۵
حلقه ی تابانی ست مرگ که جهان را به روشنایی ها پیوند می دهد .
اما
ارواح چاک چاک روسپیان
که برف و آسمان زمستانی
در سرمای سیاهش سرگردانند
جادوی بال های تکیده ،پستان های چروکیده ...
هرگز به روشنایی ها نمی پیوندند .
آنان در مغازه های زیر زمینی می مانند
وگریه ها و شراره ها و استخوان های شکسته را
برای ابد
در قلب شان نگه می دارند
۶
چشمه ها در انتظارند
سایه سار ِخنک
لحظه ی شفاف.
سینه ها و گلوها در انتظار بهارند .
مرغکان اسیر
پاره های جگر خویش را
بر شعله ی بال شان طعامی می کنند ،
وبلبلان شوریده
با خاطره ی عشقی سوزان
بر ابشخور سایه ها
چرت می زنند.