انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 95 از 98:  « پیشین  1  ...  94  95  96  97  98  پسین »

Feyz Kashani | فیض کاشانی



 
«غزل شماره ۹۳۶»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری از دیار یار بگوی

صبر دیدیم در مقابل شوق
آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی

تشنهٔ وصل راست بیم هلاک
پیش از آن کاید آب رفته بجوی

هجر را هم نهایتی باید
یار با یار کی کند یکروی

کرده طغرای بیوفائی ختم
برده از خیل بی‌وفایان گوی

در دل از آتش غمش صد داغ
بررخ از آب دیده‌ام صدجوی

من سرا پای درد و او فارغ
بوده هرگز محبت از یکسوی

گر سرا پا ز غم شوم موئی
ندهم زو بعالمی یکموی

فیض بگذر ز وادی وصلش
بنشین کنجی و زغم می موی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۳۷»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مست و بی پروا بیغما میروی
لا اوحش الله خوب و زیبا میروی

غارت جانهاست مقصود دلت
تا بعزم صید دلها میروی

میروی و همرهت دلهای ما
تا نه نپنداری که بی پا میروی

میروی و صد هزاران دل ز پی
در خیالت آنکه تنها میروی

میروی و شهر ویران میشود
شهر صحرا میشود تا میروی

شهر صحرا گشت و صحرا شهر شد
تا ز منزل سوی صحرا میروی

هم تماشای خودت خوشتر بود
گر بسیری یا تماشا میروی

جان و دل خواهم بقربانت کنم
یکنفس می‌ایستی یا میروی

فیض در گرد رهت مشگل رسد
تند و تلخ و چست و زیبا میروی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۳۸»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوشا فال آن کو دوچارش شوی
خوشا ‌حال آنکو نگارش شوی

خوش آن بیدلیرا که پرسش کنی
خوش آن بی کسیرا که یارش شوی

خوش آشفته‌ایرا که آئی برش
قرار دل بی‌قرارش شوی

شفا یابد آن دردمندی که تو
انیس دل سوگوارش شوی

خوشا روز آن عاشق زار، تو
شبی آئی و در کنارش شوی

چه بیخود شود از لب و چشم تو
تو هوش دل هوشیارش شوی

شوی گاه خورشید روز خوشش
گهی شمع شبهای تارش شوی

کند فیض چون جان بقربان تو را
خوش آنکو تو شمع مزارش شوی

چه می‌آئی ایجان درین خاکدان
خوشا حال تو گر نثارش شوی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۳۹»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دورم از خویش مکن هان پشیمان نشوی
نوش من نیش مکن هان پشیمان نشوی

دل ما ریش مکن جور ازین بیش مکن
ای جفا کیش من هان پشیمان نشوی

غیر را یار مکن یار را خوار مکن
مکن این کار مکن هان پشیمان نشوی

یار اغیار مشو دشمن یار مشو
پی آزار مشو هان پشیمان نشوی

ترک اغیار بگو ترک آزار بگو
ترک این کار بگو هان پشیمان نشوی

از خودم دور مکن دیده‌ام کور مکن
در جفا شور مکن هان پشیمان نشوی

نور چشم تر فیض مونس و غم خور فیض
نروی از بر فیض هان پشیمان نشوی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۰»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
روی بنمای ای پری رخسار هی
عقل را دیوانه کن دلدار هی

بلبلانت در ترنم آمدند
جلوهٔ کن ای گل بیخار هی

دل بجان آمد مرا از هجر تو
یکدمک بنشین برم ای یار هی

جان باستقبال آمد تا بلب
بوسهٔ زان لعل شکر بار هی

بادهٔ عشق تو دارد جام دل
مشگنش دلدار هی دلدار هی

لطف کن از چشم مستت ساغری
فیض را مگذار در غم زارهی

شد دلم دیوانه در زنجیر غم
صبر تا کی ای پری رخسار هی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۱»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ساقیا پیمانهٔ سرشار هی
ای مغنی ناخنی بر تار هی

تارهائی یابم از زنجیر عقل
مطرب دیوانگان بردار هی

میکشد دلرا ز هر سو دلبری
بر دلم دستی نزد دلدار هی

جان بلب آمد مریض عشقرا
شربتی زان لعل شکربار هی

وه چه کرد این عشق با دلهای ما
الحذر زین قلزم ز خار هی

نیست آگه در جهان جز مست عشق
با تو دارم اینسخن هشیار هی

تا بکی اینخواب غفلت‌های های
یکدمک بیدار شو بیدار هی

زاهدا تا کی کنی انکار عشق
پند من بشنو مکن انکار هی

تا بکی از هر هواسازی بتی
محو شو در واحد قهار هی

شکر آن در گوشها کوشندفیض
هان مکن اسرار را اظهار هی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۲»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
باده خواهم که کشم ز آن لب و غبغب هله هی
بوسه خواهم که زنم مست بر آن لب هله هی

بادهٔ لعل از آن دست بلورین دو سه جام
پرپر خواهم و سرشار و لبالب هله هی

تنگ خواهم که در آغوش کشم آن بر دوش
چه شود در بزم آئی تو یک امشب هله هی

داردم چشم تو در آرزوی بیماری
نظری کن که بتاب آیم و در تب هله هی

سوخت جانم ز فراقت صنما رحمی کن
تا بکی در دل شب یارب و یارب هله هی

مطلبم نیست بجز آنکه فدای تو شوم
چه شود گر برسم از تو بمطلب هله هی

جان خدا دوست بود فیض ندارد سر تن
برهانم ز صنم خانه قالب هله هی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۳»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
صبر از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی
عشق همچنان برجاست ساقیا بیا هی هی

دین بخویشتن لرزید دل طمع ز جان ببرید
عشق نیست اژدرهاست ساقیا بیا هی هی

هی بر آتشم آبی درد باده با تابی
شعله از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی

سر شد از نگاهی مست دین و دل برفت از دست
فتنه هم ز ما بر ماست ساقیا بیا هی هی

گر فزون دهی گر کم میفزاید از دل غم
هر چه میکنی زیباست ساقیا بیا هی هی

هی بیار پی در پی یکدمم ممان بی می
باده تو روح افزاست ساقیا بیا هی هی

فیض دل ز کف داده بهر ساقی و باده
مجلس طرب آراست ساقیا بیا هی هی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۴»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ز تو کی توان جدائی چو تو هست و بود مائی
تو چو هست و بود مائی ز تو کی توان جدائی

دل خلق میربائی بکرشمهای پنهان
بکرشمهای پنهان دل خلق میربائی

مه روی اگر نمائی ز جهان اثر نماند
ز جهان اثر نماند مه روی اگر نمائی

خم زلف اگر گشائی دو جهان بهم برآید
دو جهان بهم برآید خم زلف اگر گشائی

چه شود اگر درآئی بدل شکستهٔ من
بدل شکستهٔ من چه شود اگر درآئی

بخیال اگر در آئی چو تو در جهان نگنجی
چو تو در جهان نگنجی بخیال کی درآئی

ز تو میکنم گدائی چو تراست پادشاهی
چو تراست پادشاهی ز تو میکنم گدائی

چو تو منبع عطائی ز تو فیض فیض جوید
ز تو فیض فیض جوید چو تو منبع عطائی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
«غزل شماره ۹۴۵»
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ای نسخهٔ اصل خوبی و رعنائی
سر چشمهٔ آبروی هر زیبائی

روشن بود از جمال تو هر دو جهان
پنهانی تو ز غایت پیدائی

ای حسن تو مجموعهٔ هر نیکوئی
وی هر دو جهان ز عشق تو شیدائی

خورشید سراسیمهٔ شوق رویت
سرگشته کویت فلک مینائی

بدر از غم تو هلال گردد هر مه
کیوان کندت چه چاکران لالائی

تیرو ناهید و مشتری و بهرام
جویای تو اندر فلک پیمائی

آب و باد و زمین و آتش هریک
سر کرده قدم ترا کند جویائی

هرجا نوری غمت بجان بگزیده
واندر طلب تو باشدش پویائی

مرغ سحر از درد تو دارد افغان
وز عشق تو عندلیب شد شیدائی

از فرقت تو فاخته گوید کو کو
وز بهر تو میزند نوا مامائی

از درد تو غنچه را بود تنگدلی
داغ تو بلاله داده خون یالائی

خون در دل نافه بوی زلفت کرده
از چشم تو آهوان شده صحرائی

نگذاشته داغ تو دلی را بی‌درد
سودای تو کرده عالمی سودائی

فیض از غم عشقت همه شب نالانست
روزی بود از دلش گره گشائی
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 95 از 98:  « پیشین  1  ...  94  95  96  97  98  پسین » 
شعر و ادبیات

Feyz Kashani | فیض کاشانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA