انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی


مرد

 
سری بردار و سر ، بالا کن ایدوست
نگاهی بر دلم ، حالم کن ، ایدوست
دل فایز چو طفل گر گرفته ،
بخوابانش ، کمی لالا کن ایدوست!






سحر در خواب دیدم با دل زار
که سر بنهاده ام در دامن یار
نبودم راضی از این خواب فایز
که تا محشر شوم والله بیدار






شدم رسوای عالم ، بهر جانان
ندیدم من ز وصلش غیر هجران
بت فایز چو قرص آفتابی ،
به زیر ابر رفت و گشت پنهان !






دلا ! از بی وفایان دست بردار
برو ، با باوفایان کن سر و کار
که «فایز» از جفاهای زمانه ،
شده در دست مهرویان گرفتار






ذلیل و زار و بیمارم نمودی
به پیش دشمنان خوارم نمودی
گرفتی برقع از رو ، پیش فایز ،
به تار مو گرفتارم نمودی !



زندگیبه من آموخت هر چیز قیمتی دارد...پنیر مجانی فقط در تله ی موش یافت می شود
     
  
مرد

 
قلم از شوشتر و كاغذ از بغداد
مركّب آب ديده قاصدش باد
نويسم نامه اي سر نصرالدين شاه
تن فايز به قربان شما باد





سحر گاهي گذشتم پشت باغي
كه ديدم بلبلي در چنگ زاغي
كه فايز صنعت ناديده ديدست
به زير دود ميسوزه چراغي





اگر يار مني از نو وفا كن
اگر كافر دلي شرم از خدا كن
اگر حرف بدي از من شنيدي
بكش خنجر سرم ازتن جدا كن





بهارآمد زمين مست و زمان مست
شتر بر زير پاي ساروا ن مست
هنون مستن كه خوردن آب انگور
نه من مستم كه يارم ازبرم رفت





بهار آمد زمين پيروزه گون شد
به وزن صيف دلدارم رَوون شد
نو بهار آمد درختان بخروشيد
درختان جامه ي سبزي بپوشيد
قول میدهم لام تا کام حرفى نزنم
فقط بگذار از”دال تا میم” بگویم ، بگذار بگویم که“دوستت دارم.
     
  
مرد

 
اگر سر تا سر دنيا قلم بيد
مركب آب درياي يمن بيد
اگر برگا درختا بيدن كاغذ
هنوز از بهر فايز بيد وكم بيد





دو چشمون مركب رشته اي تو
مگر از عهد خود برگشته اي تو
جواب خون فايز را چه گويي
مگر در كافرستون گشته اي تو





اگر شانه شوي مويم نچيني
اگر آيينه شوي رويم نبيني
اگر هفت پشت تو صياد باشند
بز پازن به كوي من نبيني





دو ابروي كجت چون تيغ الماس
كشد پير و جوان از چپ و از راست
مكش فايز مي گردي پشيمون
مطيع كار باش ايّهاالناس





خداوندا دل و دينم پريد بود
به ناز و غمزد و جادوگري بود
كسون گوين كه فايز دل نداره
تجارت آمد و غارتگري بود



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
عصا بر دست كشكولم حمايل
بگردم شهر به شهر مانند سائل
كسون گوين از بهر چه گردي
منم فايز گم كردم شمايل






دلم قطره خوني بيشتر نيست
مرا آسودگي در روز و شب نيست
تو فايز بي جهت آواره كردي
اگر خون از دلم آيد عجب نيست





مكن با يار بد خود را گرفتار
كه من كردم پشيمونم ازاين كار
بهشتي اي صنم دادي نشانم
تو دادي وعده اي از آب كوثر






پري آمد قسم خود وقسم داد
كه به غيراز تو نگيرم آدميزاد






رفيقونم همه رفتن چپ و راست
چنون رفتن كه گردشون نپيداست
بيايي اي هوادارون فايز
همه گوين كه فردا نوبت توست



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
قيامت قامت و قامت قيامت
قيامت آمد و دلبر نيامد






پري هردم مكن خود را نمايون
دمادم مي بري از قالبم جون






چه بد كردم كه مهر از من بريدي
خداوندا بدي از من چه ديدي
پشيمون ميشوي روزي دو صد بار
اگر بر دنبال فايز مي دويدي





ز قبرستون گذر كردم كم و بيش
كه ديدم قبر دولتمند و درويش
نه درويش بي كفن در خاك مي رفت
نه دولتمند بود و از كفن بيش





اگر صد تير ناز از دلبرآيد
مكن باور كه آه از دل برآيد
پس از صد سال بعداز فوت فايز
هنوز آواز دلبر دلبر آيد



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
مرا خلد برین دی بودیم جا
، کنونم دوزخ است امروز مأوا
نمانده دی نماند فایز امروز
خدا داند چه باشد حال فردا






به دست آن بت طاووس زیبا
میان عاشقان شد فتنه بر پا
دل فایز همیشه در هراس است
که ما کشته شویم و یار رسوا






به زیر پرده آن روی دل آرا
بود چون شلع در فانوس پیدا
دل فایز چو پروانه به دورش
مدامش سوختن باشد تمنا.






مزن شانه به زلف پرشکن را
مپوش از سنبل تر یاسمن را
دل فایز وطن دارد در آن زلف
مکن دور از وطن اهل وطن را






بهار آمد گلستان شد مطرا
، شدند از نو عنادل مست و شیدا
جوانی کاش فایز! بد چو گلشن
که هر ساله شدی سرسبز و خضرا




من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
دلم در نزد جانانست امشب
چو مرغ نیم بریانست امشب
کبابی از دل فایز بسازید،
که سروناز مهمانست امشب





نسیم روح پرور دارد امشب،
شمیم زلف دلبر دارد امشب،
گمانم یار در راهست فایز!،
که این دل شور در سر دارد امشب





سحرگه زورق سیمین مهتاب،
چو در دریای اخضر گشت غرقاب،
بت فایز ز هامون سر برآورد،
دوباره شد شب مهتاب احباب





بگو با دلبر ترسایی امشب،
چه میشد گر چه بی ترس آیی امشب،
لبان خشک فایز را ز رحمت،
بر آن لعل لب تر سایی امشب





تو که ای دل مکان در کوی یار است،
تو کو روز و شبان آنجا قرار است،
تو که با فایزت نبود علاقه،
بگو دیگر تو را با ما چکار است؟



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
دل من همچو رستم در عتابست،
چو توران ملک سام از او خرابست،
رقیب گرسیوز و فایز سیاوش،
فرنگیس عشق و دل افراسیابست





گهی دل مسکنش در کنج لبهات،
گهی در حلقه ی زلف چلیپات،
دل فایز گهی بر پشت ابروت،
گهی در زیر نرگس های شهلات.





رخ تو آتش و زلف تو دود است،
مرا زین سرد مهریها چه سود است؟،
چو فایز در بیابان تشنه جان داد،
چه حاصل در صفاهان زنده رود است





هنوزم بوی زلفش در مشام است،
هنوزم ذوق لبهایش به کام است،
کجا فایز شود از ناله خاموش،
مگر آن دم که در خاکش مقام است





دل آگه چه محتاج برید است،
چه حاجتمند پیغام و نوید است؟،
خبر از حال فایز یار دارد،
چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
مرا در پیش راهی پر ز بیم است،
از این ره در دلم خوفی عظیم است،
برو فایز میندیش از مهابت،
که آنجا حکم با رب رحیم است





نه از دل میرود بیرون خیالت،
نه از یادم رود یک دم وصالت،
معاذالله رود از یاد فایز،
رخ و زلف و لب و دندان و خالت





زهم بگسسته ای بند نقابت،
که بنمایی به مردم آفتابت،
مه فایز! بپوشان رخ اگر تو،
ز قتل عام باشد اجتنابت





سرم پر شور شیدای تو کافیست،
دلم داغ تمنای تو کافیست،
به سیر گلستان فایز چه حاجت؟،
خیال قد و بالای تو کافیست





سخن آهسته تر گو دلبر اینجاست،
بت حوراوش مه پیکر اینجاست،
نگر! قد و جمال یار فایز،
گل اینجا سرو اینجا عهر اینجاست



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
مرد

 
بهشت این زمین یا کوی یار است،
که خاکش نافه ی مشک تتار است،
حدیث سلسبیل و حور فایز!،
بیان صورت و لبهای یار است





نه هر سرچشمه ای آب زلالست،
نه هر لاله رخی صاحب کمالست،
نه هر برگشته بختی هست فایز،
نه هر گلدسته خوان مثل بلالست





مبر نام جدایی ترسم ای دوست،
که همچون مار بیرون آیم از پوست،
مکش فایز که هجران کشت او را،
تن مقتول آزردن نه نیکوست





خبر از دل ندارم نیست یا هست،
برید از ما و با دلدار پیوست،
گله از ما مکن فایز که پیری،
تو را از پا فکند و رفت از دست





شب ابر است و دنیا تیره تار است،
خیالم پاسبان کوی یار است،
پلنگ نفس فایز سینه بر خاک،
بکش جانا که هنگام شکار است



من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
     
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

Fayez Dashtestani | اشعار و دو بیتی های فايز دشتستانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA