انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 8 از 38:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  37  38  پسین »

گذری بر کوچه باغ شعر و سخن


زن

 
دفتر اول

بم تنها یک فاجعه نبود



با الهام از : فروغ فرخزاد

فاتح شد
خود را به ثبت رساند
زلزله ی پنجم دی ماه
سال یکهزار و سیصد و هشتاد و دو،
در سحر گاه
جمعه روزی.

چه هولناک بود
آندمی که
در جایی از ایران زمین
شهر داغ دیده ی
" بم "
در دل کویری گرم
خاموش شد و بی صدا،
سرد شد و
سرد.

هستی اش را
بودنش را
این زلزله
در شناسنامه های
کودکان یتیم
عزیز از دست دادگان
بی یاوران
به ثبت رساند.


موهبت زیستن
آری
لیک
مردی فریاد زد،
برو ، برو بگو
که همه کسمان را از دست دادیم.
در آن لحظه
سهراب در گوشم خواند:
دل خوش سیری چند؟


خیالش از همه سو راحت است
آغوش نا مهربان مرگ و نیستی را
با آغوش نا خواسته و باز خویش
پذیرا شدند همگان،
در سحرگاهی
لحظه ای
ثانیه ای.

ده ها هزار
بیست هزار
و
شاید هم بیشتر.

خانه ها
دیوار ها
خیابان ها
مدرسه ها،
حتی آسمان هم لرزید.

دل من و تو هم
لرزید،
همه جا غم
غم ، باز هم غم
غم از غفلت ما :
آدمیان
وای بر ما ،
وای بر ما.

این مردمان
فرصت یگانه زندگی و
نفس کشیدن را باختند
با یک لرزش ،
با یک تپش.


زندگی
با اولین لرزه
به خاک نشست،
" ارگ بم " هم
فرو ریخت
این میراث باز مانده
از رمز و راز بشری.


جان هر جان باخته ای
به وسعت تاریخ این
ارگ بم
بود،
با ارزش بود،
با ارزش بود.

زنی،
در لابلای ویرانه های
خاک و خون
بدنبال فرزند و شوهر،
می گردید و می گریست.

ناگهان
از میان تلی خاک ،
ورقی از تاریخ را بیرون کشید،
پنجم دی ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و دو.

می بینی
سبد گلی
آویزان
از سقف دیواری!!
نوید امید و زندگانی
سر میدهد.

ولی،

" بم تنها یک فاجعه نبود "


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
آخرین دیدار


یکی از اهل
فرهنگ و ادب
صدایش رثا
هنرش اثر گذار...

قبل از رفتنش
آخرین دیدارش
بود با برادرش...

آن برادر
بوی کافور تنش را
به سردی خاک
سپرده بود...

پس ،
از برای دیگر وداعی
با مادر خویش
رفت به
" بم " دیاری...

دریغا ،
که نمی دانست او هم
سهمی دارد در آن
" جمعه ی سیاه "...

نوشته بودند بر صفحه ی
" تقدیر " ،
نامش ایرج
فامیلش بسطامی
میلادش
یک هزار و سیصد و سی و پنج
وفات بر اثر
" خشم طبیعت " ،
مدفون شده در
انتهای دالانی از اجساد
مرگ ،
چه خواب سبکی بوده است.

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
عفریت سیاست

شنیدی؟!
چه چیزی را؟!
صدای اولین تیر!
کو؟!

از اسلحه ای
در دست
آدم کشی...

این صدا؟!
دومین تیر
در همان دست؟!
آری...

وای زمین می لرزد!
همه جا دود
همه جا خون...

این دیگر چیست؟!
آن اسلحه بدست
خود را بشکست...



زنی در بستر حوادث
که مشق سایت می کرد
در خون خویش ،
که در
" خون عشق "
غلطید...

بر خاک وطن قدم گذاشته بود
دستان رو به آسمان شکر می نمود
رنگین کمان محبتش را به
" هفت رنگ "
آراسته بود.

در قلب ها
نور امید تا بانده
بود...

اندیشه ها در سر
آمده بود تا
" الفبای آبادانی "
را
اهدا کند به ملت
خویش...


افسوس
صد افسوس
که این
" عفریت سیاست " ،
این
دیو قدرت
جانش بستاند...


با رفتن او
" حزب مردم "
روح مردم
قلب مردم ،
در خاک سرد غنود..


او
" بی نظیر بو تو بود "
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
آقای جهان

این استعمار گر پیر
این دیو شکم ناسیر
سیاستش تفرقه اندازی
همه کارش بر اندازی...

کفتر های مجلس عوام
تمام می کنند برایش
کار های نا تمام...

موزه هابش چه گران
ثروت هایش چه کلان
کشورش امن و امان...



رهبرش آن :
چرچیل پدر سوخته
گفته است بارهه
که نه دوستی داریم به همیشه،
نه دشمنی داریم به همیشه،
بل:
منافعی داریم
ابدی...


پیوسته می خواند
با آوایی بلند ،
که این ما هستیم
آقای جهان
" آقای جهان "...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
مسیر عشق

اولین روز
در بهار فصلی ،
در باغ قلبش را بر رویم گشود
و گل های همیشه بهار را ، برایم چید

در دومین روز
گل های خوشبوی لبخند را
در گلدان عشق من جای داد


سومین روز
بجای گل ، خار از خارستان
برایم ارمغان آورد

در چهارمین روز
وقتی ایمان آورد که :
" قلبم را تسخیر کرده است " ،
تحقیر و توهین را بجای کلمات زیبای :
" عشق و دوسن داشتن " ،
جایگزین کرد


و در آخیرین روز
مهر جدایی را
در شناسنامه ی قلب بی قرارم
با صدایی بلند ،
کوبید


و من در تمامی این روزها
بردبار بودم و پر گذشت
چون عشق من به او
عشقی حقیقی و ریشه دار بود
نه " تظاهر " بود
نه " فریب "

این مسیر عشق پوشالی او بود
عشقی " دروغین "
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
زنگ انتظار

قبل از رفتن
در دل اقیانوس شب
که فلس های نقره ای
می درخشیدند چه
کم نور،
زنی در دالانی بلند و بی انتها
پرسه می زد تنهای
تنها...

نیم نگاهی به ساعت دیواری
انداخت
نیمه های شب بود ،
کو کو ی ساعت
بیرون پرید و
سه بار خواند :
کو کو
کو کو
کو کو...

ناگهان صدایی شنید
صدای زنگ ،
زینگ
زینگ
زینگ...

گوشی تردید را برداشت
خودش بود
صدایش
خنده هایش ،
حتی داستانی گفت از
مصر باستان
در آن آرامش شب...

هر لغتی
هر کلمه ای
هر جمله ای،
از پشت سوراخ های گوشی
بوسه ای بود برایم...

از آن شب پر ستاره
بی قراره شب های انتظارم
تا دگر بار
کو کوی خانه ی کوچک ساعت ،
سه بار بخواند
و
همان " زنگ انتظار "
در دل سیاهی شب
سکوت سنگین دالان را بشکند
تا از لابلای سوراخ های گوشی ،
آبشار بوسه هایم را
نثارش کنم.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
*****

غذایی فاسد
دلآرام مرا ، نا آرام کرد
ولی باران لطف الهی
نگین انگشتری مرا ، باز گرداند
همه آنچه بر زبان آوردم این بود:
" خدا را شکر ، خدا را شکر "

برای عزیز ترین عزیزم




می گردم
می گردم تا بلکه در دل مرده ی تو
نور زندگانی ولو اندک بیابم ،
حتی به قدر یک سر سوزن
که نخ از سوراخ می گذرد چه آسان


ولی این سیه دل تو
چون نخ که هیچ ،
حتی به باریکی یک تار مو
از روزنه ی نوری تنگ هم نمی گذرد


چه خوش گفت بزرگ شهریارم :
" حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم "
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
آخرین نت


می شنوی
صدای آسمانی خشمگین
ابرهای باردار و غمگین
و خش خش برگ های رنگین...

طبیعت
موسیقی اش را
در چهار فصل نهاد...

و اکنون
نوبت سمفونی پاییز است
و تمامی فصول
تمامی سال ها
تمای روزها
قطار زندگانی من و توست
که می رود شتابان
تا برسد به آخرین نت ،
آخرین موسیقی...


دیگر صدایی نخواهی شنید
جز سکوتی سنگین
فراموش شدنی
و
ابدی

این آخرین : " نت " دفتر زندگانی ماست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
سنگ های تحقیر

میریزد بر سرم سنگ های تحقیر تو
می بارد بر روحم باران های تحقیر تو
که تو " شرف " را چگونه دیدی
من ناشرف بودن را در سه چیز لمس کردم
دروغ
فریب
و
بازی کردن های تو...


به انواع و اقسام رقصاندی مرا در صحنه ی
" دستانت "
چون عروسکی خیمه شب بازی،
رقصیدم بی اختیار
به تمامی " گفتارهایت "

عروسکی بودم ساده و تنها
رنگارنگ و گاه " خاکستری "
گوشه گیر و خموش
که پوشاندی بر تنش
" لباس های توهین
تحقیر و
باز هم
تحقیر "

من نجابت را در " تظا هر هایت "
دیدم ،
آن دمی که فرو افتاد
پرده ی آخر نمایشنامه ی منحوس
دوستی ما...


وقتی که شکسته شد
" آن کوزه ی بلورین آبی "
در میانه ی بزرگ تهی میزی ،
در خواب
" نیمه شبم "
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
تمام زندگیم

تمام زندگیم چهار چوبیست سفید
کرباسی کشیده بر آن
در انتظار نقشی و نگاری...

تمام دنیایم بازیست ، بازی
با رنگ ها ی سرخ و آبی
رو پالت نقاشی...

تمام زندگیم کاغذیست سفید
محصور در دفاتری
در انتظار جوهر و قلمی...

تمام دنیایم شاعران است
ستارگانی پر فروغ
شعر هایشان ، جواهر...

تمام زندگیم پنجره ایست
که یک درش باز شده
بر روی مرگ،
در دیگرش
زندگانی...

آ
ر
ی
" این دنیای من است "
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 8 از 38:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  37  38  پسین » 
شعر و ادبیات

گذری بر کوچه باغ شعر و سخن

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA