انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 61:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  60  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۴۷ »



خوشا کسی دم آب بی شراب نخورد
دمی که جام شراب نداشت، آب نخورد

ز نقص تشنه لبی دان، به عقل خویش مناز
دلت فریب گر از جلوهٔ شراب نخورد

کسی ارادهٔ جولان عافیت ننمود
که زخم تیر بلا پای در رکاب نخورد

رود به چشمهٔ حیوان و تشنه لب باز آید
کسی که از دم عشق تو آفتاب نخورد

چه روستایی بی مشربی است این عرفی
که توبه کرد و می از دست آفتاب نخورد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۴۸ »



کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید

زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم
که بوی دل ز کدامین دیار می آید

دلی به روشنی آفتاب خنده زند
که از زیارت شب های تار می آید

هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند
به عالمی که در او دل به کار می آید

گر از لیاقت خود شیخ آگهی یابد
ز صدر صومعه تا پای دار می آید

گذشت مدت همخانگی جان، عرفی
ز غیر خانه تهی کن که یار می آید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۴۹ »



شبی که در قدم وصل یار می گذرد
به ذوق گریهٔ بی اختیار می گذرد

کسی که محرم درد من است می داند
که دیده بی نم و آب در کنار می گذرد

مخواب در دل شب ها که موج قافله ایست
که از کسی که به شب های تار می گذرد

به هر که عرضه کنم درد خویش، می بینم
که غرقه ام من و او در کنار می گذرد

صلای فرصت و برهان نیستی بر لب
پیاله در کف و صرف خمار می گذرد

شکاریان طلب نقش پای صید کنند
تو مست خوابی و هر دم شکار می گذرد

دلم به کوی تو با صد هزار نومیدی
به این خوش است که امیدوار می گذرد

دم جدایی دشمن رواست آفت جان
چنان نمود که یاری ز یار می گذرد

ز شأن مطلب و شوق زبون من پیداست
که فرصتم به همین خار خار می گذرد

در آن مقام که عرفی ز دل گذشت و هنوز
گهی که می گذرد اشکبار می گذرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۰ »



عاشقان گر به دل از دوست غباری دارند
گریه ای گَرد نشان در شب تاری دارند

آب حیوان ببر ای خضر که ارباب نیاز
چشم امید به فتراک سواری دارند

ره ارباب محبت به فنا نزدیک است
سوزنی در کف و در پا دو سه خاری دارند

جان و دل را به می فرحت آتش زده اند
باده در شیشه نماندست و خماری دارند

جان حقیر است مبر نام نثار، ای محرم
تو همین گو که احباب نثاری دارند

چه به طاعت طلبی برهمنان را، زاهد
تو ریا ورز که این طایفه کاری دارند

بندهٔ خلوتیان دل چاکم، کایشان
به شهیدان غمت لذت خواری دارند

هر که را می نگرم سوخته یا می سوزد
شمع و پروانه از این بزم کناری دارند

عرفی از صیدگه اهل نظر دور مرو
که گهی گوشهٔ چشمی به شکاری دارند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۱ »



آن کس که مرا با دل غمناک بر آورد
نتواندم از بوتهٔ غم پاک بر آورد

آن نشأیِ شوخی که بر آورد گل از شاخ
چون لاله مرا با جگر چاک بر آورد

دود دلم از چشم بداندیش نهان است
با آن که سر از روزن افلاک بر آورد

ذاتش هم خود روست، از آن غیرت معشوق
در بر رخ نظارهٔ ادراک بر آورد

آن گنج که جوید ز ملایک دل عرفی
از عرش فرود آمد و از خاک بر آورد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۲ »



هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید

تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را
در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید

از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته
تا زانوی دل گرد است، این خانه چنین باید

بیگانه به دور من، رخساره کند پنهان
رنجش نتوان کردن، بیگانه چنین باید

نادیده جمال او، مهرش ز دلم سر زد
ناکاشته می روید، این دانه چنین باید

می بینم و می جویم، می چینم و می ریزم
می خندم و می گریم، دیوانه چنین باید

در خون، جگرعرفی، می غلتد و می سوزد
در آتش خود رقصد، پروانه چنین باید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۳ »



کی دلم شاد از می ناب و نوای نی شود
آن که از غم شاد گردد، شاد ازین ها کی شود

هر که را سیماب غفلت ریخت آسایش به گوش
کی دلش را چشم باز از نعرهٔ یا حی شود

گر دو رهرو متفق گردند در راه خطر
کاروانی جمع گردد، چون دو منزل طی شود

زاهد بیهوده گو را مانع از هذیان مشو
گوش کن تا بر سر دستان روم و ری شود

آن که جوید سربلندی از مصیبت های عشق
مشت خاکی بر سرش ریزم که تاج کی شود

از نگاه گرم دشنامِ لبِ می گون او
نوش بر لب زهر گردد، زهر در دل می شود

زین که خواهد محو شد عرفی، ز دندان لب ببند
می شود محو این ترنم ها، ولی تا کی شود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۴ »



دلی کز حسن آن گل، در نظر گلزارها دارد
اگر برگ گلی باشد، درونش خارها دارد

دلیل عصمت زاهد، بدانی زهد و تقوا را
که او در پردهٔ اسلام و دین، زنارها دارد

من و وادی شوق ناوک صید افکنی، کانجا
تذروران حرم را بر سر دیوارها دارد

اگر بادی وزد، چون شعله، بر من، عشق می لرزد
ازین معلوم می گردد که بر من کارها دارد

ز منع انده و تکلیف، خوشحالی در آزار است
زبان شکوه عرفی از چنین آزارها دارد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۵ »



جان به یاد لبت، شکر خاید
دل به دندان غم، جگر خاید

ظن سیری مبر که لقمهٔ خام
بخت پیر است و دیرتر خاید

دل آشفته بخت من تا چند
جای انگشت نیشتر خاید

آن که گیرد مزاج پروانه
شعله چون میوه های تر خاید

بس که یابد حلاوت از پرواز
طایر شوق، بال و پر خاید

لب شادی ببست یک چندی
عرفی اکنون لب دگر خاید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۵۶ »



کسی که از اِلم عشق بی دماغ شود
عجب به همره جانان به گشت باغ شود

چراغ انجمن طور اگر دهد پرتو
ز خاک بادیه هر ذره شبچراغ شود

چراغ تیره شبم بی رخت چراغ دگر است
نقاب را بگشا تا شبم چراغ شود

به داغ تشنگی آسوده ام در آن وادی
که شعله از نم آب حیات داغ شود

تذرو و فاخته از بس نفاق ورزیدند
بدان رسید که بلبل انیس زاغ شود

ز بس که داده به عرفی عجب متاع فراغ
قرارداد که نبود اگر فراغ شود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 36 از 61:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA