ديشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسي آبدار با پنجره داشت
تا صبح به گوش پنجره زمزمه كرد
چك چك . چك چك.
چه كار با پنجره داشت؟-------------------------------------
گاهي خدا پنجره هارو مي بنده
در هارو قفل مي كنه
زيباس اگر فكر كني شايد بيرون طوفانه
و خدا مي خواد از تو محافظت كنه-------------------------------------
هوا گرفته بود
باران مي باريد كودكي آهسته گفت
خدايا گريه نكن درست ميشه-------------------------------------
مي دوني آما بين (الف) تا (ي) قرار دارن
بعضي ها مثل (ب) برات ميميرن
مثل (د) دوست دارند
مثل (ع) عاشقت مي شوند
مثل (م) منتظرت مي مونند
تا يه روزي مثل (ي) يارت بشند
--------------------------------------
كاش پلاك گردنت بودم تا به هنگام دويدن
يه ضربان قلبت بوسه مي زدم-----------------------------------
از انسان ها غمي به دل نگير
زيرا نيز خود غمگين اند
با آنكه تنهايند ولي از خود مي گريزند
زيرا به خود و عشق خود
و به حقيقت خود شك دارند