انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 47 از 98:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره ۴۵۷«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تجلی حسنه من معدن النور
فدّک القلب منی دکه الطور

حرزت صاعقا ثم استفقت
رأیت الموت و الاحیا بلاصور

تخرب فی هواه دار جسمی
و لکن بیت قلبی فیه معمور

و من ینظر الی آیات وجهه
یجده مصحفّافی الحسن مسطور

حوالی خده شعرات خضر
کان المسک ممزوج بکافور

و ما الخضراء شعرا حول فیه
فراهم آمدهٔ گرد شکر مور

نهنگ عشق دل را لقمهٔ کرد
چو افتادم در این در یاری پر شور

دموعی بحر و الهجران نیران
من بیچاره غرق بحر مسجور

ازینسان شعرها میگوئی ای فیض
نویسد تا ملک بر رق منشور
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۵۸«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میبرد دل را هوا دستم تو گیر
پای می‌لغزد ز جا دستم تو گیر

پای دل در دام دنیا بند شد
اوفتادم در بلا دستم تو گیر

روز روشن در ره افتادم به چاه
کور گشتم از قضا دستم تو گیر

در ره عصیان بسر گشتم بسی
تا که افتادم ز پا دستم تو گیر

کار چون از دست شد آگه شدم
سر نهادم مر ترا دستم تو گیر

آمدم بر درگهت ای کان لطف
ناتوان گشتم بیا دستم تو گیر

بیکس و بیچاره و درمانده‌ام
عاجز و بی‌دست و پا دستم تو گیر

دست و پائی میزدم تا پای بود
چونکه پایم شد ز جا دستم تو گیر

چون تو دل را سر بصحرا دادهٔ
هم تو خود راهش نما دستم تو گیر

چنگ در لطفت زنم هر دم مباد
کردم از وصلت جدا دستم تو گیر

فیض را بیگانگان افکنده‌اند
ای رحیم آشنا دستم تو گیر

بر سر خاک رهت افتاده خار
یا معز الاولیا دستم تو گیر
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۵۹«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای که در گل زار حسنش میخرامی مست ناز
میفکن گاهی نگاهی جانب اهل نیاز

ای که سر تا بپا روئی چو خور بنمای رو
تا به بینم شاهد حق ز آینهٔ ارباب راز

روی دارم سوی آنکو روی دارد سوی او
روی او پیداست در روی اسیران نیاز

عیشها دارند ز الطاف نهانی مخلصان
قصه الطاف محمود است و اخلاص ایاز

آه از ینصورت پرستان تهی از معرفت
از جمال شاهد معنی بصورت مانده باز

چند و چند از صورت صورت پرستی شرمدار
شاهد معنی است حاضر تو بصورت عشقباز

رو بشهرستان معنی آر از این صورتکده
تا که باشی در میان اهل معنی سر فراز

هر که دستش کوته از معنی است در صورت زند
لیک باید کرد معنی را ز صورت امتیاز

چون نداری معرفت لب را ببنداز گفتگو
العیاذ از آستین کوته و دست دراز

از ریا و غل و غش خالی شو ای طاعت‌پرست
صدق و اخلاص و امانت بهتر است از صد نماز

شستن ظاهر ز انواع نجاستها چه سود
باطن آکنده است چون از شرک و کین و حرص و آز

از ره عجز و نیاز آمد بدرگاه تو فیض
بر دلش بگشا دری ای بی‌نیاز چاره‌ساز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۰«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
گوشهٔ چشمی بسوی دردمندان کن بناز
تا به بینی روی ناز خود بمرآت نیاز

آنکه از خود رفت از دیدار تو بازار رخت
باز می‌آید بخود چشمی کند گر باز باز

ناز کن هرچند بتوانی که عاشق میکشد
عاشقان را مغتنم باشند ز اهل ناز ناز

چون بخاطر بگذرانی اینکه راهی سر دهی
در زمان آن ناز را‌ آیند جان‌ها بیشواز

مست بیرون آی و از مستان عشقت جان طلب
نا کند جان‌ها بسویت بهر سبقت تر کتاز

چشم مستت را بگو تا بنگرد از هر طرف
چون گذر آری بعمری بر اسیران نیاز

چون گذر آری بر اهل دل توقف کن دمی
تا شود چشم نظر بازان بر آن رخساره باز

بر درت خوار ایستاده از تو خواهم یکنظر
ای بصد تمکین نشسته بر سریر عزّ و ناز

آنکه رویت دیده یکباره دگر بنماش روی
تا کند چشمی بروی دلگشایت باز باز

چند باشم در امید و بیم وصل و هجر تو
دل مبر یا جان ببر ای دلنواز جان گداز

در فراق خود مسوزانم بده کامم ز وصل
رحم کن بر زاریم جز تو ندارم چاره ساز

روی آتشناک بنما تا بسوزد بیخ غم
در فراقت فیض را تا چند داری در گداز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۱«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای دل ار بگذری ز عشق مجاز
بر تو گردد در حقیقت باز

چو به پهنای راه میگردی
از برای حقیقت است مجاز

راه بسیار رو بمقصد کن
راه نبود مگر برای جواز

بهل این قوم بی حقیقت را
اسب همت ز مهرشان در تاز

آتش پر شرند و پر ز شرر
ذرهٔ نیست سوز سانرا ساز

روزگاری دل ترا سوزند
تا که کردند یکدمت دمساز

آتشی در دل تو افروزند
کاین وصالست با هزاران ناز

جگرت خون کنند گه ز فراق
گاهی از وعده‌های دور و دراز

بهر شان چند آب رو ریزی
یا گذاری بخاک روی نیاز

دست از دل ز مهرشان بکسل
تا کند در فضای حق پرواز

جای حق است دل بوب از غیر
غیر باطل بود بحق پرواز

حق چنین گفت در دل من فیض
آنچه حق گفت با تو گفتم باز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۲«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دامن از دوستان کشیدی باز
مهر از عاشقان بریدی باز

زانکه پیوند با تو محکم کرد
بی سبب مهر بگسلیدی باز

می ندانم دگر چه بد کردم
می نگوئی ز تن چه دیدی باز

خسته کردی دلم بجور و جفا
وز سر رحم ننگر یدی باز

در حق دوستان مخلص خود
سخن دشمنان شنیدی باز

می نهم از غم تو سر در کوه
جامهٔ صبر من دریدی باز

گفته بودی وفا کنم با فیض
گفتی و مصلحت ندیدی باز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۳«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بیاد عشق ما میسوز و میساز
بدرد بی‌وفا میسوز و میساز

سفر دیگر مکن زینجا بجائی
در اقلیم بلا میسوز و میساز

چو پروانه بدل نوریت گرهست
بگرد شمع ما میسوز و می ساز

چو بلبل گر هوای باغ داری
درین گل زار ما میسوز و می ساز

دلت از جور ما گر تیره گردد
به امید صفا میسوز و می ساز

بحلوای وصالت گر امید است
درین دیک جفا میسوز و می ساز

گهی در آتش ما شعله میزن
بخوی تند ما میسوز و می ساز

گهی در فرقت ما صبر میکن
به امید لقا میسوز و می ساز

که از وصل خودش ما کام میجوی
درین نور و ضیا میسوز و می ساز

سر زلفم اگر در شستت آید
در آن دام بلا میسوز و می ساز

وفا از ما مجو ما را وفا نیست
درین جور و جفا میسوز و می ساز

کسان عشق بتان ورزندای فیض
تو در عشق خدا میسوز و میساز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۴«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
برون آی و خورشید رخ بر افروز
شب فرقت ماست مشتاق روز

ز هجر تو تا چند سوزد دلم
جمالی بر افروز و هجران بسوز

فراق تو تاکی گهی وصل هم
همه شب مده گاه شب گاه روز

دلا وصل و هجران شب و روزیست
گهی این گهی آن بساز و بسوز

گهی مست شو گاه مخمور باش
گهی پرده در باش که پرده روز

چو زاهد ز مستیت پرسد بگو
مرا جایز آمد ترا لایجوز

بجو وصل دایم تو ای فیض ازو
نهٔ قابل این سعادت هنوز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۵«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بکین غم فلک بر خواست امروز
بیا ساقی که روز ماست امروز

بگردان جام می دوران شادی است
هوای ساغر و میناست امروز

بگردش آر چشمان تو میناست
لبانت ساغر صهباست امروز

بخواب آمد مرا خورشید امشب
فروغت بزم ما آراست امروز

گران از بزم رفت و یار بنشست
غم از جان و دلم برخواست امروز

صفای سینها و بادهٔ صاف
جدال محتسب بیجاست امروز

قیامت قامتی از جای برخواست
از آن قامت مرا فرداست امروز

مشو غافل که در مژگانش ای فیض
بقتل ما اشارتهاست امروز

ز تو خنجر ز من بنهادن سر
مرا عید و ترا اضحاست امروز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۶«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای خفته رسید یار برخیز
از خود بفشان غبار برخیز

همین بر سر لطف و مهر آمد
ای عاشق یار زار برخیز

آمد بر تو طبیب غم خوار
ای خسته دل نزار برخیز

ای آنکه خمار یار داری
آمد مه می گسار برخیز

ای آنکه به هجر مبتلائی
هان مژده وصل یار برخیز

ای آنکه خزان فسرده کردت
اینک آمد بهار برخیز

هان سال تو و حیوت تازه
ای مردهٔ لاش یار برخیز

ای کاهل سست چند خسبی
هین چیست بکار و یار برخیز

هین مرغ سحر بنغمه آمد
جانرا تو بنغمه آر برخیز

آهی ز درون خسته بر کش
از دیده سرشک بار برخیز

فرصت تنگست و کار بسیار
بر خویش تو رحم آر برخیز

کاری بکن ار تنت درست است
ور نیست شکسته وار برخیز

رو چند بسوی پستی آری
سر راست نگاه‌دار برخیز

ترسم که نگون بچاه افتی
برخیز ازین کنار برخیز

یاران رفتند جمله بشتاب
تأخیر روا مدار برخیز

ما ناپای تو درنگار است
دستت گیرد نگار برخیز

خواهی تو باضطرار برخواست
حالی تو باختیار برخیز

اصحاب اگر بخواب رفتند
ای فیض تو زینهار برخیز
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 47 از 98:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA