ارسالها: 12930
#821
Posted: 11 Jun 2015 10:05
۲۰۰۰کیلو گوشت سگ تبدیل به سوسیس شد؟
پارسینه : اخیراً خبری مبنی بر استفاده از گوشت سگ در یک کارخانه تولید سوسیس در مشهد از سوی کاربران شبکههای اجتماعی منتشر شده است.

به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#822
Posted: 11 Jun 2015 10:10
محاصره قاتل تیرانداز در باند فرودگاه مهرآباد
شهروند| قاتل فراری که با گذشت ۴۳ روز از زمان قتل دوستش اقدام به سرقت ۳۰هزار دلار از محل جنایت کرده بود قبل از سوارشدن به هواپیما روی باند فرودگاه دستگیر شد.این متهم به قتل با ٥ اتهام سنگین در پروندهاش روبهرو است.
۷ اردیبهشتماه از طریق مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰، یک جنایت مرموز در آپارتمانی در خیابان طاهرخانی به کلانتری ۱۳۴ شهرک قدس اعلام شد .با ورود مأموران کلانتری به محل جنایت صحنهای عجیب پیش روی کارآگاهان قرار گرفت. پسر جوانی که پیک موتورسوار یک صرافی معتبر در خیابان شریعتی بود درحالیکه دست و پایش با دستبند پلاستیکی بسته شده بود وحشتزده روی زمین نشسته بود. چند متر آن طرفتر جسد صاحبخانه میانسال که از ناحیه کتف مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به دور گردنش نیز رشتهای پلاستیکی بسته شده بود حکایت از جنایتی هولناک داشت.
دقایقی بعد با اعلام این خبر به قاضی کشیک ویژه قتل، بازپرس «حسینپور» به همراه تیمی از کارآگاهان و کارشناسان بررسی صحنه جرم، راهی محل جنایت در خیابان فرحزادی شدند. با آغاز تجسسهای جنایی، بازپرس ویژه قتل سرنخهای طلایی را کشف کرد. مردی میانسال درحالیکه یک سیم دور گردنش پیچیده شده بود روی تختخواب افتاده بود. بررسیها نشان میداد مجید ٥٦ ساله در این خانه تنها زندگی میکرده و در کار خرید و فروش خودرو بوده است. با دستور بازپرس ویژه قتل پایتخت، تحقیقات برای دستگیری قاتل مرموز و رازگشایی از این جنایت هولناک آغاز شد.
اظهارات راننده پیک موتوری
راننده پیک موتوری در برابر قاضی حسینپور به شرح ماجرا پرداخت: «بعدازظهر ۷ اردیبهشتماه امسال برای تحویل یک بسته حاوی مقداری دلار به محل جنایت مراجعه کرده بودم؛ پس از زدن زنگ خانه، شخصی از پشت آیفون از من درخواست کرد تا برای تحویل دادن بسته دلار به داخل بروم. وقتی دلارها را به او تحویل دادم شروع به شمارش دلارها کرد و همزمان کارت عابربانکی را در اختیارم قرار داد تا پول دلارها را با دستگاه پوز پرداخت کند، اما رمز آن اشتباه بود. دوباره مشغول شمردن دلارها شد، به او گفتم عجله دارم و او ادعا کرد عابربانک متعلق به دوستش که در اتاق خوابیده، است. به همین خاطر از من خواست تا بروم و از خودش رمز را بپرسم. وقتی در اتاق خواب را باز کردم با جسد مرد میانسال روبهرو شدم. وحشت کرده بودم، خواستم فرار کنم که ناگهان مرد مرموز پشت سرم ظاهر شد و با تهدید اسلحه از من خواست تا سکوت کنم. سپس دست و پایم را بست و همراه با دلارها از خانه خارج شد. دست و پایم بسته بود و متواری شد. با هندز فری تلفنم با صرافی تماس گرفتم و همکارانم پلیس را در جریان ماجرا قرار دادند.»
سرنخ طلایی
با توجه به تجهیز محل سکونت مقتول به دوربینهای مداربسته، با دستور بازپرس پرونده، کارآگاهان به بررسی تصاویر دوربین پرداختند. با انجام اقدامات پلیسی، کارآگاهان موفق به شناسایی هویت قاتل فراری بهنام «امین» شدند؛ با شناسایی هویت «امین» کارآگاهان بلافاصله به محل سکونت وی در منطقه سعادتآباد مراجعه و اطلاع پیدا کردند که امین به خاطر اختلاف با همسرش از مدتی پیش خانهشان را ترک کرده است.
دستگیری متهم روی باند فرودگاه
در شرایطی که به ظاهر هیچگونه اطلاعات قابل بهرهبرداری برای دستگیری «امین» وجود نداشت، اما کارآگاهان اداره دهم با انجام یک سلسله اقدامات پلیسی اطلاع پیدا کردند که او قصد دارد تا با پرواز روز ۱۹ خرداد به مقصد آبادان، از تهران خارج شود .بلافاصله تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی به فرودگاه مهرآباد اعزام شد و با همکاری حراست فرودگاه، متهم را درحالیکه داخل اتوبوس ویژه حمل مسافران هواپیما بود روی باند فرودگاه دستگیر کردند.
اعترافات تکاندهنده
صبح روز سهشنبه با انتقال این مرد جوان به دادسرای جنایی تهران او درحالیکه ادعا میکرد این جنایت یک اتفاق بوده و او هرگز قصد کشتن مجید را نداشته است به بازپرس حسینپور گفت: «از حدود ٢ ماه پیش با مقتول آشنا شده و با اطلاع از زندگی مجردی او، من نیز که در داخل خانه دچار اختلاف شدید با همسرم شده بودم از این فرصت استفاده کردم. مجید من را به خانهاش دعوت کرد تا برای مدتی با او همخانه شوم. بیشتر شبها را در خانه مجید سپری میکردم تا اینکه یک شب او عنوان کرد که امنیت جانی ندارد و به این بهانه از من درخواست کرد تا برایش یک اسلحه کمری تهیه کنم. من نیز از طریق یکی از دوستان خود موفق شدم تا یک اسلحه کمری به مبلغ یکمیلیون و ۵۰۰هزار تومان خریداری کنم .روز جنایت قصد داشتم تا اسلحه را به مقتول تحویل دهم درحال نشان دادن نحوه کارکرد اسلحه بودم؛ نمیدانستم گلوله در داخل اسلحه قرار دارد و به همین علت ناگهان در زمان چکاندن اسلحه، گلولهای از اسلحه شلیک و به کتف مجید برخورد کرد؛ ترسیده بودم. او بیهوش روی زمین افتاده بود و تکان نمیخورد. به همین خاطر به سراغ جعبه ابزاری که در خانهاش داشت رفتم و چند سیم پلاستیکی برداشتم و بعد از بستن به گردنش او را خفه کردم.
متهم درخصوص سرقت مبلغ ۳۰هزار دلار ارز خارجی متعلق به مقتول نیز به کارآگاهان گفت: «پیش از وقوع حادثه شلیک گلوله مجید گفته بود که منتظر پیک موتوری و تحویل گرفتن بسته حاوی ۳۰هزار دلار پول است. به همین علت و با اطلاع از میزان پول همراه پیک موتوری، درخانه را برای پیک باز کرده و از او خواستم تا بسته را در داخل خانه تحویل دهد؛ پس از ورود پیک به داخل خانه، با تهدید اسلحه و ضمن نشان دادن جسد مجید دستهایش را بستم و با سرقت دلارها از خانه متواری شدم.»
در ادامه متهم اعتراف کرد که اسلحه کمری را در داخل یک ساختمان نیمهکاره مخفی و دلارها را در محل کارم پنهان کرده است. با اعزام کارآگاهان به این ٢ محل هیچ سلاح و پولی کشف نشد.
در حالی که متهم با دستور قاضی پرونده روانه بازداشتگاه شد ٥ اتهام قتل، حمل و نگهداری سلاح گرم، سرقت ٣٠هزار دلار، تهدید پیک موتوری صرافی و شرب خمر در پرونده او به چشم میخورد. تحقیقات برای روشن شدن زوایای مبهم پرونده ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#823
Posted: 11 Jun 2015 10:11
مرگ زن جوان در آرایشگاه زنانه
رؤیای لاغری، سرنوشتی تلخ را رقم زد
روزنامه ایران: زن جوان که برای لاغری به آرایشگاه زنانه رفته بود، به طرز اسرارآمیزی به کام مرگ فرو رفت. راز این حادثه هنگامی فاش شد که پیکر بیجان زن جوان به بیمارستان منتقل شد و با وجود تلاشهای تیم پزشکی او از کما خارج نشده و در آغوش مرگ قرار گرفت. بنا بر این گزارش، چندی پیش با تماس مسئولان بیمارستانی در مرکز استان مازندران مأموران پلیس در جریان مرگ مشکوک زن جوانی قرار گرفتند.
با حضور مأموران پلیس آگاهی بر بالین این زن و انجام بررسیهای نخستین، جسد قربانی حادثه برای انجام تحقیقات علمی به پزشکی قانونی استان مازندران انتقال داده شد و درحالی که متخصصان مطالعات و کاوشهای علمی درباره علت مرگ این زن را آغاز کرده بودند، مأموران پلیس آگاهی اطلاعاتی به دست آوردند که حکایت از مرموز بودن مرگ زن جوان داشت. در همین حال پزشکان قانونی نیز با بررسیهای خود توانستند آثاری از شوک وارد شده به بدن قربانی حادثه به دست آورند. بدین ترتیب پلیس به تحقیق درباره یافتههای جدید پرداخته و سرنخهای جدیدی را درباره فعالیــتهای غیر قانونی در آرایشگاهی که حادثه در آنجا رخ داده بود به دست آورد. با توجه به این اطلاعات مسئول آرایشگاه از سوی پلیس تحت بازجویی قرار گرفت اما او با انکار هر گونه اطلاعی از ماجرای مرگ زن جوان ادعا کرد قربانی حادثه در حالی به آرایشگاه وی مراجعه کرده بود که وضعیت جسمانی مناسبی نداشت. بلافاصله بعد از حضور در آرایشگاه روی زمین افتاده و از هوش رفته است. در حالی که مسئول آرایشگاه با اظهار نظرهای متناقض خود سعی داشت مسیر تحقیقات پلیس را به گمراهی بکشاند، مدارک و مستنداتی به دست آمد که راههای فرار را بر مسئول آرایشگاه بست. در مرحله جدید از تحقیقات جنایی، پلیس بار دیگر صاحب آرایشگاه را بازداشت و به صورت علمی و فنی تحت تحقیق قرار داد. وی که همه راهها را برای فرار از اتهام وارده مسدود میدید لب به اعتراف گشوده و پرده از راز این حادثه برداشت. عامل مرگ مشکوک در آرایشگاه زنانه، توسط کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی استان مازندران دستگیر شد.
سرهنگ «احمدرضا رستمی» رئیس پلیس آگاهی استان مازندران در این باره به خبرنگار ما گفت: با انجام تحقیقات فنی کارآگاهان اداره مبارزه با جرایم جنایی مشخص شد در این آرایشگاه دستگاه لاغری مورد استفاده مراجعان قرار میگرفت و در تحقیقات از اولیای دم نیز مشخص شد که زن جوان به دلیل اضافه وزن به دنبال راهی برای کاهش وزن خود بوده است. سرهنگ رستمی در ادامه افزود: با انجام اقدامات گسترده و تحقیقات خاص پلیسی دلایلی مبنی بر استفاده از دستگاه لاغری توسط مراجعان در آرایشگاه به دست آمد. سپس با هماهنگی قضایی مسئول آرایشگاه این بار به عنوان متهم به این پلیس احضار شد و در تحقیقات انجام شده پس از مواجهه با دلایل به دست آمده با قبول اتهاماتش اظهار داشت در آرایشگاه دستگاه لاغری داشتم و قربانی حادثه نیز در روز حادثه به من گفت قصد کاهش وزن دارد و من هم تجهیزات دستگاه را به وی وصل کردم و هنگام استفاده از آن بیهوش شد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.سرهنگ رستمی خاطرنشان کرد: در بازرسی از این آرایشگاه مشخص شد که این آرایشگاه فاقد مجوز بوده و با استفاده از این دستگاه لاغری افراد مختلفی دچار مشکلاتی شدهاند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#824
Posted: 11 Jun 2015 10:12
کلاهبرداری میلیونی در پوشش مشاور املاک
شهروند: دختر جوان برای پرداخت بدهیهای پدرش، نقشه کلاهبرداری ٤٠٠ میلیون تومانی از مستاجران یک خانه ویلایی را اجرا کرد. این دختر زیرک برای اجرای سناریوی این کلاهبرداری، پدر خود را بهعنوان همدست انتخاب کرد.
چند ماه پیش یک مشاور املاک که دختر جوانی بود خانه ویلایی و مجللی را در شمال پایتخت به مشتریان خود نشان داد. یکی از آنها با پرداخت ١٠٠میلیون تومان وارد معامله شد. قرار این بود که خانه را با ٢٠٠ میلیون تومان رهن کامل کنند. وقتی روز موعود رسید و آنها به بنگاه رفتند تا کلید را تحویل بگیرند ناباورانه با غیبت دختر جوان روبهرو شدند و راز یک کلاهبرداری بزرگ از سوی دختر جوان فاش شد. آنجا بود که تازه متوجه شدند دختر مشاور، سر آنها را کلاه گذاشته بود و حالا آنها مانده بودند با بیسرپناهی و پولی که از دستشان رفته بود. چراکه دختر جوان، خانه را نهتنها به آنها بلکه به ٣ نفر دیگر هم اجاره داده بود و فرار کرده بود. همین باعث شد تا پروندهای در شعبه چهاردهم بازپرسی دادسرای سعادتآباد باز شود و مالباختگان یک به یک شکایت خود را مطرح کنند. صاحب مشاور املاک که از سفر برگشته بود، در حالی که از این موضوع به شدت شوکه شده بود به بازپرس گفت: « این دختر چند ماهی میشد که در املاک من کار میکرد. از آنجا که از کارش راضی بودم و به خاطر قدرت بیانش معاملههای پر سودی را انجام داده بود، تمام کارهای مغازه را به او سپرده بودم. تا جایی که به مسافرت رفتم و همه مغازه را دست او سپردم و کلید این خانه ویلایی را هم به او دادم تا آنجا را اجاره دهد. ولی وقتی از سفر برگشتم متوجه این کارش شدم.»
با این اظهارات، ماموران به دنبال این دختر گشتند و در نهایت پس از چند ماه، وی را شناسایی و دستگیر کردند. با بازداشت این دختر، مالباختهها متوجه شدند که قربانی توطئه یک پدر و دختر کلاهبردار شدهاند.
این دختر در بازجوییها به ماموران گفت: « از چند ماه پیش من بهعنوان کارمند وارد بنگاه املاک شدم. صاحب بنگاه مردی پولدار بود و بیشتر اوقات نیز در سفر بود. او مرد بدی نبود فقط خیلی سختگیر بود. تا اینکه پس از چند ماه متوجه شدم صاحب بنگاه قصد رفتن به یک مسافرت تقریبا طولانیمدت دارد و میخواهد مغازه را برای چند روز دست من بسپارد. از طرفی یکی از مشتریان ما که دوست صاحب بنگاه نیز بود کلید خانه ویلایی و مجلل خود را در اختیار من قرار داد تا آنجا را اجاره دهم. او گفت که میخواهد خانهاش را به قیمت ٢٠٠میلیون تومان رهن بدهد. او که خیلی به این بنگاه و کسانی که در آنجا کار میکردند اعتماد داشت به مسافرت رفت و کار رهن خانهاش را به من سپرد. همانجا با خودم گفتم همین فرصت خوبی است تا پول زیادی به جیب بزنم. وسوسه شدم. کلید خانه دستم بود و از طرفی نه صاحب بنگاه در آنجا بود، نه صاحبخانه؛ بلافاصله موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و گفتم میتوانیم در مدتی که کلید دراختیار من است و صاحب بنگاه نیز در مسافرت بهسر میبرد با بستن یک یا دو قرارداد برای اجاره آن خانه پول زیادی بگیریم و فرار کنیم. از آنجایی هم که از بنگاه حقوق کمی میگرفتم و حتی با وجود چندین بار تقاضای اضافه حقوق باز هم صاحب کارم هیچ ترتیب اثری نداده بود تصمیم داشتم تا از آنجا بیرون بیایم. به همین دلیل وقتی این فکر به سرم افتاد وسوسه شدم تا کمی پول به جیب بزنم و پس از آن از مغازه بیرون بیایم. فکر میکردم صاحبکارم و صاحبخانه وقتی متوجه اجاره خانه میشوند که دیگر دیر شده و ما فرار کردهایم.»
این دختر ادامه داد: «پدرم بدهکاریهای زیادی داشت. وضع مالیاش اصلا خوب نبود و به خاطر اعتیادش کار مناسبی هم نمیتوانست پیدا کند. از زمانی هم که از مادرم جدا شد وضعش بدتر شد. نمیخواستم پدرم به خاطر بدهی و همچنین اعتیادش به زندان بیفتد. همین انگیزهها باعث شد که فکر کلاهبرداری به سرم بیفتد. ٢ روز بود که صاحبکار و صاحبخانه به مسافرت رفته بودند و من هم هر روز برای انجام این کار مصممتر میشدم. وقتی صاحبکارم به خارج از کشور رفت بلافاصله تصمیم به انجام این کار گرفتم. پدرم به بنگاه آمد و با هم هر مشتری که برای اجاره خانه ویلایی میآمد این خانه را به او معرفی میکردیم. ما برای اینکه ماجرای کلاهبرداری لو نرود خیلی زود با ٤ نفر آنها که رقم بالاتری پیشنهاد کرده بودند قرارداد صوری بستیم. با گرفتن پولهای اجاره که ٤٠٠ میلیون تومان بود، من وسایلم را جمع کردم و با پدرم متواری شدیم. بعد از آن با پولهای بهدست آمده اول از همه بدهیهای پدرم را دادم . بعد از آن لباسهای مارکدار که همیشه دلم میخواست داشته باشم، خریدم. میخواستم یک خانه در اطراف تهران بخرم که دستگیر شدم.»
پس از اعترافات این دختر، پدر وی نیز از سوی پلیس بازداشت شد و به همدستی با تنها دخترش در این کلاهبرداری اعتراف کرد و به ماموران گفت: «بهخاطر دخترم دست به این کار زدم و میخواستم او را خوشحال کنم. از طرفی میخواستم از بدهیهایم خلاص شوم و پایم به زندان کشیده نشود اما حالا با برچسبی به جز بدهکاری باید پشت میلههای زندان را تجربه کنم.»
در نهایت این پدر و دختر کلاهبردار روانه بازداشتگاه شدند و تحقیقات در مورد این پرونده ادامه یافت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#825
Posted: 13 Jun 2015 11:43
انگشتهای هرز؛ روایت دختران از دستمالیهای خیابانی
دو ماه پیش، «کبری خادمی»، هنرمند افغانستانی، در پرفورمنسی بهنام «زره»، مایو آهنین به تن کرد و به خیابان رفت تا اعتراض خود را به مزاحمتهای فیزیکی علیه زنان نشان دهد. او این نوع مزاحمتها را در افغانستان، پاکستان و ایران تجربه کرده بود.
واکنشها نسبت به این اقدام متفاوت بود؛ عدهای کارش را شجاعانه دانستند و برخی به او ناسزا گفتند، در خیابان و شبکه های اجتماعی مجازی.
روانشناسان بیماریهای شخصیتی را یکی از دلایل اصلی مزاحمتهای خیابانی میدانند. در این نوع بیماریها، فردِ مبتلا، توانایی تشخیص باورها و عقاید خود را با حقیقتهای موجود در جامعه از دست میدهد و عقاید نهادینهشده فرد در تقابل با جامعهای قرار میگیرد که مدام در حال تغییر است.
با این حال همه دلایل رخ دادن چنین وضعیتی، فردی نیست. باورهای اجتماعی نیز موثر هستند. برای مثال بسیاری از دخترانی که دوران دانشجویی خود را در شهری دور از خانواده میگذرانند، براساس تجربههای خود عقیده دارند در اکثر موارد اگر افراد متوجه هویت دانشجویی آنها شوند، امکان مزاحمت و شدت آن بیشتر میشود.
«سولماز» که برای ادامه تحصیل از شیراز به تهران مهاجرت کرده، از خاطره اولین گردش در تجریش میگوید: «برای پیادهروی رفتهبودم که مادرم تماس گرفت. مثل همیشه با لهجه شیرازی شروع کردم به تعریف از درس و دانشگاه. چند دقیقه بعد مجبور شدم بهخاطر سروصدای زیاد به داخل کوچهای بروم تا صدایش را بهتر بشنوم. اندکی بعد متوجه شدم آقایی که تا قبل از این کمی جلوتر از من حرکت میکرد، پشت سرم وارد کوچه شده و به طرفم میآید. ترسیدم، تلفن را قطع کردم و خواستم به سمت خیابان بروم که جلویم ایستاد و پایم را نیشگون گرفت.»
منظور سولماز چیز دیگری است، ولی رویش نمیشود بگوید: «میخواستم جیغ بزنم اما نمیتوانستم؛ صدایم در نمیآمد. همانطور که من را بین دیوار و خودش گیر انداختهبود، شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارش. نمیدانم دقیقا چقدر طول کشید؛ شاید فقط چند ثانیه. اما برای من مثل چند ساعت گذشت.»
بغضش میشکند اما در عین حال میخندد و ادامه میدهد: «همانلحظه باز شدن در یک پارکینگ باعث شد بترسد و قبل از اینکه کسی سر برسد، با همان وضع از کوچه دوید بیرون. شاید اگر صحبتهای من و مادرم را نمیشنید، خیال میکرد از اهالی همانجا هستم؛ راهاش را میرفت و کاری به کارم نداشت.»
سالهاست بسیاری از روحانیون در صحبتهای خود بدحجابی بانوان را دلیل اصلی سست شدن ایمان مردان عنوان میکنند. از نظر آنها فلسفه حجاب خانمها «جلوگیری از انحراف جوانان» و «ممانعت از گسترش فساد در جامعه اسلامی» است. برای مزاحمان خیابانی اما مسئله حجاب اهمیت چندانی ندارد، اتفاقا چادریها پای ثابت مزاحمتهای خیابانی هستند.
«فرزانه» درمورد اتفاقی که برای مادرش افتاده اینطور میگوید: «چادرش را پوشید و برای خرید رفت بیرون. چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که در و زنگ خانه همزمان به صدا درآمد؛ آنهم نه یکبار، پشت سر هم و بعد از آن فریادهای مادرم که: باز کن، زود باش باز کن! با عجله در را باز کردم. رنگ صورتش مثل گچ سفید شده بود و خودش را انداخت داخل خانه. برایش آبقند آوردم، اما تلفن را برداشت و با پلیس تماس گرفت. داد میزد: مگر شما سر این کوچه کیوسک ندارید؟ مامورهایتان به چه درد میخورند؟ همین الان یک نفر با موتور مزاحم من شد، همانکاری را کرد که نباید بکند!»
میخندد و میگوید: «خب دستمالی مادر آدم خندهدار است اما جدا تعجب دارد. مادر من آن موقع 55 ساله بود، همیشه هم چادر سرش میکرد. نمیدانم طرف با خودش چه فکر کرده بود؟!»
«هدیه» که در بازار تهران شاهد چنین اتفاقی بوده هم متعجب است. البته بیشتر از واکنش خانمی که مزاحماش شده بودند: «در شلوغی بازار، پسر جوانی دستش را روی بدن خانمی چادری که داشت خرید میکرد، گذاشته بود و با دست دیگرش مشغول بود! آن خانم هم هیچ واکنشی نشان نمیداد. نمیدانم متوجه نمیشد، یا خجالت میکشید که اعتراضش باعث جلبتوجه مردم شود.»
مرداد ماه 91 «محمدابراهیم نوروزیان» جانشین فرمانده نیروی انتظامی گیلان، در کارگاهی آموزشی به منظور آگاهسازی در رابطه با حجاب و عفاف گفته بود: «پدیده مزاحمت خیابانی و تجاوز به عنف، از آثار و پیامدهای منفی بدحجابی است و افرادی که دارای پوشش نامناسب هستند در واقع مورد آزار و اذیت عناصر ناباب و سودجو قرار میگیرند.»
در تمام این سخنرانی اما اشارهای به برخورد با مزاحمین و نحوه پیشگیری از این مسئله نشده است. سایر مسئولان هم در اظهار نظرهای خود هرگز از حقوق شهروندی و حمایت از زنان حرفی نمیزنند.
نظر «امید» کارشناس رشته روانشناسی در مورد موضوع حجاب و همینطور اظهارات نوروزیان چنین است: «به نظر من حجاب افراد نه عامل مزاحمتهای خیابانی است، نه مجوز آن. گاهی اوقات مسئولین - خواسته یا ناخواسته- با مقصر دانستن زنان و پوشش آنها، به دست افراد سودجو بهانه میدهند. به جای مقابله با مزاحمان، عرصه را برای بانوان تنگتر میکنند، در صورتی که با روی دادن این اتفاقات، امنیت خانمها است که به خطر میافتد، نه آقایان.»
به طور طبیعی، اولین واکنش به قانونشکنی مراجعه به مسئولین امنیتی و قضایی است. «معصومه» که مقیم آمریکا است، از قوانین این کشور درباره مزاحمتهای خیابانی میگوید: «بسته به نوع مزاحمت - زبانی یا فیزیکی- مجازاتهای مختلفی درنظر گرفته شده. فکر میکنم کمترین آن اخراج از محل کار، دانشگاه یا مدرسه باشد. من خودم هیچوقت در این زمینه به مشکلی برنخوردم، ولی میدانم اگر مشکلی پیش بیاید از من حمایت میشود.»
در ایران اما شرایط جور دیگری است. «باران»، 39 ساله و متاهل است، بعد از درگیری با پسری که به جای خاصی از بدنش دست زده بود، به دادسرا احضار میشود. البته نه بهعنوان شاکی، بلکه در جایگاه متهم: «جلوی در خانه بودم. داشتم ماشین را قفل میکردم که دو نفر موتورسوار پشت سرم توقف کردند و مزاحمم شدند. خیابان خلوت بود، بیاختیار قفلفرمان را برداشتم و افتادم به جان موتورشان. در همان حال فریاد هم میکشیدم و کمک میخواستم. وقتی اوضاع را اینطور دیدند، موتور را برداشتند و بهدو دور شدند. چند روز بعد از گرفتن احضاریه در دادگاه، همه چیز به نفع پسری بود که موتورش را شکسته بودم. علت درگیری، تصادف اعلام شده بود! هرچقدر ماجرا را برای قاضی توضیح میدادم میگفت: اگر چنین قضیهای بود، چرا شکایت نکردی؟ حالا هم میتوانی در کلانتری شکایتت را بنویسی تا پیگیری کنیم. از کسی که نمیشناختمش به کجا شکایت میکردم؟! آنها خانهام را بلد بودند، من چه؟»
تابو بودن مسائل جنسی در ایران بیشتر مختص خانمها است. تا حدی که گاهی زشتی مزاحمتهای فیزیکی بیشتر از اینکه متوجه مزاحمان باشد روی قربانیان این مسئله یعنی بانوان معکوس است.
«مهسا» موقع خروج از ایستگاه مترو امامحسین با پسری که قصد ایجاد مزاحمت داشته، درگیر میشود. او میگوید: «قبل از اینکه دستش به من برسد، مچش را گرفتم و پیچاندم و شروع کردم به داد و فریاد تا کسی صدایم را بشنود و لااقل برای خبر کردن انتظامات مترو کمکم کند. در یک دقیقهای که با هم درگیر بودیم، دو نفر از جلویمان گذشتند؛ اولی پسر جوانی بود که زیرچشمی نگاهی انداخت و بیتوجه راهش را گرفت و رفت. بعد از آن از شدت عصبانیت دیگر کمک نمیخواستم، فحش میدادم، که نفر دوم رسید. آقای میانسالی که بعد از مکث کوتاهی، به من چشمغره رفت، سری به نشانه تاسف تکان داد و غرغر کنان دور شد! وقتی فهمیدم کسی قرار نیست به دادم برسد، دست پسر را رها کردم و او هم از خدا خواسته فرار کرد.»
اکثر زنان عقیده دارند سکوت در مقابل مزاحمان باعث ترویج این عمل میشود. «درسا» میگوید: «سنم که کمتر بود فکر میکردم باید سکوت کرد، اما چند سال است به این نتیجه رسیدم که ساکت ماندن باعث ترویج آن عمل زشت میشود. بهتر است حتما کمک خواست و واکنش تند نشان داد.»
برخی از زنان هم راه دیگری انتخاب کرده اند، مثلا تغییر ساعت خارج شدن از خانه، استفاده از وسایل نقلیه عمومی بهجای پیادهرویهای طولانی و یا به اشتراکگذاشتن تجربههای شخصی در برخورد با مزاحمان و انگشتهای هرزشان!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#826
Posted: 13 Jun 2015 11:44
اقدام به خودسوزی راننده تاکسی در مقابل ساختمان شهرداری رشت
به گزارش پارسینه ، راننده جوان یک دستگاه خودرو تاکسی ۱۳۳ در مقابل درب ورودی ساختمان مرکزی شهرداری رشت پارک کرده و سپس با ریختن چندین لیتر بنزین بر روی خود و زدن کبریت اقدام به خودسوزی نمود که با هوشیاری یکی از نگهبانان ورودی شهرداری شهر رشت و گرفتن کبریت از دست فرد نامبرده جلوی این اقدام گرفته شد.
راننده مذکور در جواب حاضرین در صحنه دلیل این کار خود را مشکلات فراوان و ضعف مدیریت تاکسی ۱۳۳ عنوان و با ناراحتی در مورد موارد پیش آمده و مشکلات یکی از اپراتورهای تاکسی ۱۳۳ در برخورد با رانندگان عنوان کرد و رسیدگی فوری به این مسایل را از شهرداری خواستار شد.
وی که از تماس بنزین با پوست خود به شدت رنج می برد با مراجعه واحد اورژانس تحت معالجات اولیه قرار گرفت و به مرکز درمانی منتقل گردید.
گفتنی است پیش از این رسولی عضو شورای شهر رشت در نطق پیش از دستور نود و ششمین جلسه شورای شهر رشت انتقادات شدیدی را نسبت به مدیریت تاکسیرانی شهر رشت در دفاع از حقوق رانندگان تاکسی ۱۳۳ و به دلیل عدم نظارت مکفی بر تاکسی ۱۳۳ و تخلفات در این حوزه ابراز نموده بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#827
Posted: 13 Jun 2015 12:37
درخواست طلاق به بهانه امتحانات پایان ترم
گوشهای از راهروی دادگاه خانواده روی نیمکت نشسته و به گذشتهاش فکر میکند. به روزی که برای اولینبار سحر را دید و زندگیاش از اینرو به آنرو شد. آن روز تصور میکرد که با دیدن سحر به خوشبختی که همیشه دنبالش بود میرسد، غافل از اینکه زندگیاش بعد از دیدن سحر از خوشبختی و خوشحالی دور میشود. مهیار به این فکر میکند که چقدر ساده زندگیاش نابود شد و سکانسهای پایانی را میگذراند.
چند دقیقه دیگر قرار بود مهر طلاق به شناسنامه اش بخورد و برای همیشه از سحر جدا شود؛ آن هم تنها به خاطر امتحانات پایان ترم سحر. مهیار غرق در افکارش است که صدای قدم های آشنای سحر، او را از افکارش بیرون می آورد و می بیند که همسرش هم با برگه ای در دست به دادگاه آمده و جلوی در شعبه منتظر می ایستد. سحر حتی به صورت شوهرش هم نگاه نمی کند و بدون هیچ حرفی وقتی منشی صدایشان می زند وارد شعبه می شود. او برگه اش را به قاضی عموزادی، رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده می دهد و روی نیمکت می نشیند. مهیار هم در کنارش می نشیند.
قاضی به مهیار می گوید: چرا به دادگاه آمدید؟
مهیار پاسخ می دهد: دوست نداشتم از همسرم جدا شوم. آقای قاضی سحر یک موضوع کوچک را بی دلیل بزرگ کرده و پای هردویمان را به دادگاه باز کرده است. چرا باید به خاطر یک دلیل بچگانه زندگی خودمان را تباه کنیم. مگر امتحانات پایان ترم تا چه اندازه مهم است که در زندگیمان تاثیر گذاشته است.
این مرد ادامه می دهد: این موضوع بهانه است. سحر از روز اول آشنایی مان تا الان که سه سال می گذرد مرتب به دنبال بهانه می گردد و سر همه چیز دعوا به راه می اندازد. او آن قدر مغرور است که تصور می کند همه چیز باید بر وقف مراد او باشد و هیچ کس روی حرفش حرفی نزند. او در مورد ساده ترین مسائل هم با من جنگ و جدل به راه می اندازد؛ تا این که سر امتحانات پایان ترمش و این که من اجازه ندادم امتحان بدهد، این جنجال را به راه انداخته و می خواهد از من جدا شود.
قاضی می پرسد: چرا اجازه ندادی امتحاناتش را بدهد؟
مهیار می گوید: آقای قاضی باور کنید من از آن مردها نیستم که بخواهم به همسرم دستور بدهم یا او را محدود کنم. امتحانات پایان ترم سحر با مرگ مادربزرگ من مصادف شد و ما باید برای برگزاری مراسم به شهرستان می رفتیم. نمی شد که به آنجا نرویم و از طرفی اگر سحر همراه من نمی آمد خانواده ام خیلی ناراحت می شدند. برای همین از سحر خواستم امتحاناتش را کنسل کند و با من به شهرستان بیاید. اما درست از وقتی برگشتیم جنجال به راه انداخته و می گوید که من باعث شدم او از درس هایش عقب بماند و یک ترم دانشگاه را از دست بدهد.
سحر صحبت های شوهرش را قطع می کند و می گوید: آقای قاضی شوهرم از اولش هم مخالف درس خواندن من بود و نمی خواست اجازه دهد به دانشگاه بروم. همیشه غر می زد و سعی می کرد کاری کند تا نتوانم درس بخوانم. درست موقع امتحاناتم هم بهانه آورد و مرا از درس محروم کرد. هرچه به او گفتم که اجازه دهد من بعدا به شهرستان بروم و به خانواده اش تسلیت بگویم حرفم را گوش نکرد. وقتی به آنجا هم رفتیم مرتب بهانه های مختلف آورد و برگشتنمان را به تعویق انداخت. وقتی هم به تهران برگشتیم به خاطر اعتراضم جنجال به راه انداخت و گفت حق نداری به درس خواندن ادامه بدهی. همین باعث شد که من تصمیمم را بگیرم و برای همیشه از شوهرم جدا شوم. من به زندگی ام علاقه دارم، اما نمی توانم با مردی زندگی کنم که برای محدودکردن من تلاش می کند. تا حالا هم در برابر اعتراضاتش حرفی نزدم. آقای قاضی، در این مدت تو کارهای خانه کم نگذاشته ام و زمانی که شوهرم سر کار بود، درس خواندم.
وقتی صحبت های این زوج تمام می شود؛ قاضی سعی می کند آنها را از جدایی منصرف کند. اما وقتی اصرار زن جوان برای جدایی را می بیند رسیدگی به این پرونده را به آینده موکول می کند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#828
Posted: 13 Jun 2015 12:38
قتل مهندس کامپیوتر در نیمه شب بهاری
عاملان قتل یک مهندس کامپیوتر در نزاع خیابانی میدان مرکزی قائمشهر تحت تعقیب ویژه پلیسی قرار گرفتند.
این جنایت هنگامی رخ داد که قربانی حادثه که 25 ساله و مهدی نام داشت به همراه یکی از دوستانش برای خرید به سوپر مارکتی در میدان امام (ره) قائمشهر رفتند. هنوز دو مرد جوان وارد مغازه نشده بودند که فریادهای درگیری در منطقه شنیده شد و پیش از آنکه کسی بتواند مانع درگیری شود یک مهندس جوان کامپیوتر نیمهجان کنار جوی آب کف آسفالت خیابان افتاد.
با گزارش جنایت به مأموران پلیس، بلافاصله پیکر نیمه جان مهندس جوان به بیمارستان انتقال داده شد اما بهرغم تلاشهای تیم پزشکی، مرد زخمی بر اثر شدت خونریزی ناشی از اصابت ضربات چاقو به قلب و سینهاش در آغوش مرگ آرام گرفت. با مرگ این مهندس جوان به دستور بازپرس ویژه قتل دادسرای قائمشهر، تحقیقات پلیس درباره نحوه و علت مرگ قربانی حادثه آغاز شد.
یک شاهد عینی حادثه درباره چگونگی وقوع حادثه گفت: ساعت 10/5شب بود، قربانی حادثه همراه یکی از دوستانش به طرف سوپرمارکت در حرکت بود که با سه پسر جوان که روبهروی یک قهوه خانه نشسته بودند بر سر موضوعی دچار اختلاف شدند.
هنوز چند لحظهای از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان یکی از سه پسر جوان کارد بلندی را بیرون کشید و به طرف دو مرد جوان حمله کرد. درگیری آنها خیلی کوتاه بود. پسر کارد بدست ضربهای به او وارد کرد، او روی زمین افتاد و هر سه پسر جوان پا به فرار گذاشتند.
بنابر این گزارش، با توجه به اطلاعاتی که مأموران درباره نشانیهای عاملان درگیری به دست آوردهاند تحقیق برای ردیابی آنها را در دستور کار خود قرار دادهاند. مأموران در ادامه بررسیهای خود مشخصات و هویت عامل اصلی جنایت را که از ساکنان یکی از مناطق حاشیهای شهر قائمشهر است به دست آوردهاند اما قاتل تاکنون متواری است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#829
Posted: 14 Jun 2015 20:48
معصومیت به تاراج رفته !
ایرنا: از دختر بچه سه ساله ای صحبت می کنم که پس از ربوده شدن در یکی از پارک های تهران مورد آزار و اذیت مرد شیطان صفتی قرار گرفت، مردی که شادی کودکانه دخترکی را به سکوت و سکوت و سکوت تبدیل کرد.
داستان از این قرار بود، زن و مرد جوانی که برای ورزش به یکی از پارک های تهران رفته بودند، مرد میانسالی را در حال آزار و اذیت دختر خردسالی در گوشه ای از پارک دیدند. آنها سپس با کمک نگهبان پارک مرد متجاوز را دستگیر کردند و موضوع را به پلیس اطلاع دادند.
ماموران با حضور در پارک به تحقیق از نگهبان پرداختند که وی گفت ساعت پنج صبح متوجه این مرد داخل پارک شدم. او چند ساعت داخل پارک پرسه زد و رفت. نیم ساعت بعد دوباره او همراه با دختر خردسالی وارد پارک شد. ابتدا به وی مشکوک نشدم تا این که زن و مرد جوانی سراغ من آمده و مدعی شدند، مردی را در حال آزار و اذیت دختر خردسالی دیده اند. با کمک این زن و مرد، وی را دستگیر کرده و در اتاق نگهبانی زندانی کردیم.
در ادامه مرد جوان هم به پلیس گفت من همراه همسرم برای ورزش به پارک آمدم. متوجه شدم این مرد دست دختربچه را گرفته است و به زور او را به طرف وسایل بازی پارک می برد. کنجکاو شدم و به دقت آنها را زیرنظر گرفتم. او سپس شروع به آزار و دختر بچه کرد. دختر خردسال از ترس دست و پایش می لرزید. همان لحظه فهمیدم که او هیچ نسبتی با مرد میانسال ندارد به خاطر همین به طرف آنها رفتم تا موضوع را سؤال کنم. وقتی دختربچه مرا دید، گریه کرد و این مرد او را رها کرد. مرد آدم ربا ابتدا ادعا کرد که دخترش است اما دختر کوچولو با گریه گفت که این مرد او را به زور به پارک آورده است پس از این مرد آدم ربا قصد فرار داشت که او را گرفتیم .
ماموران در ادامه پدر و مادر دختر بچه را شناسایی کرده و دختر سه ساله را تحویل آنها دادند. این مرد پس از انتقال به دادسرای جنایی تهران گفت: من زن و دو بچه دارم و در یکی از شهرک های حوالی تهران زندگی می کنم. روز حادثه متوجه شدم این دختر بعد از خریدن نان از نانوایی به طرف خانه اشان می رود. به او نزدیک شدم و او را به بهانه بازی و خرید خوراکی به پارک کشاندم. ابتدا کمی با او بازی کردم و قصد داشتم او را از پارک خارج کنم که نگهبان پارک و مردی که ورزش می کرد متوجه شده و مرا دستگیر کردند.
تحقیقات بعدی پلیس هم نشان داد متهم سابقه دار است و دو بار دیگر به جرم ربودن دختربچه ها بازداشت و روانه زندان شده است.
متهم در بازجویی بعدی نیز اعتراف کرد که دو بار به جرم ربودن دختران کم سن و سال در ورامین به زندان رفته و این بار برای ربودن دختری دیگر به تهران آمده بود.
این مرد در نهایت با رای دادگاه به 15 سال زندان و 90 ضربه شلاق محکوم شد.
چه بسیار حوادثی از این دست که در اطرافمان اتفاق می افتد و گاه با بی تفاوتی از کنار آن می گذریم در حالی که شنیدن چنین حوادثی زنگ تلنگری است تا نسبت به حفاظت از فرزندان خود توجه بیشتری داشته باشیم تا یک عمر افسوس و پشیمانی را برای خود بوجود نیاوریم.
با آغاز فصل گرم سال کودکان به بازی های کودکانه به ویژه در پارک ها تمایل بسیاری نشان می دهند و مجرمان نیز از این ایام برای سرقت، آزار و اذیت کودکان بیشتر استفاده می کنند.
در برخی مواقع سارقان طلا و جواهرات کودکان را به سرقت می برند اما گاهی کودکان را نیز مورد اذیت و آزار قرار می دهند که عوارض ناشی از این اقدام تا سال های سال و حتی در دوران بزرگسالی کودکانی که این مساله را تجربه کرده اند، باقی می ماند.
یک لحظه غفلت از کودکان ، دادن بهترین فرصت برای سودجویان است براین اساس نباید کودکان را به تنهایی برای خرید فرستاد یا آن ها را در مکان های خلوت و دورافتاده برای بازی رها کرد.
سرقت از کودکان در شرایطی صورت می گیرد که والدین نسبت به رفت و آمد کودکان بی دقت بوده و آنها به تنهایی در معابر حضور دارند.
از سوی دیگر آویختن طلا و جواهرات به کودکان در کوچه و خیابان، دادن اسباب بازی های گران قیمت یا موبایل به کودکان، عدم آگاهی کودکان درباره مراقبت از خود و دوری کردن از افراد ناشناس از جمله مواردی است که احتمال سرقت از کودکان را افزایش می دهد.
پلیس آگاهی نیروی انتظامی همواره به رعایت نکاتی در این زمینه تاکید و تصریح دارد که کودکان را با آویختن زیورالات با ارزش به خطر نیاندازیم، اسباب بازی های گرانقیمت کودکان را فقط در جاهای مطمئن به آنها بدهیم و از دادن موبایل به کودکان در مواقع غیر ضروری پرهیز کنیم.
همچنین توصیه می شود که به فرزندان خود بیاموزیم به غریبه ها حتی کودکان اعتماد نکرده و همچنین از فرستادن کودکان کم سن برای خرید اجتناب شود و آدرس دقیق منزل را نوشته و همواره در جیب کودکان قرار دهیم.
برخی والدین زمانی که فرزندشان مورد سرقت قرار گرفته، مضطرب شده و نمی دانند باید چه اقداماتی انجام دهند، بر اساس توصیه پلیس، در این شرایط افراد باید آرامش و خونسردی خود را حفظ کرده و در گام نخست با پلیس ١١٠ تماس گرفته و به جای رفتن به کلانتری در محل سرقت، منتظر پلیس ١١٠ بمانند.
به توصیه پلیس، همچنین باید هرگونه اطلاعات درباره سرقت بطور کامل در اختیار ماموران قرار داده شود، حتی اگر اموال سرقتی ارزش چندانی نداشته باشد.
بدون شک رعایت و عمل به توصیه های پلیس و آموزش صحیح کودکان، کام سارقان را که مترصد فرصتی برای دست درازی به دارایی مردم هستند، تلخ خواهد کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#830
Posted: 14 Jun 2015 20:50
دوقاتل پای چوبه دار از اولیای دم مهلت گرفتند، دو قاتل قصاص شدند
سه قاتل روز چهارشنبه در حالی در زندان رجاییشهر و زندان قزوین پای چوبه دار رفتند که دو نفر از آن ها پیش از اجرای حکم توانستند از اولیای دم مهلت بگیرند. یک قاتل نیز در زندان قزوین نتوانست بخشش بگیرد و قصاص شد.
به گزارش جام جم، نخستین اعدامی که پای چوبه دار رفت، مرد جوانی به نام «احمد» بود که به خاطر قتل نامادری خود و با اصرار اولیای دم قصاص شد.
براساس محتویات پرونده، سیزدهم بهمن سال 88 ماموران پلیس شهریار در تماس مرد میان سالی از قتل زن جوانی با خبر شدند. این مرد در شکایتش گفت: «ساعتی قبل به خانه آمده و با پیکر شعله ور همسرم روبه رو شدم. پسرم احمد نیز با مشاهده من از خانه فرار کرد. آتش را خاموش کردم اما همسرم به دلیل شدت سوختگی جانش را از دست داده بود.»
احمد 26 ساله یک هفته بعد در حوالی تهران شناسایی و دستگیر شد. پسر جوان اول مهر سال 90 در شعبه 71 دادگاه کیفری با قبول قتل «محبوبه» 37 ساله گفت: «پدرم چند سال قبل مادرم را طلاق داد و بازنی میان سال ازدواج کرد. روزهای اول اخلاق او خوب بود اما به مرور زمان رفتارش تغییر کرد و با من بدرفتاری می کرد. کارهای محبوبه باعث شد پدرم به من و خواهرم توجه نداشته باشد. چندی بعد به خواستگاری دخترعمه ام رفتم اما به دلیل مخالفت های محبوبه، این ازدواج صورت نگرفت. روز حادثه با محبوبه در خانه تنها بودم که او خواست تا آمدن پدرم از خانه بیرون بروم. عصبانی شده و با او درگیر شدم. یک لحظه گلویش را فشار دادم و خفه اش کردم. بعد جسد را به حیاط آورده و آتش زدم. در همین زمان پدرم سر رسید و من فرار کردم.»
با اعترافات احمد، قضات دادگاه او را به قصاص محکوم کردند. با تایید حکم قصاص از سوی قضات دیوان عالی کشور، پسر جوان سحرگاه چهارشنبه در زندان رجایی شهر به دار آویخته شد.
مهلت به دو مرد در آستانه اعدام
براساس گزارش جام جم، دو محکوم دیگر نیز که در این روز پای چوبه اعدام توانستند از اولیای دم مهلت بگیرند. «رضا» مردادماه سال 82 به علت اختلاف مالی، پسر 32 ساله ای را در «صالح آباد» شهریار به قتل رسانده بود.
او در جلسه دادگاه در دفاع از خود گفت: «با مقتول اختلاف مالی داشتم و برای تسویه حساب با او قرار گذاشتم اما حسن با دوستش آمد. بار دیگر دعوایمان شد که من هر دوی آن ها را با چاقو زدم و فرار کردم.»
با اعترافات متهم، قضات شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران او را به قصاص محکوم کردند. با تایید حکم از سوی دیوان عالی کشور، متهم روز چهارشنبه پای چوبه دار رفت اما توانست از خانواده اولیا دم مهلت بگیرد.
دومین محکوم به قصاص، تیرماه سال 88 یک راننده تاکسی را به قتل رسانده و جسدش را به آتش کشیده بود.
متهم در جلسه دادگاه گفت: «علی راننده تاکسی بود که برای اجاره خانه به بنگاه ما آمد. خانه خودم را به او نشان دادم. مقتول برای قول نامه پنج میلیون تومان ودیعه داد. چون تنها بود، وسوسه شدم پولش را سرقت کنم. به همین خاطر وقتی او از اجاره خانه منصرف و برای گرفتن پولش آمد، با همدستی دوستم او را به خانه ام برده و پس از خفه کردن، جسدش را با خودروی خودش به غرب تهران برده و به آتش کشیدیم.»
با اعتراف «حمید» 34 ساله، قضات شعبه دادگاه کیفری او را به قصاص محکوم کردند که این حکم از سوی قضات دیوان عالی کشور تایید شد.
سحرگاه چهارشنبه اولیای دم این دو مقتول به محکومان فرصت دوباره برای زندگی دادند.
در همین روز، مردی که پس از باخت در قمار، دوست و رقیب خود را کشته بود، در قزوین قصاص شد.راز این جنایت 28 دی سال 91 فاش شد. ماموران پلیس قزوین پس از حضور در محل جنایت در یکی از محله های این شهر، با جسد مرد جوان در حالی که ضربه چاقو به سینه اش اصابت کرده بود، رو به رو شدند. در جریان تحقیقات از صاحب خانه، مشخص شد مقتول و قاتل همراه چند نفر دیگر در حال قمار بازی در این خانه بودند که به دلیل اختلاف، حمید 31 ساله با چاقو دوست خود را کشت و از راه پشت بام فرار کرد.
او که در مخفیگاهش دستگیر شد، اعتراف کرد: «در بازی قمار بر سر برد و باخت و بدهی آن درگیر شده و دوستم را کشتم.»
این متهم نیز در دادگاه کیفری استان قزوین به قصاص محکوم و با تایید حکم در دیوان عالی کشور و استیذان رای توسط رییس قوه قضاییه، در زندان مرکزی قزوین به دار آویخته شد
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟