انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 13 از 61:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  60  61  پسین »

Alame Eghbal | علامه اقبال


زن

 
جوی آب



بنگر که جوی آب چه مستانه میرود

مانند کهکشان بگریبان مرغزار

در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب

وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار

از سنگریزه نغمه گشاید خرام او

سیمای او چو آینه بیرنگ و بی غبار

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

در راه او بهار پریخانه آفرید

نرگس دمید و لاله دمید و سمن دمید

گل عشوه داد و گفت یکی پیش ما بایست

خندید غنچه و سر دامان او کشید

نا آشنای جلوه فروشان سبز پوش

صحرا برید و سینهٔ کوه و کمر درید

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود

صد جوی دشت و مرغ و کهستان و باغ و راغ

گفتند ای بسیط زمین با تو سازگار

ما را که راه از تنک آبی نبرده ایم

از دستبرد ریگ بیابان نگاه دار

وا کرده سینه را به هوا های شرق و غرب

در بر گرفته همسفران زبون و زار

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

با صد هزار گوهر یکدانه میرود

دریای پر خروش ز بند و شکن گذشت

از تنگنای وادی و کوه و دمن گذشت

یکسان چو سیل کرده نشیب و فراز را

از کاخ شاه و باره ه کشت و چمن گذشت

بیتاب و تند و تیز و جگر سوز و بیقرار

در هر زمان به تازه رسید از کهن گذشت

زی بحر بیکرانه چه مستانه میرود

در خود یگانه از همه بیگانه میرود
     
  
زن

 
نامهٔ عالمگیر (به یکی از فرزندانش که دعای مرگ پدر میکرد)


ندانی که یزدان دیرینه بود

بسی دید و سنجید و بست و گشود

ز ما سینه چاکان این تیره خاک

شنید است صد نالهٔ درد ناک

بسی همچو شبیر در خون نشست

نه یک ناله از سینهٔ او گسست

نه از گریهٔ پیر کنعان تپید

نه از درد ایوب آهی کشید

مپندار آن کهنه نخچیر گیر

بدام دعای تو گردد اسیر
     
  
زن

 
بهشت

کجا این روزگاری شیشه بازی

بهشت این گنبد گردون ندارد

ندیده درد زندان یوسف او

زلیخایش دل نالان ندارد

خلیل او حریف آتشی نیست

کلیمش یک شرر در جان ندارد

به صرصر در نیفتد زورق او

خطر از لطمهٔ طوفان ندارد

یقین را در کمین بوک و مگر نیست

وصال اندیشهٔ هجران ندارد

کجا آن لذت عقل غلط سیر

اگر منزل ره پیچان ندارد

مزی اندر جهانی کور ذوقی

که یزدان دارد و شیطان ندارد
     
  
زن

 
کشمیر

رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر

سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر

باد بهار موج موج مرغ بهار فوج فوج

صلصل و سار زوج زوج بر سر نارون نگر

تا نفتد به زینتش چشم سپهر فتنه باز

بسته به چهرهٔ زمین برقع نسترن نگر

لاله ز خاک بر دمید موج به آب جو تپید

خاک شرر شرر ببین آب شکن شکن نگر

زخمه به تار ساز زن باده بساتگین بریز

قافلهٔ بهار را انجمن انجمن نگر

دخترکی برهمنی لاله رخی سمن بری

چشم بروی او گشا باز بخویشتن نگر
     
  
زن

 
عشق


عقلی که جهان سوزد یک جلوهٔ بیباکش

از عشق بیاموزد آئین جهانتابی

عشق است که در جانت هر کیفیت انگیزد

از تاب و تب رومی تا حیرت فارابی

این حرف نشاط آور می گویم و میرقصم

از عشق دل آساید با اینهمه بیتابی

هر معنی پیچیده در حرف نمی گنجد

یک لحظه بدل در شو شاید که تو دریابی
     
  
زن

 
بندگی



دوش در میکده ترسا بچه باده فروش

گفت از من سخنی دار چو آویزه بگوش

مشرب باده گساران کهن این بود است

که تو از میکده خیزی همه مستی همه هوش

من نگویم که فروبند لب از نکتهٔ شوق

ادب از دست مده باده به اندازه بنوش

گرد راهیم ولی ذوق طلب جوهر ماست

بندگی با همه جبروت خدائی مفروش
     
  
زن

 

غلامی


آدم از بی بصری بندگی آدم کرد

گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
جمهوریت

متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی

ز موران شوخی طبع سلیمانی نمی آید

گریز از طرز جمهوری غلام پخته کاری شو

که از مغز دو صد خر فکر انسانی نمی آید


     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
زن

 
چیستان شمشیر

آن سخت کوش چیست که گیرد ز سنگ آب

محتاج خضر مثل سکندر نمی شود

مثل نگاه دیدهٔ نمناک پاک رو

در جوی آب و دامن او تر نمی شود

مضمون او به مصرع برجسته ئی تمام

منت پذیر مصرع دیگر نمی شود
     
  
زن

 
به مبلغ اسلام در فرنگستان

زمانه باز برافروخت آتش نمرود

که آشکار شود جوهر مسلمانی

بیا که پرده ز داغ جگر بر اندازیم

که آفتاب جهانگیر شد ز عریانی

هزار نکته زدی پیش دلبران فرنگ

گداختی صنمان را به علم برهانی

خبر ز شهر سلیمی بده حجازی را

شرار شوق فشان در ضمیر تورانی

ره عراق و خراسان زن ای مقام شناس

ببزم اعجمیان تازه کن غزل خوانی

بسی گذشت که در انتظار زخمه وریست

چه نغمه ها که نه خون شد به ساز افغانی

حدیث عشق به اهل هوس چه میگوئی

به چشم مور مکش سرمهٔ سلیمانی
     
  
زن

 
غنی کشمیری

غنی آن سخنگوی بلبل صفیر

نوا سنج کشمیر مینو نظیر

چو اندر سرا بود در بسته داشت

چو رفت از سرا تخته را وا گذاشت

یکی گفتش ای شاعر دل رسی

عجب دارد از کار تو هر کسی

به پاسخ چه خوش گفت مرد فقیر

فقیر و به اقلیم معنی امیر

ز من آنچه دیدند یاران رواست

درین خانه جز من متاعی کجاست

غنی تا نشیند به کاشانه اش

متاعی گرانی است در خانه اش

چو آن محفل افروز در خانه نیست

تهی تر ازین هیچ کاشانه نیست
     
  
صفحه  صفحه 13 از 61:  « پیشین  1  ...  12  13  14  ...  60  61  پسین » 
شعر و ادبیات

Alame Eghbal | علامه اقبال


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA