انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 29 از 71:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
بی تو به سفر نخواهم رفت

بی تو سفر برای من پر از دلتنگیست.
بی تو سفر برای من پر از غم و غصه های عاشقیست.
عزیزم بی تو به سفر نخواهم رفت.
این دل بی طاقت طاقت دوری تو را ندارد ، این دل حتی وقتی در کنار تو هست نیز بهانه تو را میگیرد.
بی تو سفر برای من پر از درد و غصه است ، جاده بی تو سرد سرد است .
دلم میخواهد همیشه در کنارت باشم ، لحظه ای نیز طاقت ندارم دور از تو باشم.
سفری که آغازش با اشک باشد و دلتنگی برایم عذاب است.
سفری که با دو چشم خیس آغاز شود ، پایانش مرگ لحظه هاست.
نه عزیزم ، من طاقت بی تو سفر کردن را ندارم
شعر سفر را نخوان که من طاقت اشک ریختن را ندارم
میدانم اگر بروم هوای چشمانم تا پایان بارانیست.
میدانم تو نیز طاقت رفتنم را نداری ، و تو نیز میدانی که من نیز طاقت اشک ریختنت را ندارم.
به خدا بی تو محال است بروم ، ما طاقت دوری را نداریم.
بی تو نمیروم ، تو دنیای منی ، بی تو کجای دنیا دارم که برم؟
من همیشه درون چشمانت به سفر میروم ، همیشه در اعماق قلبت که به اندازه یک دنیاست مسافرم.
بی تو به سفر نخواهم رفت ، این دل طاقت ندارم یک قدم نیز از تو دور شود.
بگذار در این دو روز دنیا در کنارت باشم ، و تا نفس در سینه ام هست تو را ببینم.
تو را ببینم و شاد باشم ، لحظه های زندگی ام را با تو بگذرانم و خوشحال باشم.
نمی روم تا در کنار تو باشم ، نه اینکه بروم و لحظه ای نیز جدا از تو باشم.
بی تو محال است به سفر بروم ، مگر اینکه سفر ما را با خود ببرد.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تنها آرزویم

مدتیست که روی ماه تو را ندیده ام ، دلم برایت تنگ است در این مدت تنها از دلم شکایت شنیده ام.
دلم بهانه ی تو را میگیرد ، تو را میخواهد ، و تنها نیازش دیدن دوباره ی تو است.
کاش فرا رسد لحظه دیدار ، خسته شدم از این انتظار ، چگونه آرام کنم این دل بیقرار؟
دلم تو را میخواهد ، دلم برایت تنگ شده ، چشمهایم ، چشم انتظار دیدن تو هستند.
میدانم تو نیز دلتنگ منی ، بیقراری ، چشم انتظاری ، عزیزم باز هم منتظر بمان.
این انتظار شیرین است ، پایانش لحظه ی به تو رسیدن است ، تو را میگیرم در آغوشم تا رها شود غم دلتنگی و انتظار .
عزیزم تو که تنها نیاز منی ، دلتنگ نباش ، ای تو که همیشه در قلب منی.
میگذرد این لحظه ها ، بهار زندگی در راه است ، پایان میرسد فصل سرد انتظار.
میدانی که چقدر دلم برای چشمان قشنگت تنگ شده است؟
میدانی که مدتهاست در حسرت یک لحظه گرفتن دستهای گرمت نشسته ام؟
هنوز باور ندارم که دوباره میخواهم تو را در آغوش بفشارم ، هنوز باور ندارم میخواهم دوباره تو را ببینم .
هنوز باور ندارم به تنها آرزویم که دیدن تو است میرسم .
فدای آن چشمهای قشنگت که به انتظار من نشسته.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
با تو بودن

با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم
عاشقت نشدم که روزی از عشق خسته شوم
با تو عهد نبستم که روزی عهدم را بشکنم
همسفرت نشدم که روزی رفیق نیمه راهت شوم
همسنفت نشدم که روزی عطر نفسهایم را از تو دریغ کنم
و با یاد تو زندگی نمیکنم که روزی فراموشت کنم.
با تو آغاز کردم که دیگر به پایان نیندیشم
عاشقت شدم که عاشقانه به عشق تو زندگی کنم
با تو عهد بستم که با تو تا آخرین نفس بمانم!
همسفرت شدم که تا پایان راه زندگی با هم باشیم
همسنفست شدم که با عطر نفسهایت زنده بمانم
و با یادت زندگی میکنم که همانا با یادت زندگی برایم زیباست.
همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، از آغاز تا به امروز عاشقانه با تو مانده ام ای همسفر من در جاده های نفسگیر زندگی.
اگر در کنار من نباشی با یادت زندگی میکنم ، آن لحظه نیز که در کنارمی با گرمی دستهایت و نگاه به آن چشمان زیباست زنده ام.
ای همنفس من بدون تو این زندگی بی نفس است ، عاشق شدن برایم هوس است و مطمئن باش این دنیا برایم قفس است.
با تو آغاز کرده ام که عاشقانه در دشت عشق طلوع کنم ، طلوعی که با تو غروبی را نخواهد داشت.
و همچنان لحظات زیبای با تو بودن میگذرد ، لحظه هایی سرشار از عشق و محبت.
با تو بودن را میخواهم نه برای فرداهای بی تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای در کنار تو بودن.
با تو بودن را میخواهم برای فرداهای عاشقانه تر از امروز.
پس ای عزیز راه دورم با من باش ، در کنارم باش و تا ابد همسفرم باش.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
من و تو و باران

آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری.
بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی.
این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست.
بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن.
پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ، میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران.
رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان.
صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست، این لحظه بیادماندنیست.
دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ، من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی.
ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ، مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم.

این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست.
بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن.
پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ، میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران.
رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان.
صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست، این لحظه بیادماندنیست.
دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ، من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی.
ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ، مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
رویای سبز

آنچه در چشمان من خواندی تنها یک نگاه نبود ، یک دنیا عشق بود .
آنچه که درون قلبم حس کردی تنها تپش قلبم نبود ، تو بودی و یک عالمه ابراز محبت درون آن.
آنچه که در نگاه تو دیدم ، چشمهای خیسم بود و فرصتی دیگر برای آرامش این دل.
برای من لحظه های در کنار تو بودن یک نفس تازه بود ، نفسی از اعماق وجودم ، با آرامشی عاشقانه .
در لحظه های دیدارمان حتی آن سکوت بین ما نیز عاشقانه است ، سکوتی که صدای نفسهایت در ذهنم تکرار میشد.
دلم نمیخواهد دیدار با تو تنها یک رویا باشد ، دلم نمیخواهد فردا که رسید اینها همه یک افسانه باشد.
آرزو دارم فردا که آمد این لحظه ها همه یک خاطره باشد.
یک خاطره شیرین ، از یک نگاه عاشقانه در چشمهان دو عاشق ، مثل من ، مثل تو ، مثل ما .
پس سرت را بر روی شانه هایم بگذار و از رویاهای شیرین فرداهای با هم بودن در دلت بگو.
تو عاشقانه برایم درد دل کن ، من نیز با سکوت عاشقانه گوش میکنم به رویاهایت.
رویاهایی که آرزوی ما به حقیقت پیوستن آنهاست .
رویایی به رنگ سبز ، به شیرینی عشق ، به لطافت دستهای مهربان تو.
آنگاه که ما برای هم باشیم ،زندگی برای من و تو لحظه به لحظه آن یک خاطره شیرین است.
خاطره ای از روزهای آشنایی ، تا لحظه های عاشقی ، و بعد از آن آغاز یک زندگی پر از عشق.
بیا تا با هم به سوی آن آغاز سفر کنیم ، سفری که همسفران آن تنها من و تو باشیم.
نگو که از فردا میترسی ، نگو که از عشق می هراسی ، بگو که امیدوارانه و عاشقانه پا به پای من به سوی خوشبختی می آیی.
با امید تو من نیز امیدوار میشوم به فردای پر از روشنایی و عشق .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
افسانه عشق

نه انگار نمیخواهی باور کنی که عاشقت هستم.
نمیخواهم باور کنم که دیگر برایت تکراری هستم.
شاید دیدن اشکهایم برایت تکراری شده یا شاید دستانم برایت مثل یخ شده .
شاید چشمانم دیگر آن چشمهای زیبا نیست ، دلم مثل گذشته مهربان نیست.
شاید دیگر آغوشم برایت گرم نیست ، نمیخواهم باور کنم بازیچه بودم، عشق هوس نیست.
مثل اینکه صدایم برایت دلنشین نیست ، آن حرفهای عاشقانه زیبا نیست .
ای ساز زندگی غمگین بنواز ، ای باران لحظه ای ببار ، دلم گرفته ، با دل من بساز.
نمیدانم گناه قلب تنهایم چه بوده که اینگونه شکسته شد.
نمیدانم در این زمانه باید به چه کسی دل بست ، این سوی زندگی من هستم ، آن سوی دیگر قلبهای مست.
دوباره قطره ای دیگر از اشک بر گونه ام نشست ، و باز هم شکست قلبی که به امید بودنت به انتظار فردا نشست .
نه انگار نمیخواهی باور کنی که حالم خراب است ، چشمهایم هنوز خیره به قاب است ، میبینم تو را و نفرین میکنم قلبم را ، که چرا عاشق شد.
دیگر این حرفها تکراریست ، عشق افسانه ای بیش نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
لحظه های بی مروت

آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن
آه که چقدر تلخ است بی تو بودن.
گاهی از این زندگی خسته میشوم ، گاهی نیز از عشق دلشکسته میشوم.
گاهی در گوشه ای تنها مینشینم و اشک میریزم ، گاهی نیز عکسهایت را در آغوش میگیرم و از دلتنگی ات گریه میکنم.
این است رسم عشق ، چقدر دردناک است این لحظه های عاشقی
پشیمانم از اینکه عاشقم ، پشیمانم از اینکه در دام عشق گرفتارم .
کاش که عاشق نمیشدم ، تنهایی دوای درد من است.
دلم نمی آید رهایت کنم ، حالا که عاشقت هستم دلم نمیخواهد قلب مهربانت را بشکنم.
گرچه من از کرده خویش پشیمانم ، اما چون با تو هستم خوشبخترینم.
آنقدر دوستت دارم که دلم نمیخواهد بگویم که فراموشم کن .
آه که چقدر این لحظه ها نفسگیر است ، آه که چقدر این قلب بی گناهم پریشان است.
از امروز میترسم که از من دور شوی ، از فردا میترسم که تو را از دست بدهم ، به چه امیدی با تو باشم ای بهترینم؟
این سرنوشت و روزگار بی وفا با قلب من نمیسازد میدانم اگر با تو باشم فردا که رسید حال و هوای من از امروز دلگیرتر است.
آه که چقدر این لحظه ها بی مروت است .
قلب من بی طاقت است ، چشمهایم دیگر اشکی ندارند برای ریختن .
نمیدانم از دوری تو اشک بریزم ، یا از دلتنگی ات.
نمیدانم غصه امروز را بخورم ، یا غم فردا را بکشم.
نه دیگر کار من از کار گذشته است ، راهی جز عاشق ماندن و غم و غصه های عشق را تحمل کردن نیست.
باید سوخت ، باید در راه عشق نابود شد ،آه که چقدر تلخ است .
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بدجور عاشق توام

دلتنگم برای تو ، زندگی ام فدای تو ، این قلبم هدیه ای ناقابل ، تقدیم به تو.
نفس کشیدنم مدیون توام ، من گرفتار توام ، به خدا تا آخرین نفس وفادار توام.
سالهاست در انتظار آمدن توام ، تو را که دیدم قلبم لرزید ، بدجور عاشق توام.
باورم کن ، زندگی ام بسته به وجود تو هست ، تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است.
هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است ، اگر خواستند تو را از من بگیرند ، میگویم این تن ، بی او ، جنازه ی من است.
فدای تو ، دیگر از چه بگویم برای تو ، شکر میکنم آن خدای مهربان را ، که فرشته ای داد به من، به زیبایی چهره ماه تو.
دلتنگم برای تو ، میتپد قلبم به عشق تو ، در انتظار لحظه دیدار ، تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو.
مینویسم شعری در وصف تو ، عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو ، این هم حرف آخرم به تو: دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
سکوت دنیا

آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره
آهای دنیا به من لبخند بزن دوباره
دلم گرفته از تو ای ستاره ، شبهایم بی تو تیره و تاره
دلم گرفته از تو ای دنیا ، باور کن که زندگی بی تو بی معناست.
مرا باور کن ستاره ، هوای دلم پر از غباره ، مرا باور کن دنیا ، اینجا دلم خسته و تنهاست .
خسته ام ، خسته خسته ، ساز دلم غمگین است و شکسته.
دوباره هوای چشمانم ابریست ولی باران نمی بارد.
دوباره دلم به انتظار باران است ولی اشکهایم نمی آید.
بغض گلویم را می فشارد ، تنهایی مرا می آزارد ، هنوز غروب زندگی ام به پایان نرسیده.
هنوز در حسرت طلوع نشسته ام ، باز در این حسرت سرد تنها و دلشکسته ام.
آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره
آهای دنیا به من خسته نگاهی بینداز دوباره .
شب شده ، هنوز بیدارم ، نمیدانم فردا بر من چه میگذرد ، هنوز بی تابم.
نمیدانم طلوع فردا به چه رنگیست ، رنگ آبیست ، یا رنگ سرخ به رنگ غروب
نمیدانم تا کی هوای دلم ابری است ، تا کی شبهای تنهایی تاریک است.
مهتاب پشت ابرها جا مانده ، سکوت شب پر از هیاهو را فرا گرفته .
دل تنهایم ، تنهایی را باور کرده ، و باز به انتظار او که دردش را گوش کند نشسته .
نمیداند کسی نیست که بشنود دردهای پر از دردش را .
کسی نیست که این دل خسته را آرام کن ، تنهایی آمده و این دل خسته را خسته تر کرده است .
آهای جغد شبانه برایم بخوان دوباره ، سکوت را بشکن ، دلم به آواز تو خوش است.
آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره
آهای دنیا چه خبر از فردا؟
دنیا سکوت کرد و دلم آرام گریست ...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
ای داد و بیداد

ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو!
خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا، این همسفر وفادار تو است.
به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است.
این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است.
در مرام عشق بی وفایی نیست ، دل دادن کار هر دلداری نیست
این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از دنیا بی خبریم.
ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو.
نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد، نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد.
نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ، نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد.
ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو.
نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست ، عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست.
در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست ، این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟ این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی.
بخواب که اینجا وقت خواب است ، چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست.
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 29 از 71:  « پیشین  1  ...  28  29  30  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA