انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 22 از 27:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  27  پسین »

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی


زن

 


هی مُرد ... هی مُرد ... هی مُرد
بی آنکه از کسی بخواهد در جهان ادامه اش بدهد
خودش را در کالسکه گذاشت و با اسب های چوبی از روی آتش پرید
پاک کرد تمام حافظه اش را از استشمام ها و لمس ها
و همانند دیوار ، به سمت کوتاه ترش افتاد
رگ ها را از استخوانش باز کرد
تا نردبانی دیگر بر گردنش نباشد مبادا خدا از شانه ی او پایین بیاید
دراز کشید زیر چهار ستون یک مترسک
بی آنکه برای کودکی نشانه ای از گنج بگذارد
زمین را روی خودش کشید و زیر خورشید را کم کرد
و از زندگی جان سالم بدر برد
نه شبیه چاک پیراهن یوسف یا لکه دامن مریم
تنها شبیه خودش
مردی که اسمش را هیچ کس نباید بداند
آزاده از ابتذال خاک....


هومن شریفی
     
  
زن

 


این روزها آنقدر با خودم مشکل دارم که
پشت سر خودم حرف می زنم
یکی به دو می کنم ، با آینه
لباس هایم را به دو رنگی متهم میکنم
و هر صبح بهم می زنم حال دنیا را
در فنجان های قهوه ندیده
بی آنکه نگران این باشم که فال آدمهایش از هم سر در بیاورد
دنیای هر جایی من ، دامنش را هم بالا بگیرد چیز جدیدی برای نشان دادن ندارد
نفس کشیدن در گیر و دار اکسیژن های بی سرو پا
که در ادکلن های اطرافیانم سرک کشیده اند
زندگی دسته جمعی با تفکر های تک سلولی که در بستر سنت ، تکثیر می شوند
خواب آلودگی درمیان هجوم میله ای که به دست ها آویزان شده در مترو
تکرار .... رار ... ار ....
تکراری ام

صبح به صبح ، حتی میان شیر آبی که از حفظ صورتم را می شورد یا
کرواتی را که با تیتر روزنامه صبح هماهنگ می کنم
تا گرفتگی ام به چشم نیاید
اما .... هه...گرفته ام

گرفته ام ، خودم را از دلی گرفته تر
جا مانده ام در چروک پیشانی ام ، از مدرنیته ی برخورد های برنزه
از سایه روشن یک نسل ، که در تاریکی های من سوسو هم نمی زند
میدانم ... تو هم آن دور دور ، شبیه من بی کسی می کنی
بی آنکه نگاه کرده باشی ، که چقدر شبیه توام
از آن دور ، گوشت را نزدیک بیاور:
می دانی؟ بین خودمان ، حتی از هفت فرسخ فاصله...بماند
برای ما از خدای روزهای کودکی
اکنون زندانبانی مانده ، که آنقدر حرفه ایست
که هیچ کدام از زندانی ها به وجود زندانی
دیگر شک نمی کنند....


هومن شریفی
     
  
زن

 


می ترسم از خودم
از خودی که رامش کرده ام ... آرام شده است ... کمی کم غذا
دیگر به هیچ کس نمی پرد ... هیچ کافه ای را با حقیقت رو به رو نمی کند
دیگر سوال هایش را به جان نقاب های کسی نمی اندازد
آسه می رود ... آسه می آید
می ترسم از روز انفجار ... روزی که از تمام اعتبارها بگذرم
خودم را جدی بگیرم و جاده را .. آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد
که به آبروی جا مانده از خودم رحم نکنم ...
می ترسم از شب های آرامم ... از لبخندی که تحویل نگرانی های مادر می دهم
می ترسم ... از این همه که نیستم ....
از رابین هودی که دیگر به شروود سر کشی هایش سرک نمی کشد
از زورویی که از نقاب خسته است

می ترسم از آن روی خودم ... که سگ نیست ، اما بالا که بیاید
به هیچ سکوتی قناعت نمی کند
می ترسم از کلید خانه ... که پشت در جا بگذارمش
و سر در بیاورم از چادری در پارک زیر برج میلاد
به شوق آدم ها خیره شوم که اصلا نگاهشان را از بادبادک ها برنمی دارند
می ترسم از چشم های پدر ، که اگر گریه اش از سرم کم می شد
آزادی را روی باتوم هم حک می کردم

می ترسم از تلفن همراهم ، که زنگ می خورَد ... که هی خنده پیش فروش کنم
که هی به دست بیایم ... که هی مشترک شوم ، با اینکه از سلول هایم
انفرادی ترم
که هی در دسترس بمانم ، بی آنکه داد بزنم :
من دستم به خود ِ خودم نمی رسد ، از بس که شما اشتیاقی به داشتنش ندارید

می ترسم از سرم ، که بزند ... که بزند بر سرم
که " دوستت دارم " هایم را غلاف کنم
لال شوم ... شصت های همه دنیا را قرض کنم
در کنار جاده ای که دیگر به این حوالی نمی رسد
بالا بگیرمشان ... سواری خنده دار ترین ماشینی شوم که آرام می آید
تا وقتی نشستم
آنقدر در آهنگ های رمانتیکش غرق باشد که تا می توانم در خود فرو بروم
می ترسم از تمام این روزها ، که شب ها رنگشان می کنم
و جای فردا به ، امروزم غالب می کنم
می ترسم از همین حرف ها ، که از دستم در می روند ...
و جای با خود گفتن ، فریادشان بزنم
می ترسم از چمدان ها ، که دستم برایشان بیشتر از دلم تنگ شده

می ترسم از اینهمه که هستم و به رویم نمی آورم ...
از کرنومتری که تو به رویت نمی آوری ، اما در من هی کم می شود
می ترسم از.........
صدایی که مهیب نیست ، اما خوابم را می پراند
کسی در من ، قلاده وا می کند
دستم را می گیرد ، کشان کشان می برد
و به هیچ آشنایی ، جواب پس نمی دهد

مــــــــــــــــی....تـــــــــــــــــر....ســـــــــــــــــم


هومن شریفی
     
  
مرد

 
الف : تو به دموکراسی اعتقاد داری ؟؟؟

ب : نه اما این فقط یه نظر شخصیه ....

الف : یعنی چی ؟

ب : یعنی بقیه این حق رو دارند بهش اعتقاد داشته باشد

الف : یه ذره مسخره نیست ؟؟

ب : خب منم جای تو بودم ، وسط این همه دلقک به اونی میخندیدم که کت و شلوار تنشه

الف : فکر میکنم داری اشتباه میکنی

ب : اما من این فکر رو در مورد تو نمی کنم .

الف : یعنی چی ؟

ب : یعنی من به دموکراسی اعتقاد دارم ، دلقک خوبی هستم و

تو اصلا فکری در مورد من نمی کنی و فقط می خندی ... منم حقوقم رو می گیرم
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
زن

 


چه می شود اصلا تمام سیب ها برای دست های تو انقلاب کنند
و من بین چشم های خدا و گریه های تو وساطت کنم ....
بخندانمت ... حتی اگر از دلخوشی های خودم سر رفته باشم

بخندانمت ... بخندانمت ... تا ایمان بیاوری :
دلقک هم که باشی
تنها کسی را می خندانی که قبل از هر چیز آدم حسابش کرده باشی
چه برسد به حوایی که در این حوالی
با یک دعای باران ساده اش
از تمام شیروانی ها تا مترسک ها
دریا زده می شوند .......


هومن شریفی
     
  
مرد

 


تو را در هر تخت ِ لرزانی به خواب نگرفتم ...

که این خود خوری ها برای موریانه ها بی ارزش نباشد .......

تو را هر صبح به روی آسمان نیاوردم

که خورشید از تنت پیشی نگیرد

گلوله هایت را در سینه ام پرورش دادم ...

اما نگذاشتم یک جهان ِ بی در و پیکر بفهمد

تو پشت آبشار ِ تا به کمر رسیده ات

آرامش هر روز دنیا را

سهم - سهم پنهان کرده ای ........
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 


به بهانه صد و بیست هزار نفر شدن این صفحه و مفهومی مقدس به نام احترام

*******************

از آخرین باری که برای نوشتن مستقیم دست به قلم میشم خیلی گذشته

از آخرین باری کتاب فروغ رو باز کردم هم همینطور

خیلی وقته نه درستم نه حسابی .... نه شادم که دنیا رو به رقص بگیرم

نه عصبانی که فحش های زمینی رو تا آسمون کش بدم ..........

فقط خیره ام ........ و خیرگی چیز عجیبیه ......

خیرگی به حرکت دسته جمعی مورچه ها یا تنهایی دسته جمعی آدما

اصرار به سیگار و اصرار به توهم ، خوش بینی و قهوه .... موسیقی و کافکا

هفت خط بغض روی تهوع سارتر .... هفت خط مشروب روی عقاید یک دلقک

اینجوری میشه جزام داشت و زندگی کرد و واسه کسی خطر نداشت .....

میشه درد کشید و تنها بود و باز خندید ...........

میشه وسط عکس یادگاری ها شکل دلقک گرفت و وقت برگشتن به اتاقت

خورده شیشه ها رو راحت از روحت بیرون کشید ...............

میشه اگر کسی قرارش به بودن بود کنارش سکوت کرد و راضی موند

یا اگه کسی عیارش به موندن نبود، بی ترس و هراس دست ها تو از شونه هاش پس گرفت

اما یه چیزی درنهایت انکار هم موندگاره

یه چیزی مث نوستالژی کشدار ... مث خاطرات

حالا از هرکی ... از اونیکه تف روی سایه ات هم نینداخت و رفت

یا اونیکه اصرار داشت وسط هر عکسی باید شاخ مارزادیمو برام بذاره ........

زمانش از دستم در رفته اما فکر کنم نزدیک سه ساله که این صفحه هست

و خیلی از نوشته های این صفحه مسلما که شعر نیست اما جز نوستالژی خیلی هاست ....

از روز های دو سه هزار نفری بودن تا همین امروز ........

ممنونم که خیلی ها هنوز هستند ... هنوز مث پست اول این صفحه کامنت میذارند

ممنونم اگر خیلی ها هم بودند و دیگه به هر دلیلی نیستند ....

و خوشحالم که رفتند تا مال ادبیات و دنیای بزرگتری باشند .......

ثبات آدما تو موندن همیشه ترسناکه ..... و این وفاداری هرچقدر هم انکارش کنی شیرینه

خیلی ها منو همراهی کردند ...

خیلی ها که دیگه مث خودم زدن به خیرگی .... می خونن و سکوت می کنن

یه نوشته ی تکرار رو میبینن و یه فحش میدن و باز هم میمونن

نمی خوام شلوغش کنم ... می خوام رک باشم مث فحشی که از سر رفاقت میدی

اینجا صفحه ی یه شاعر خوب نیست ... حتی یه شاعر متوسط هم نیست

اگر نوشته های این صفحه به دل کسی نشست یا عمقی به نیم نگاهش داد

مدیون کسی جز تنهایی خودش نیست

اینجا جای تعارف و تعریف نیست ....

نه از منی که از خودخواهیِ خودم نوشتم و به صدای کسی گوش ندادم ....

نه از تویی که جز خودت و نهایتا معشوقت( چه فرضی چه واقعی)

کسی هوای اتفاق هات رو نداشت

که اگر هنوز بی عقده هستیم ، از سر ِ دینی هست که به هم نداریم ......

اما هر چی هست واسه من و خیلی ها نوستالژی کشدار و مشترکه

واسه فریاد هایی که زدیم ..........ممنونم اگر هستید و نیستید ........

که این سه سال به من و خیلی ها اثبات کرد

ما چشم بسته به بی کسی ِ هم / می آییم

به امید روز های خوب ......

روز های پر فروغ ....... بی یا با قافیه

روز سرکشی از سر ِ اختیار ......

بی کسی از سر ِ اختیار .............

و تنها اتفاق ها باشند که از سر ِ بی اختیاری به دام ِ ما / بیفتند
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



نه اینکه فروغ فرخزاد ، سرکشی های کودکانه اش را

حراج مردانه های روزگارش نکرد ...

نه اینکه سیمین بهبانی در پارک لاله

بی خبر از باتوم های آماده به خدمت

برای حمایت از حق برابری به خون نشست ....

نه اینکه نسرین ستوده دنده هایش را برای آزادی زیر لگد ها گذاشت

و با لهجه ی آزادی برای کودکانش از پشت میله ها لالایی می خواند

نه اینکه دست های تاول زده ی عروس های جنوبی

نخل های نیم سوز خرمشهر را سرپا نگه داشت ........

هنوزم که هنوزه آیدا در دور ترین آینه ها

بر افراشته ترین تصویر شاملوی بر ویلچر نشسته است ...

هنوزم که هنوزه یک نسل زنانه بی آنکه درد هایش را

به شانه های قیصر بیندازند

برای برابری می جنگند .... بی منت ِ تمام ِ تاریخ

که آنها را زیر بند رخت ها مدفون کرد .............

به امید روزی که بی ترس قضاوت ....

همانگونه رفتار کنند که دلشان می خواهند

نه اینکه ترکیبی از سلیقه ی اجتماع و اجبار ِ یک فرهنگ را ارائه کنند

به امید آزادی ، حتی در خصوصی ترین خاطره های مشترک

به امید روزیکه که انسانیت

فراتر از جنسیت ، دغدغه ی اجتماع ما گردد.

*********************

هشتم مارس روز جهانی زن است .... به امید برابری ِ بی منت ...

و محو تبغیض جنیستی از هرات تا تهران

از پای سنگسار تا میز محاکمه


عکس از جلال شمس آذر
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
مرد

 



دنیا دارد حول ِ بی کسی هایم خراب می شود

و من

خیره تر از میخ/ کوب ها به دیوار

نگران ِ پیچ خوردن ِ پای مورچه هایی هستم که هفت پشتشان هم

به اندوخته هایم نمی رسد

همینست که منظور هیچ کس را درست نمی فهمم

وگرنه عزرائیل سال هاست که حرف آخرش را با من زده
دیوانه ام
کــم دارم،
دو تختــه
کــه زيــر ســر تــو بگــذارم!
مــوهــايــت را بــه آن بــا فــاصلــه ببنــدی،
تــا مــن
گيتــار بــه دســت ِ ديــوانــه ای بــاشــم
کــه سمفــونــی خنــده هــايــت را بــه
بتهــوون، فخــر بفــروشــم
     
  
زن

 


جا مانده ام میان بازوان کسی ....
حالا که در طول جاده ... دارم در خورشید آب می شوم
به باد های روسری نشانت خواهم سپرد :
تمام جهان برای تو باشد حالا که جاده ها جهان منند ....


هومن شریفی
     
  
صفحه  صفحه 22 از 27:  « پیشین  1  ...  21  22  23  ...  27  پسین » 
شعر و ادبیات

Hooman Sharifi | چرک نویسهای هومن شریفی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA