دختر نوجوان يكي از اقوام فوت شده بود.خانوادش خيلي داغون بودن....
مدتي گذشت،پدر و مادرش برا كاري به شهر ما اومدن،خونه يكي از اقوام،اون شب منم اونجا بودم.
يكي از اين آدمايي كه به خاطر سن و سالشون تو هر كاري دخالت ميكنن و خوبي كيلو كيلو ازشون ميريزه به پدر خانواده گفت:
چرا اينقدر ناراحتيد....
كاري كه نبايد ميشده شده....
فكر خودتون و بچه هاتون باشيد....
پدر خانواده به طرفش برگشت و با حالت عصبي خاصي دادزد:
نمي تونم برم وسط خيابون برقصم كه دخترم مرده....
....
اون شب من يه چيزي ياد گرفتم....
اگه نمي توني با كسي همدردي كني ساكت باش.
تایپک چرا آقایان متاهل به سمت سکس با زن های دیگر میروند؟