گر ایران زمین بختیاری نداشت
گمانم که از بخت یاری نداشت
همه مردمش گرد و شیر اوژنند
تو گویی مگر کوهی از آهنند
شبانگه ز گردان گردون شکوه
فراگرد آتش به دامان کوه
شود انجمنهای پرداخته
به آیین یزدانیان ساخته
سراید یکی مرد پاکیزه مغز
به شعر اندرون داستانهای نغز
سخن از نیاکان فراز آورد
همان فرّ دیرینه باز آورد
سراینده چون برخروشد همی
دل شیر مردان بجوشد همی
زبانش پر از واژهٔ «پهلوی» است
زمینش پر از فرّ «کیخسروی» است
بزرگانش از دودهٔ پهلوان
هشیوار و دانا و روشن روان
من اینک از آن ایزدی گوهرم
که بر چرخ گردنده ساید سرم
نبینی به فرّخ نیکان من
به جز گرد تیرافکن و تیغ زن
مرا دوده از برترین گوهر است
نژادم ز خورشید روشنتر است
همان نامور یازده پشت من
کز آنان گران بار شد مشت من
سرافراز و با نام و کشورستان
ز «ایلام» تا مرز «هندوستان»
تو ای خاک پاکیزه آزاد زی
ز فرمان بیگانه آزاد زی
تویی مهد فرماندهان بزرگ
چراگاهت آبشخور میش و گرگ
نبردی تو فرمان «یونان و تور»
نماندی ز اورند دیرینه دور
ز کف تیغ رویینه نگذاشتی
همان فرّ دارا نگه داشتی
بسی دیده از آسمان روبهی
نشد بیشهات از نرّه شیران تهی
اگر سوی آتشفشان خوانیام
وگر بر دم تیغ بنشانیام
ز جان و جهان دوستتر دارمت
که سان دامن از دست بگذارمت