انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 12:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  پسین »

Pablo Neruda | پابلو نرودا


زن

 
بهار مجروح ...

عشق درد خود را کشید
رشته خاری ایستا در پس پشت
و ما چشم بستیم تا جراحت
پیوندمان نگسلد .

این گریه نقصان چشمان تو نیست
دستانت بر آن شمشیر نشد
پاهای تو این جاده را در جستجو نبود
این حلاوت محزون
خود ، راهش را به قلب تو باز نمود .
عشق ، چونان یکی موج سترگ
ما را برد
تا در برخورد سنگی در هممان شکست
و آسیاب شدیم
چونان مشتی از آرد .


غم به دیگری در غلطید
تا در فصلی از نور
این بهار مجروح ،
تقدیس شود .
Signature
     
  
مرد

 
paridarya461
تاپیک جدید مبارک ، اینشالله به پای هم دندوناتون مثل موهاتون سیاه شه !
     
  
زن

 
صورتک

غم یعنی من
غم یعنی ما
ای عزیزترینم !
ما مگر چه می خواستیم که حقمان نبود ؟
-تنهاعشق
تا دوست بداریم یکدیگر را
و از میان این همه درد
مقدر نبود که تنها
ما دو نفر ، این چنین آزار شویم .

تا خودمان شویم :
"تو" و "من"را کم داشتیم
تو را برای بوسه ای
و مرا بحر نانی
آنها دشمن مان شدند
آنها که نه عشق مارا توانستند دید
نه هیچ عشق دیگری را .

آن بیچارگان
همچون صندلی های یک اتاق خالی
چون خاکستری ، گردی
درهم تنیدند
تا صورتک های شوم شان
در شفقی محو شد .
Signature
     
  
زن

 
EarthQuake_PN: undefined
مرسی
به پای هم پیر میشیم
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
سرزمین مس

قدم زدن
نه در هیچستان
آنجا که سنگ نمک
چون گلی مدفون می گردد
که در کرانه ای که رودخانه ها از برف می زایند
و کوهستانی که گام هایم
احساس می تواند کرد .

درختان تاک لیانا
قلمرو سرزمین وحشی مرا
با بوسه هایی مرگ بار به جنگل تنیده
پوست زهرآگین مس
و سنگ جهنم
مانند تندیسی سفید
گسترده تا من ، تا تعلق من .

نه تنها آنها ، که تاکستانها ،گیلاسها
این هدیه های بهاری متعلق به من اند و من به آنها
چون دانه های سیاه
در زمینی لم یزرع .
Signature
     
  
زن

 
پنجره ام درد می کند

ماتیلده !
کجایی؟
من تو را جایی میان گره کراوات
و قلبم احساس می کنم .
به اطراف نگاه می کنم
پوچی نبودنت ، خانه ای را ماننده است
که جز پنجره ای تاریک هیچ ندارد
من به نور محتاجم .

سقف خانه ام
به صدای بارش باران برهنه دل داده
و من به انتظار تو
تا که دوباره باز آیی
و مرا زندگی کنی .
زیرا که بی تو
پنجره ام درد می کند .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
چیزی که به تو مدیونم

بنفش رنگ پریده بود رنگ زندگی ام
از عشقبسیار
و من ، چونان پرنده ای نابینا
در گنگی و دستپاچگی
این سوی و آن سوی پر می کشیدم
تا وقتی که به پنجره تو رسیدمای مهربان!
و تو ، صدای قلبی شکسته را شنیدی .

از میان ظلمات
به سوی سینه تو برخاستم
و در دستانت ، می جنبیدم
و به شوق تو از دریا نشأت می گرفتم .

که می تواند بگوید که تا چه پایه به تو مدیونم ؟
دِین من به تو آشکار است
چونان یه پشه آراکو .

عشق
این چیزی است که به تو مدیونم .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
دوستت نمی دارم

دوستت نمی دارم
تنها بدین دلیل ساده که عاشقتهستم

از دوست داشتن به دوست نداشتنت می رسم
و از انتظار کشیدن ، به انتظار نکشیدن .

دوستت می دارم
زیرا تویی که دوست می دارم
تنفرم از تو را پایانی نیست
تنفرم از تو ، در توست
با این همه
دیوانه واردوستتمی دارم .

ژانویه ، شاید
با آن شعله بی رحمش
قلب مرا به تحلیل ، تسلیم کند
و در این قسمت داستان
آنکه می میرد
آنکه بخاطر عشقش می میرد
تنها منم
زیرادوستت می دارم
زیرا دوستت می دارم در آتش و خون
حتی .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
در بوسه های تو بخواب خواهم رفت

رگباری مرگبار
می بارد بر ایسلانگرا از جنوب
چون قطره ای سترگ،شفاف و سنگین .

دریا بال می گشاید و باران می پذیرد
و خاک می آموزد که چگونه یک لیوان شراب
تقدیر خیس خود را کامل می کند .

چندان کهدر بوسه های تو بخواب خواهم رفت
آغوشت مرطوب و عطرآگین
مرا در می نوردد .

این صدا را می شنوی ؟
صدای درب هایی را که گشوده می شوند
و بارانی از شایعه
که خود را به پنجره ها تکرار می کنند .

آسمان فرو می ریزد
تا به حضیض ریشه ها در افتد
و روز
با خلوص روحانی خود
همراه با زمان و نجوا و نمک
باروری را
در یک مرد و زن
آواز می کند .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
زن

 
داستان یک کشتی

دختری از جنس چوب
به ساحلی از سنگفرش مرجانی
سینه اش را با صدف های دریا آذین داشت .

انگار برنشسته به امواج بود و
ما آدمیان را به تماشا نشسته .

بودن ، رفتن ، ماندن
به روی خاکی که گلبرگ هایش
رفته رفته محو می شد .

بر سرش تاجی از امواج
در درون کشتی مغروق
در خلوصی دوردست
هم از زمان و آب
ما آدمیان را به تماشا بر نشسته بود .

بی آنکه بداند
هیچ کس در زمین به او نمی اندیشد
به دختری از جنس چوب
و این ، داستان کشتی به گل نشسته بود
در اعماق .
Signature
     
  ویرایش شده توسط: paridarya461   
صفحه  صفحه 9 از 12:  « پیشین  1  ...  8  9  10  11  12  پسین » 
شعر و ادبیات

Pablo Neruda | پابلو نرودا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA