سلام یک سوتی خفن رو هم من تعریف کنم.
یک همسایه داشتیم که کارمند سپاه بود البته از این کارمندای پیزوری! زیاد ازش خوشم نمیومد، ولی بابام خیلی بهش اطمینان داشت. یکبار قرار بود بریم قم زیارت، نگو پدرم کلیدو داده به آقا که شب بیاد و هوای خونه رو داشته باشه. تا سر خیابون اصلی نرفته بودیم که لاستیک جلو ماشینمون ترکید. مجبور شدیم برگردیم تا یک لاستیک دیگه برداریم. بابام رفت تو خونه و ما تو ماشین نشسته بودیم که دیدم سروصدای بابام بلند شد و پشت سرش یک خانم چادری و همون همسایمون، از در زدن بیرون. نگو تو همین نیم ساعت طرف یکیرو اورده خونه و بابام بد موقعی بیهوا رفته بود تو. اینم بگم اون خانمو هممون شناختیم. ولی هیچ کدوم به روی خودمون نیاوردیم. طرف زن مستاجرمون بود که شوهرش مجروح جنگی بود

mehrshad_p2003: یه روز تو ماشین زیدم داشت برام ساك میزد و اتفاقا برف هم میومد و یكم بخار كرده بود شیشه ها ولی خیلی هواسم به اطراف بود و ماشین ها نزدیك شدنی بر میگشتیم به حالت عادی ولی تو یه لحظه حواسم نبود و سرم رو كه آوردم بالا دیدم یه ماشین كلانتری چند متر مونده به ما به آرومی داره حركت میكنه و دیوس چراغ گردون و چراغ جلو رو خاموش كرده بود سر زیدم رو محكم به كیرم فشار دادم و گفتم تكون نخوره، كیرم تو كمتر از 1 ثانیه خوابید و حسابی ریده بودم به خودم فقط نمیدونم مامورا متوجه شدن یا نه اگه متوجه شده باشن خیلی مردی كردن ولی من انقدر سرتق بودم كه نذاشتم زیدم بیخیال بشه و گفتم ادامه بده تا آبم تو دهنش اومد و سریع جمع و جور كردیم البته یه بار هم گیر افتادیم كه حسابی حالگیری شد فقط شانس اوردیم كه پرونده سازی نشد، كلا كارای این شكلی زیاد كردم مثلا یواشكی خونه زیدیه رفتن و تا صبح اونجا بودن یه بار هم وقتی خانواده زیدم خونه بودن چون واحد بالایشون خالی بود و دست دخترشون تا خیر سرشون اونجا درس بخونه من شب تا صبح دخترشون رو ... حالا حسابشو بكنین اگه باب یا مامان یا برادراش میومدن و مارو میدیدن چی میشد، الان كه فكرشو میكنم میبینم چند سال پیش خیلی كسخول بودم و عجب خایه ای داشتم
mehrshad_p2003: یه خاطره دیگه بگم بخندید، یه بار رفتیم گردش با زیدیه كه تو یه فضای باز كه نقش پاركینگ رو داشت لابلای ماشینها بودیم و از آینه ها حواسمون به همه جا بود حتی توی ماشنهای پارك شده و لب میگرفتیم و سینه هاشو میخوردم و كسشو میمالیم و .... بعد كه رضایت دادیم كه بریم میخواستیم از پارك در بیایم دور زدنی چیزی دیدیم كه خایه فنگ شدم دقیقا 100 متر دورتر از مكانی كه ما بودیم یه كیوسك نیرو انتظامی بود، مارو باش كه نزدیك لونه زنبر داشتیم ... ولی خدایش خاطرات توپی بود و همیشه یادش اون موقع ها میافتم حال میكنم
mehrak68: يه بار داشتم تو اتاق فيلم ميديدم تو گوشى_صدا اومد بابام بود كه اومده بود خونه_سريع رم عوض كردم_يهو اومد گوشىمنو گرفت_منو ميگى_گفتم چىشده!بعد به داداشم اشاره كردم گوشى بيار كه آورد_وقتى گالرى باز كردم ديدم يه فيلم لز مونده__شانس آوردم آقام گوشيو باز نكرد ببينه!اما بعدأ بگا رفتم!!
mehrak68: تنها بودم_فيلم صحنه دار ميديدم_هواسم بود كسىنياد اما يكى اومد!من سريع دكمه پاور زدم_زدم tv درو باز كردم_خاهرم بود_گفت چىميديدى؟؟يه نگاه ب tv كردم ديدم آخونده!!فكر كنين من تو خونه تنها آخوند ببينم!!!خاهرم دستگا رو روشن كرد_مرد داشت پاىدختر رو ميخورد!سىدى برداشت_گفت نميگم ب كسى اما 2روز بعد ب مامان گفت!!تا يه مدت باهام حرف نميزدن__
haha: چند وقت پیش بود كه به قول دوستان از چت روم یه زیدیه پیدا كردیم بعد از كلی مخ زنی و شماره دادن عكسمو فرستادم ،اونم عكسشو فرستاد
دوستان عزیزم آیا گودزیلا دیدین؟
اره خودش بود
من خایه گپ شدم
ولی چون دلم نمی اومد ناراحتش كنم چند بار باهاش صحبت كردم و اس دادیم روز دوم كه شد یاد یكی از زیدام افتادم ،زنگ زدم بهش ازش معذرت خواهی كردم بهش گفتم من قدر آفیتو نمی دونستم ،خلاصه با كمك زیدان و یه سناریوی توپ زنگ زدیم به دختره زیدیه حرف زد باش .و دعوا تا این منو ول كنه
طرف به گه خوری افتاده بود
ariaceram: منم یکبار داشتم تو شرکت سر شیفت که دختر بود میکردم داشت آبم میومد که یکدفعه یکنفر در باز کرد
نگو خواهرش بود دیر کرده بود توسالن خیلی ضایع شدیم
ولی بهدها هم خودش را کردم هم خواهرش را اینم بگم که من تو اون شرکت همه کاره بدم
drstomach: دوره راهنمایی داشتیم با بچه ها توو حیاط مدرسه توو گوشی من فیلم سوپر می دیدیم یهو ناظمه گوشی رو کشید از دستم دید ما داریم چی میبینیم 2 زنگ جلو دفتر وایسادم بعد زنگ زد بابام اومد ولی دمش گرم نگفت داشتیم چیکار میکردیم فقط گوشی رو داد به بابام،گفتم الان باباهه توو گوشی رو میبینه میفهمه ولی رم گوشی رو پاک کرده بود، از اون روز به بعد روم نمیشد توو رو ناظم نگاه کنم شده بود آروم ترین پسر مدرسه