انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 65 از 71:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  70  71  پسین »

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


مرد

 
آشیانه عشق

هر روز که میگذرد بیشتر عاشقت می شوم
لحظه به لحظه نفسی از سوی تو
دلم پر میکشد به سوی بلندی ها آنجا که هست آشیانه تو...
هر روز که میگذرد دیروز برایم بهترین خاطره میشود، همه چیز به آن شبی ختم میشود که خاطره هایت برایم یک آواز لالاییست
و من به خواب میروم با صدای لالایی خاطره های تو !
دلم میرود به عمق قلب تو ، میشنود صدای تپشهایی که مرا آرام میکند، غرق میشوم در محبت های تو
تو چه کرده ای با دلم که اینک بی تاب و بی قرارم ، حساب روزها و لحظه ها از ذهنم رها شده
نمیدانم کجا هستم و به کجا میروم ، تنها میدانم به سوی تو می آیم ، تنها لحظه شماری میکنم که تو را ببینم !
هر روز که میگذرد دیوانه تر میشوم ، از عشقت سر ریز میشوم و تشنه ی همیشه با تو بودن
همچو یک ستاره میدرخشی در دل شبهایم ، همچو مهتاب میتابی بر دل پریشانم
تو مرا به کجاها کشانده ای عشقم ، که اینک این احساسم را برای تو نوشتم...
امروز دوستت دارم و تو مرا داشته باش
فردا دوستم داری و من عاشقت میشوم ، تو عاشقم باش و من دیوانه ات میشوم ، تو دیوانه ام باش و من برایت میمیرم ، تو هم به عشقم میمیری و قصه ما تمام میشود، همین میشود که عشقمان همیشگی میشود ، جاودانه میماند تصویر دلهایمان!
هر روز که میگذرد بیشتر به خیالات عاشقانه میروم ، با همین خیالات هست که به تو عشق میورزم، با همین خیالات است که تا ابد با تو میمانم....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
شب یلدای چشمهایم

سوخته ام ، من یک تنهای دل شکسته ام ، خیلی از زندگی خسته ام
امشب دلم گرفته و چشمهانم شب بلندی را در پیش دارند برای باریدن....
امشب دلم گرفته و شب یلدای چشمانم است ، طولانی ترین شب سال که چشمانم تا سحر خیس است....
می بارد و در تنهایی خودش میماند ، نه کسی است که آرام کند دلم را ، نه صدایی است که تکرار کند اسمم را....
دلم گرفته است و امشب شب یلدا ، در این شب بلند چگونه من سر کنم با غمها؟
شب یلدای غمها رسیده ، و این دل سوخته ، نای رفتن ندارم ، حس ماندن هم ندارم ، پس مینشینم همینجا ، پناه میبرم به خدا....
شاید خدا مرا درک کند، درد دل را بفهمد و با من درد دل کند...
و این چشمهای خیس و آسمان تاریک و این هوای آلوده ، این داستان هم از آغاز در سرنوشت من بوده
کسی نیست اینجا تا حتی صدایش کنم ، بگویم تنها هستم و کمی نگاهش کنم ، بگویم از دردهایم برایش ، دلم این نبود سزایش!
سوخته ام ، من یک تنهای دل گرفته ام ، خیلی خسته ام...
چگونه سر کنم در این شب بلند سال با غمها ، چگونه این شب بلند را بگذرانم بی ستاره ها ، بی مهتاب ، هوای دلم هم در این شب یلدا ابریست ، چشمانم بارانیست ، دلم گرفته و درد من تنهاییست!
هر کسی با عشقش است و در این شب بلند ،خندان
من تنها هم میمانم با این تنهایی بی وجدان...
کاش بودی آن کسی که مرا شکستی و رفتی ، کاش بودی تا مثل گذشته این شب یلدا را با هم بگذرانیم ، در آغوش هم ، نه اینک من تنها باشم و دلم شکسته باشد و در آغوش غم....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
میخواهمت عشق من

به این باور رسیده ام که بی تو زندگی نمیشود، نمیتوانم ، بی تو این دنیا را نمیخواهم
تویی همه کسم ، همه ی قلبم در تو خلاصه میشود ، بی تو روزم شب نمیشود!
به این باور رسیده ام ، کسی جز تو لایق من نیست ، کسی جز تو محرم دلم نیست
تویی از نفس بالاتر ، تو عشقمی و جانمی و همه وجودم ، بی تو اینجا سوت و کورم
و من از قلب تو به اوج عشق رسیدم ، من از تو به همه جا رسیدم ، چه سختی هایی کشیدم تا به تو رسیدم ...
وقتی تو را دارم از این زندگی هیچ نمیخواهم دیگر ، تو را میخواستم ، که دارمت ، برای همیشه میخواهمت و من میخوانمت ، همچو نماز عشق ، به سوی تویی که قبله راز و نیازهای منی...
راز قلب تو و تمام احساسات قلبهایمان ، نیاز من به تو و لحظه های عاشقی مان
از آن لحظه که آمدی به قلبم ، عشق من به تو تمام قلبم را فرا گرفته ، آنگونه کسی که دیگر به سراغ دلم نمی آید چون خودش میداند که من مال تویی هستم که عاشقانه میپرستمت!
از تمام زندگی تو را دارم ، من این اراده را دارم که فریاد بزنم و همه دنیا را از خواب بیدار کنم و بگویم عشقم را خیلی دوست دارم...
به این باور رسیده ام که تو اولین و آخری همسفر زندگی ام هستی که با تو تا هر جا بخواهی می آیم ، من با تو هم قسم شده ام تا وقتی زنده ام با تو میمانم
چشمهایم را بر روی همه میبندم و تنها کسی را میبینم که نگاهش خیره به چشمان من است، تو را حس میکنم ، می آیم به سویت ، تو را در آغوش میکشم و موهایت را نوازش میکنم ، لبهایت را میبوسم و با تمام وجود در گوشت زمزمه میکنم کلام مقدس دوستت دارم را ....
آنقدر میگویم دوستت دارم تا مرا بفشاری در آغوشت ... آنقدر بفشاری مرا ، که با هم یکی شویم ، تا من تو شوم و تو همانی که عاشقش هستم ....
مرا ببخش اگر نتوانستم احساسم را زیباتر از این برایت ابراز کنم....دوستت دارم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گفتگوی من و دل

چشمم پسندید و دلم به لرزه افتاد ، یک حادثه تلخ در دلم رخ داد ، عشق آمد و کار دست دلم داد
گفتم ای دل بی خیال شو ، دوباره مثل گذشته اسیر نشو !
گفت عاشقم ، نمیتوانم ، میخواهم تا ابد با عشق بمانم...
گفتم ای دل خیلی ساده ای ، تو داری گول حرف های چه کسی را میخوری؟
تو خودت میدانی عشقهای این زمانه پوچ است ، حرف دلهای دیگران دروغ است !
دلم گفت او با تمام وجود دوستم دارد ، مرا از ته دل میخواهد ، با من عهد بسته همیشه با من میماند!
گفتم که اگر شکستی ، اگر باز هم در غم عشق نشستی ، آن لحظه تمام غمهایت برای من میماند، تمام اشک هایت برای چشمهایم میماند ، پس جان من بی خیال شو....
دلم گفت بی خیال تو میشوم و بی خیال عشق نمیشوم ، هر کاری میخواهی کن ، من از عشق جدا نمیشوم!
گفتم که اگر سوختی ، اگر در غم از دست دادنش همه محبت هایت را فروختی ، آن لحظه من نمیتوانم آرامت کنم ، تو دل منی و من نمیتوانم دلی را جایگزین تو کنم
دلم گفت ، دست از سرم بردار ، بگذار در حالم خودم باشم ، بگذار با عشقم تنها باشم
گفتم افسوس که روزی خواهی شکست ، به پای غم رفتنش خواهی نشست ....
مدتی گذشت و دیدم دلم گرفته است ، انگار درون دلم یک عالمه حرفهای نگفته است !
دیدم که اشک است که از چشمانم سرازیر میشود، نمیدانستم چشمانم نیز از کارهای دلم بهانه گیر میشود!
حس میکردم دلم شکسته است ، روحم خسته است ، از دلم پرسیدم در چه حالی ، گفت پوچم و خالی!
خالی از عشق و محبت ، او مرا خیلی راحت تنها گذاشت و رفت !
اینک زیر دست و پایش در حال له شدنم ، غرورم را شکسته و من اینجا در حال نابود شدنم ، هر چه التماسش را میکنم که برگردد ، مرا جا گذاشته و از حال پریشانم میخندد....
سکوتی تلخ و حرفهای بی جواب دلم ، من غصه دلم را بخورم ، یا غم از دست دادن عشقم؟
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
کاش همیشه روزهایم برفی باشد



آرام می بارد، بی صدا مینشیند ، با خود سکوت را به همراه می آورد ، بی صدا و آرام رنگ دنیا را سفید میکند!
کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا دیگر نبینم سیاهی های این زندگی را ، تا ببینم همه چیز به رنگ سفید است ، آرامش من در همین است !
کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا وقتی قدم میزنم ، زیر پاهایم نرمی زمین را حس کنم ، حس کنم سبک شده ام ، انگار که در حال پروازم!
کاش همیشه روزهایم برفی باشد، تا نبینم سیاهی ها را ، نبینم بی وفایی ها را...
کاش همیشه روزهایم برفی باشد تا به جای آدمهای بی وفا ، آدم برفی ها را ببینم چون که دلهایشان پاک است ، مثل ما از جنس خاک نیستند ، بی مرام نیستند ، قلبشان یکرنگ به رنگ سفید است ، مثل ما آدمها هزار رنگ نیستند !
کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا برف ها بپوشانند درختان را ، تا نبینم دیگر شاخه های خشکیده را، من که تحمل ندارم ببینم گل های پژمرده را!
آرام می بارد ، بی صدا مینشیند ، همه ی زشتی ها را در زیر خود پنهان میکند ، تا دنیا رنگ تازه ای را به خود بگیرد ، تا حس کنم دنیای دیگری است ، اینجا جای دیگریست !
کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، تا در دلم تنها حرفی باشد ، که در سکوت بارش آرام برف در کوچه باغها قدم بزنم و زمزمه کنم کلام آرامش را ، تا از همه چیز و همه کس دور باشم ، تنها خودم باشم و سکوت و سکوت !
کاش همیشه روزهایم برفی باشد ، کاش همیشه همنشین من یک آدم برفی باشد ، با اینکه خیلی سرد است مثل یخ ، اما دلش گرم گرم است ، بر عکس ما آدمها که تنمان داغ است و دلهایمان سرد.....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
باورم نمیشود نیستی

دلم هوایت را کرده و در این لحظه میخواهمت، بدتر از این نمیشود که دیگر ندارمت!
دلم هوای دستهای گرمت را کرده است ، اینجا بی تو چقدر سرد است...
چشمانم هوای نگاهت را کرده ، آن نگاهی که مرا به آرامش میبرد...
حالا تو نیستی و دریای دلم طوفانیست ، جای من بی تو دیگر در کنار ساحلش هم نیست!
باورم نمیشود که دیگر نیستی و برای همیشه از کنارم رفته ای ....
باور نمیشود تنهایم گذاشتی و رفتی ، کاش دوباره چند لحظه نگاهم میکردی و بعد میرفتی
که اینگونه در حسرت نگاهت نمانم ، که اینگونه در غم چشمانت ، اشک نریزم!
هوای دلم بی تو اینجا گرفته و سرد است ، از لحظه ای که رفتی همنشین تمام دقایق زندگی ام غم است ، دست از سرم بر نمیدارد، بی خیالم نمیشود ....
هیچکس برایم مثل تو نمیشود ، حالا که نیستی میفهمم چه جواهری را از دست داده ام!
کاش بودی و میدیدی کنار همان شاخه ای هستم که روزی تو تنها گلش بودی، کاش بودی و میدیدی محو آسمان تاریکی هستم که تو تنها ستاره اش بودی...
دلتنگی بی خیال دلم نمیشود ، هر جا میروم تو را میبینم و یادت در دلم زنده میشود و بی اختیار اشک میریزم ، چگونه پنهان کنم اشکهایم را از دیگران؟ ای خدا چگونه دردم را بفهمانم به دیگران؟
همیشه وقتی در این کوچه قدم میزدم دستان گرمت تنها دلخوشی و امید من بود ، حالا دستانم خالیست و چشمانم پر از اشک است و دلم آنقدر گرفته که دوست دارم فریاد بزنم !
افسوس که بغضم نمیشکند ، هر کاری میکنم اشکهایم تبدیل به گریه نمیشود !
که زار و زار گریه کنم و نام تو را فریاد بزنم و خالی شوم از غم دلتنگی ات !
گرچه سیر نمیشود ، بیخیال نمیشود ، آرام نمیشود ، این دل زخمی ام...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بخاطر وجود تو

مدتی است که قلبم آرام است ، بی هیاهو، بی آنکه شکسته باشد ، یا در غمی نشسته باشد!
خیالش راحت است ، چونکه تو را دارد ، به خاطر وجود است که هیچ غمی ندارد...
به خاطر وجود تو است که خندان است ، همیشه و همه جا به بودنت می بالد!
اینهمه آمدند و رفتند در زندگی ام ، مثل تو کسی را ندیدم ، همه بی وفا و جنس دلهایشان از سنگ ، تو قلبت پر از عشق و با دلم یکرنگ....
تو شده ای حسرتی برای دیگران ، که وقتی مرا با تو میبینند ، افسوس روزهایی را میخورند که چرا هوای قلبم را نداشتند و چرا دلم را به دست نیاوردند!
اینکه دلی با وفا داری دلیل همین است که مرا داری ، اینکه مرا داری ، دلیل همین است که تمام قلب مرا در اختیار داری ، اینکه قلب تو را دارم ، دلیل همین است که دنیا را در دست دارم....
تویی دنیای من و رویایی برای دیگران ، تو میمانی و میمانی در این فصلهای بی خزان...
میمانی با دلم که همیشه شادم ، همیشه به عشق تو شب تا صبح را بیدارم ، اگر هم چشمم را بر روی هم بگذارم ، تو در خواب هم می آیی دیدارم ، میبوسی گونه هایم را ، نوازش میکنی دستهایم را...
خسته بودم از درد دلهای بی جواب ، خسته بودم از انتظارهای بی حساب ، نه حرف عاشقانه ای که آرامم کند ، نه صداقتی که امیدوارم کند ، جز دروغ چیزی نمیشنیدم ، همه را جز خودم در آغوش این و آن میدیدم ، تا اینکه به تو رسیدم ، تویی که آغوشت تنها به روی من باز است ، این تنها یک راز است ، رازی که در دلهای من و تو یک احساس ناب است....
کسی لایق من نبود ، هر کسی آمد هرزه ای بیش نبود ، تو آمدی و محو کردی گذشته های تاریکم را ، این عشقیست ، بین خودم و خودت و خدا....
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بی انتهای دلم

تا آخرین نفس میخواهمت ، تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم!
نمیدانی ، نمیدانی ، تو نمیدانی!
دلی که میتپد ، چشمی که منتظر است !
صدای قدمهایم ، رفتن به رویاهایم ، سکوت دلم ، یک نفس عمیق از ته دلم
یک حس عمیقتر از آن نفس ،به دور از هوس!
لحظه ای می اندیشم به دور از همه چیز ، به تو و خودم!
با تمام وجود حس میکنم دوستت دارم، میروم به سر خط ، این خط به احترام این کلام مقدس بسته میشود.
نمیدانی ، نمیدانی ، تو نمیدانی که اینک من چه حالی ام ، از همه چیز جز عشق تو خالی ام!
لبریزم از تو و غرق در بودنت ، تمام احساس من بر میگردد به در لحظه در آغوش کشیدنت
تو می آیی ، همه چیز در تو خلاصه میشود، رفته ام در حسی که بیرون آمدن از آن محال است، نمیخواهم فکر کنم اینها همه خیال است!
یک چیزی مرا دیوانه کرده اینجا ، بوی عطر تو پیچیده اینجا!
مینشینی در کنارم ، خیره میشوی به چشمانم ، از حال میرود این دل سر به هوایم!
دلم تسلیم چشمهایت شده ، یک لحظه از تپش افتاده و به حال خودش رها شده
دنیایی در عمق چشمانم ، باور ندارم که میبینم همه ی دنیا را در یک جا!
میخواهم زندگی کنم ، نفس بکشم ، باشم ، اما تنها با تو ، فقط در کنار تو!
این خط را به عشق بودنت نمیبندم، چون که تو برای من بی انتهایی...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
توهم عشق

خیلی وقت است دارم با تو زندگی میکنم
تو خودت هم نمیدانستی ، نمیدانستی که با عشق تو لحظه هایم را سر میکردم
اگر نیامدم به تو بگویم راز عشقم را ، میخواستم که با عشق تو خوش باشم
میخواستم که همیشه عشقت واقعی بماند در دلم
چون فکر میکردم شاید تو بی وفا از آب درآیی ، فکر میکردم شاید تو مرا نخواهی
میخواستم عشقم یکطرفه باشد ، تنها من تو را بخواهم و تنها من بدون تو بمیرم
بی آنکه با تو باشم ، و بی آنکه تو در کنارم باشی
بگذار همینگونه بماند، بگذار از عشقت لذت ببرم
گرچه دلتنگی سخت است ، در حسرت آغوشت ماندن زجر است اما من به عشق بودنت
در قلبم خوشم!
بگذار خوش باشم مثل گذشته ها، مثل همیشه عاشقت باشم
تو نباشی بهتر است ، عشقت برایم یک خیال عاشقانه است !
میخواهم در همین توهم عاشقانه بمانم!
نه روزی می آید که خیانت کنی ، نه روزی می آید که رهایم کنی
تو نیستی ، اما عشقت اینجاست ، همینجا، در قلبم!
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آخرین بوسه عشق

تکه تکه خاطرات با هم بودن ، نقش سرد چهره ام ،و حسرتی در اوج بی هم بودن
گاهی بی اختیار می آید و بی صدا میریزد
بی آنکه کسی فهمیده باشد
اشکهایم را میگویم...
بوی عطر بی محبتی ها ، حال گرفته دلم ، بی خیال مهم نیست گلم
در نبودنت هم بودنت را میبینم ، در این شب سرد ، سراغت را از روشنی ها میگیرم
بهانه میگیرد ، همه چیز را به دل میگیرد
وقتی میگیرد ، تمام غمها درونش مینشیند
دلم را میگویم...
گفتم بگذریم از روزیهایی که گذشته ، تو درون آن روزها بودی و نگذشتم از خاطراتت...
جای خالی تو ، نفسهایم که بی حوصله میروند و می آیند...
آری من هنوز زنده ام، در اوج شکستنم ، در لحظه یخ زدنم
زنده ام ، ولی مثل مرده ها ، چون به عشق تو دلخوشم این روزها
عشقی که هست اما نیست ، میدانم دلم اینک دردش چیست
منتظرت میمانم گرچه میدانم نمی آیی
تو میدانی دوستت دارم و باز هم مرا نمیخواهی...
میدانی بی تو میمیرم و با من نمیمانی
یادش بخیر ، هنوز جای آخرین بوسه ات بر روی دستانم مانده....
هنوز صدای آخرین حرفت در گوشم میپیچد که گفتی تا ابد مال منی...
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 65 از 71:  « پیشین  1  ...  64  65  66  ...  70  71  پسین » 
شعر و ادبیات

Mehdi Loghmani | مهدی لقمانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA