انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 4 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

استاد ابوالقاسم حالت


مرد

 


ديدي چه آمد بر سرم؟

اين حكايت، حكايت مشهور «كليله و دمنه» است كه در آبگيري سه ماهي بودند. از قضا روزي دو صياد بر آن آبگير بگذشتند و با هم قرار گذاشتند كه تور بياورند و هر سه را بگيرند. ماهيان اين سخن بشنودند. آنكه دورانديشي بسيار داشت و بارها سرد و گرم روزگار چشيده بود،‌زود به فكر چاره افتاد و از آن جا كه آب وارد آبگير مي‌شد گريخت، در اين ميان صيادان برسيدند و هر دو جانب آبگير را بستند، ماهي دومي كه بموقع نگريخته بود، ولي هنوز عقل و اميدي داشت،‌خود را به مردن زد و مانند مرده بر روي آب آمد.
صياد او را گرفت و به خيال اينكه ماهي مرده‌اي است او را به دور انداخت. ماهي غلتي زد و در جوي افتاد. او هم بدين حيلت گريخت. ماهي سومي كه «غفلت بر احوال وي غالب و عجز در افغال وي ظاهر بود، حيران و سرگردان و مدهوش و پاي‌كشان، چپ و راست مي‌رفت و در فراز و نشيب مي‌دويد تا گرفتار شد.»
برخي از مردم نيز در برابر بسياري از پيشامدها سرنوشتي همانند سرنوشت سه ماهي مذكور پيدا مي‌كنند. مثل كساني كه در انقلاب كبير فرانسه، يا انقلاب روسيه يا انقلاب ايران ناچار به فرار بودند.
اگر به خاطر داشته باشيد، انقلاب ايران عملاً از اوائل شهريور ماه ۱۳۵۷ شروع شد و قريب شش ماه طول كشيد تا به پيروزي رسيد، عده‌اي از ستمكاران و غارتگراني كه در دوره گذشته كيسه دولت و ملت را خالي و كيسه خود را پر كرده بودند و استحقاق اعدام داشتند، چند ماه قبل از اين كه دست انقلاب تور را در سر راهشان بگسترد با گوش تيز خود زنگ خطر را حس كردند و سر فرصت آنچه در ايران داشتند فروختند و به موقع، همه پولها را به دلار هفت توماني تبديل كردند و با خود بردند و امروز با آن گنج‌هاي بادآورده چرا چرا مي كنند و كركري مي‌خوانند و گاهگاهي هم سنگ وطن‌پرستي به سينه مي‌زنند و شايد خواب روزي را مي‌بينند كه بتوانند باز برگردند و چپاولگري‌هاي خود را دنبال كنند.
دسته‌اي ديگر قدري دير جنبيدند و به همين جهت موفق نشدند كه تمام اموال منقول و غيرمنقول خود را تبديل به پول كنند ولي باز توانستند به قدر مقدور بدر برند و بدر روند ـ اين دسته البته مثل دسته اول دستگاه اعياني ندارند ولي با بهره‌اي كه بابت پول خود از بانك مي‌گيرند زندگي متوسطي مي‌گذرانند، نفسي مي‌كشند و گرسنگي هم نمي‌كشند.
دسته سوم را كساني تشكيل مي‌دادند كه خوابشان خيلي سنگين بود و موقعي از خواب پريدند كه ديگر غير از فرار مجال هيچ كار ديگري نداشتند. اين گروه نه تنها نتوانستند اموال خود را ببرند، حتي موفق به گرفتن گذرنامه يا تمديد گذرنامه هم نشدند و چون مي‌دانستند كه دولت راه فرارشان را نيز بسته، ناچار قاچاقي گريختند و فقط جاني بدر بردند و بس. دسته چهارم هنگامي به خود آمدند كه ديگر كار از كار گذشته بود و آخر به تور افتادند و به كيفر اعمال خود رسيدند.


اشعاري كه در ذيل مي‌خوانيد حكايت يا شكايت كسي است كه نمونه افراد دسته سوم به شمار مي‌رود.


گشت انقلاب و گفت آن عاليجناب محترم:
دردا كه دور آسمان ديگر نگردد ياورم!

كو آنهمه توپ و تشر؟ كو آنهمه فيس و ورم؟
از كوه بودن بيشتر از كاه اكنون كمترم

گر زآنچه دارم نگذرم، بايد كه از سر بگذرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

آنكو به تخت و تاج خود مغرور بود از ابلهي،
چون ديد گردد انقلاب آخر به مرگش منتهي،

در زير عنوان سفر بنمود ميدان را تهي
من هم كه دارم همچو او از سرنوشتم آگهي

گر دير از اين جا در روم افتد سرم از پيكرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

بودند جمعي پيش از اين پيوسته گرم خدمتم
همچون گروهي مفت‌خور بر گرد خوان نعمتم

مي‌كرد در حقم دعا هم نوكرم، هم كلفتم
اما چو بر امثال من چربيد زور ملتم

بدخواه من شد كلفتم جاسوس من شد نوكرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمدم بر سرم؟!

آخر زدم دست طلب بر دامن مردي يوقور
صد سكه يك پهلوي از من گرفت آن كيسه بر

آورد رختي پر شپش بهر من لوس ننر
وآنگه مرا چون ساربان انداخت دنبال شتر

آخر بدين دوز و كلك بگريختم از كشورم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

در خانه‌اي كز هر جهت چون قصر مي‌پنداشتم
افزون ز صد ميليون تومن جنس نفيس انباشتم

بر جا نهادم جمله را هر قدر ثروت داشتم
بهر فرار از مملكت پا را به دو بگذاشتم

شد قسمت مستضعفان هم خانه هم سيم و زرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمدم بر سرم؟!

بيچاره‌اي آواره‌ام در كشور بيگانه‌اي
امروز در اين مملكت هر موش دارد لانه‌اي

از موش هم من كمترم زيرا ندارم خانه‌اي
ناچار شب سر مي‌كنم در گوشه ويرانه‌اي

خشت است شبها بالشم خاك است تنها بسترم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

بودم چو شير آنجا ولي اين جا ندارم غرِشي
بودم چو تيغ آنجا ولي اينجا ندارم برشي

آنجا رياست داشتم اين جا كي‌ام؟ جاروكشي
ديگر نيابم قدرتي ديگر ندارم ارزشي

گر بودم آنجا آتشي اين جا كم از خاكسترم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

حال تو را بر هم زند وضع من و امثال من
از مردم ايران گسي اين جا نپرسد حال من

ترسم به رحم آيد دلش گر بشنود احوال من
مجبور گردد تا زند دستي به زير بال من

صد من سرم منت نهد از بابت يك جو كرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

در خاك غربت هيچ كس بر من ندارد اعتنا
بيدست و پا، بايد كنم در منجلاب غم شنا

اين نيست نامش زندگي اين عين مرگ است و فنا
من با زبان خارجي چون نيستم هيچ آشنا

در گفتگو با اين و آن مانند لالم يا كرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

يك روز تا شب خدمتي در پمپ بنزين مي‌كنم
روز دگر، جاي دگر تعمير ماشين مي‌كنم

گاهي اگر دستم رسد قاچاق مرفين مي‌كنم
با اين كه بهر خرج خود صد كار سنگين مي‌كنم

كي مي‌دهد خرج مرا پولي كه در مي‌آورم؟
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

روزي در ايران داشتم جاه و جلال خسروي
مي‌كرد از فرمان من ناچار هر كس پيروي

امروز حيرت مي‌كني گر سرنوشتم بشنوي
كز ناعلاجي مي‌كنم در باغ وحشي پادوي

انباز فيل و كرگدن دمساز خرس و عنترم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

اي كاش جانم از تنم بيرون رود يكبارگي
تا آنكه يكسر وارهم زين سختي و بيچارگي

چون بدتر از مردن بود بيچيزي و آوارگي
دارد كت و شلوار من صد وصله و صد پارگي

بر من گر اندازي نظر وحشت كني از منظرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

روزي شكوهي يافتم چون نوكر شاهي شدم
در آسمان سروري مهري شدم، ماهي شدم

سر را زپا نشناختم مغرور خودخواهي شدم
ناگاه از بيچارگي كمتر ز روباهي شدم

آنجا كه مي‌پنداشتم بالاتر از شير نرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!

بودم در ايران سالها چون رهزن غارتگري
بلعيدم از هر سفره‌اي برداشتم از هر دري

ناگاه گشت آن دوره طي شد روزگار ديگري
گفتم از ايران در روم شايد نبينم كيفري

اينك به غربت، مي‌دهد دست عدالت كيفرم
ديدي چه آمد بر سرم؟! ديدي چه آمد بر سرم؟!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


تك‌درخت!

حكايت ذيل سرگذشت درختي است كه در جشن درختكاري سال ۱۳۶۸ كاشته شده بود. اميد است كه درخت‌هاي سال ۱۳۶۹ به چنان سرنوشتي دچار نشوند


در هفته‌اي ز اسفند، با سعي شهرداري
ايرانيان گرفتند، جشن درختكاري

شب خانمي به شوهر، گفت: اين محله ما
باربرتر از كوير است، سوزان‌تر از صحاري

اين كوچه، فصل گرما، گويي گشوده برما
دروازه جهنم، از فرط بي‌چناري

تنبل! چرا تو آخر، همچون كسان ديگر
بهر درختكاري، همت نمي‌گماري؟

روز دگر درختي، او كاشت بر لب جو
جويي كه دائماً‌ بود، خالي ز آب جاري

سرسبز شد سرانجام، آن تكدرخت، اما
انجام كار او بود، آغاز بدبياري

روزي ز راديو كرد، نطقي وزير نيرو
نطقي زپاي تا سر، لطف و بزرگواري

مبني بر اينكه از آب، كم‌تر كنيد مصرف
هنگام دست‌شويي، يا وقت آبياري

ز آن پس به حكم ارباب، ماند آن درخت بي‌آب
شد برگ‌هاي او زرد، همچون پرِ قناري

طفلي به جانش افتاد، اورا ز بس تكان داد
از ريشه خشك گرديد، وز شاخ و برگ عاري

روزي دگر در آنجا، مي‌خواست با تقلا
مشاين خود كند پارك، آقاي زهرماري

زد بر درخت بدبخت، از پشت ضربه‌اي سخت
الحق كه ضربه‌اش بود، ز آن ضربه‌هاي كاري

و آن خانواده ماندند، بي‌نفت در زمستان
كردند هي ز سرما، اظهار بيقراري

ناچار، آخر آن مرد، رو بردرخت آورد
گفت: اي درخت، مائيم، در وضع اضطراري

مردم، عموم، دانند، راه درختكاري
اما كسي نداند، رسم درخت‌داري

چون آب بود كمياب، گفتم تورا دهم آب
با اشك ديده خود، يعني به زور زاري

امّا قصور كردم، تا پاك خشك گشتي
وين از براي بنده است، اساب شرمساري

لب تشنه‌ جان سپردي، بسيار زود مردي
مارا كند هميشه، روح تو چوبكاري!

كردي مرا تو نفرين، زين روي در زمستان
بي‌نفت و گاز ماندم، گشتم دچار خواري

آخر چه چاره سازم؟ بي‌برق و نفت و گازم
گويي كه هر سه گشتند، از خانه‌ام فراري

سرماست ديو رهزن، بهر كسي كه چون من
بر دوش خويش دارد، بار عيالباري

درخانه‌ام، ز سرما، شش بچه‌اند لرزان
كوچك‌ترين آنهاست، نوزاد ته‌تغاري

چون مي‌دهد و جودت، گرمي به محفل من
بايد به منزل من، لطفاً قدم گذاري
***
فردا درخت آنجا، ديگر نبود پيدا
كس علتش ندانست، غير از «خروس لاري»

او كرد قد‌قدي شوم، گفت از قرار معلوم
آن تكدرخت مرحوم، شد هيزم بخاري
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


مدد كن به آوارگان عراقي

به شكرانة اينكه چرخ بدآيين
به دست گروهي ستمكار و بي‌دين،
نكرده است خوارت چو كردان مسكين
تو، اي اهل كاشان، تو اي اهل قزوين
تو اي جهرمي، اي قمي، اي نراقي
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي بوالهوس، اين كه در هر خيابان
شب تيره در پرتو ماه تابان
روي در پي شب نشيني شتابان،
به ياد فقيري كه شب در بيابان
نه يك خيمه دارد، نه يك چارطاقي
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي پيشه‌ور، اي كه جنس گرانت
رسانده است، پيوسته سود كلانت
چو كان طلا گشته اكنون دكانت
به شكرانة اينكه با جسم و جانت
نكرده است شلاق دولت تلاقي
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي آنكه از كيسة مستمندان
ربودي بسي پول، چون كهنه رندان
به شكرانة اينكه هرگز به زندان
نيفتاده و مانده‌اي شاد و خندان
بدين تندرستي، بدين قلچماقي،
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي مرد پرخور، كه هر روز و هر شب
كني از غذا معده‌ات را لبالب
بر آري، زدل درد، فرياد يارب،
ز پولي كه در معده ريزي مرتب
كه افتي به صد زحمت از فرط چاقي،
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي آنكه چون بخت بوده است يارت
نيفتاده هرگز به عدليه كارت،
نرفته است از دست دار و ندارت
به شكرانه اينكه زين راه بارت
نيفتاده در ورطه‌اي باتلاقي،
مدد كن به آوارگان عراقي

به شكرانه اينكه در عمر هرگز
نه آواره ماندي، نه مفلس، نه عاجز
به پاس جهاد گروهي مبارز
ز پولي كه در بانك، جزو جوايز
اصابت به نام تو كرد اتفاقي
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، با اينكه لنگ است پول غذايت
گراني بلايي است مهلك برايت،
اگر بهر خرج زن و بچه‌هايت،
گرو رفته ديروز فرش سرايت،
ز پولي كه مانده است بهر تو باقي،
مدد كن به آوارگان عراقي

تو، اي آنكه نانت بود توي روغن
كني سير، با پول افراد ميهن
زماني به ژاپن، زماني به لندن،
ز «ين»، «پوند» را مي‌شناسي، وليكن
نداني تميز چنار از اقاقي،
مدد كن به آوارگان عراقي

به كس مال دنيا وفايي ندارد
خوش آنكه به پول اعتنايي ندارد
طلا پيش چشمش بهايي ندارد
به ثروت، كه چندان بقايي ندارد،
بزن پاي چون فيلسوف رواقي
مدد كن به آوارگان عراقي
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


اگر آثار ماكياول را نخوانده باشيد. بيگمان نام او را بارها شنيده‌ايد. سياست ماكياولي معروف است. او در كتاب مشهور خود كه تحت عنوان «شهريار» ترجمه شده، به پادشاهان توصيه كرده كه براي رسيدن به هدف از توسل به هيچ وسيله‌اي، حتي دروغ، ريا، پيمان‌شكني، نيرنگ، فريبكاري و ستمگري خودداري نكنند. «هنري توماس» كه ماكياول را «مريد شيطان» خوانده، اصول عقايد او يا احكام عشره او را كه اندرزهاي دهگانه وي با شاهان و شاهزادگان و فرمانروايان شمرده مي‌شود، چنين خلاصه مي‌كند: فقط در پي منافع و علايق خويش باش، بدي كن ولي چنان بنماي كه قصد نيكي داري، طماع باش و در جمع مال بكوش، تا فرصت مي‌يابي در پي فريب و نيرنگ باش، دشمنان را از ميان بردار و در صورت لزوم به دشمنان هم رحم مكن، در رفتار با مردم زورگويي را بر نرمش برتري ده، در باب هيچ چيز غير از جنگ مينديش...
هر قدر مي‌تواني غارت كن و زبان آنكه سر به شكايت برمي‌دارد ببند، اما در هر حال بكوش كه آزاديخواه جلوه كني. هيچ احتياجي ندارد كه با دلائل ظاهراً معقولي نقض عهد را پرده پوشي كني، دنيا هميشه آمادگي دارد كه فريب بخورد، بهتر آن است كه مردم از تو بيمناك باشند نه دوستدار تو...
(خلاصه از كتاب «ماجراهاي جاودان در فلسفه» فصل «ماكياول و مريد شيطان» ص ۱۶۷ تا ۱۷۲)
من در حدود بيست سال پيش، كتاب «شهريار» ماكياول را كه «محمود محمود» ترجمه كرده بود، خواندم و به هوس افتادم كه خلاصه‌اي از مطالب آن را به شعر درآورم و اشعار ذيل را ساختم. البته درآن روزگار هيچ مجله‌اي جرأت چاپ آن را نداشت، ولي امروز فكر نمي‌كنم كه انتشارش مانعي داشته باشد.


پادشاهاني كه جبار و سيه‌دل بوده‌اند
لنگه چنگيز و آتيلا و هرقل بوده‌اند

در فضاي سينه مخلوق چون سل بوده‌اند
وز براي معده مردم چو رودل بوده‌اند

در فريب جاهلان استاد كامل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

طبعشان بسيار پست و عهدشان بسيار سست
دعوي ايشان درستي، كار ايشان نادرست

در فريب استاد شيطان، در بدي چالاك و چست
در دغلبازي چنان ماهر كه گويي از نخست

در دبستان دغلبازي محصل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

سخت‌گير و سفله‌پرور بوده‌اند و جور كيش
ظلمشان كر دست دلها ريش و خاطرها پريش

ليك با شيپور تبليغات، از اندازه بيش
داستان‌هاي دروغين گفته‌اند از عدل خويش

تا عوام الناس پندارد كه عادل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

با زبان چرب و نرم اندر مقام سروري،
از براي مردمي از دانش و بينش بري

جسته‌اند از فوت و فن ماست مالي ياوري
عجز خود را كرده‌اند انكار با هوچي‌گري

هر كجا درمانده از حل مسائل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

جيب خود را بسته و كيف كسان را كرده باز
با قوانيني به ظاهر سودمند و چاره‌ساز

دست غارت كرده سوي كيسه مردم دراز
ظاهراً همرنگ مردان كريم و بي‌نياز

باطناً همسنگ، با يك مشت سائل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

كرده‌اند از بهر ملت نطق‌هاي دلپذير
گفته‌اند از شوق نصرت شير بايد گشت، شير

بهر مرواريد بايد دل به دريا زد دلير
غرق دريا كرده‌اند افراد را در اين مسير

گرچه خود ايمن زهر آفت به ساحل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند

در بياباني چنان دوزخ ز سوز آفتاب
چونكه عاجز بوده‌اند از جهد در تحصيل آب

تشنگان را برده‌اند از هر طرف سوي سراب
اهل استبداد، در گفتار همچون شهد ناب

ليك در كردار، چون زهر هلاهل بوده‌اند
جملگي از پيروان «ماكياول» بوده‌اند
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


اول پياله و دُرد!

معلوم نيست اين رسم از چه وقت مد شده كه عروس و داماد در يك ماشين مي‌نشينند و يك قطار ماشين هم با بوق‌هاي گوشخراش به دنبال خود راه مي‌اندازند. از اين گذشته خيابان‌هاي شلوغ تهران را تبديل به مسير مسابقه اتومبيل‌راني مي‌كنند، به گونه‌اي خطرناك از هم جلو مي‌زنند. هر ماشيني مي‌كوشد تا از ماشين‌هاي ديگر پيش بيفتد و در پشت ماشين عروس و داماد واقع شود. همه جور خلاف مي‌كنند و توقع دارند كه هيچ كس به آنها نگويد «بالاي چشمتان ابروست». گاهي تازه داماد، كه خود پشت رل نشسته همرنگ جماعت مي‌شود،‌نظير همين تازه داماد كه حكايت با شكايت خود را ذيلاً به عرض مي‌رساند.


گفت با ناله تازه دامادي
كه چه در بندغم اسير شدم!

در نخستين شب زناشويي،
شاد گشتم زشوق و، شير شدم

در كنار عروس، با ماشين،
تند هر سو روان چو تير شدم

همچو رانندگان پشت سرم
هي زدم بوق و هي دلير شدم

هي زدم بوق، تا كه رودرروي
با يكي افسر بصير شدم

گفت: «اين بوق بوق يعني چه؟
كر از اين نعره و نفير شدم.»

آنچنان ريخت آبروي مرا
كه سيه روي همچو قير شدم

بد شنيدم، جريمه هم دادم
خوار گرديدم و حقير شدم

گير كردم ميان ماشين‌ها
چون روانه به هر مسير شدم

در پس هر چراغ قرمز نيز
بسكه ماندم، زعمر سير شدم

اندكي بد حجاب بود عروس
لاجرم سرزنش پذير شدم

بهر آن بدحجاب باز دچار
به گروهي بهانه‌گير شدم

زنده بودم هنوز و، چون مرده
منتر منكر و نكير شدم

همچنان هي ملامتم كردند
هر چه آرام و سربه‌ريز شدم

به صفات بدي شدم موصوف
بيشرف گشتم و شرير شدم

ظالم و زشتكار و بي تقوي
عين اسكندر كبير شدم

نادرست و خبيث و بيغيرت
چون فلان شاه يا امير شدم

دستم انداختند رهگذران
سخره عده‌اي كثير شدم

پيش يك مشت مرد و زن، منفور
همچو بوي پياز و سير شدم

سخت در كار خويش درماندم
پاك بي ياور و نصير شدم

بودم اول به گرمي آتش
سرد آخر چو زمهرير شدم

گشتم افسرده آنچنان كه خجل
در بر آن مه منير شدم

در سر عقد، نوجوان بودم
تا رسيدم به حجله پير شدم!
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


وقت مانند طلاست


وقت مانند طلاست
گفته آمريكايي موقع‌شناس اين حرف راست:
ليك، در اين دوره وقت غربيان لعنتي
نيست هرگز قيمتي
وقت ذيقيمت يقيناً وقت اهل آسياست!
وقت مانند طلاست
بين اهل آسيا هم، به كه خود گردي دقيق
تا بداني اي رفيق
قيمتي‌تر از تمام وقت‌ها اوقات ماست!
وقت مانند طلاست
بهر بيماري كه بعد از هفت ساعت داد و آه
پيش دكتر برده راه
هشت ساعت هم دوان هر سو به دنبال دواست
وقت مانند طلاست
از براي آنكه دايم توي صفهاي دراز
چون صف سير و پياز
يا صفوف لپه و ماش و برنج و لوبياست
وقت مانند طلاست
بهر آنكو، پيش نانواي محل، از بامداد
تا دم ظهر ايستاد
تازه اكنون هم به دستش جاي ده نان، پنج‌تاست
وقت مانند طلاست
بهر شيميدان كه جاي كوشش و تحقيق و كار
در فلان لابراتوار،
گرم دنبال خريد اسفناج و باقلاست،
وقت مانند طلاست
از براي بوريابافي كه با جسم نزار
گر كند دم ريز كار،
حاصل كار دو روز او فقط يك بورياست،
وقت مانند طلاست
از براي آنكه توي شهرداري كرده گير
كار او همچون حقير
وندر آنجا ول معطل مانده چون بيدست و پاست
وقت مانند طلاست
از براي آنكه سرگشته است چون ديوانه‌اي
در وزارتخانه‌اي،
گشته حيران و نداند گير كارش در كجاست؟
وقت مانند طلاست
از براي آنكه بعد از چار ساعت انتظار
مي‌شود آخر سوار
در اتوبوسي كه از هر سو سرش غوغا بپاست
وقت مانند طلاست
از براي آنكه گرديده است در ماشين سوار
تا رسد فوراً به كار
ليك در هر راه‌بندان نيم عمرش بر فناست
وقت مانند طلاست
از براي آن جوان كز صبح تا تنگ غروب
در شمال و درجنوب
بي‌هدف مي‌گردد و سرگشته و سر در هواست
وقت مانند طلاست
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


پند ابليس

در هفته گذشته خبري پخش شد كه خلاصه آن چنين است:
«اداره نظام وظيفه آمريكا ا از ايرانيان تابع و مقيم آمريكا خواسته است كه خود را به ارتش آمريكا معرفي نمايند. در صورت تخلف كيفر خواهند ديد و به پنج سال زندان با پرداخت ۲۵۰ هزار دلار جريمه يا از دست دادن كارت سبز و رانده شدن از آمريكا محكوم خواهند گرديد.»


بود مقدر كه پس از انقلاب
خانه ما عرصه طوفان شود
كشور همسايه علم كرد قد
خواست به ما دست و گريبان شود
گفت كه من فاتح ايران شوم
«همت اگر سلسله جنبان شود»
دست اجانب چو شود دستگير
«مور تواند كه سليمان شود»
شانس بدو روي كند مثل ريگ
هر كه چو من مخلص ريگان شود
تا كه شدم بنده فرمان او
چرخ، مرا بنده فرمان شود
خواست كه در ظرف سه يا چار روز
صاحب سرتاسر ايران شود
سست دلان سخت هراسان شدند
«مرد نبايد كه هراسان شود»
دلهره جنگ سبب شد كه خون
در دل عباسقلي خان شود
گفت كه: «فرزند عزيزم چرا
روي به جنگ آرد و قربان شود؟»
در صدد افتاد كه ابليس را
نيمه شب دست به دامان شود
گفت كه شيطان مددش مي‌كند
هر كه مدد خواه ز شيطان شود
قسمتش اين شد كه همان شب بر او
صورت ابليس نمايان شود
ديد چو شيطان رخ او زرد، گفت:
«دست و دلت بهر چه لرزان شود؟
پول فراوان به تو من دادم
يار تو اين پول فراوان شود
دست زخست بكش و خرج كن
تا پسرت دور، ز تهران شود
گر كه نشد ساكن رم، لااقل
عازم تركيه و يونان شود
از چه رود جانب ميدان جنگ
تا كه خورد تيري و بيجان شود؟
گر كه در اسلام جهاد است فرض
بچه براي چه مسلمان شود؟!
گر كه خداوند چنين كرده حكم
بهر چه ، كس تابع يزدان شود؟
روي به درگاه من آور مدام
خواهي اگر درد تو درمان شود!»
***
صبح كه بيدار شد از فرط شوق
خواست زند بشكن و رقصان شود
بچه خود برد به واشنگتن
تا كه در آن ناحيه ويلان شود
شاد درآمد به وطن تا مدام
در پي آن فتح، رجز خوان شود
گفت: «خوشم، چون پسر من، دگر
فارغ از اين محنت و حرمان شود
پيش وي اينجاست اگر خار زار
بهر وي آنجا چو گلستان شود
جنگ براي چه كند تا شهيد
چون علي و قاسم و رحمان شود
جان وي اكنون زبلا ايمن است
گرچه رفيق دو سه نادان شود
مغز گر آشفته شود از حشيش
به كه به يك تير، پريشان شود»
بود پسر شاد كه آنجا مدام
هر طرفي گرم به جولان شود
هي به دلاري كه فرستد پدر
باده خورد، مست و غزلخوان شود
گر نتوانست سياستمدار
لنگه آقاي سوليوان شود،
سعي كند تا كه چنان الكاپن
نادره گنگستر دوران شود
***
شد خبري پخش به ناگه كه خون
در دل و در ديده انسان شود
آن خبر اين بود كه: جنگ است و جنگ
واقعه‌اي نيست كه پنهان شود
هر كه در اينجاست ز ايران مقيم
به كه روآنجانب ميدان شود
اسلحه برگيرد و همراه ما
راهي خاك عربستان شود
هر كه نمك خوار بر اين سفره شد
به كه هوادار نمكدان شود
گر كه از اين حكم تمرد كند
قسمت او خواري و خسران شود
يا كه شود رانده از اين سرزمين
يا كه گرفتار به زندان شود
***
گفت ظريفي به يكي كاي عزيز
گر كه دلت دور ز ايمان شود،
شانه تهي مي‌كني از بار، ليك
بار تو ناگاه دو چندان شود
«هر كه گريزد ز خراجات شهر
باركش غول بيابان شود»
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  ویرایش شده توسط: mohan1978   
مرد

 


به‌مناسبت: ميلاد مسعود حضرت ثامن‌الائمه علي بن موسي الرضا عليه‌السلام

امروز به وجد آمده جان و دل مردم
ز آن باده بي ساقي و بي ساغر و بي خم

ز آن باده ايمان كه بدو چهره مؤمن
شاداب و شكفته است، زگلرنگ تبسم

ز آن موج نشاط و طرب و عيش كه آرد
درياي وجود همه كس را به تلاطم

داني كه به سرتاسر دنياي تشيع
از بهر چه بر پاست چنين شور و ترنم؟

ميلاد رضا، مِهر خِرد، ماه خراسان
مرآت يقين، مظهر دين، قائد هشتم

آن ضامن آهو كه جوانمردي و جودش
آيينه رحمت شد و آيين ترحم

بگشوده به رحمت ره انصاف و عدالت
بر بسته به رأفت در بيداد و تحكم

آن مظهر فرزانگي و فضل كه در طوس
شد محضر او مكتب تعليم و تعلم

بزم ادب و عقل بدو گشته منور
روح عمل و علم، در او جسته تجسم

روشنگر جان همه از پرتو دانش
چون مهر درخشان كه دهد نور به انجم

وز بهر مريدان عملش درس فضيلت
وز بهر فقيران كرمش خوان تنعم

هر غمزده‌اي را حرم اوست چو مأمن
هر تشنه لبي را كرم اوست چو قلزم

اي قبله آمال، حريم تو به مشهد،
چون بار گه خواهر والاي تو در قم،

مغموم زياد تو كند دفع غم دل
مظلوم به سوي تو نهد روي تظلم

آن كو به حريم حرمت جست تقرب
در راه صفا بر همگان يافت تقدم

بي فيض تو سر چشمه اخلاص شود خشك
بي مهر تو سررشته اميد شود گم

در وصف كمال تو زبان سخت زبون است
آنگونه كه افتد متكلم ز تكلم

در كيسه كنم خاك درت را به تيمن
تا بر سر و بر دست كشم وقت تيمم

تا دولت جمهوري اسلامي ايران
ايمان به تو دارد، بود ايمن ز تهاجم

*‌*‌*‌
يارب به صفاي دل سالار خراسان
ما را برهان زين همه تشويش و تألم

در گلشن اسلام بسان علف هرز
از هر طرفي ريشه دوانده است تخاصم

دشمن شده گستاخ و، ستيزد به توحش
با دوست، كه مغلوب هراس است و توهم

آن دوست كه بايد بزند آب بر آتش
با ياري دشمن خس و خار آرد و هيزم

آنجا كه نه صلح است ونه صدق است و نه وحدت
جنگ است و نفاق است و تضاد است و تصادم

بر ما نظر مرحمتي افكن و، ما را
نايل به توافق كن و مايل به تفاهم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


جايي بنشين كه برنخيزانندت!

من نه سياستمدارم و نه از مسائل دقيق سياسي سردرمي‌آورم. از نظر من، و همچنين از ديده تاريخ ايران‌، صدام كسي است كه هشت سال به ايران صدمه زده، دهها شهر را ويران ساخته، صدها هزار تن از جوانان ما را شهيد و عليل كرده و آنقدر به ما آسيب رسانده كه اگر پشت و روي صد كيلو كاغذ را با سخناني نظير اشعار زير درباره او سياه كنند و نيش‌هايي بدتر از اينها هم به او بزنند هنوز به اندازه يك صد هزارم آزارهاي او را تلافي نكرده‌اند. فراموش نكنيم كه نزديك به نيم قرن از جنگ جهاني دوم گذشته و هنوز در سراسر جهان فيلم‌هاي ضد هيتلري نشان مي‌دهند.


اي باد صبا، زمن بگو با صدام:
تا كي به ره كسان گذاري صد دام؟

اي قلدر كامجوي نايافته كام،
هر جا كه به ضرب زور بگذاري گام،

ز آنجاي به ضرب زور مي‌رانندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

يك مرتبه حمله‌ور شدي بر ايران
با بمب چه خانه‌ها كه كردي ويران

مردانه جوانان وطن، چون شيران
زيرآب تو را زدند، اما پيران

دادند، بدان شكست، اينسان پندت:
جايي بنشين كه برنخيزانندت

ما را تو فزون زهشت سال آزردي
آنقدر به راه جنگ پاي افشردي

تا عاقبت آبروي خود را بردي
در نطق، چو طوطيان، شكرها خوردي

آنقدر كه پاك رفت بالا قندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

ازبيخ عرب شدي و گفتي: «يا ليت
اقبال اعانني باشغال كويت

و اشرفت الي الابد علي هذاالبيت»
غافل كه ميان ره شود لنگ كميت

افتي ز سر زين و در آيد گندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

انديشه فتح چون به سر پروردي
ناگه به كويت حمله‌اي آوردي

يكچند چو با زرنگي و نامردي
ماندي به سراي غير و جاخوش كردي،

نامردتري آمد و از جا كندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

بر تخت خسي دگر نشستي يكچند
زان نصرت چند روزه گشتي خرسند

كردي ورم و زدي مرتب لبخند
اما چون از آن تخت بلندت كردند

يكمرتبه محو شد ز لب لبخندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

در خانه ديگري، اگر خود، آقاست،
يا بنده زرخريده آمريكاست

كس يا ننشست، يا كه فوراً برخاست
الحق كه نشستنت در آنجا بيجاست

اي آنكه نديده است عرب مانندت،
جايي بنشين كه برنخيزانندت

با تكيه به لطف ينگه دنيايي‌ دون،
گردنكشي تو گشت زاندازه فزون

بيداد تو پيش رفت تا مرز جنون
امروز تو را ضعيف كرده است و زبون

آن دست كه كرده بود قدرتمندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

آن روز كه داشتي تو با ما پيكار،
گشتند مخالفان ايران به تو يار

امروز همان جماعت بدكردار
بهرت شده‌اند دشمناني خونخوار

خواهند كه بگسلند، بند از بندت
جايي بنشين كه برنخيزانندت

آنان كه شدند بر تو آخر غالب،
گر مرگ تو را شوند يكسر طالب،

ز آن پيش كه جان برآيدت از قالب
از باب وصيتي كه باشد جالب

بر گو به طريق پند با فرزندت:
جايي بنشين كه برنخيزانندت
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
مرد

 


برق حسابي...!

چه خبر است؟ مگر چه شده كه اينقدر آيه يأس مي‌خوانيد و به ياد همه مي‌اندازيد كه نود سال است برق در كشور ما آمده و هنوز عيوب و نقائص آن برطرف نشده؟ مگر هفت ماهه به دنيا آمده‌ايد! برقي كه هنوز يك قرن از عمرش نگذشته چه‌گونه ممكن است اينقدر زود به مرحله كمال برسد؟ اگر توقع داريد كه طفل يكشبه ره صد ساله برود كور خوانده‌ايد. اين اغراق شاعرانه‌اي است كه در ديوان خواجه حافظ است و بس! از قديم گفته‌اند: نردبان، پله‌پله، همه موجودات، چه ذوي الارواح چه غيرذوي الارواح، ناچارند كه قدم به قدم پيش بروند؛ برق ما هم همين‌طور، يك روز درباره تكميل روشنايي برق مصاحبه‌ها و سخنراني‌هايي مي‌شد كه فقط حرف بود و از عمل خبري نبود. اما امروز مي‌بينيم كه هر هفته برنامه خاموشي برق منتشر مي‌گردد و بحمداللـه كم و بيش هم به آن عمل مي‌شود. پس مي‌بينيد كه اگر روزگاري وعده مي‌دادند و به وعده وفا نمي‌كردند، امروز به وعده خود وفا مي‌كنند، بنابراين بدبين نبايد بود. من يقين دارم كه بالاخره در يكي از روزهايي كه ضمن اشعار ذيل به عرضتان مي‌رسانم برق شما هم يك برق درست و حسابي خواهد شد.


اي نيك مرداني كه اهل اين دياريد
تا كي ز قطع برق، شب‌ها شكوه داريد؟

اين نقص جزئي را به روي خود نياريد
يك چند بر روي جگر دندان گذاريد

روزي كه آبادي پذيرد هر خرابي
برق شما هم مي‌شود برق حسابي

روزي كه با طوطي زند شطرنج لك‌لك،
روزي كه مرغابي زند در آب تنبك

روزي كه قرقاول زند بر چشم عينك
روزي كه آرد بيد مجنون سيب قندك

روزي كه سرو آرد هلو، عرعر گلابي،
برق شما هم مي‌شود، برق حسابي

روزي كه گورخر كشد با كانگورو بنگ
روزي كه بر ميمون زند خرگوش اردنگ

روزي كه سگ خوش نغمه گردد، خر خوش آهنگ
روزي كه اول قهرمان دو شود لنگ!

روزي كه هر لالي كند حاضر جوابي
برق شما هم مي‌شود، برق حسابي

روزي كه زير پاي موري له شود پيل
روزي كه پيوندد فرات و دجله با نيل

روزي كه آجر خوردني گردد چو آجيل
روزي كه در دست كسان قاشق شود بيل

روزي كه شمش زر شود سيخ كبابي
برق شما هم مي‌شود برق حسابي

روزي كه گردد گردش خورشيد وارون
روزي كه شب از مشرق آيد ماه بيرون

روزي كه باران از زمين بارد به گردون
روزي كه وضع رنگ‌ها گردد دگرگون

روزي كه آبي زرد گردد، زرد آبي
برق شما هم مي‌شود برق حسابي

روزي كه گردد كور تيرانداز ماهر
روزي كه زلف خود زند اصغر كچل فر

روزي كه دل بردارد از اغراق، شاعر
روزي كه بهر مدحت اوضاع حاضر

از گور برخيزد ظهير فاريابي
برق شما هم مي‌شود برق حسابي

روزي كه غم بربست از دار جهان رخت
روزي كه شادي جاي آن، بنشست بر تخت

روزي كه در گيتي نماند هيچ بدبخت
روزي كه اقدامات، باشد قاطع و سخت

روزي كه اصلاحات، گردد انقلابي
برق شما هم مي‌شود برق حسابي
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"

Signature
     
  
صفحه  صفحه 4 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
شعر و ادبیات

استاد ابوالقاسم حالت

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA