انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 61:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  60  61  پسین »

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۶۷ »

.

مرا که شیشه ی دل در زیارت سنگ است
کجا دماغ می ناب و نغمه ی چنگ است

مرا که شغل هم آغوشی است با زنار
اگر به سبحه دهم دست دوستی ننگ است

به این که کعبه نمایان شود ز پا منشین
که نیم گام جدایی هزار فرسنگ است

فغان ز غمزه شوخی که وقت تنهایی
بهانه ای به خود آغاز کرده در جنگ است

هزار دیر به دل دارم از صنم معمور
لباس کعبه به دوشم مده که بس ننگ است

بهانه جوی تو عرفی به ناز عادت کرد
به آتشتی مرو اکنون که صلح هم جنگ است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۶۸ »



هزار حسن عبادت نه زشتی عمل است
متاع من دل مجذوب و مستی ازل است

یکی است نقد حکیمان و حسن نادانان
هر آن چه در کتب حکمت است در مثل است

کسی که گشته به تقلید آدمی سیر ت
نه آدمی است، همان باز، آدمی بدل است

به جنگ زاهد و صوفی خوشم به گلشن او
میان بلبل و زاغ چمن همان جدل است

من از حدوث و قدم خامشم، ولی گویم
نظیز عدت آینده عهد ماازل است

قصیده نظم هوس پیشگاه بود عرفی
تو از قبیله ی عشقی وظیفه ات غزل است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۶۹ »



تا خط به گرد آن لب شیرین شمایل است
ابر میان عیسی و خورشید حایل است

از گل چه گونه پای به اندیشه بر کشم
کاندیشه این چه در ره او، پای در گل است

از کفر عشق باز ندارم که روز حشر
آموزگار کفر من است آن که سائل است

در ملک عشق کس نشناسد غم معاش
سنگ و سفال کوجه ی ما پاره ی دل است

آن کو به راه کفر چو عرفی شتاب کرد
فرسنگ های کعبه به دنبال محمل است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۰ »



دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است
این درد زان زیاده که پایان موسم است

آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند
پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است

مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند
ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است

هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت
تاوان جهل بی خردان بر معلم است

ما خود ز کبر تکیه به همت زدیم، لیک
درویش را معامله با جود منعم است

هر چند شرم دوست خلافش قبول کرد
معلوم شد ز کوشش عرفی که مجرم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۱ »



هر خنده دریچه ی گشاینده ی غم است
هر انتعاش نایره ی قفل ماتم است

دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج
غافل مباش آن نفسی بود و این دم است

حیف است حیف، بس مکن ای کاوش دلم
هر ناله را خراشی و هر گریه را نم است

باغی است گریه در جگر تشنه ام کزان
صد لاله زار سوخته در زیر یک شبنم است

هر کس که دید عرفی و این شور و های و هوی
غافل ز زیر پرده نمایش ، که یک کم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۲ »



گر تکیه گاه گلخن و گر مسند جم است
رویم به روی محنت و لب بر لب غم است

ما بار نیکنامی عصمت نمی کشیم
رندی حریف ماست که بد نام عالم است

صد سیل فتنه آمد و گردی بر نخاست
قصر مراد ماست که موقوف یک نم است

اسلام نی، ز درد مسلمانیم به جاست
بازیچه ای به عادت طفلانه، محکم است

جز در کنار دوش ملامت نیارمید
این بی قرار دل، که جگر گوشه ی غم است

عرفی تمام لاف مسلمانی است، لیک
تا لب گشوده ایم به صد رنگ ملزم است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۳ »



گرد محنت به طوف منزل ماست
زهر غم تشنه ی لب ماست

برق آتش فروز جوهز کل
دود اندیشه های باطل ماست

در مبندید بر رخ رضوان
که ز عهد الست سائل ماست

هر چه روید ز کشتزار ملال
ریشه ی آن دویده در گل ماست

تا قیامت غبار ناکامی
پرده باف دریچه ی دل ماست

عرفی از موج غم ترا چه غم است
موج خیز ملال ساحل ماست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۴ »



ما را به طرب موعظت و پند حرام است
بر اهل محبت دل خرسند حرام است

در مذهب ما تشنه لبان، شربت کوثر
بی چاشنی آن لب چون قند، حرام است

ناصح مگشا لب که گنه کار نگردی
در شرع ملامت زدگان پند حرام است

در آرزوی وصل که در باغ محبت
چندین ثمر نخل برومند حرام است

دارم هوس دیدن ماهی که به رویش
غیر از نظر لطف خداوند حرام است

محرومی یعقوب از آن است که بگزید
شرعی که در آن دیدن فرزند حرام است

یا رب چه بلایی است که در مذهب خوبان
دشنام حلال است و شکرخند حرام است

زندانی غم باش که در شرع محبت
صیدی که نشد کشته درین بند حرام است

عرفی بود از میکده ی درد قدح نوش
آن باده ننوشد که بگویند حرام است

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۵ »



ما تشنه لب و چشمه ی حیوان نفس ماست
درویش جهانیم و هما در قفس ماست

آن زهر پرستی که بود در شکرستان
بیگانه ز خاییدن شکر مگس ماست

آن کعبه روانیم که در بادیه ی راز
خاموشی جاوید فغان جرس ماست

از لذت امید تماشای تو مردن
در باغ تمنا ثمر پیش رس ماست

مرغان اجابت همه بریان و کبابند
در باغ دعایی که نسیمش نفس ماست

عرفی کس ما هر که بود حیله فروش است
در بی کسی آویز که بی گفت کس ماست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۷۶ »



باز آتش غم دست در آغوش رخس ماست
دشنام و طرب قفل گشای نفس ماست

جمازه ی ما تا به ره کعبه روان است
رقصان همه از ذوق نوای جرس ماست

آن چشمه ی شهدیم که در عین حلاوت
مرغ حرم و طایر قدسی مگس ماست

داغی که امان جوید از او سینه ی دوزخ
در باغ محبت ثمر نیم رس ماست

مرغان اجابت همه بریان و کباب اند
در باغ دعایی که نسیمش نفس ماست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 8 از 61:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Orfi Shirazi | عرفی شیرازی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA