انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 48 از 98:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
»غزل شماره ۴۶۷«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یکدیگر را عیب می‌جویند خلقان در لباس
ور نباشد عیب بشمارند خلقان در لباس

هر کسی عیبی که دارد میکند پنهان ز خلق
عیب جانرا در سکوت و عیب ابدان در لباس

عیب‌جویان از سکوت کس برون آرند عیب
وز لباسش هم برون آرند پنهان در لباس

تا بیکدیگر نشستند این گروه عیب جو
آن ازین بی‌پرده جوید عیب و این زان در لباس

فاسقان بی‌پرده میگویند عیب یکدگر
صالحان گویند عیب اهل ایمان در لباس

یوسفان از دست گرگان گر درون چه روند
پوستین یوسفان درند گرگان در لباس

آنکه را عاجز شوند از جستن عیب صریح
صد فسون آرند تا بندند بهتان در لباس

از هنر آنکس که عاری باشد او را چاره نیست
غیر آنکو عیب بندد بر نکویان در لباس

خیل دانایان که خوی حق در ایشان جای کرد
عیب معیوبان کنند از خلق پنهان در لباس

صدهزاران آفرین بر جان بینائی که او
خلق را بینند همه از عیب عریان در لباس

عیب فیض را کرد پنهان از خلق ستارالعیوب
از حسد لیکن برو بندند بهتان در لباس

خواستم تا من نگویم عیب اخوان چاره نیست
بر زبانم رفت عیب عیبجویان در لباس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۸«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یک غمزهٔ جان ستان مرا بس
از وصل تو کام جان مرا بس

تا هستی آن شود یقینم
دشنامی از آن دهان مرا بس

از عشرت و عیش و کام دنیا
درد دل و سوز جان مرا بس

آب گرمی و نان سردی
از نعمت این جهان مرا بس

دل می ندهم به دلستانان
آن دلبر دلبران مرا بس

کی عشوه شاهدان نیوشم
آن شاهد شاهدان مرا بس

دل کی بندم به فانیان فیض
آن ساقی بانیان مرا بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۶۹«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دل را عبرت ازین جهان بس
جان را عرفان جان جان بس

سر را سودای عشق جانان
از لذتهای جاودان بس

چشم و گوش و زبان و دل را
قرآن و حدیث و شرح آن بس

تن را خلقان و قرض نانی
از نعمتهای این جهان بس

آنگو راضی به این نباشد
او را رنج و غم روان بس

آلوده معصیت چو شد نفس
اقرار و انابت و فغان بس

آنرا که بصبر چارهٔ سازد
بیرون ز حساب اجر آن بس

آن مؤمن صالح‌العمل را
فردوس و نعیم جاودان بس

چون فیض انیس جان چو خواهی
یاد جانان انیس جان بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۰«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در دلم مهر ماهروئی بس
در سر از عشق‌های و هوئی بس

آب چشم و هوای دل داری
آتش عشق و خاک کوئی بس

چون مرا نیست تاب بزم وصال
سر کوئی و جستجوئی بس

بخیال از وصال خرسندم
ز آب دنیا مرا سبوئی بس

زان دهان قانعم به دشنامی
یادم آرد بگفتگوئی بس

دست در گردنش نیارم کرد
زان رخ و زلف رنگ و بوئی بس

هر دو عالم فدای یک مویش
فیض را مویه و موئی بس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۱«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
درد دل ما ز یار ما پرس
احوال نهان ز آشنا پرس

چون بنده خدای را شناسد
اوصاف خدا هم از خدا پرس

سرّ اسماء ملک نداند
او ادنی راز مصطفی پرس

رازی که خدا بمصطفی گفت
از غیر مجوز مرتضا پرس

کی می‌داند اسیر تقدیر
اسرار قدر هم از قضا پرس

این مسئله متقیان ندانند
افسانهٔ عشق را ز ما پرس

سر را از کبر ساز خالی
آنگاه سخن ز کبریا پرس

زین شیفته حال دل چه پرسی
زان زلف بجو و از صبا پرس

گر فیض خمش کند ز گفتن
سر خمشی ز گفتها پرس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۲«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای نگاه خفته‌ات صیاد کس
غمزهٔ مستانه‌ات جلاد کس

باد ویران از غمت دلهای ما
ای خراب توبه از آباد کس

کم مباد از عاشقان بی‌داد تو
ای فدای جور و ظلمت داد کس

ای که هم شادی ز تو هم غم ز تو
شاد میکن خاطر ناشاد کس

ای ز نو بر عشقان بیدادها
غیر بیداد تو ندهد داد کس

کی رسی هرگز بفریاد کسی
یا رسد هرگز بتو فریاد کس

ای که در یاری کسانرا روز و شب
هیچ میآری تو هرگر یاد کس

فیض از بیداد تو شد داد خواه
کی دهد بیداد خوبان داد کس
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۳«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلسله فکر را در ره دانش بکش
تا برسی منزلی کان نبود محرمش

چونکه بدانجا رسی باده عرفان بنوش
پس ز پی معرفت ذوق محبت بچش

نور محبت چو تافت بر دل و بر جان تو
بادهٔ ناب ازل از خم وحدت بکش

در ره عشق حبیب تا بتوانی بکوش
محنت اگر رو دهد تا بتوانی بکوش

شاد بزی عنقریب وار هی از چارونه
کام بگیر از حبیب خارج ازین پنج و شش

چونکه بلی گفته وقت سماع الست
وصل ترا حاصلست لیک پس از کش مکش

آنکه رعایت نکرد شرط بلی را نخست
کوش بلی گوش گیر سوی منادیش کش

حکم کند تا بر او آنچه مر او را سزاست
رهزن و کمره بحق وارهد ار کش مکش

شرط بلای الست معرفت اولیاست
فیض چو تو عارفی جان و دلت باد خوش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۴«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بیا ساقیا بر سرم نور پاش
که از حدّ مستی گذشت انتعاش

ز عشقست تا روز مستیش پود
بجز ساقی من از دل خوش قماش

پیاپی بده ساقیا جام می
که بی مستیم نیست ممکن معاش

بده سفال شکسته میم
اگر جام زرین نباشد مباش

اگر محتسب گویدم درچهٔ
بگویم شرابست و مستیست فاش

چه پنهان کنم از که پنهان کنم
بداند کسی گو بدان هر که باش

چو نتوانی از حق نهفتن گنه
چه ترسی ز واعظ بترس از خداش

مرا از درون هست مستی ندام
که دارم ز خود بادهٔ بی تلاش

می کهنه‌ام ار برون نو بنو
فزاید بدل دم بدم انتعاش

ز می آنقدر خرقه‌ام پاک نیست
که پیر مغانش نگیرد بلاش

بنوش آنچه در ساغرت میکنند
ترا نیست کاری بدرد وصفاش

سر توبه را گر ببرند فیض
ز چشمان ساقی دهد خونبهاش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۵«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش
عشق را نتوان نهفتن هست بیجا این تلاش

دل ز من بردی ببر جان نیز اگر خواهی رواست
هر دو عالم باشد ار قربان یکموی تو باش

مدعائی نیست دلرا غیر جان کردن فدا
مدعی گر غیر این گوید سپردم با خداش

مرغ دل خواهد که بر گرد سرت گردد مدام
گر بجان میشد میسر بنده میکردم تلاش

ماه و خورشید فلک شمع و پری حور و ملک
هر فروزان روی پیش روی تابان تولاش

سرو شمشاد و صنوبر کی رسد بر قامتت
هر سهی قدی بلاگران بالای تو کاش

دل بر آن ناید عبث آن زلف را بر هم مزن
این دل آشفته جز زلف پریشان نیست جاش

ای که گفتی نیست خوبانرا وفا بردار دل
از پی دل میرود کاری ندارم با وفاش

گر تو گوئی دل نسازد با جفای گلرخان
دیده سازد با رخش کو دل نسازد با جفاش

هرکسی خواهد که از خود دفع گرداند بلا
فیض میخواهد که باشد تا که باشد در بلاش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
»غزل شماره ۴۷۶«
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
در میکده دوش رند قلاش
میگفت به پاکباز اوباش

کز سرّ حقیقتم خبر ده
یک نکته بگو برمز یا فاش

گفتا سخن برهنه خواهی
بشنو تو ز عور مفلس لاش

جز ذات یگانه مجرد
کس نیست در اینسرا تو خوشباش

پیوسته موحد است خود را
پنهان شده لام و الف در الاش

هر کو فانی دروست باقیست
من مات من الهوی فقد عاش

این حرف اگر فقیه فهمد
شاباش زهی فقیه شاباش

چون فیض اگر شوی مجرّد
بس فیض که یابی از سخنهاش
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 48 از 98:  « پیشین  1  ...  47  48  49  ...  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA