|
دورادور چه خوب شد نیامدی هوای شهر خوب نیست درست مثل این که یک حباب گنده را پر از بخار کرده اند و کوچه ها و خانه های شهر را چپانده اند توی آن صدای وزوز مگس که روی شیشه چرخ می زند صدای شانه ی فلزی که روی پودهای دار می خورد مجال فکرهای عاشقانه را خراب می کند خراب چه خوب شد نیامدی چه فایده تمام روز از خجالت عذاب دادنت کبود و سرخ و زرد می شدم و مثل گیج ها فقط یکی دو جمله ی گرسنه نیستید ؟ تشنه نیستید ؟ از زبان الکنم به گوش می رسید وای و تو ملال بودن کنار یک زن عبوس و تلخ را درست مثل ریگ لای نان به پای شوخی یخ زمانه می گذاشتی چه خوب شد نیامدی ولی عجیب این که من تمام روز بی مجال را توی این حباب به تو نگاه کرده ام و شبه جمله های شاعرانه ای پس از تمام کردن کتاب تو برای تو نوشته ام به یک عبارت دقیق با تو بوده ام و سقف این حباب را با تو با تو من شکاف داده ام چه خوب شد چه خوب شد
دوباره چراغ قرمز شد توقفی دیگر برای آهن و شیشه میان صطح چمنزار دخترک آرام به ارتفاع رسید نشست و شیب سرسره او را کشاند سمت تصادف صف طویل توقف فشرده بود به هم بلند شد دختر تکاند دامن خود را دوید پشت سقوط خراش روی کپل های کوچکش می سوخت چراغ قرمز بود دوباره بالا رفت
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم |
|