یکی از خاطره های شیرین ، تقلب سر امتحان اخیرم 
اصولا" ما دانشجویان زحمتکش روز امتحان سر جای خودمون که میشینیم یه چشم امون به مراقب ِ که مراقب چه جوریاست ( ابتدا فیزیکی بررسی اش می کنیم وجناتش رو / آروم ِ ، مهربون ِ ، کمک رسون ِ و یا از اون مراقبای نوع جلادی ِ ! )
بگذریم : مراقب وارد شد و نور امید کیلو کیلو بر قلب دلواپسم بارید ! ( آدم شناسی ام حرف نداره ! )
یه مرد بود ..
چهره ی صبورش داد می زد که میتونه باهامون مدارا کنه !
از اونجایی که امتحانمون نوع ِ جزوه باز بود و این یه مورد بد رقم به پوز مراقبا می زنه ، کتاب دفترامو با لبخندی ژکوند گستراندم ...
مراقبه با یه مردی که از بخش حراست بود یه نگاه به برگه ها انداخت وقتی تیتر جزوه باز رو دید نیم نفسی بیرون داده برگه ها رو پخش کردند !
ولی این اول ماجرا بود ...
همه هیجان زده هجوم بردیم به جزوه ها / یه ربعی همچنان همه در حال ورق زدن بودیم / صدای شارپ شورپ دفترا یه لحظه بند نمی اومد / اصــــــــن یه وضعی ! خخخخ ...
مسئله ها رو یه جورایی به کمک جزوه حل و راست و ریتسش کردم / ولی امان از تشریحی ها که معلوم نبود از کجا آورده بودشون !
یه نیم ساعتی گذشت و دیگه وقت ، وقت ِ تقلب بود !
با توکل و گشتن و فشار به مغز ِ پر استرس کاری پیش نمی رفت !
جزوه ام رو با یه برگه ی وسطش ، برقی با کناری ام رد و بدل کردم / از شانسم مراقب اصن تو باغ نبود !
دیدم ای بابا / از کناری ام هیچ سودی عایدم نمیشه !
سرم چرخش خورد به اطراف !
همه چهره ها دلواپس و منتظر که سوال فلان چیه فلان کدومه !
بعلــــــــه دیگه !
اینم از شانس قشنگ ِ ما !
هیچی دیگه نشستم به بررسی کتابا بلکه خودم یه کاری کنم ...
بقیه هم دیگه تا حدودی آشکارا داشتن جزوه و برگه رد و بدل میکردن !
یکی دو تا سوال رو با هزار ربط و بی ربطی پیداش کردم و نوشتم !
منم که دل رحــــــم ، وقت هم کـــــــم ، یهو جو گیر شدم و طوری که همه بشنون هیجان زده گفتم سوال فلان صفحه ی فلان !
یهو مراقب خشمگین به طرفم اومد ! ( ابروای منم بالا پریده )
گفت : بلند شو خانم !
گفتم : چرا ؟
در حینی که با من حرف میزد نگاهش به بچه ها بود و گفت : هر چی ملایمت میکنم پرروتر میشین ، بلند شو برو اون طرف !
وقت کم نذاشت بحث کنم پس خیلی خانمانه بلند شدم و رفتم اون ته ته ها !
ولی روح فداکارم مگه آروم میشد ؟
جواب یه سوال دیگه رو هم پیدا کردم و باز بلند گفتم سوال فلان صفحه ی فلان ( نمی دونم این همه جسارت از کجا پیدا شده بود هی روح فداکارم یاغی گری میکرد ! خخخخ )
یهو دیدم یه جفت چشم عصبی مراقب بالا سرم ِ / ای داد !!!!!! ای بیداد !!!!!!
گفت : برگه ات رو بده ببینم !
اون برگه رو می کشید منم از یه طرف !
شاکی وار با اخم گفتم : ئه چرا انقدر سخت می گیرین ؟ سوال ها نه تو جزوه است نه تو کتاب ! بذارین به همدیگه برسونیم دیگه وگرنه همه می افتیم !
به تبعیت از من صدای بچه ها بلند شد و گفتن: آره بابا این چه وضعشه ! سوال ها نه تو کتابه نه تو جزوه !
مراقبه چهره اش به استیصال رفت ... بنده ی خدا !
گفت : خب اگه اینطوره پس چرا الان که استادتون اومده بود چیزی بهش نگفتین ؟
حرفهایی می زنه این مراقب ! مگه جراتشو داشتیم ! اونم به اون استااااااد ! وووووییی .......
جونم بهتون بگه که : یکی نبود بهم بگه نونت نبود آبت نبود دیگه تقلب رسوندنت چی بود / بشین بنویس به درد خودت بمیر دیگه !
هــههههـــــــــم این امتحان هم گذشت ...
ولی خوبیش این ِ که تونستم کمک برسونم ! بلی .
.......خاطره دیگه ! 
یه بارم مسرور و شادان از جلسه ی امتحان که بیرون اومدم ، از چشمی پنجره ی کوچیک در ، یهو چشم ام به همکلاسی ام افتاد که برام چشم و ابرو می اومد ( این یعنی کمک ! )
منم قشنگ داشتم پانتومیم می اومدم که کدومو میگی ؟ کدوم سوال ؟ اصلا" چی میگی ... !!!
دوستم هم در حال بال بال زدن ... خخخخ !
تازه داشت ادراکم میگرفت که کدوم سوال رو میگه... یهو نمی دونم این مراقب ها سر و کله اشون از کجا پیدا میشه که گفت : خانم ، اگه پانتومیم اتون تموم شده بفرمایید بیرون !
منو میگی ، عین ِ برق گرفته ها / نمی دونستم بخندم یا جواب بدم !
آنی سرمو تکون دادم و کیفمو محکم گرفتم و از سالن خارج شدم / و به محض خروجم اون لبخند عمیق حبس شده ام رو آزاد کردم !
خیلی این روزها رو دوست دارم / شیرین ان خدایی !