔ ۲۳۲ - این قطعه را در جواب قصیدهٔ رشید وطواط گفته است

ز گفتهٔ تو بجوشید طبع خاقانی
جواب داد به انصاف اگرچه دید ستم

که گر به ذکر تو دیگر قلم بگردانم
پس این زبان چو تیغم به تیغ باد قلم



شمارهٔ ۲۳۳

امشب من و اوحد و مید
هر سه دو حدیث رانده یک دم

کانون شده قبلهٔ من از راست
قانون شده تکیه گاه چپ هم

در کانون اصل نقش ابلیس
در قانون علم شخص آدم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۴

بیش بیش است فضل خاقانی
دولتش کم کم آمد از عالم

کار عالم همه شتر گربه است
که دهد فضل بیش و دولت کم



شمارهٔ ۲۳۵

در چنین علت ای طبیب مرا
مسهلی تازه ساختی هردم

من فرو مانده کآب ریز نداشت
قصر جنت مثال کعبه حرم

کعبه را مستراح نیست بلی
نیست در جنت آب ریزی هم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۶ - در شکر ایادی شمس الدین رئیس

من که خاقانیم جفای وطن
برده ام وز جفا گریخته ام

از خسان چو سار شور انگیز
چون ملخ بر ملا گریخته ام

شاه بازم هوا گرفته بلی
کز کمین بلا گریخته ام

نه نه شهباز چه؟ که گنجشکم
کز دم اژدها گریخته ام

گرنه آزرده ام ز دست خسان
دست بر سر چرا گریخته ام

ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گریخته ام

از کمین کمان کشان قضا
در حصار رضا گریخته ام

من ز ارجیش ز ابر دست رئیس
وقت سیل سخا گریخته ام

آن نه سیل است چیست طوفان است
پس ز طوفان سرا گریخته ام

الغریق الغریق می گویم
ز آن چناند سیل تا گریخته ام

گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۷

خاقانیا به کعبه قسم یاد کن که من
زانگه که کعبه وار در این سبز پرده ام

گرچه ز هر چه دوست بد آزار دیده ام
ورچه ز هر که خصم بد آسیب خورده ام

در کار هیچ دوست منافق نبوده ام
بر مرگ هیچ خصم شماتت نکرده ام
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۸

غصهٔ دل گفت خاقانی که از ابناء جنس
کس نماند و من به ناجنسان چنین وامانده ام

رهروان چون آفتاب آزاد و خندان رفته اند
من چرا چون ذره سرگردان و دروا مانده ام

همرهان بر جدول دجله چو مسطر رانده اند
من چو نقطه در خط بغداد یکتا مانده ام

دوستانم قطب و شمس و نجم و بوالبدر و شهاب
رفته و من چون سها در گوشه تنها مانده ام

همرهند این پنج تن چون کاف و ها یا عین و صاد
یک تنه چون قاف والقرآن من اینجا مانده ام
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۳۹

هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم
هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم

از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم
وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم

چندین هزار نافهٔ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یک دم بسوختم

بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی
کردم به جهد با هم و در هم بسوختم

هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد
از شعله های آه دمادم بسوختم

گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم

از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
کز دود مهره در سر ارقم بسوختم

نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم

دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم

هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل
کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۴۰

به مجلس کو نزیل جود خویش است
کجا یارم که نزل دون فرستم

اگرچه ماهی از یونس شرف یافت
به یونس فلس ماهی چون فرستم

چه مرغم کز پی شهباز شیبت
قبا اطلس، کلاه اکسون فرستم

کلاه از زرکش خورشید سازم
قبا از ازرق گردون فرستم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۴۱ - در مدح اقضی القضاة علی و آمدن به عیادت خاقانی

بخ بخ ار فاروق ثانی را کنم مدحت به جان
کاجتهاد حیدری رای مصیبش یافتم

هر کجا در پیشگاه شرع دانش پیشه ای است
پیشگاه منصب و صدر حسیبش یافتم

یک جهان چون من زکات استان خبر مقتداست
کز نصاب علم دین صاحب نصیبش یافتم

چون علی اقضی القضات است و علی نام است هم
کاندر احکام قضا رای عجیبش یافتم

گنج دین الحمد الله ایمن است از نقب کفر
کاژدها سر نوک کلک او رقیبش یافتم

مار زرین کافکند تریاک کافور از دهان
هر کرا دردی است چون فرمان طبیبش یافتم

فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک
چون خلیل از نار گل برگ رطیبش یافتم

خاطر او آب خضر و آتش موسی است ز آنک
کز ز آب الطاف و هم ز آتش لهیبش یافتم

دهر پیر بوالفضول است ام صبیان یافته
کز بنات فکر او عود الصلیبش یافتم

پیش تهذیب بنانش از هری را از فری
ابجد آموزی نهم گرچه ادیبش یافتم

آن زمان کاقدام فرخ در عیادت رنجه کرد
بکر دولت را ندا کردم مجیبش یافتم

لهجهٔ من تیغ سلطان است در فصل الخطاب
تا نگوید آن زمان تیغ خطیبش یافتم

زر سرخ ار شد پشیمانی سپید آتش گرفت
چون توان گفتن که مغشوش و معیبش یافتم

طوطی ار پیش سلیمان نطق بربندد رواست
هم سیاست بر سر مرغان رقیبش یافتم

بلکه گوید فاضلان رابط شمردم در سخن
چون به خاقانی رسیدم عندلیبش یافتم

گوید استاد است اندر طرز تازی و دری
نظم و نثرش دیدم و مدح و نسیبش یافتم

گرچه چون دارای مرق مشرقش دیدم ضمیر
لیک چون عنقای مغرب بس غریبش یافتم

باد صبح از خاک کاشان تحفهٔ خلقش مرا
بوی طوبی داد کابستن به طیبش یافتم

گر دلم شد دوده انقاس دواتش ساختم
ور تنم شد حلقه خلخال نجیبش یافتم

بر جناح راه دیدم روی خوبش گویم این
حبذا آن ماه نو کاندر رکیبش یافتم

هم رضیع ملک سرمد باد عمر او چو عقل
کز رضاع مکرمت جان را ربیبش یافتم
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 87 از 99:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA