انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 146 از 718:  « پیشین  1  ...  145  146  147  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۱

دوری راه طلب بر دل کاهل بارست
بر دل گرمروان، دیدن منزل بارست

بیش ازین بردل دریا نتوان بار نهاد
ورنه بر کشتی ما لنگر ساحل بارست

غم آواره صحرای طلب منظورست
ور نه گلبانگ جرس بر دل محمل بارست

همت آن است که در پرده شب جود کنند
سایه دست کرم بر سر سایل بارست

غنچه خسبان سراپرده دلتنگی را
گر همه برگ حیات است، که بر دل بارست

در مقامی که سر زلف سخن شانه زنند
باد اگر باد بهشت است، که بر دل بارست

صائب آنجا که کند حسن و محبت خلوت
پرتو شمع سبکروح به محفل بارست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۲

نغمه را در دل عشاق اثر بسیارست
یک جهان سوخته را نیم شرر بسیارست

سنگ طفلان ندهد فرصت خاریدن سر
شجری را که درین باغ ثمر بسیارست

کوته افتاده ترا تار نفس ای غواص
ورنه در سینه این بحر گهر بسیارست

تازه شد جان گل از شبنم پاکیزه گهر
فیض در صحبت ارباب نظر بسیارست

عمر کوتاه کند خنده شادی چون برق
چشم وا کردن و بستن ز شرر بسیارست

هر دری شارع صد قافله تفرقه است
زود بر در زن ازان خانه که در بسیارست

به خوشی می گذرد روز و شب سنگدلان
خنده کبک درین کوه و کمر بسیارست

مکن آشفته ز اخبار پریشان دل جمع
پنبه در گوش نه آنجا که خبر بسیارست

دل مکن جمع ز همواری ابنای زمان
سگ خاموش درین راهگذر بسیارست

خیزد از کشور ما طوطی شیرین گفتار
گر به خاک سیه هند شکر بسیارست

نتوان شست به هر صید گشودن صائب
ورنه در ترکش من آه سحر بسیارست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۳

نیست آرام در آن دل که هوس بسیارست
شررآمیز بود شعله چو خس بسیارست

دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب
که هوس در دل مرغان قفس بسیارست

هر قدم اری و هر خار زبان ماری است
آفت دامن صحرای هوس بسیارست

بر تهیدستی ما خنده زدن بیدردی است
به کنار آمدن از بحر ز خس بسیارست

باعث رنجش ما یک سخن سرد بس است
دل چون آیینه را نیم نفس بسیارست

ناقه و محمل و لیلی همه بی آرامند
اثر شعله آواز جرس بسیارست

از تماشای گهر نعل در آتش دارد
ورنه در سینه غواص نفس بسیارست

بر جگرسوختگانی که درین انجمنند
سینه گرم مرا حق نفس بسیارست

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد
حق بیداری دزدان به عسس بسیارست

در پی قافله ز افسانه غفلت صائب
نتوان خفت که آواز جرس بسیارست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۴

از شکر چاشنی ناله نی بیشترست
اینقدر حسن گلوسوز کجا با شکرست؟

در وطن اهل هنر داغ غریبی دارند
در صدف گرد یتیمی به جبین گهرست

برنگردد ز غلط کرده خود حسن غیور
ورنه از آینه چشم و دل ما پاکترست

از سخن بیش تمتع به سخن سنج رسد
از گهر بهره غواص همین یک نظرست

زاهد از ترک ندارد غرضی جز شهرت
سکه از بهر روایی است که پشتش به زرست

جاهل آن به که به گفتار دهن نگشاید
کودکان را ز لب بام خطر بیشترست

پاس دم دار گر از عمر بقا می طلبی
که بر این مرغ گرفتار، نفس بال و پرست

ساکن از شیشه ساعت نشود ریگ روان
گر چه در جسم بود روح همان در سفرست

پیش چشمی که بود تخم امیدش در خاک
رگ ابری که ندارد گهری نیشترست

مکش از مالش ایام چو بی دردان سر
که چو تن سوده شود صندل صد دردسرست

خواب شیرین بودش بستر و بالین صائب
خانه هر که چو زنبور عسل مختصرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۵

خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست
چشم عیار ترا پرده گلیم دگرست

نیست از آب گهر بر جگر تشنه لبان
از لب لعل تو داغی که مرا بر جگرست

ناامیدی است به پیغام لباسی خرسند
ور نه از یوسف ما باد صبا بیخبرست

دولتی را که بود بال هما باعث آن
پیش ارباب بصیرت به جناح سفرست

چه خیال است ز ما خاطر خاری شکند؟
پای پر آبله سوختگان دیده ورست

زنگ افسوس بود قسمتش از نقش و نگار
هر که چون آینه و آب، پریشان نظرست

دیده حسرت غواص نفس باخته ای است
هر حبابی که درین قلزم خون جلوه گرست

طالع شبنم بی شرم بلند افتاده است
ورنه از دامن گل دامن ما پاکترست

در شکرزار قناعت نبود تلخی عیش
دیده مور درین بادیه تنگ شکرست

شکوه از سنگ ندارد گهر ما صائب
هر شکستی که به گوهر رسد از هم گهرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۶

در ره عشق که در هر قدمش صد خطرست
دیده آبله را هر مژه از نیشترست

همچو خورشید به یک چشم ببین عالم را
که سرافراز شدن در گرو این نظرست

تشنه باز آمدن از چشمه حیوان سهل است
از قدح با لب مخمور گذشتن هنرست

رحم بر بال وپر خویش کن ای مرغ حرم
نامه حسرت ما خونی صد بال و پرست

چون صدف کاسه دریوزه به نیسان نبریم
جگر تفته ما تشنه آب گهرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۷

لاله رویی که ازو خار مرا در جگرست
برگریزان دل و باغ و بهار نظرست

نیست آوارگی اهل طلب را انجام
تا زمین هست بجا، ریگ روان در سفرست

می کند تیغ سیه تاب مرا جوهردار
خارخاری که ز عشق تو مرا در جگرست

حال روشن گهران را همه کس می داند
هر چه در خانه آیینه بود، در نظرست

دل پر خون تهی از زخم زبان می گردد
راحت آبله در زیر سر نیشترست

رهزنی کز تو کند صلح به اسباب غرور
اگر از راه بصیرت نگری، راهبرست

نیست ممکن که به همت دل خود باز کند
تا دل غنچه هواخواه نسیم سحرست

تا به کی سال و مه عمر ز هم پرسیدن؟
حاصل عمر به تحقیق سزاوارترست

ریزشی می کند از راه کرم ابر بهار
ورنه چون سرو، مرادست طلب بر کمرست

شکوه رزق بود بر من قانع تهمت
هست اگر بر دل این مور غباری، شکرست

سخنی کز جگر سنگ برون آرد آه
بی تکلف، سخن صائب خونین جگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۸

سنگ در دیده ارباب بصیرت گهرست
خاک در پله میزان قناعت شکرست

حسن را نشو و نما از نظر پاک بود
آبروی چمن از شبنم روشن گهرست

دیده بد به تو ای ترک ختایی مرساد!
که بدخشان ز لب لعل تو خونین جگرست

کشتی از باد مخالف متزلزل گردد
دل به جا نیست کسی را که پریشان نظرست

از فضولی است ترا دست تصرف کوتاه
بهله قالب چو تهی کرد مقامش کمرست

آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی
خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست

می کند قطع به سر، راه طلب را صائب
هر که چون سوزن فولاد حدیدالبصرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۵۹

راز من نقل مجالس ز صفای گهرست
همچو آیینه مرا هر چه بود در نظرست

زین چه حاصل که رخ یار مرا در نظرست؟
چشم حیرت زدگان حلقه بیرون درست

توشه برداشتن آیینه سبکباران نیست
جگر خویش خورد هر که به ما همسفرست

به خموشی چمن آرا لب مرغان را بست
سنگ دندان پریشان سخنان گوش کرست

تکیه بر دوستی ساخته خلق مکن
کاین بنایی است که ناساخته زیر و زبرست

پنبه بر داغ دل هر که گذاری امروز
تیغ خورشید قیامت چو برآید، سپرست

هر که در چشمه سوزن سفر دریا کرد
سفرش باد مبارک که حدیدالبصرست

شکرابی که ازان عیش رقیبان تلخ است
به مذاق من دلسوخته شیر و شکرست

خار را تشنه جگر سر به بیابان ندهد
هر که چون آبله در راه طلب دیده ورست

گر چه موی کمر و رشته جان باریک است
جاده حسن سلوک از همه باریکترست

صائب این آن غزل حضرت سعدی است که گفت
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۴۶۰

در ره عشق، قضا کور و قدر بیخبرست
می دهد هر که ازین راه خبر، بیخبرست

از سرانجام دل، آگاه نباشد عاشق
شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست

در سر دل تو چه دانی که چه دولتها هست؟
صدف پست ز اقبال گهر بیخبرست

عشق با جرأت گفتار نمی گردد جمع
طوطی از حسن گلوسوز شکر بیخبرست

لذت سوده الماس نمی یابد چیست
بس که از لذت داغ تو جگر بیخبرست

از گرانجانی خود پشت به کوه افکنده است
کشتی از قوت بازوی خطر بیخبرست

چون نسوزد جگر سنگ به نومیدی من؟
که عقیق تو ازین تشنه جگر بیخبرست

قدح تلخ مکافات کند مخمورش
شم مستی که ز ارباب نظر بیخبرست

آن که بر بیخبری طعن زند مستان را
خبر از خویش ندارد چه قدر بیخبرست

ناله ای کز سر در دست، اثرها دارد
چون نواهای تو صائب ز اثر بیخبرست؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 146 از 718:  « پیشین  1  ...  145  146  147  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA