انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
گفتگوی آزاد
  
صفحه  صفحه 85 از 130:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  129  130  پسین »

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران


مرد

 
ثبت رکورد "هر دقیقه یک نزاع" در پزشکی قانونی ایران

بر اساس گزارش پزشکی قانونی در ایران در هر دقیقه یک نزاع صورت می‌گیرد و روزانه یک هزار و ۶۰۰ پرونده نزاع منجر به جرح در این سازمان تشکیل می‌شود. بر اساس آمار پزشکی قانونی، تهران از نظر تعداد نزاع‌های خیابانی پیشتاز است.



به گزارش روزنامه آرمان به نقل از پزشکی قانونی ایران، در هر دقیقه یک نزاع در ایران (هر ساعت ۶۶ مورد) رخ می‌دهد. در آمار نزاع‌های صورت گرفته در ایران، شهر تهران پیشتاز است و بیشترین شمار پرونده‌ی نزاع و درگیری در پزشکی قانونی به نام این شهر ثبت شده است.
سازمان پزشکی قانونی ایران از ثبت روزانه یک‌هزار و ۶۰۰ پرونده نزاع منجر به جرح خبر داده است و مسائل اجتماعی، روانی، فرهنگی و اقتصادی را دلایل اصلی بروز نزاع‌ها برشمرده است. پزشکی قانونی در گزارش مربوط به سال گذشته این سازمان آورده است که در این سال بیش از ۵۹۰ هزار شهروند به دلیل ضرب و جرح در نزاع راهی پزشکی قانونی شده‌اند.
با وجود آمار بالای نزاع در ایران اما رئیس شعبه ۷۱ دادسرای کیفری استان تهران که به قتل اختصاص دارد، این آمار را واقعی نمی‌داند. وی معتقد است آمار نزاع بیش از این میزان است و از آن رو که برخی از نزاع‌ها به ضرب و جرح ختم نمی‌شوند، جایی هم ثبت نمی‌شوند.
قاضی عزیزمحمدی، از قضات مشهور در پرونده‌های قتل به خبرگزاری مهر گفته است که اغلب پرونده‌های قتل از نزاع و درگیری نشات می‌گیرند. به گفته او مسائل ناموسی، اخلاقی، قومیتی و مالی از دیگر دلایل شکل‌گیری نزاع هستند و شمار این پرونده‌ها طی یک دهه گذشته در دادسرای کیفری استان تهران افزایش نسبی داشته است.
به گفته این قاضی، عواملی همچون "فشارهای مالی، اقتصادی، اجتماعی و حتی اخلاقی" در شکل‌گیری نزاع‌ها و معضلات اجتماعی از این دست نقش اصلی را دارند.


از محکمه‌های خیابانی تا مهارت‌های شهروندی
حسن موسوی چلک، رئیس انجمن مددکاران اجتماعی ایران مواردی نظیر آلودگی هوا، آلودگی صوتی و معماری شهری نامناسب را از دلایل اصل کاهش تحمل در بین شهروندان و معضلی در نحوه کنترل خشم دانسته است.
وی معتقد است: «هر چقدر اعتماد به مراجع ذی‌ربط و اعتماد بین افراد در جامعه بیشتر باشد به همان نسبت برای گرفتن حق افراد خودشان وارد عمل نمی‌شوند.»
وی همچنین نبود نشاط اجتماعی را از دیگر عوامل دخیل در کاهش نشاط و آرامش در جامعه ایران دانسته و افزایش مصرف مواد مخدر صنعتی و اختلالات روانی را از دلایل دیگر نهادینه شدن خشونت در جامعه برشمرده است.
عباسعلی اللهیاری، رئیس سازمان نظام روانشناسی ایران معتقد است باید ارتباط اجتماعی و مهارت‌های زندگی به شهروندان آموزش داده شود تا این مهارت‌ها در آنان درونی شود.
به گفته اللهیاری، چگونگی رفتار با دیگران موضوع مهمی در مسائل اجتماعی است اما در ایران شهروندان به شکل کاملا تجربی یاد می‌گیرند چگونه رفتار کنند که این نوع رفتار اصلا مناسب نیست.
رئیس سازمان نظام روانشناسی ایران می‌گوید "در طول زندگی کسی به ما نحوه مقابله با ناکامی‌ها را آموزش نداده است."
درگیری و نزاع در سال‌های گذشته آمار بالایی را در میان پرونده‌های قضایی به خود اختصاص داده‌اند. گاه موضوعاتی چون جای پارک خودرو یا حتی نگاه چپ دلیل درگیری خشونت‌آمیزی بوده است. این درگیری‌ها در مواردی حتی منجر به قتل شده است.
کارشناسان "کاهش میزان تحمل شهروندان" و در عین حال "ناامیدی از احقاق حق در دستگاه‌های قضایی" را دلیل اصلی بسیاری از نزاع‌ها می‌دانند و معتقدند به دلیل "سیر طولانی و فرسایشی پیگیری پرونده‌ها در دادگاه‌های ایران"، اغلب شهروندان به این نتیجه رسیده‌اند که باید شخصا و با اتکا به زور بازو "حقشان را بگیرند".
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
داستان زندگی خانواده‌ای که می خواهند دوقلوهایشان را بفروشند تا دخترشان را معالجه کنند

خبر آنلاین : مشتری ندارند، «مبینا و مُهنا» به بهزیستی می روند. نوزادان دوقلویی که پس از تولد در بیمارستان رها می شوند.
زن لای درد به خود می پیچد. گاهی دستش را روی شکمش می کشد تا بلکه احساس مادرانه اش را لمس کند. نمی تواند تا نه ماهگی صبر کند. مهناز خود را به بیمارستان می رساند تا هفت ماهه زایمان کند.
«مهناز» در حالی انتظار دوقلوها را می کشد که برای زایمان هیچ پولی ندارد. تنگناهای درد زایمان و فقر با هم یکی شده است. «علیرضا» همسر مهناز در زندان است و زن حتی برای 45 هزار تومان هزینه زایمان خود درمانده است و به کمک خواهرزاده اش این پول را پرداخت می کند تا بتواند خود را از بیمارستان مرخص کند.
«مبینا و مُهنا» نام دوقلوهایی است که هفت ماهه به دنیا آمدند. نوزادانی که 5 ماه از زندگی خود را در بیمارستان «50 تختخوابه» شهرستان بروجرد سپری کردند و 2 ماه دیگر را در دستگاه این بیمارستان نگهداری شدند که هزینه این نگهداری در دستگاه بیمارستان شبی 200 هزار تومان رقم خورد.
مهناز از عهده شبی 200 هزار تومان برنمی آید و نوزادان را در بیمارستان رها می کند و تنها به خانه بازمی گردد.
در نهایت این خانواده تصمیم به فروش نوزادان می گیرند و برای فروش دوقلوها به افراد مختلف سر می زنند. «نمی توانیم آنها را نگهداری کنیم ما از عهده مخارجشان برنمی آییم و باید هزینه عمل دخترم را هم جور کنیم.»
اینها را مردی می گوید که همسرش 7 ماه شرایطی سخت را تحمل کرده تا بتواند بچه هایش را در سلامت به دنیا بیاورد.
این خانواده در منطقه «قلعه حاتم» در شهرستان بروجرد زندگی می کنند خانه ایی که هنوز نتوانسته دوفرزندش را قبول کند. خانه ایی که نمی تواند برای دو فرزند دیگرش خوراک تهیه کند و به دلیل اعتیاد و بیکاری پدر، گاهی چند شب هم گرسنه می مانند.
وارد خانه که شدم، داشت چای را آماده می کرد. کسی که برای هیچ صدایی واکنشی نشان نمی دهد. حتی به صدای باران. سلام کردم. مادر برای حدیث ترجمه می کند و می گوید: «صدایت را نمی شنود باید با اشاره با او حرف بزنی.»
حدیث دختر بزرگ خانواده است. او فقط 12 سال دارد و در کلاس پنجم درس می خواند. از کودکی به دلیل یک اتفاق، شنوایی خود را از دست می دهد و برای همیشه از حرف زدن هم محروم می ماند.
خدیجه، دختر کوچک تر خود را به حدیث نزدیک می کند و انگار فقط اوست که زبان حدیث را می فهمد. پدر می گوید: «حدیث فقط با او حرف می زند.»
انگار خبری از بهار در این مکان نبود. مکانی که دیوارهای خانه علیرضا در آنجا بنا شده بود.
نگاه دختر مرا در خود فرو می برد. توی دست هایی که چای می آورد و من دستم به داغی چای نمی رسید. پدر کمی میوه خریده بود و مادر با وقار زنانگی اش میوه تعارف می کرد.
حدیث سرش را به زیر انداخته بود و لبخندهایی که برای رسیدن بر لب دختر گرم نمی شدند. می فهمیدیش؛ همانگونه که شوق صدایش را. نمی شنید اما حرف ها برای گفتن داشت.
مادر حدیث را تماشا می کند و می گوید: «خجالت می کشد جلوی شما چیزی بگوید.» و بعد با اشاره به او می فهماند که بگو: «چقدر دوست داری بشنوی و حرف بزنی.»
حدیث با اینکه 12 ساله است اما صورتی نگران و مضطرب دارد. رنگ پریده گی چهره اش او را بیشتر از سنش می زند.
علیرضا، هزینه درمان دخترش را چهل میلیون تومان تخمین می زند و می گوید: «برای درمان حدیث به بیمارستانی در تهران مراجعه کردیم که تنها این بیمارستان می تواند او را درمان کند. هزینه درمانش خیلی زیاد است، چیزی هم برای فروش نداریم که بتوانم او را درمان کنم و به شدت مقروض هستیم. ما نمی توانیم دوقلوهایمان را برگردانیم و از اینکه نتوانستیم والدین خوبی برای آنها باشیم و رهایشان کردیم خیلی شرمساریم.»
مهناز وسط حرف همسرش می پرد و می گوید: « با این همه مشکلات و بیکاری همسرم ما حتی نمی توانیم از پس هزینه های معمول این دو تای دیگر هم بربیاییم. برای اینکه مهر دو فرزندم را با خود نیاورم، در بیمارستان نتوانستم برای یکبار حتی آنها را ببینم چون می دانستم که باید تا آخر عمر زجر بکشم.»
نگاه سنگین زن مرا در خود فرو می برد. او ادامه می دهد: «من 7 ماهه زایمان کردم و برای نگهداری دوقلوها باید شبی 200 هزار تومان به بیمارستان می دادم که از عهده این مبلغ برنیامدم و در نهایت انها را همانجا گذاشتم، برای تهیه کردن این پول به همه جا سر زدم اما بی حاصل بود.
مهناز در ادامه می گوید:«دوقلوها 5ماه در بیمارستان 50 تختخوابه بروجرد نگهداری شدند و در حال حاضر در بهزیستی این شهرستان نگهداری می شوند. حالا آنها هفت ماهه هستند و ما نمی توانیم آنها را برگردانیم و از طرفی هزینه درمان حدیث هم هست و باید او را معالجه کنیم به همین خاطر تصمیم به فروش دوقلوها گرفته ایم.»
مهناز کمی خود را به پهلو می چرخاند و روی زانو می نشیند و می گوید: «ما که نتوانستیم برای آنها خانواده ای باشیم حداقل می خواهیم آنها را به دست خانواده ای دیگر بسپاریم تا زندگی بهتری داشته باشند و مشکل حدیث دخترمان هم حل شود.»
می گویم مگر آنها چه فرقی با دیگر فرزنداناتن دارند، اصلا برای بچه دار شدن برنامه ریزی داشتید؟ می گوید: «ما آنها را اصلا ندیده ایم و هیچ حسی به آنها نداریم و از طرفی هم نمی توانیم آنها را بزرگ کنیم از پس مخارجشان برنمی آییم. خیلی اتفاقی بود وقتی فهمیدم که باردارم بسیار ناراحت شدم اما برای سقط دیگر دیر شده بود.
زن رو به من می گوید: «شرایط مالی ما خیلی بد است به طوریکه چند شب هم چیزی برای خوردن نداریم همسرم هم که تازه از زندان آزاد شده و بیشتر خودم کار می کنم. اما هر روز که برای من کارگری نیست.»
از پدر خانواده می پرسم «مگر نوزادان در حال حاضر در بهزیستی نگهداری نمی شوند پس چرا می خواهید آنها را بفروشید. آیا این صحیح ترین راه است؟» می گوید: «چاره ای دیگر نداریم. ما به پول نیاز داریم و باید حدیث را معالجه کنیم اگر حدیث خوب نشود، آینده ای ندارد و از طرفی دوقلوها هم با ما آینده ای ندارند.»
مهناز و علیرضا قصد ندارند آنها را برای همیشه به بهزیستی تحویل دهند. می خواهند آنها را بفروشند. مهناز می گوید: «در این مدت بهزیستی چندین بار برای اختیار کاملشان به ما مراجعه کرده است، ولی ما امضا نکرده ایم.»
اگر آنها را نمی خواهید چرا برایشان نام انتخاب کرده اید؟ مهناز می گوید: «ما پول نداریم اما نام که می توانیم انتخاب کنیم. نمی خواستیم بی نام و نشان باشند و به همین علت برای آنها شناسنامه گرفتیم.»
این نوزدان دوقلو با وجود اینکه خانواده ای دارند اما پس از تولد هنوز گرمای خانواده خود را لمس نکرده اند و همچنان در بهزیستی بروجرد نگهداری می شوند.
نگاهی تلخ در صورت مهناز می پیچد که اینگونه می خواهد برای حدیث مادری کند و هر طور که شده به غم دوازده ساله اش پایان دهد و دوقلوهایش را برای خاطر فقر به دست خانواده ای دیگر بسپارد. اما آیا این پایان رنج حدیث و آغاز رنج مبینا و مهنا است. مادری که برای همه فرزندانش مادر است و آنها را برابر نگاه داشته است آیا می خواهد اینبار برابری را با فقر تقسیم کند؟
مهناز مادر خانواده می گوید: «بارها برای معالجه دخترم به دفتر نماینده بروجرد مراجعه کردم اما فقط با نامه ای مواجه شدم که من را به آزمایشگاهی معرفی می کرد که برای یک آزمایش ساده باید فقط چندین میلیون پول هزینه کنی. حتی زمانیکه دوقلوها در دستگاه بودند برای هزینه آنها به دفتر نماینده مراجعه کردم و باز هم جوابی نگرفتم.»
حدیث دست هایش را به هم گره می زند و سرش را کج می کند احساس شرم می کرد، شرمی که شاید نمی خواست تا خواهران دوقلویش فروخته شوند. اما او برای حرف زدن، شنیدن و خواندن همیشه به مادرش گلایه می کند: «چرا من نمی توانم حرف بزنم و بشنوم.»
وقتی از حدیث پرسیدم درس هم می خوانی با شوق کتابش را آورد و شروع به خواندن کرد. داستانی از ««دوست صمیمی و دانا» صدایش با آاااااا، ممممممم، بببببببببب... بلند و بلندتر شد».
حالا صدای باران هم به گوش می رسد. قطره های باران برای رسیدن به زمین تندتر می شوند و حدیث به خواندن ادامه می دهد. انگار او می خواهد همه کتاب را تمام کند تا با شوقی که در کلمات کتاب می اندازد به همه بگوید تا چه اندازه دلش می خواهد، حرف بزند.
مبینا و مُهنا اولین بهار زندگی‌شان را دور از خانه می گذرانند و در حالیکه حدیث با خانواده است اما شوری از بهار در خانه آنها برپا نیست.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
مرگ دلخراش یک زن به خاطر قبض تلفن

زن جوان وقتی توسط شوهرش درباره ماجرای قبض تلفن 180 هزار تومانی تحت فشار و بازخواست قرار گرفت به مرگی خود خواسته دست زد.
این حادثه تلخ صبح روز یکشنبه 24 خردادماه امسال در برابر در ورودی اداره مخابرات رستم کلای بهشهر رخ داد.
بنا بر این گزارش، چند روز پیش وقتی قبض تلفن خانه یک زوج جوان در رستم کلای بهشهر در شرق مازندران از سوی مخابرات صادر شد و در اختیار آنان قرار گرفت هیچ کس نمی‌دانست که این قبض 180 هزار تومانی به قیمت پایان دادن به زندگی زن خانواده می‌انجامد.
بر اساس گفته‌های اطرافیان این خانواده، شوهر قربانی حادثه وقتی از مبلغ بالای قبض صادر شده برای تلفن خانه‌اش باخبر شد بشدت عصبانی شده و او را به باد انتقاد گرفت. او عقیده داشت که همسرش با تلفن خانه بیش از حد صحبت کرده و باعث شده تا این هزینه برای خانواده آنها تراشیده شود. زن خانواده نیز در برابر انتقادهای شوهرش ادعا کرده بود که از ماجرا بی‌اطلاع است و نمی‌داند که چرا این اتفاق رخ داده است. مرد که عصبانی شده بود تصمیم گرفت تا به همراه همسرش برای روشن شدن علت صدور قبض 180 هزار تومانی تلفن به اتفاق هم به اداره مخابرات مراجعه کنند تا با گرفتن پرینت کارکرد تلفن واقعیت ماجرا روشن شود. بدین ترتیب روز حادثه زن و شوهر جوان به همراه هم به اداره مخابرات مراجعه کردند اما در حالی که هنوز وارد آنجا نشده بودند ناگهان زن جوان بی‌حال شده و کف موزائیک‌های پیاده‌رو افتاد. شوهر این زن بلافاصله همسرش را به بیمارستان انتقال داد تا درمان وی انجام شود اما پزشکان بیمارستان اعلام کردند او بر اثر مصرف قرص کشنده به زندگی‌اش پایان داده است.
گفته می‌شود شوهر «مریم» از چندی پیش او را به خاطر تماس‌های تلفنی‌اش تحت فشار گذاشته بود.
یکی از همسایه‌های «مریم» نیز به خبرنگار ما گفت: من مدتی بود که متوجه نزاع‌های او و شوهرش شده بودم. اما نمی‌دانم که دلیل این نزاع‌ها چه بوده‌است. «مریم» فقط ۳۳ سال داشت و یک بچه هم دارد که این اتفاق افتاد. براساس گفته یکی از بستگان «مریم» که برای تحویل گرفتن جسد او از پزشکی قانونی حاضر شده بود گویا شوهر «مریم» وقتی رقم آخرین قبض تلفن را می‌بیند با همسرش شروع به دعوا می‌کند و پس از تهدیدهای متعدد می‌گوید باید برویم مخابرات تا من ریزمکالمات را بگیرم. گرچه نتیجه گرفتن ریزمکالمات مشخص نشده اما «مریم» مقابل اداره مخابرات رستم‌کلا به زندگی خود پایان داد. بررسی‌های پلیسی و قضایی درباره علت اصلی این حادثه ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
ملاقات با پدر؛ تنها آرزوی امیر

امیر تا ۱۹ سالگی با یک دروغ بزرگ شد؛ دروغی بزرگ‌تر از همه لحظات کودکی و نوجوانی‌اش. او هنوز هم باورش نمی‌شود پیرمرد و پیرزنی که در همه این سال‌ها آنها را پدر و مادر صدا می‌زد، در حقیقت پدربزرگ و مادربزرگش هستند و زنی که خواهرش بود و او را آبجی خطاب می‌کرد، مادر اوست که قصد داشته سرنوشت پدر را از پسرش مخفی کند.
حالا امیر 22ساله است. 3سال از زمانی که حقیقت را فهمیده می‌گذرد و در همه این سال‌ها تلاش‌هایش برای ملاقات با پدرش با بن بست مواجه شده. او می‌گوید: حدودا 3سال پیش بود که از راز بزرگ زندگی‌ام باخبر شدم. آن روز خواهرم مرا کناری کشید و دستم را روی قرآن گذاشت و گفت که می‌خواهد رازی را فاش کند.
او گفت که من پسر او هستم و کسانی که آنها را بابا و مامان صدا می‌کردم، پدربزرگ و مادربزرگم هستند. مادرم برایم تعریف کرد که وقتی من تازه به دنیا آمده ‌بودم، پدرم به اتهام حمل و نگهداری موادمخدر دستگیر و به حبس‌ابد محکوم شده بود. از آنجا که پدرم را کمتر کسی دیده بود، خانواده مادرم برای اینکه آینده او با مشکل روبه‌رو نشود، تظاهر کرده بودند که او خواهرم است و پدربزرگ و مادربزرگم نقش پدر و مادرم را بازی می‌کردند. پسر جوان که حالا ازدواج کرده و زندگی تازه‌ای را شروع کرده است، می‌گوید: همه آرزویم ملاقات پدرم در زندان است.
پس از اینکه پدرم به زندان افتاد، مادرم برایم شناسنامه‌ای با فامیل پدربزرگم گرفت. در شناسنامه‌ به جای اسم پدر و مادر، اسم پدربزرگ و مادربزرگم است. همین مسئله برایم مشکل ساز شده است. طی این مدت‌ بارها برای ملاقات اقدام کردم اما چون فامیلی من در شناسنامه با فامیلی پدرم متفاوت است و مدرکی ندارم که ثابت کنم فامیل درجه یک پدرم هستم، قاضی و مسئولان زندان اجازه نداده‌اند که پدرم را ملاقات کنم.
تنها موفق شده‌ام که با او تلفنی حرف بزنم اما آرزویم این است که بتوانم او را ببینم. بارها به جاهای مختلف نامه نوشتم و تقاضایم را مطرح کردم. من در یکی از شهرهای غربی کشور زندگی می‌کنم و پدرم در زندان رجایی‌شهر کرج است. چندین بار به کرج سفر کردم اما موفق به ملاقات او نشدم و حالا از مسئولان می‌خواهم این فرصت را به من بدهند تا بتوانم به این آرزویم برسم. می‌خواهم پدر واقعی‌ام را ببینم تا مطمئن شوم که همه حقیقت درباره زندگی‌‌ام را فهمیده‌ام.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
تاوان خنده‌های بعد از سرقت

دو زن و دو مرد گردانندگان باند تبهکاری بودند که بعد از هر سرقت فریبکارانه به ساده‌لوحی طعمه‌هایشان می‌خندیدند.همه اعضای این باند تحصیلات دانشگاهی داشته و تاکنون هیچ‌گاه به زندان نیفتاده‌اند.
به گزارش خبرنگار شوک، در چند ماه گذشته فروشندگان مغازه‌های شیک و اجناس مارکدار و گرانقیمت با مراجعه به پلیس آگاهی، کلانتری‌ها و پلیس فتا از سرقت‌های عجیبی در برابر دیدگانشان پرده برداشتند.
پلیس پی برد دزدان که شیک‌پوش و سوار بر خودروهای مدال بالا بوده‌اند، وارد مغازه‌ها شده و با انتخاب اجناس گرانقیمت، فروشندگان را فریب می‌دادند و با پرداخت دروغین هزینه آن به صورت کارت به کارت فروشندگان را سرکیسه می‌کردند.مردان حجره‌دار که اسیر چرب‌زبانی این باند شیاد شده بودند، تصور نمی‌کردند اجناس خود را با دستان خود در اختیار سارقان قرار می‌دهند.سرهنگ «یزدان نیکنام» رئیس پلیس فتای استان البرز به شوک گفت: روش کلاهبرداری این دزدان که در چند ماه اخیر در برخی استان‌ها گسترش یافته است، در استان البرز نیز بتازگی با تشکیل پرونده‌های مشابهی پیش‌روی پلیس فتا قرار گرفت و تیمی از کارآگاهان وارد عمل شدند تا پرده از تبهکاری‌های این باند بردارند.بررسی‌ها نشان داد اعضای این باند با استفاده از مهارت الکترونیکی و همچنین قدرت کلام و ظاهری شیک فروشندگان را فریب داده و به اجرای توطئه‌هایشان دست می‌زدند.
وی ادامه داد: تبهکاران با دادن این اطمینان که هزینه اجناس خریداری شده از طریق کارت به حساب فروشندگان واریز می‌شود، براحتی سرقت می‌کردند به گونه‌ای که در ابتدا با دادن اطلاعات اولیه فروشندگان که در کارت عابربانک آنها درج شده بود، اطمینانی را در ذهن آنها ایجاد می‌کردند و بعد شماره تماس خود را که هیچ‌کدام به نام آنها نبوده در اختیارشان قرار می‌دادند.رئیس پلیس فتای استان البرز درباره چگونگی شناسایی این کلاهبرداران شیک‌پوش گفت: پلیس سایبری البرز در واقع برای نخستین‌بار در کشور توانست با استفاده از دانش‌های نوین پلیسی ردپای سارقان را شناسایی کرده و خانه آنها را تحت محاصره خود قرار دهد و پی بردند گردانندگان باند دو زن و دو مرد هستند.سرهنگ نیکنام گفت: وقتی مأموران به مخفیگاه شیادان نفوذ کردند، تنها یکی از کلاهبرداران به نام «مینا» 45 ساله را به دام انداختند که وی دیگر همدستانش به نام‌های «ماندانا»، «حمید» و «شهرام» را لو داد و این فراری‌ها تحت تعقیب هستند.
به گزارش شوک، هیچ‌کدام از اعضای باند کلاهبرداران سابقه کیفری ندارند و انگیزه سرقت آنها هم تنها جهت تفریح و سرگرمی بوده است.وی اظهار امیدواری کرد بزودی سایر اعضای باند نیز دستگیر شوند.بنابر این گزارش، پلیس سایبری در یک فراخوان از همه مالباخته‌ها که به این شیوه هدف سرقت قرار گرفته‌اند، خواست هرچه زودتر برای شکایت به پلس فتای البرز مراجعه کنند.سرهنگ نیکنام درباره ارزش ریالی اجناس سرقت شده توسط این کلاهبرداران گفت: هنوز میزان آن مشخص نیست. بر‌اساس اظهارات مینا، آنها از هر فروشگاه یا مغازه نزدیک به چهار تا پنج میلیون تومان جنس می‌خریدند و حتی به همین شیوه در رستوران‌ها نیز غذای رایگان می‌خوردند و عجیب اینکه همه اعضای باند تحصیلکرده بوده و تاکنون هیچ جرمی را مرتکب نشده‌اند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
قتل همسر دوم پس از بخشش در قتل همسر اول

مرد جنایتکار کمر به قتل اعضای خانواده‌اش بسته بود و عجیب اینکه داستانی باورنکردنی در کشتن دو همسرش داشت.این مرد وقتی به خاطر قتل زن اول خود به زندان افتاد با تلاش زیادی رضایت گرفت و برای جنایتی دیگر سر سفره عقد نشست. ظهر دوشنبه جلسه رسیدگی به جرم مرد همسرکش در دادگاه کیفری استان خراسان جنوبی تشکیل شد.
در جلسه محاکمه رئیس دادگاه اظهار داشت: بررسی‌ها نشان داد که سال 85 این مرد در شهر بجنورد همسر اول خود را به قتل رسانده که بعد از مدتی دستگیر و به قصاص محکوم شده اما با رضایت خانواده همسرش قصاص تبدیل به حبس شده و در زمان حبس نیز مدتی فراری بوده است.قاضی رضا داریوش افزود: در سال 89 از این قاتل به خاطر تخریب، شکایت شده و اتهام‌های دیگری از قبیل توهین به اشخاص، مزاحمت و هتک حیثیت در پرونده وی دیده می‌شود. این قاتل در اواخر سال 91 نیز به خاطر اختلافات خانوادگی همسر دوم خود را به قتل می‌رساند و از همان روز وی با فرار به شهرهای بجنورد، نهبندان، گنبدکاووس و چالوس زندگی پنهانی‌ای دارد و تلاش مأموران پلیس 1/5 سال بی‌نتیجه می‌ماند تا اینکه روز 25 مردادماه سال 93 با همکاری بستگان این مرد که از مخفیگاهش خبر داشتند در چالوس دستگیر می‌شود.قاضی بیان کرد: پرونده نشان می‌دهد قاتل بعد از ازدواج با قربانی در شهر آمل ازدواج کرده است.بعد از اظهارات رئیس دادگاه، عامل جنایت خانوادگی گفت: می‌پذیرم همسر دوم را کشته‌ام.وی گفت: روز پیش از جنایت برادرزنم در خانه‌ ما میهمان بود که به او گفتم بیا با هم به تهران برویم که نپذیرفت. روز جنایت به من گفت تو زن گرفتی و دنبال خوشگذرانی‌های خودت هستی به همین خاطر عصبانی شدم. همان لحظه رفتم برای اینکه وام بگیرم. ساعت 12/5 ظهر برگشتم و با همسرم جر و بحثم شد و به خاطر عصبانیت با روسری خفه‌اش کردم.وی در ادامه با بیان اینکه از نظر عقلی مشکلی ندارد و گواهی پزشکی قانونی مبنی بر فشار بر عروق و گردن همسر دوم خود را نمی‌پذیرد، تأکید کرد: اینکه بعد از انجام، قتل، تلفن‌ها و تماس‌هایی با زن‌های غریبه داشته‌ام را هم قبول ندارم.این قاتل مسئولیت ساییدگی شانه، ساییدگی قفسه سینه، خون مردگی در چشم و لب‌ها، خراشیدگی‌ها، کبودی‌های روی صورت و دست‌های همسرش را نپذیرفت و گفت: فقط گلویش را گرفتم.قضات پرونده در ادامه به موضوع جدیدی اشاره کردند که در آن اتهام دیگری مبنی بر آغاز به قتل خانواده در سال 90 از سوی مرد همسرکش بود که با ریختن داروی خواب‌آور می‌خواست این نقشه‌اش را اجرایی کند. مرد جنایتکار این اتهام را نیز پذیرفت و گفت: می‌خواستم آنها را بکشم که قرص در غذایشان ریختم.
قاضی رسیدگی به پرونده قتل در ادامه افزود: به‌دلیل فوت مادر مرحومه در سال‌93وراث وی اولیای دم تلقی می‌شوند و وراث تقاضای قصاص کردند. در ادامه با توجه به صحبت‌های وکیل متهم که مدعی بود مرد جنایتکار قبل از جنایت به‌دلیل مصرف مواد‌مخدر در حالت عادی نبوده است، قاضی دستور انتقال متهم به پزشکی قانونی را صادر کرد تا درباره وضعیت روانی وی هنگام جنایت تحقیق شود و ادامه محاکمه به جلسه بعدی موکول شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
دختر ۶ ساله هنرپیشه زن از سوی خواهر ناتنی‌اش شکنجه شد

یک هنرپیشه زن وقتی فهمید در غیاب او دخترک 6 ساله‌اش از سوی خواهر ناتنی‌اش شکنجه می‌شود، شوکه شد.
دخترک 6 ساله درحالی که اشک از چشمانش جاری می‌شد پدرش را در آغوش گرفت و شروع به گریه کرد. مرد جوان گمان می‌کرد دلیل گریه‌های «دیانا» دلتنگی‌اش است و از اینکه دیگر با همسرش زندگی نمی‌کند بی‌تابی می‌کند و هنوز نتوانسته این موضوع را قبول کند. پدر دلنگران وقتی به چشمان دخترک خیره شد و در کمال ناباوری چشمش به کبودی و ورم چشم دیانا افتاد از او خواست موضوع را تعریف کند دخترک که به هق هق افتاده بود اشک‌هایش را پاک کرد تا اینکه نگاه مرد به سوختگی دست دیانا افتاد. این مرد نمی‌توانست باور کند دخترکش شکنجه شده است به همین خاطر بلافاصله به کلانتری 118 ستارخان رفت و موضوع را اطلاع داد. پدر دیانا کوچولو در اظهاراتش گفت: مدتی است که از همسرم که هنرپیشه است جدا شدم و او برای خودش یک زندگی تشکیل داده و با گرفتن حق سرپرستی دخترم در کنار شوهر و دختر ناتنی‌اش با هم زندگی می‌کنند.
روز 19 خرداد ماه سال‌جاری برای دیدن دخترم رفتم که در کمال ناباوری با چهره کتک خورده دیانا روبه‌رو شدم این حادثه زمانی رخ داده که دیانا نزد مادرش بوده و به همین خاطر از همسر سابق و خانواده‌اش شکایت دارم چرا که آنها این بلا را سر دختر کوچولویم آورده‌اند. دیانا در آن خانه آرامش و امنیت روحی و جسمی ندارد. با ادعاهای این مرد بررسی‌های پلیسی برای رازگشایی از این پرونده آغاز شد.
تحقیقات نشان داد به دلیل اینکه مادر دیانا به خاطر بازیگری کمتر در خانه حضور دارد این حادثه برای دخترک رخ داده است. دختر 6 ساله وقتی روبه‌روی کارشناسان قرار گرفت، گفت هر روز ساعت یک ظهر می‌خوابد و مادرش به خاطر کار خیلی به او توجهی نمی‌کند و او بیشتر وقتش را با خواهر ناتنی‌اش که از او بزرگتر است می‌گذراند. وی درباره سوختگی دستش نیز افزود: خواهرم با قاشق دستم را داغ کرده است و گفته نباید حرف بد بزنم اما او هیچ حرفی نزده که بد بوده باشد.
پدر دیانا نیز گفت: وقتی علت سوختگی دست دخترم را از همسر سابقم پرسیدم، شنیدم که دست دیانا با زغال سوخته است. در شاخه دیگری از تحقیقات نیز مشخص شد مادر دیانا به دلیل شغل بازیگری‌اش بیشتر وقتش را در بیرون از خانه می‌گذراند تا هزینه زندگی‌اش را فراهم کند و کنترلی بر رفتارهای بچه‌ها ندارد و همین امر باعث بی‌توجهی به تربیت و شرایط دخترش بوده است.
همچنین طلاق این زن و مرد مشکلات خیلی زیادی را برای آنها و دخترک بی‌گناه به وجود آورده است و همین غفلت و مشکلات تأثیرات مخربی روی روحیه دیانا گذاشته و شکنجه‌اش نیز نشان از این امر است و از آنجایی که دختران از پدر ناتنی هستند همین امر نیز یکی از علت‌های اصلی بروز چنین حوادث تلخی شده است.
با به دست آمدن این اطلاعات دیانا به پزشکی قانونی فرستاده شد. بنابر نظریه کارشناسان پزشکی قانونی مشخص شد، کبودی بالای چشم چپ کبودی بینی و جراحت پشت دست چپش مشهود است که در اثر اصابت جسم سخت در یک تا دو روز گذشته ایجاد شده است. بنابراین گزارش، زن بازیگر به همراه دختر ناتنی‌اش به شعبه اول بازپرسی دادسرای اطفال احضار شد تا درباره عملکرد شکنجه دیانا توضیح دهند. تحقیقات تکمیلی در این رابطه همچنان ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
ماموریت نامزد عاشق‌پیشه در سرقت میلیاردی ٧ تخته فرش نفیس

مردی که در لباس نامزد عاشق‌پیشه دست به سرقت فرش‌های گرانبها زده بود، در تحقیقات پلیسی دستگیر شد. این ٧ تخته فرش قدیمی و نفیس، ٢‌میلیارد تومان ارزش داشت.
١٦ فروردین‌ماه بود که پرونده سرقت میلیاردی در کلانتری ١٣٤ شهرک قدس پیش روی ماموران قرار گرفت. بررسی‌ها نشان می‌داد که محل سرقت یک باغ – ویلا بوده و سارقان با تخریب در ورودی ویلا اقدام به سرقت تعداد ٧ تخته فرش قدیمی به ارزش دو‌میلیارد تومان و طلا و جواهرات داخل خانه کرده‌اند.
مالباخته پس از حضور در پایگاه دوم پلیس آگاهی تهران بزرگ به کارآگاهان گفت: «ساعت ٩ شب ١٦ فروردین پس از پایان تعطیلات نوروز، به همراه اعضای خانواده به تهران برگشتیم. وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که در تخرب شده است. بلافاصله وارد ساختمان شده و در همان بازرسی اولیه متوجه شدیم که با وجود این‌که داخل ساختمان اموال باارزش دیگری نیز وجود داشته اما سارقان تنها اقدام به سرقت ٧ تخته فرش قدیمی بسیار نفیس و مقداری از طلا و جواهرات داخل خانه کرده‌اند».
مالباخته درباره ارزش فرش‌های سرقت شده به کارآگاهان گفت: «این فرش‌ها، دستباف، بسیار قدیمی و نفیس هستند و طی چندین نسل به من رسیده‌اند و هیچ نسخه دومی از هیچ‌کدام از آنها در کشور وجود ندارد. در آخرین برآورد قیمت ارزش این ٧ تخته فرش بیش از دو‌میلیارد تومان تخمین زده شده و حتی افرادی قصد خرید آنها و پرداخت پولی بیشتر از دو‌میلیارد داشتند اما با وجود این حاضر به فروش آنها نشدم».


تماس‌های مشکوک
همزمان با آغاز رسیدگی به پرونده، کارآگاهان اطلاع یافتند که فرد ناشناسی با مالباخته تماس گرفته و ادعا کرده که سرقت فرش‌ها توسط شریک‌های مرد صاحبخانه انجام شده است. مالباخته پس از حضور در پایگاه دوم و اعلام این خبر به کارآگاهان گفت: «مرد ناشناسی در تماس تلفنی به من گفت که سرقت توسط شرکای کاری من در یک پروژه ساختمانی صورت گرفته است که از چندی پیش با آنها دچار اختلاف مالی شده‌ام».


نامه‌های تهدیدآمیز
در شرایطی که تمرکز کارآگاهان روی تماس‌های تلفنی فرد ناشناس بود، این‌بار چند نامه با مضمون تهدیدآمیز برای مالباخته ارسال شد که در آنها عنوان شده بود: «در صورت ادامه پیگیری پرونده سرقت فرش‌ها، مشکلات جدی برای شما و اعضای خانواده‌تان ایجاد خواهد شد».
با توجه به اطلاعات به دست آمده از «محل سرقت»، «زمان سرقت»، «اموال سرقت شده»، «تماس‌های فرد ناشناس» و نهایتا «نامه‌های تهدیدآمیز»، کارآگاهان اطمینان پیدا کردند که سرقت باید توسط فرد یا افرادی صورت گرفته باشد که اطلاعات دقیقی از اعضای خانواده مالباخته، نگهداری اموال سرقت شده و همچنین ادامه پیگیری پرونده سرقت از سوی مالباخته در اختیار داشته‌اند؛ لذا تحقیقات پلیسی روی دوستان، بستگان و افراد مرتبط با مالباخته و اعضای خانواده ایشان تمرکز پیدا کرد.


ردپای یک آشنا
در ادامه تحقیقات، کارآگاهان پایگاه دوم آگاهی موفق به شناسایی فردی حدود ٣٥ساله به نام «امیر» شدند که بنا بر اظهارات مالباخته، حدودا دو ‌سال پیش به خواهرزاده مالباخته پیشنهاد ازدواج داده و طی این مدت با خواهرزاده ایشان نامزد شده است. مالباخته در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: «خواهرزاده‌ام از دوران کودکی به همراه من و خانواده‌ام زندگی می‌کند و من سرپرستی او را نیز برعهده دارم. حدود دو ‌سال پیش، «امیر» ادعا کرد که به خواهرزاده من علاقه‌مند شده و قصد ازدواج با وی را دارد. من نیز پس از صحبت با خواهرزاده‌ام و اطلاع از علاقه او به این جوان، با ازدواج آنها موافقت کردم. در این مدت و به منظور آماده شدن شرایط ازدواج، مابین این جوان و خواهرزاده‌ام رابطه نامزدی ایجاد شد و او هر از گاهی و جهت ملاقات با خواهرزاده‌ام به خانه ما رفت و آمد می‌کند».


دستگیری پسر عاشق‌پیشه
در ادامه تحقیقات پلیسی، کارآگاهان با انجام اقدامات پلیسی اطلاع پیدا کردند که «امیر» از مسافرت مالباخته به خارج از تهران، مدت زمان مسافرت و حتی زمان مراجعه آنها به تهران اطلاع دقیق داشته است.
با بهره‌گیری از اطلاعات دقیق به دست آمده درباره «رضا» و احتمال نقش و مشارکت وی در انجام سرقت فرش‌های نفیس، کارآگاهان ضمن شناسایی محل سکونت رضا در منطقه تهرانپارس و انجام هماهنگی با مقام قضایی، اقدام به بازرسی محل سکونت وی در منطقه تهرانپارس کرده و در بازرسی از این محل موفق به کشف تعداد٣ تخته فرش از ٧ تخته فرش سرقتی شدند.


اعتراف در اتاق بازجویی
«رضا» پس از کشف ٣ تخته فرش متعلق به مالباخته، چاره‌ای جز بیان حقیقت نداشت و به سرقت اعتراف کرد. متهم در اعترافات خود به کارآگاهان گفت: «در مدت زمانی که به خانه آنها تردد داشتم، اطلاعات دقیقی درباره موقعیت کاری، مالی و نگهداری تخته فرش‌های گرانقیمت دایی همسرم پیدا کرده بودم و همین اطلاعات زمینه‌ای شد تا طراحی سرقت فرش‌ها را انجام دهم. زمانی که اطلاع پیدا کردم که مالباخته به همراه تمامی اعضای خانواده‌اش قصد مسافرت به خارج از تهران را دارد، تصمیم به اجرای نقشه سرقت گرفتم و دو روز پیش از مراجعه مالباخته به تهران، پس از ورود به داخل ویلا ابتدا اقدام به تخریب در ساختمان داخل حیاط کردم و با اطلاع از محل نگهداری فرش‌ها دست به سرقت زدم».
متهم درباره سرنوشت ٤ تخته فرش دیگر نیز ادعا کرد که آنها را در خانه یکی از دوستانش در منطقه تهرانپارس پنهان کرده است که بلافاصله این مکان نیز شناسایی و تعداد ٤ تخته فرش و مجموعا تمامی فرش‌های سرقت شده کشف (٧ تخته فرش)، به مالباخته بازپس داده شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
چشم قربانی خشم / اختلاف بر سر جای پارک مقابل دانشکده سینما و تئاتر

درگیری مامور «حفاظت فیزیکی» دانشگاه هنر با جوان دانشجو به از دست رفتن یک چشم دانشجو انجامید
«از دست دادن بینایی یک چشم در درگیری بر سر جای پارک خودرو»؛ این اتفاق در هر شرایطی و هر جایی از شهر هم که رخ بدهد باز هم تعجب‌برانگیز و تا حدودی غیرقابل باور است، چه برسد در محیط دانشگاه.
حالا «حفاظت فیزیکی» دانشکده تئاتر دانشگاه هنر که یکی از همکاران‌شان باعث این رخداد بوده است می‌گوید جدال بر سر پارک خودرو یکی از دانشجویان به درازا کشید و وقتی بی‌حرمتی کرد، همکارمان با او درگیر شد.
چهارشنبه دو هفته پیش بود که یکی از دانشجویان دانشکده سینما و تئاتر قصد پارک کردن خودروی خود مقابل نرده‌های این دانشکده و چند قدم مانده به در دانشکده را داشت که با مخالفت «حفاظت فیزیکی» روبه‌رو شد.
به گفته روابط‌عمومی این دانشکده، رئیس این واحد در همان روز میهمان خارجی داشت و قرار بود هیچ‌یک از دانشجویان مقابل در دانشکده پارک نکنند و فضای مقابل دانشگاه خالی و رفت و آمد برای میهمانان راحت باشد.
این در حالی است که حسن طوفانی، دانشجویی که در این ماجرا آسیب دیده، به فرهیختگان گفت: «به هیچ‌وجه این موضوع اطلاع‌رسانی نشده بود و تنها صحبتی که «حفاظت فیزیکی» کرده بود این بود که خودروی خود را اینجا پارک نکنید.» این دانشجوی مقطع کارشناسی رشته کارگردانی ادامه داد: «پس از اینکه با پارک کردن خودروی من در آن محل مخالفت شد علت را پرسیدم و گفتم چرا با پارک خودرو در جای قانونی مخالفت می‌کنید اما «حفاظت فیزیکی» مدام به من توهین می‌کرد و در جواب من که می‌گفتم چه کسی می‌گوید نمی‌شود اینجا پارک کرد، پاسخ می‌داد حق ندارید پارک کنید.»


می‌خواست مرا عصبانی کند اما نتوانست
طوفانی همچنین با بیان اینکه پیش از هر نوع درگیری، با پلیس 110 تماس گرفتم، افزود: «قبل از اینکه به سمت من حمله‌ور شود با 110 تماس گرفتم و از آنها خواستم بیایند و علت مخالفت این آقایان با پارک خودرو را مشخص کنند.» او ادامه داد: «هنوز 110 به محل نرسیده بود که این نگهبان که حدود 40 سال داشت چندین و چند بار به سمت من حمله‌ور شد و تمام بدنم را زخمی کرد که هنوز هم جایش مانده است.» این دانشجو همچنین گفت: «استنباط من از رفتار این نگهبان این بود که می‌خواست مرا عصبانی کند تا واکنش فیزیکی نشان بدهم که موفق نشد و همه شاهدان ماجرا در کلانتری هم شهادت داده‌اند که به هیچ‌وجه دستم را بلند نکردم. در آخر هم با مشت به شیشه عینکم کوبید و باعث پارگی یک و نیم سانتی عنبیه چشم راستم شد و قرنیه چشمم به‌شدت آسیب دیده و تقریبا هیچ دیدی با چشم راست ندارم.»
کسانی که چهارشنبه گذشته مقابل دانشکده تئاتر در خیابان سرهنگ سخایی شاهد این ماجرا بوده‌اند نیز برخی از دانشجویان این دانشکده بودند که در صحبت با خبرنگار ما این موضوع را تایید کردند. یکی از دانشجویان سینما و تئاتر در باره مشاهداتش به فرهیختگان گفت: «من در کلانتری هم گفتم که این دانشجو کاملا آرام بود و فقط می‌گفت این محل برای پارک خودرو قانونی است و کسی نمی‌تواند مخالفت کند. هر چقدر هم نگهبان به او حمله کرد او دست‌درازی نکرد.» او افزود: «ما امتحان‌مان را تازه داده بودیم و از دانشکده خارج شدیم که دیدیم یکی از نگهبانان با او درگیر شده است.»
طوفانی درباره روند درمان چشم خود گفت: «از همان‌جا مرا به بیمارستان فارابی منتقل کردند و تا 48 ساعت پیش بستری بودم. ضمن اینکه اصلا وضعیت چشمم مساعد نیست و دید ندارد.»


هزینه‌های درمان دانشجوی‌مان را می‌دهیم
اما یکی از مسئولان روابط‌عمومی این دانشکده اظهاراتی متفاوت داشت. او درباره جزئیات این خبر به فرهیختگان گفت: «آن روز رئیس دانشکده میهمان خارجی داشت و از قبل اعلام شده بود مقابل دانشگاه هیچ خودرویی پارک نشود. یکی از دانشجویان که حالا چشمش آسیب دیده قصد پارک کردن خودرو دقیقا در جایی را داشت که در آن روز ممنوع شده بود.» به گفته این مسئول روابط‌عمومی، این دانشجو با بی‌احترامی به مسئول «حفاظت فیزیکی» به رفتار خود ادامه داد و قصد داشت محل را ترک کند. او اضافه کرد: «این ماجرا بین دانشجو و کارمند «حفاظت فیزیکی» حدود نیم‌ ساعت طول کشید و درنهایت به ضرب و شتم منجر شد. کارمند «حفاظت فیزیکی» با مشت به چشم این دانشجو کوبید که باعث شکستن عینک او و خرد شدن شیشه در چشم‌هایش شد.»
به گفته مسئولان روابط‌عمومی دانشگاه، تمام هزینه‌های درمانی این دانشجو و پیگیری‌های پزشکی از سوی معاونت آموزشی این دانشگاه انجام شده است. این دانشجو درباره هزینه‌های درمان خود نیز گفت: «بخشی از هزینه‌ها از سوی دانشگاه تامین شده و تهیه انواع داروهایی که هر روز برای چشمم ضروری است به عهده خودم است.»
پیگیری‌ها حاکی از آن است که این نگهبان بازداشت شده و در اختیار مقامات قضایی قرار دارد. به هر حال اگرچه صحبت‌های روابط‌عمومی این دانشکده حکایت از آن دارد که پارک خودرو در آن روز در آن مکان ممنوع بوده، اما حتی در صورت ممنوع بودن نیز چنین کاری غیرقانونی بوده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
پرواز «کاسکوی» مرگ

مرد جوان که دوستش را به خاطر پرنده کاسکو به قتل رسانده است به مجازات قصاص محکوم شد.
14اردیبهشت ماه سال گذشته مأموران پلیس پایتخت از سوی مسئولان بیمارستان امام حسین(ع) در جریان مرگ مرموز پسر جوانی به نام «مجتبی» در بخش اورژانس قرار گرفتند.با تحقیقات قضایی و پلیسی مشخص شد قربانی از سوی دوستش به نام «علیرضا» با ضربات چاقو کشته شده است.با گذشت شش ماه از این جنایت هولناک، علیرضا معروف به «علی بیابانی» به دام افتاد.این مرد جنایتکار وقتی تحت بازجویی قرار گرفت به قتل دوستش اعتراف کرد.


در دادگاه
صبح دیروز علیرضا پیش روی قاضی عبداللهی و چهار قاضی مستشار در شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد.این مرد جوان وقتی پشت تریبون دفاع ایستاد، گفت: شب حادثه در خانهمان نشسته بودم که مجتبی با من تماس گرفت و گفت میخواهد به خانهمان بیاید. نیم ساعت بعد وی نزدمان رسید. از آنجا که او کاسکویش را به من امانت داده بود، خواست که پرندهاش را به وی بازگردانم، چون نیمههای شب بود و پدر و مادرم خواب بودند، از وی خواستم برای تحویل پرنده کاسکو صبح بیاید، اما نپذیرفت و اصرار کرد که همان شبانه پرندهاش را به او بدهم چون همان شب بزم مستانهای داشتیم و حالت عادینداشتم، کنترل خودم را از دست داده و با چاقوی میوهخوری که روی فرش افتاده بود، ضربهای به گردنش زدم. وقتی خونریزی را دیدم، ترسیدم و از خانه فرار کردم و از برادرم خواستم وی را به نزدیکترین درمانگاه برساند، سپس به شهر رشت رفتم و مدتی آنجا بودم تا اینکه به اصفهان گریختم.وی ادامه داد: پس از مدتی زندگی پنهانی تصمیم گرفتم به تهران برگردم و همین باعث شد دستگیر شوم.عامل جنایت گفت: خیلی پشیمانم و هرگز تصور نمیکردم که دوستم را به قتل برسانم.بنابراین گزارش، پنج قاضی با توجه به اعترافات این قاتل و اصرار خانواده قربانی برای قصاص وی، علیرضا را به مجازات مرگ محکوم کردند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 85 از 130:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  129  130  پسین » 
گفتگوی آزاد

The sad news from Iran | اخبار تاسف بار از ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA